بازمانده انفجار حزب جمهوری اسلامی، سال ها پس از آن روز تلخ و سه دهه بعد از تعلیق فعالیت های حزب متبوعش کماکان اداره ارگان مطبوعاتی آن را بر عهده دارد؛ حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری حدود 4 دهه است که مدیرمسئولی یکی از سه روزنامه قدیمی وابسته به نظام را بر عهده دارد و گاهی در قالب سرمقاله مواضع خود را بیان می کند.
او در حساس ترین سال های ترور، بحران و دفاع مقدس در زمانی که رادیو و تلویزون و روزنامه ها انحصار رسانه را در اختیار داشتند، اداره یکی از سه روزنامه اصلی کشور را بر عهده داشت و خاطراتی شنیدنی از آن روزها دارد.
گفت و گوی ما با او پس از مدتی از ارائه درخواست و یکبار تغییر زمان، سرانجام در صبح روزی انجام شد که به خبری تلخ و تکان دهنده ختم شد؛ رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی.
وقوع این ضایعه انتشار مصاحبه ما با حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی و مشاور آیت الله هاشمی رفسنجانی(ره) را به تأخیر انداخت.
اکنون بخش اول این مصاحبه که به خاطرات ایشان از امام خمینی می پردازد، منتشر می شود:
آقای مهاجری! حضرتعالی از ابتدای انقلاب سکاندار یکی از چند روزنامه اصلی کشور بودید. امام در یکی از ملاقات های خود در تاریخ 26 مرداد 1368 که در صحیفه امام، ج18، ص 61، درج شده است؛ می گویند: « مطبوعات باید یک مدرسه سیار باشند تا مردم را از همه مسائل بخصوص مسائل روز آگاه نمایند، و به صورتی شایسته از انحرافات جلوگیری کنند، و اگر کسی انحرافی دید با آرامش در رفع آن بکوشد. بطور کلی مطبوعات باید یک بنگاه هدایت باشند، یعنی به صورتی که اگر دست مردم بیفتد مردم هدایت شوند، بخصوص روزنامههایی مثل اطلاعات و کیهان و جمهوری اسلامی و آزادگان، باز تکرار میکنم دنبال این نباشید که من از شما تشکر کنم، تقدیر و تشکر من فانی است و از بین میرود. آنچه که باید همگی در نظر بگیریم رضای حق تعالی است، و آنچه وظیفه من است دعاست».
با توجه به این جایگاه مهم که شما از سالهای اولیه پیروزی انقلاب داشتید، لطفا برای ما بفرمایید که مهمترین توصیههایی که امام در طول حیاتشان به شما به عنوان یک مدیر رسانه داشتند چه نکاتی بودند؟
رابطه امام با روزنامه جمهوری اسلامی و شخص من معمولا از طریق مرحوم حاج احمد آقا صورت میگرفت و یا به دستور حاج احمد آقا بعد از اینکه امام به ایشان چیزی میگفتند یکی از افراد دفتر تلفن میزدند و مطلب را به من میگفتند گاهی خود حاج احمد آقا مستقیم به من میگفتند و گاهی هم به دفتر میگفتند که دفتر بگوید.
چند مورد آن را الآن میگویم چون به نظرم جزء خاطرات مربوط به امام و ارتباط امام با رسانهها خوب است که ثبت شود و وجود داشته باشد. من به صورت پراکنده بعضی جاها اینها را گفتم ولی اینجا به صورت یکجا بگویم بد نیست که ثبت شود چون مهم است.
امام فردی را برای این انتقال مطالبشان در نظر گرفته بودند که با همین روشی که من برای شما تعریف کردم نشان داد که فرد مورد اعتمادی است که حاج احمد آقا باشد.
اجابت درخواست آیت الله شریعتمداری توسط امام
یکی از این موارد مربوط است به زمانی که آقای شریعتمداری با آقای ری شهری در مورد کودتایی که آقای شریعتمداری مدتی به خاطر آن محصور شده بود مصاحبهای کردند و بعد هم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از ایشان سلب مرجعیت کرد. ایشان گفت و گویی با آقای ری شهری داشت که در آن گفت و گو یک حالت عذرخواهی هم بود و از تلویزیون پخش میشد.
ما آن روزها به دلیل کارهای زشتی که آقای شریعتمداری انجام داده بود مقاله چاپ میکردیم. برای اینکه اینجا مسأله روشنتر ثبت شود و بماند من باید بگویم که کودتایی را عدهای طراحی کرده بودند و قرار بود آیتالله آن کودتا که بعدا رهبری کشور را بر عهده میگیرد آقای شریعتمداری باشد و بنا بود در آن کودتا جماران بمباران شود و امام از بین برود و در فقدان امام آقای شریعتمداری رهبر انقلاب و کشور شود. بعضی منبریهای آن زمان که وابسته به دوران شاه بودند و با شریعتمداری هم در ارتباط بودند دست اندرکار بودند؛ قطب زاده که یک زمانی رئیس رادیو تلویزیون بود و یک زمانی وزیر خارجه هم شد دست اندرکار این کودتا بود که قبل از اجرا کشف میشود، همه اطلاعات مربوط به کودتا در اختیار قرار میگیرد، و بعد جامعه مدرسین از آقای شریعتمداری سلب مرجعیت میکند و آقای شریعتمداری مدتی در خانه خودش محصور میشود.
در این شرایط آقای ری شهری با او صحبتی میکند و این صحبت از تلویزیون پخش میشود.
آقای ری شهری وزیر اطلاعات بود؟
بله آقای ری شهری وزیر اطلاعات بود. آقای ری شهری در این زمینه کتاب هم نوشته است.
متن کاملش در کتابشان هم آمده است؟
بله. ما آن روزها به همین مناسبت که آقای شریعتمداری این کارها را کرده بود در روزنامه مقاله مینوشتیم و مسائل پشت پرده این قضایا را افشا میکردیم و یکی از دلایل جاذبههایی که آن زمان این روزنامه داشت همین است که کارهای این طوری انجام میدادیم و برای مردم هم جاذبه داشت که بدانند چه اتفاقاتی افتاده است.
همان شب هم که این برنامه پخش میشد ما چند مطلب به چاپخانه فرستاده بودیم. آن زمان هم چاپخانه مثل الآن دستگاه دیجیتالی نبود و حروف چینی دستی بود. کارها شده بود و حروف چینی شده بود و صفحهها بسته شده بود و مصاحبه که پخش شد من خودم هم در تحریریه پای تلویزیون نشسته بودم و مصاحبه تمام شد و پشت میزم رفتم که بنشینم و فکر کنم و چیز جدیدتری هم بنویسیم که تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم و دیدم که حاج احمد آقا است. (این یکی از مواردی بود که حاج احمد آقا شخصا پیام امام را به من منتقل میکردند) سلام و احوال پرسی کردیم و گفتند که امام پیغامی برای شما دارند و من گفتم همین الآن باید به شما این را بگویم. پرسیدم پیغام چیست؟ گفتند امام فرمودند از این لحظه علیه آقای شریعتمداری هیچ چیزی در روزنامه چاپ نکنید. علتش این بود که آقای شریعتمداری در آخر مصاحبه وقتی از او پرسیدند خواسته ایداری یا نه؟ گفته بود از آیتالله خمینی میخواهم به روزنامهها بگویند که دیگر روزنامهها علیه من چیزی ننویسند. امام این را شنیدند و این دستور را دادند. حاج احمد آقا گفت امام فرمودند به شما بگویم از این لحظه در روزنامه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری چاپ نکنید.
من گفتم ما یک چیزهایی به چاپخانه فرستادیم و حروف چینی و صفحه بندی شده و الآن هم آخر شب است، به امام بگویید اجازه بدهند ما اینها را چاپ کنیم و از فردا چشم. خودمان هم یک خورده انگیزه داشتیم که از این کارها بکنیم چون از دست آقای شریعتمداری ناراحت بودیم. گفتند من از امام میپرسم و به شما میگویم. (ضمنا اینجا این را بگویم که حاج احمد آقا امانتدار بود. یعنی همین نمونه نشان میدهد.) تلفن قطع شد و شاید یکی دو دقیقه هم نشد و دوباره زنگ زده و گفتند که من از امام پرسیدم و امام گفتند نه خیر بگویید همین امشب قطع کنند و فردا صبح که روزنامه در میآید هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری نباشد. ما هم اطاعت کردیم و هر چیزی به چاپخانه فرستاده بودیم برگرداندیم و مطالب دیگری که مربوط به آقای شریعتمداری نبود آن شب فرستادیم و چاپ کردیم و فردا صبح که روزنامه بیرون آمد هیچ چیزی در مورد آقای شریعتمداری نداشت.
این قضیه، چند مطلب را نشان میدهد. یک مطلب که اولین و مهمترین مطلب است این است که علیرغم اینکه قرار بود در این کودتا امام نابود شود و از بین برود و بنا بود این کودتا علیه انقلاب و نظام باشد در عین حال امام این تقاضای آقای شریعتمداری را فورا اجابت کردند و همان لحظه دستور دادند که مطالب را قطع کنید.
نکته بعدی که از نظر خود من اهمیت دارد این است که امام فردی را برای این انتقال مطالبشان در نظر گرفته بودند که با همین روشی که من برای شما تعریف کردم نشان داد که فرد مورد اعتمادی است که حاج احمد آقا باشد. ما خیلی جاها دیده ایم که خیلی از دستورات صادر میشود ولی این وسط اتفاقاتی میافتد و قضیه جور دیگری پیش میرود اما امام خیلی در این مسائل دقیق بودند و انتخاب حاج احمد آقا نشان دهنده همین بود.
بعدها امام خودشان در یادداشتهایی که در مورد حاج احمد آقا نوشتند به همین نکته تصریح کردند. این کار خیلی بزرگی بود و همیشه معروف بود امام جزء مراجعی بودند که در بیت خودشان مراقبتهای زیادی داشتند و بیت امام همیشه پاکترین بیت بود که از زمان مرجعیت امام قبل از انقلاب همه جا گفته میشد و زبانزد بود.
ممکن است این ابهام پیش بیاید که در مطالبی که شما و دیگران در مورد نوژه و آقای شریعتمداری مینوشتید، با امام چک میکردید آیا روزنامه مستقل بود؟
نه، اصلا.
امام هیچ وقت در مطالب روزنامه دخالت نمی کردند
یعنی امام به این چیزها ورود نمیکرد؟
هیچ وقت امام در هیچ یک از مطالب روزنامه دخالتی نداشتند؛ نه خودشان و نه با واسطه ولو با چند واسطه. این یکی از نکات خیلی مهم است و خوب شد این سؤال را مطرح کردید. امام هیچ وقت دخالتی در مورد مسائل روزنامه نمیکردند من که به عنوان روزنامه جمهوری اسلامی همه مطالب این روزنامه را میدانم میگویم و روزنامههای دیگر هم قطعا همینطور بود. یعنی مشی امام این نبود. ولی امام همیشه روزنامه را میخواندند. این را مسلم میدانیم. بعدا نمونه آن را خواهم گفت.
مطلب بعدی هم اینکه برای خود من چون با حاج احمد آقا از دوران طلبگی رفیق بودم و سوابقی با ایشان داشتم که چند سال پیش در مصاحبهای به مناسبت سالگرد ایشان در اواخر اسفند ماه خاطراتم از ایشان را گفتم و یک صفحه کامل در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد. من شناختی که از ایشان داشتم برای من جالب بود که حاج احمد آقای قبل از انقلاب با حاج احمد آقای بعد از انقلاب که فرد اول کنار امام و در واقع دستیار اول امام شده بود و قدرت بالایی بود که کسی در کنار امام باشد، این حاج احمد آقا همان حاج احمد آقا با همان تواضع و اخلاص و با همان امانتداری بود. این برای من خیلی جالب بود و لابد رمز اعتماد امام هم به حاج احمد آقا همین بود.
اینها چیزهایی بود که از مسأله پیام امام برای آقای شریعتمداری من همان زمان فورا به ذهنم آمد. البته این که برای امام انقلاب، نظام، کشور، ملت و حیثیت افراد مهم است نکات مهمی بود که در ماجرای آقای شریعتمداری ما کاملا حس کردیم. شما را نمیدانم ولی من اگر بودم آقای شریعتمداری ده تا از این خواهشها هم میکرد وقتی قرار بود من را بکشند و با انقلاب و کارهایی که من کرده بودم این جور برخورد کنند معلوم نبود به این آسانی بگذرم ولی امام گذشتند و خیلی هم سریع عمل کردند. این یکی از خاطرات جالب بود که من داشتم.
مخاطب این موضوع جوانان امروز هستند و در سالهای اخیر هم مواردی بوده که شما بهتر از من میدانید. اساسا اینکه جامعه مدرسین مرجعیت بدهد یا مرجعیت را سلب کند یک بدعت نیست؟ یعنی مرجعیت مقامی است که داده شود و گرفته شود؟
مرجعیت راهکار قانونی ندارد و راهکار تخصصی دارد و راهکار تخصصی آن هم این است که اگر دو نفر خبره، (یعنی کسانی که در حوزه تحصیل کرده باشند و میزان علم افراد و خصوصیاتی که یک مرجع باید داشته باشد را بتوانند تشخیص دهند و لازم نیست مرجع باشند و میتوانند از فضلای حوزه باشند) دو نفر عادل با این خصوصیات یک نفر را به عنوان مرجع معرفی کنند افرادی که میخواهند تقلید کنند میتوانند تقلید کنند. این راهکار پیدا کردن مرجع است؛ غیر از کار علمی مثل تحقیقات و کار و رساله و امثال آن، راه اینکه مردم بدانند فردی مرجع هست یا نیست این است و هیچ قانونی نداریم که بگوید این آقا مرجع است و دیگری نیست. همیشه از قدیم مرجع این جور تعیین میشد و الآن هم همین است و راه دیگری هم ندارد.
این که راههای تبلیغاتی وجود داشته باشد که عدهای یک نفر را مرجع کنند یا از مرجعیت بیاندازند البته راههای انحرافی است که الآن هم ممکن است وجود داشته باشد ولی راه شرعی آن همین است که من گفتم و غیر از این راه دیگری وجود ندارد.
پیرو این راه که راه اصلی و دستور دین است جامعه مدرسین به عنوان جمعی از کسانی که دارای همین شناخت و تخصص هستند، من آن زمان را میگویم ممکن است الآن تفاوتهایی وجود داشته باشد و من کاری به این زمان و مصداق اعضای جامعه مدرسین الآن ندارم و قضاوتی در مورد آنها نمیکنم، در جامعه مدرسین آن زمان افراد انقلابی، مجتهد، صاحب نظر، قابل اعتماد و عادل بودند. این افراد که البته دو نفر از آنها کفایت میکند با معیاری که من گفتم اگر بگویند کسی مرجع تقلید است و یا بگویند ویژگیهایی که باید در یک مرجع تقلید باشد الآن دیگر در این آقا نیست، چون ویژگیها از مرجع تقلید سلب هم میشود و اگر سلب شد باید تشخیص دهند، میتوانند این تشخیص را اعلام کنند.
البته این طور نیست که این موضوع یک قانون باشد؛ یعنی وقتی که آنها گفتند فرد مرجع باشد و یا نباشد. مردم با گفته اینها، هم زمانی که میگویند مرجع است و هم زمانی که میگویند ویژگیهای مرجعیت از فردی سلب شده است از نظر شرعی میتوانند به این صحبت اعتماد کنند. فلسفه این ماجرا این است. یعنی جامعه مدرسین نه به عنوان نهادی که قانونا میتواند بگوید چه کسی مرجع است و چه کسی مرجع نیست، از باب این تخصص و از باب اینکه ما شرعا باید به متخصص مراجعه کنیم. مثل پزشک، اگر از یک پزشک بپرسید در یک مریضی من برای جراحی و یا یک موضوع دیگر به کدام یک از پزشکان میتوانم مراجعه کنم کار معقولی است و در این زمینه هم همینطور است. یا الآن که نظام مهندسی وجود دارد و مهندس ناظر به شما معرفی میکنند به معنای مراجعه به متخصص است و این هم همین است.
من که گفتم در این زمینه صحبتهایی وجود دارد و خود من هم با مسائلی مواجه شدم از این نظر میگویم که گاهی دیدیم که برخورد سیاسی شد. جایی که برخورد سیاسی شود، که فرق هم نمیکند از چه کسی باشد، یعنی به دلیل اینکه کسی به دلیل اینکه از نظر سیاسی مورد پسند من نیست بگویم مرجع تقلید نیست، قابل قبول نیست. چون حرفی که زدیم در بستر تخصصی بود و نه بستر سیاسی. وقتی از بستر تخصص خارج و وارد بحث سیاسی میشود، یعنی من این آقا را به دلیل اینکه با من همراهی نمیکند مرجع نمیدانم، یا با اهداف مورد نظر من همراهی نمیکند من مرجع نمیدانم، این مرجع ندانستن ارزشی ندارد.
همین الآن بعضی از آقایان را داریم که واقعا مرجع هستند و عدهای گفتند مرجع نیستند و کسی هم به این حرف اعتنا نکرد چون سیاسی و سیاست بازی بود.
موردی هم که خود من با آن برخورد کردم این بود که عدهای از مراجع قم مطلبی را در مورد رژیم صهیونیستی گفته بودند و ما خودمان در روزنامه عکس آن چهار یا پنج مرجع را چاپ کردیم و اسمشان را هم آوردیم و نوشتیم که این پنج مرجع علیه رژیم صهیونیستی بیانیه دادند و مثلا کشتار غزه را محکوم کردند. وقتی این مطلب منتشر شد بعضی از این آقایان که نمیخواهم اسم ببرم اعلام کردند که این روزنامه بیخود این کار را کرده چون یکی از این آقایان مرجع نیست و گفتند که ما دیگر روزنامه شما را نمیخوانیم برای اینکه شما گفتید که این فرد مرجع است. ما خندیدیم و گفتیم شما نخوانید، روزنامه ما طوری نمیشود چون همه میخوانند. بعد هم دیدیم که هیأت نظارت بر مطبوعات وزارت ارشاد نامهای به عنوان تذکر به من داد که شما گفته اید این فرد مرجع است و او مرجع نیست. من نامهای به آنها نوشتم که هم نامه آنها و هم نامه خودم را دارم. نامه نوشتم و برای همه اعضای هیأت نظارت فرستادم و اصل مطلبش این است که نوشتم من خودم جزء کسانی هستم که میتوانم تشخیص بدهم کسی مرجع هست یا نیست و شما حق ندارید در مورد اینکه کسی مرجع هست یا نیست حرفی بزنید. من تشخیص دادم مرجع است و نشانه این هم همین که مقلد دارد. چون نشانه مرجع دو چیز است یکی تشخیص متخصص و دیگری داشتن مقلد است. بنابر این شما حق ندارید در این مسأله وارد شوید و ما به حرف شما اعتنایی نخواهیم کرد و به کارمان هم ادامه دادیم و بعد از آن هم همان آقا را به عنوان مرجع مطرح کردیم.
پس یک جاهایی ممکن است اتفاق بیافتد که عدهای بر اساس اغراض سیاسی بگویند یک نفر مرجع نیست و یا بخواهند برای استفاده در آینده کسی را که مرجع نیست با تبلیغات و تزریق پول مرجع کنند که این هم درست نیست. مرجعیت همان راهکار شرعی خودش را دارد که از قدیم بوده و به انقلاب هم ربطی ندارد و از مرجعیت افتادن هم همینطور است. یعنی کسی ممکن است شرایط را از دست بدهد و دیگر مرجع نباشد. ممکن است عدالتش را از دست بدهد و یا به واسطه به وجود آمدن عارضهای در ذهن و یا جسمش علمش را از دست بدهد اینها جزء چیزهایی است که شرعا شرایط مرجعیت را از بین میبرد. بعضیها هم ممکن است بتوانند این را تشخیص دهند و مرجعیت را سلب کنند. بنابر این راهکار شرعی دارد و اغراض سیاسی را نباید با آن قاطی کرد و جوانانی هم که میخواهند این مسأله را دقیق متوجه شوند باید همین مسأله را در نظر داشته باشند که راه شرعی دارد و اگر به اغراض سیاسی آلوده شود نباید اعتنا کرد.
من و شما این را قبول داریم، ولی جوان امروز میگوید اگر جامعه مدرسین زمان امام میتوانسته الآن هم میتواند.
نگفتم نمیتواند. حرف من این نبود.
اینکه میفرمایید مسأله سیاسی است از کم کاری ما است که گفته شده چون آقای شریعتمداری مخالف امام بود، او را زدند.
من برای همین گفتم اغراض سیاسی؛ اغراض سیاسی یا سیاست بازی غیر از سیاسی است. لذا من سیاسی را که چند بار تکرار کردم بعد بازی سیاسی و بعد اغراض سیاسی گفتم. برای همین اینها را گفتم و به همین نکتهای که شما اشاره کردید میخواستم توجه کنم و توجه بدهم و مطلب را بگویم که همین جامعه مدرسین امروز هم میتواند اگر چیزی را واقعا از نظر شرعی احساس مسئولیت کردند اعلام کنند. سلب مسئولیت به معنای قانون نیست ولی به معنای یک شهادت شرعی هست. اگر جامعه مدرسین بر اساس دلایل شرعی این کار را انجام دهد کسی نمیتواند محکوم کند. این حرف را نزدیم که آن زمان میتوانستند و الآن نمیتوانند؛ این حرف را نزدیم و نمیزنیم. میگوییم هر زمان چه جامعه مدرسین و چه هر کسی بر اساس ادله شرعی بگویند کسی مرجع است یا نیست مسموع و قابل قبول است اما اگر ادله شرعی نباشد و من با اغراض سیاسی بگویم مسموع است. این حرف برای جوانان قابل قبول است؛ چرا نیست؟
از آقای بهشتی شنیدم که به من گفتند من و آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنهای با امام صحبت و اصرار کردیم که خواستههای آقایی شریعتمداری که میگوید آذربایجان زیر نظر من باشد، من استاندار تعیین کنم و امثال آن را شما قبول کنید و بگذاریدد این غائله بخوابد. امام فرمودند این کار درستی نیست و شما چنین چیزی نخواهید. ما اصرار کردیم و امام فرمودند این کار درست نیست ولی به خاطر اصرار شما من قبول میکنم.
برداشتی که میشود این است که جامعه مدرسین افراد ذی نفوذ بودند و صحبت آنها از موضع قدرت هم هست و صرفا از موضع حوزوی نیست.
ما باید به «واقعیت ها» اهمیت دهیم و نباید به «میگویندها» اهمیت دهیم. مگر کسانی نیستند که علیه خدا حرف میزنند؟ بنابر این تسلیم شدن به اینکه میگویند معنی ندارد. همین الآن در مورد پیامبر اکرم (ص) خیلی حرفها در دنیا هست، در مورد ائمه و قرآن هم هست، با حرف زدن و میگویند چیزی حل نمیشود. هم ما، هم شما و هم همه کسانی که میگویند باید به سراغ واقعیت برویم. صرف اینکه کسی طرفدار امام بود و چون این کودتا علیه امام بود گفتند مرجع نیست به این معنا نیست که از موضع قدرت این حرف را زدهاند و واقعی نبوده است.
مثلا خود ما این را بررسی کنیم که یا کودتا بوده و یا نبوده؛ اگر نسبت داده بودند و چنین چیزی نبوده از بیخ همه چیز بیخود است ولی اگر شواهدی وجود دارد باید بپذیریم. اسناد و مدارک این آقا در کتاب آقای ری شهری منتشر شده است. البته از قبل هم در مورد آقای شریعتمداری مطالب دیگری وجود داشته است. وقتی اسناد و مدارک وجود دارد و میدانیم که چنین کار خلافی کرده غیر از جامعه مدرسین من و شما با عقل خود ببنیم کسی که چنین کاری را انجام داده میتواند مرجع باشد؟ نمیتواند. این بحث ساده است و احتیاجی نداریم به اینکه بگوییم جامعه مدرسین او را خلع کرده و یا نکرده است.
شما به کتاب «من و خاندان پهلوی» نوشته احمدرضا انصاری (پسرخاله فرح پهلوی) مراجعه کنید. ما اولین بار قبل از اینکه این کتاب چاپ شود خودمان آن را به صورت کامل در روزنامه چاپ کردیم. بعد از آن وزارت اطلاعات یا جاهای دیگر آن را به صورت کتاب چاپ کردند. شاید وقتی ما چاپ کردیم عنوان «من و خاندان پهلوی» نبود ولی آنها تحت این عنوان کتاب را چاپ کردند. در این کتاب این آقا که در دربار و کنار فرح بود و از پشت پرده همه مسائل خبر داشت، آنها را آورده است. در این کتاب رابطه آقای شریعتمداری و حزب خلق مسلمان با دربار تشریح شده است. یعنی این اسناد وجود دارد و متعلق به قبل از مسائل کودتا است.
من خاطرات مع الواسطهای از امام در مورد خلق مسلمان دارم و خودم از آقای بهشتی شنیدم که به من گفتند من و آقای موسوی اردبیلی، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خامنهای با امام صحبت و اصرار کردیم که خواستههای آقای شریعتمداری که میگوید آذربایجان زیر نظر من باشد، من استاندار تعیین کنم و امثال آن را شما قبول کنید و بگذارید این غائله بخوابد. امام فرمودند این کار درستی نیست و شما چنین چیزی نخواهید. ما اصرار کردیم و امام فرمودند این کار درست نیست ولی به خاطر اصرار شما من قبول میکنم.
آقای بهشتی برای من ادامه داد ما خوشحال شدیم که امام پیشنهاد ما را قبول کرده و مسأله را حل میکنیم. از بیت امام بیرون آمدیم و سوار ماشین شدیم داشتیم میآمدیم از رادیو شنیدیم که حزب خلق مسلمان رفته رادیو و تلویزیون تبریز و جاهای دیگر را گرفته و همه اتفاقهای دیگری که به وجود آمد و ما دیدیم که درست نفهمیده بودیم و امام درست فهمیده بود که به ما میگفت این کار را نکنید؛ چون هنوز هیچ چیز نشده این کارها را انجام دادند. گرفتن رادیو و تلویزیون معنی دارد و معمولا ضد انقلاب این کارها را انجام میدهد.
بعضی از آدمهای انقلابی علاقمند به امام در همان تبریز و ارومیه و جاهای دیگر نیرو جمع کرده و با خلق مسلمان مقابله کردند و به صورت مردمی خلق مسلمان را کنار زدند که آقای شریعتمداری بعد از آن رو به افول رفت و ماجرای کودتا پیش آمد.
کسی که این چیزها را بداند و این اسناد و مدارک را در اختیار داشته باشد، منهای جامعه مدرسین که حکمی داده یا نداده، خودش در مورد چنین آدمی چه قضاوتی میکند؟ این آدم میتواند مرجع تقلید باشد؟ معلوم است که نمیتواند باشد. البته الآن در شرایطی که ما زندگی میکنیم به دلیل بعضی از عملکردها که عدهای از عملکردهای امروز ناراضی هستند، آقای شریعتمداری و آقای منتظری را تبرئه میکنند.
آقای منتظری در مقابل امام چه حرفهایی زد؟ همین ماجراها و فایل صوتی که منتشر کردند و یا کاری که در ویژه نامه مرحوم میلانی بعضی آدمهای نادان انجام دادند همه به همین مسأله بر میگردد. یعنی جریانی راه افتاده که آدمهایی که مسلم است خلاف کردند را تبرئه میکند و علیه امام جریانی راه افتاده است. ما باید هوشیار و متوجه باشیم که مسأله این نیست. اگر قرار باشد بگوییم «عدهای میگویند»، خب علیه خدا و پیامبر هم میگویند، ما نباید به گفتهها نگاه کنیم و باید به واقعیتها نگاه کنیم. اسناد و مدارک واقعیت است.
امام برای مرجعیت هم خیلی اهمیت و ارزش قائل بودند. در دوره قبل از انقلاب که صحبت میکردند در فرمایشات امام است که من دست مراجع را میبوسم و اگر کسی اهانتی میکرد امام پرخاش و او را طرد میکردند
امام در تقوا فوق العاده بودند
با توجه به اتفاقات پیش آمده آیا ارزیابی و نگاهی که بعضیها دارند و برخی اتفاقات دوران امام را به امروز تعمیم میدهند درست است؟
یک نکته در این زمینه این است که امام، شخصاّ در همه زمینهها از جمله تقوا و درستکاری، انسان فوقالعادهای بودند. امام اگر متوجه میشدند جایی دارند سیاست بازی میکنند و میخواهند کسی را منزوی کنند و یا به او لطمه بزنند و یا حتی اشتباه میکنند و در مورد کسی دارند کاری میکنند، آنجا حتی اگر منافع خود امام هم در میان بود میایستادند.
یک نمونه، آقایان نهضت آزادی هستند. عدهای پیش امام آمدند و جوری حرف زدند که امام علیه آنها چیزی بگوید. امام گفتند با آنها کاری نداشته باشید و به امام گفتند علیه شما حرف میزنند که امام در پاسخ گفت «مگر من اصول دین هستم؟» نمونه دیگر این است که در مورد یکی از علمای شیراز خدمت امام آمدند و گفتند که ایشان مروج آقای خویی است. امام گفتند که مروج آقای خویی باشد چه اشکالی دارد؟ منظورشان این بود که وقتی از آقای خویی تقلید میکند از شما تقلید نمیکند. دیدند فایده ندارد، صریح گفتند که مقلدین شما را به آقای خویی بر میگرداند. یعنی میخواستند امام علیه آن عالم شیراز موضع بگیرد که امام با برخورد خود آنها را ناامید کردند و کاری کردند که دیگر از این قبیل حرفها خدمت امام گفته نشود.
این یعنی اینکه امام حتی در مواردی که مربوط به خودشان بود و یا در مورد مسائلی بود که امام زحمت کشیدند و به وسیله انقلاب آنها را به نتیجه رساندند حاضر میشدند برخورد کنند؛ برای اینکه کسی سوء استفاده نکند و علیه کسی یا با اغراض سیاسی و یا با اشتباه، یعنی بعضی مواردی که الآن گفتیم اشتباه است، مثلا فرد خیال میکرد اگر کسی از آقای خویی تقلید کند به انقلاب لطمه میزند، البته اگر جایی امام احساس میکردند که کسی دارد با کار خودش به انقلاب و نظام لطمه میزند چون حفظ نظام را واجب میدانستند برخورد میکردند و این هم برای حفظ نظام و نه حفظ خودشان بود و این هم تقوا و درستکاری بود.
امام این بود. تعریفی از امام که من در این چند جمله گفتم روشن است و همه آن را قبول دارند و از مواردی نیست که فقط مورد قبول افراد آشنای با مسائل باشد. یک وقت جوانی که امام را ندیده از یک عده افراد حرفهایی شنیده، از این جور حرفها هست و ما نباید خودمان را معطل این جور چیزها بکنیم. ما باید به اصل واقعیتها نگاه کنیم.
امام برای مرجعیت هم خیلی اهمیت و ارزش قائل بودند. در دوره قبل از انقلاب که صحبت میکردند در فرمایشات امام است که من دست مراجع را میبوسم و اگر کسی اهانتی میکرد امام پرخاش و او را طرد میکردند. این زیاد اتفاق افتاد. بعد از انقلاب هم با اینکه امام باید در مورد خیلی از مسائل حکم میکردند از قبیل اول ماه و عید فطر یا امام جمعه نصب میکردند ولی از حق خودشان میگذشتند. بعضی از افرادی که در بیت امام بودند الآن هم هستند و میتوانید از آنها بپرسید.
در مورد عید فطر امام میگفتند به آقای گلپایگانی مراجعه کنید. یکی از اعضای دفتر امام همان زمان به من گفتند که یک سال آقای گلپایگانی نامهای به امام نوشتند و یا منتشر کردند که در مورد موضوعی اعتراض به امام بود که من جزئیاتش را هم میدانم ولی لازم نیست بگویم. اعضای دفتر گفتند این نامه را به امام نشان ندهیم اما امام متوجه شد، چون امام از مسیرهای دیگری هم اطلاعات را به دست میآوردند و این هوش سیاسی را داشتند که ممکن است اعضای دفتر چیزهایی را از امام مخفی کنند برای فهمیدن موضوعات راههای مختلف به کار میگرفتند، وقتی امام این نامه را دیده بود، فکر کردیم عید فطر امسال دیگر امام نمیگوید به آقای گلپایگانی مراجعه کنید ولی باز دیدیم که گفتند به آقای گلپایگانی مراجعه کنید.
یعنی امام خیلی بالاتر از این حرفها بودند که در مورد مسائل شخصی خودشان یا مسائل دیگری که یا اشتباهاتی در آن هست و یا ممکن است عدهای اغراضی در آن داشته باشند تسلیم شوند. این واقعا تقوای سیاسی است؛ یعنی همان چیزی که یک فرد سیاسی اگر نداشته باشد زمین میخورد و همه را زمین میزند.
وقتی امام این تقوای سیاسی را داشتند و برای مرجعیت هم این همه اهمیت قائل بودند، چطور راضی میشوند که با یک مرجع تقلید این طور برخورد کنند؟ یعنی او را از مرجعیت کنار بزنند یا محصورش کنند و یا بعضی اتفاقات این طوری بیافتد. یعنی امام با توجه به تقوا و نگاهی که به مرجعیت داشتند احساس کرده بودند که این آقا سقوط کرده و چون سقوط کرده این برخوردها با او طبیعی است.
البته در رابطه با آقای شریعتمداری برخوردها باید شدیدتر از این میبود. چون کودتا جرم بزرگی است. بقیه افرادی که در این کودتا شرکت داشتند را محاکمه و اعدام کردندو با آقای شریعتمداری این کارها را نکردند و حداکثر این بود که محدودش کردند تا از دنیا رفت. بعد از اینکه از دنیا رفت هم وقتی که مسائل تشییع جنازه شد من معتقدم اگر امام میدانستند که میخواهند برای آقای شریعتمداری تشییع جنازه محدودی بگیرند یا جایی دفنش میکنند که در شأنش نیست همانجا امام مداخله میکردند. همین مصاحبه که به ما فوری دستور دادند که دیگر علیه او چیزی ننویسید نشان میدهد که اگر امام متوجه این موضوع هم میشد جلویش را میگرفتند و میگفتند با احترام دفنش کنید.
بنابر این من نتیجه میگیرم که امام با ویژگیها و تقوایی که داشتند و با احترامی که برای مرجعیت قائل بودند و با بیاعتنایی که به قدرت و دنیا داشتند، اگر کاری در مورد کسی اتفاق افتاد حتما از نظر شرعی او را مستحق این کار میدانستند و این را بین خودشان و خدای خودشان حجت داشتند والا این کار را نمیکردند.
ما به حیاط خلوت پشت حسینیه رفتیم و قالیچهای آنجا پهن کرده بودند و نشستیم و چای برای ما آوردند. من به آقای خاتمی گفتم که شما میدانید امام برای چه ما را خواستند؟ گفت نه. گفتمم شما وزیر ارشاد هستید چطور نمیدانید؟ گفت من هم مثل شما وقتی گفتند بیایید آمدم.
امام گفتند چرا اینقدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر میکنید؟
خاطره بعدی از ملاقات شما با امام به عنوان مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی است که قبلا جسته و گریخته منتشر شده است؛ می توانید به طول کامل آن جلسه را شرح دهید؟
در اواسط دهه شصت بود که من به دلیل سؤالی که برایم پیش آمده بود در اختلافاتی که بین مسئولین وجود داشت میخواستم تکلیف خودم در روزنامه را بدانم که باید چه کار کنم، یک خط مشی را انتخاب کرده بودیم و میخواستیم به امام هم عرضه کنیم و ببینیم که آن را قبول دارند یا نه، میخواستم خدمت امام بروم و در صدد بودم که خدمت حاج احمد آقا تلفن بزنم و به ایشان بگویم که قراری مشخص کنند و من خدمت امام برسم، در همان روزها بود که حاج احمد آقا تلفن زدند و گفتند امام میخواهند شما را ببینند.
چون گفته بودند امام میخواهد من و آقای دعایی روزنامه اطلاعات و آقای سید محمد خاتمی که آن وقت سرپرست روزنامه کیهان بودند را ببینند من به حاج احمد آقا گفتم میخواهم حرف خصوصی بزنم و ایشان گفتند وقتی صحبتهای امام تمام شد به آنها میگوییم بروند و شما بمان و با امام صحبت کن. فردا یا پس فردا تماس گرفتند و گفتند که فلان روز صبح ساعت 8 اینجا باشید. ما به حیاط خلوت پشت حسینیه رفتیم و قالیچهای آنجا پهن کرده بودند و نشستیم و چای برای ما آوردند. من به آقای خاتمی گفتم که شما میدانید امام برای چه ما را خواستند؟ گفت نه. گفتم شما وزیر ارشاد هستید چطور نمیدانید؟ گفت من هم مثل شما وقتی گفتند بیایید آمدم.
برای ما سؤال بود که امام چرا ما را احضار کردند؟ خدمت امام رفتیم و امام هم روی مبلی که همیشه مینشستند نشسته بودند. امام فرمودند من مزاحم آقایان شدم برای اینکه به شما بگویم که چرا اینقدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر میکنید؟ به جای این کار در این مملکت آدمهای زیادی هستند که میتوانید عکس آنها را چاپ و مطالبشان را تیتر کنید. اگر طبیبی کار خوبی میکند و مریضی را معالجه میکند عکس او را در صفحه اول روزنامه چاپ کنید. اگر کارگری کار خوبی انجام میدهد عکس و تیتر او را بیاورید. اگر دهقانی کار خوبی میکند او را بیاورید.
من و آقایان دیگر چون حرف حساب نداشتیم هیچ چیزی نگفتیم. چون حرف درستی بود تسلیم بودیم. میتوانستیم بگوییم چون مطالب شما تأثیرگذار است ولی میفهمیدیم که معنی حرف امام این نیست که هیچ وقت مطالب امام را نیاوریم ولی میخواستند به ما توجه بدهند که این همه آدمی که خدمت میکنند را به حساب بیاورید که این مطلب برای ما خیلی مهم بود. ما در روزنامه خاطرات زیادی داریم از آدمهایی که تا به قدرت میرسند دنبال این هستند که عکسشان را چاپ کنیم و تیتر بیاوریم و اگر جایی تیتر نیاوریم اعتراض میکنند و اگر جایی عکس نیاوریم قهر میکنند و اگر جایی آیتالله ننویسیم و حجتالاسلام بنویسیم به آنها بر میخورد. همه نه، ولی عدهای واقعا این جوری هستند. ما این چیزها را داریم و وقتی دیدیم امام این طور حرف زدند برای ما خیلی جالب بود.
اصلا جاذبه امام همینها بود. یعنی امام خودشان را نمیدیدند و یک وقت هست که فرد خودش را نمیبیند و اعتنایی نمیکند و چیزی نمیگوید و یک وقت هم انگیزه میشود که دیگران را بخواهد و بگوید که چرا این کار را میکنید؟ چرا من را مطرح میکنید؟ این بالاتر از حد معمولی است که کسی نمیخواهد خودش را مطرح کند. امام میگوید اصلا مطرح نکنید.
آقایان رفتند و من و حاج احمد آقا و امام ماندیم. من مطلبم را گفتم و امام فرمودند که من هر روز روزنامه شما را میبینم؛ روشی که دارید خوب است همین را ادامه بدهید. ما هم فهمیدیم باید چه کار کنیم.
نمی توانید به موضوع اشاره کنید؟
نه. شاید یک وقتی بتوانیم الآن نمیتوانیم.
حتی خصوصی بعد از مصاحبه هم نمیتوانم بگویم. علتش هم این است که همین کار را عدهای کردند با ما مصاحبه کردند و ما انجام دادیم و جلوی در وقتی داشتیم میرفتیم سؤالی کردند و فکر کردیم این جزو مصاحبه نیست اما در مصاحبه منتشر کردند. بنابر این احتیاط میکنیم.
احساس میکنم در جامعه واقعا جریان مرموزی برای به فراموشی سپردن امام، افکار و راه امام وجود دارد. لذا ما رسانه ایها وظیفه داریم که نگذاریم و در حدی که میتوانیم این کار یعنی مطرح کردن امام و اندیشههای امام را وظیفه حتمی خودمان بدانیم
امام فرمودند «رابطه ما با مردم متعلق به قبل از رادیو و تلویزیون است»
تقریبا یک هفته بعد و شاید هم کمتر دیدم که رادیو و تلویزیون دارد فرمایشات امام در دیدار با مدیران خود رادیو و تلویزیون را منتشر میکند. من به آقای محمد هاشمی که آن وقت مسئول صدا و سیما بود تلفن زدم و گفتم شما خدمت امام رفتید یا امام شما را خواستند؟ گفت امام ما را خواستند. گفتم همینهایی که پخش شد، بود یا امام چیزهایی دیگری هم گفتند؟ چون من حس کردم باید همین قضیه ما باشد. گفت امام مطلب دیگری داشتند. گفتم مطلب چه بود؟ گفت امام به ما گفتند که چه خبر است تا من پیچ رادیو و تلویزیون را باز میکنم حرف و عکس من است؟ این همه آدم در این مملکت کار میکند. چرا آنها نه و چرا من؟ گفتم شما چه گفتید؟ گفت من گفتم آقا اگر ما شما را مطرح نکنیم مردم دانه دانه آجرهای سازمان صدا و سیما را میکنند و به سر ما میزنند. امام فرمودند «رابطه ما با مردم متعلق به قبل از رادیو و تلویزیون است». این خیلی جمله مهمی است. یعنی اینکه رادیو و تلویزیون ما را به قدرت نرسانده و ما را به انقلاب و پیروزی نرسانده و مردم که ما را همراهی کردند و انقلاب را با هم به اینجا رساندیم معجزه رادیو و تلویزیون و رسانهها نبوده؛ به دلیل ویژگیهایی که هم مردم داشتند و هم ما داشتیم ارتباطی با مردم داشتیم و رابطهای که بین مراجع و روحانیت با مردم وجود داشت عامل رسیدن انقلاب به پیروزی بود و رادیو و تلویزیون در خدمت قرار گرفت؛ نه اینکه رادیو و تلویزیون ما را به اینجا رسانده باشد. این خیلی حرف بزرگ و مهم و توجه دادن به چیز عجیبی بود که خیلیها همین الآن به آن توجه ندارند و اینها را برای بزرگ کردن خودشان و امیال خودشان، کوبیدن دیگران و خیلی چیزهای دیگر وسیله قرار دادند. این خیلی مهم است و یکی از خاطرات بسیار زیبایی بود که ما با امام داشتیم.
شما این قضیه را رعایت کردید؟
نه. ولی توجه کردیم که دیگران را هم مطرح کنیم. امام حرفی میزد که روی جامعه تأثیر میگذاشت.
هر وقت امام در حسینیه جماران سخنرانی داشت من میرفتم و آقای توسلی ظاهرا جزو کسانی بودند که این کارتها را میفرستادند و گاهی وقتها که من نمیرفتم تلفن میزدند که چرا نیامدی؟ خیلی اصرار داشتند که شرکت کنیم.
یکی از این روزها که عید فطر بود امام فرمودند: «ملت ایران الهی شده است». با مقدماتی در مورد ماه رمضان و عبادات این جمله را گفتند. اگر من آن وقت این جمله را تیتر صفحه اول نمیکردم باید خودم را سرزنش میکردم چون خیلی جمله ناب و تاریخیای است و معنویت از آن میبارد. البته امام معمولا حرفهای تأثیرگذار داشتند و ما نمیتوانستیم اصلا مطرح نکنیم. اما به این معنا که آن بخش مورد نظر امام که میخواستند به ما توجه بدهند که دیگران را هم فراموش نکنید و مطرح کنید را عمل کردیم و الآن که شما میبینید که روزنامه جمهوری اسلامی بعد از رحلت امام هر روز عکس و جملهای از امام را در صفحه اول خودش دارد به این دلیل بود که همین فرمایش امام در من این تأثیر خاص را گذاشت که فکر کردم الآن که امام نیستند باید کاری کنیم که امام فراموش نشود و هر روز امام را یادآوری کنیم و هر هفته شنبهها ما یک صفحه مربوط به امام داریم و اگر چون جا نداشته باشیم چیزی را حذف کنیم صفحه امام را حذف نمیکنیم.
علتش این است که من احساس میکنم در جامعه واقعا جریان مرموزی برای به فراموشی سپردن امام، افکار و راه امام وجود دارد. لذا ما رسانه ایها وظیفه داریم که نگذاریم و در حدی که میتوانیم این کار یعنی مطرح کردن امام و اندیشههای امام را وظیفه حتمی خودمان بدانیم و انجام دهیم و دنبال این باشیم با کسانی که میخواهند امام مطرح نباشد، فراموش شود و افکار امام در جامعه مطرح نباشد مقابله و مبارزه کنیم.
امام فرمودند به آقای ولایتی بگویید هم ایشان کار خود را انجام دهد و هم روزنامه مطلب خود را بنویسد
لطفا خاطره ملاقات بعدی با امام را نیز بفرمایید.
یک مورد دیگر از این خاطرات این است که ما زمانی مقالاتی با عنوان «نگذارید جوجهها کرکس شوند» در مورد ظلمی که خوانین به مردم میکردند و زمینهای آنها را میگرفتند مینوشتیم. انقلاب که شد بعضی از خانها مردند و بعضی به خارج رفتند و بچههای بعضی از آنها آمدند و حکمی گرفتند. به ما گزارش رسید که خیلی جاها دارند این کار را انجام میدهند و زمینها به این شکل از دهقانان و کشاورزان گرفته میشود و به خوانینی که صاحب ملک هم نبودند داده میشود. خوانین همیشه زورگو بودند. ما شروع به چاپ کردن این گزارش کردیم. عدهای به ما گفتند این کار خوب نیست. گفتیم چرا خوب نیست؟ گفتند بچههای جبهه ناراحت میشوند. شما این را متوقف کنید. آدمهای دلسوز این را میگفتند چون نگاهشان این بود اما ما این نگاه را قبول نداشتیم. این موضوع را از طریقی به گوش امام رساندیم و امام فرمودند کار روزنامه کار درستی است و آن را ادامه دهید. ما هم ادامه دادیم و خیلی خوب بود و ثمرات زیادی داشت چون آن راه بسته شد و جلوی این تجاوزها به حقوق مردم آن زمان گرفته شد.
این هم یکی از خاطرات است که امام خیلی به جبهه اهمیت میدادند. استدلال امام این بود که بچهها احساس میکنند کسانی هستند که از حقوق ما پشت جبهه دفاع میکنند. بنابر این ما در جبهه با دلگرمی بجنگیم. این استدلال درستی بود و ما هم همین استدلال را داشتیم و دیدیم که امام فرمودند که روزنامه این کار را ادامه دهد.
یک مورد دیگر به وزارت خارجه و دولت انگلیس مربوط است. در دولت آقای مهندس موسوی، آقای ولایتی وزیر امور خارجه بود و مدتی در سفارتخانه انگلیس در تهران سفیر حضور نداشت و یا سفارتخانه بسته بود و یا با سطح پایینتری اداره میشد. خبردار شدیم که آقایی را به عنوان سفیر معرفی کردند که سابقه اطلاعاتی از طرف دولت انگلیس در ایران دارد و مأمور اطلاعاتی انگلیس بوده و زبان فارسی هم بلد است، ما حساس شدیم و چون معمولا سرمقالههای حساس را خودم مینویسم مقالهای با عنوان «پدر شیطان» نوشتم و در روزنامه چاپ شد. محتوای مقاله این بود که اگر آمریکا شیطان بزرگ است انگلیس پدر شیطان است. برای اینکه این انگلیسها بودند که به آمریکا رفتند و آنجا را به دست گرفتند، سرخ پوستها را کشتند یا منزوی و بر آنها حکومت کردند و الآن دو قرن بیشتر نیست که آمریکا تأسیس شده و دولت آمریکا عمر زیادی ندارد. اینها بچههای همین انگلیسیها هستند؛ پس اگر آمریکا شیطان است انگلیس پدر شیطان است. حالا ما چطور آمدیم با آمریکای شیطان این برخورد را کردیم و به پدر شیطان اجازه دادیم که چنین آدمی را به عنوان سفیر معرفی کند؟ خصوصیاتش را نوشتیم و نوشتیم وزارت خارجه چرا این کار را کرده است؟ باید تجدید نظر کند.
این موضوع چطور به گوش شما رسیده بود؟
شما که رسانهای هستید نباید این سؤال را بپرسید؛ چون رسانه راههایی دارد.
یک وقتی گروهی از آمریکا به اینجا آمده بودند و میخواستند پنهانی روابطی را برقرار کنند و در هتل استقلال بودند و با یک اتوبوس این طرف و آن طرف میرفتند. ما چیزهایی علیه آنها داشتیم و بچههایی هم رفتند آنها را دنبال کردند و آنها ترسیدند و فرار کردند. ما در روزنامه چاپ کردیم و وزارت اطلاعات حساس شد که این کار روزنامه است که چنین اتفاقی افتاده است و پرسیدند که این اطلاعات را از کجا آوردید؟ ما گفتیم بنده خدایی آمد این اطلاعات را اینجا گذاشت و رفت. بلدیم جواب بدهیم. بالأخره رسانه منابعی دارد و برای ما هم منبع موثقی بود.
بعد ساعت دو بعد از ظهر من دیدم رادیو دارد از امام مطالبی پخش میکند و امام فرمودند که فرزندان من نگران نباشید من سیاست خارجی را زیر نظر دارم. من نگران شدم که شاید امام دارد به ما میگوید که چرا این مقاله را نوشتید؟ بعد از این اخبار، به حاج احمد آقا تلفن زدم و گفتم که ماجرای این حرف امام چیست؟ امام مقاله امروز ما را خواندند؟ حاج احمد آقا گفت: اتفاقا امروز صبح برای آقای ولایتی که در نیویورک بود مقاله شما را فکس کردند و خواند و ناراحت شد و به آقای بشارتی که آن وقت قائم مقام وزارت خارجه بود تلفن زد و گفت از دفتر امام بپرسید که اگر روزنامه حق دارد ما این کار را نکنیم و اگر ما حق داریم به روزنامه بگویید ننویسد. گفتم شما از امام پرسیدید؟ گفتند امام فرمودند به آقای ولایتی بگویید هم ایشان کار خود را انجام دهد و هم روزنامه مطلب خود را بنویسد.
این برای ما رسانه ایها خیلی مهم است. یعنی رسانه اگر اطلاعات درست را منتقل و نقد میکند بگذارید کارش را انجام دهد؛ بیانصافی و بد اخلاقی نکند بگذارید کارش را بکند. دستگاهها هم اگر فکر میکنند راهشان را درست میروند کار خودشان را بکنند و نقد هم باشد هیچ اشکالی ندارد. اتفاقا ما از طریق نقد خوب خیلی ثمرات دیدیم.
من وقتی که آقای هاشمی رفسنجانی(ره) رئیس مجلس بودند خدمت ایشان رفتم. روز قبل از دیدار من با ایشان رئیس مجلس الجزایر به اینجا آمده بود به دعوت آقای هاشمی و با ایشان ملاقات کرده بود. آقای هاشمی گفتند رئیس مجلس الجزایر از شما خیلی گله داشت و گفت روزنامه جمهوری اسلامی خیلی علیه ما مینویسد و شما بگویید ننویسد. گفتم شما چه جوابی دادید؟ گفتند من گفتم روزنامه آزاد است و از ما دستور نمیگیرد و کار خودش را میکند. بعد ایشان گفت ما معتقدیم روزنامه باید حرف خودش را بزند تا ما بتوانیم قدرتمند با خارج برخورد کنیم. عین همین را چند بار وزارت خارجه ایها به ما گفتند. بعضی وقتها وزارت خارجه ایها اطلاعاتی به ما میدادند که در مورد موضوعی چیزی بنویسیم تا آنها بتوانند با مسائل سیاست خارجی با دست قویتری برخورد کنند.
چیزی که امام فرمودند که وزارت خانه کار خودش را انجام دهد و روزنامه هم مطلب خودش را بنویسد یک اصل مهم رسانهای است. من یک وقتی در دهمین سال برگزاری کنفرانس وحدت اسلامی یکی از سخنرانان بودم و مقالهای در مورد مسأله تبلیغات نوشته بودم و در آن مقاله گفتم که امام رسانه ایترین فرد کشور ما است. یعنی امام از همه ما به مسائل رسانهای مسلطتر است. من این را از باب مداهنه نگفته بودم و واقعا اعتقاد داشتم. این مطالب نشان دهنده این است که امام چه جور به رسانه نگاه میکند و چه ارزشی برای رسانه قائل است. خیلی مهم است که البته در چهارچوبهای اخلاقی و معیارهای واقعی اسلامی کار خودتان را بکنید و آنها هم کار خودشان را بکنند. اینها از چیزهای مهمی است که در رسانه باید رعایت شود و متأسفانه برخی اوقات رعایت نمیشود.
یک شب دیر وقت بود و روزنامه تقریبا بسته شده بود احمد آقا به من تلفن زدند و گفتند چیزی هست که باید در روزنامه چاپ کنید و فردا منتشر شود. گفتم مطلب چیست؟ گفت امام نامهای به آقای قدیری نوشتند و مقداری سنگینی برخورد قبلی را جبران کردند.
این برگرفته از شخصیت مدیر مسئول است که رسانه منصفانه و یا غیر منصفانه نقد کند.
اگر مدیران و سردبیرهای روزنامهها دارای این ویژگیها باشند راه جوانانی که به عنوان خبرنگار با آنها کار میکنند باز میشود؛ والا با اینکه خود جوانان دلشان میخواهد این جور باشند، و مدیران و سردبیران ممکن است جلوی آنها را بگیرند و آنها را وادار به خود سانسوری کنند که نباید این جور باشند و باید راه آنها را باز بگذارند.
یک زمانی موضوع شطرنج مطرح شده بود. آقای قدیری که از اصحاب فتوای امام در دفتر قم بود ایرادی به امام گرفته بود که چرا گفتید شطرنج به شرط اینکه برد و باخت در آن نباشد حلال است. امام اعلام کرد حلال است و از آن به بعد هم تلویزیون و جاهای دیگر مطرح میکنند و نشان میدهند و جزء ورزشهای ما است. امام جواب تندی به او داد و برای ما هم عجیب بود که امام این جواب را دادند و آقای قدیری مقداری با آن جواب لطمه خورد. البته جواب مستدل هم بود. مثلا به آقای آیتالله سیداحمد خوانساری اشاره کردند که ایشان در کتاب فقه خودشان این طور گفتند و با اینکه ایشان این همه اهل تقوا و احتیاط هستند با این حال همین مطلب را در مورد شطرنج گفتند و استدلالهای دیگر هم داشتند و به این عالم هم استناد کردند ولی با آقای قدیری مقداری تند برخورد کردند. نمیدانم به امام گفتند یا امام خودشان حس کردند که این برای آقای قدیری یک خرده سنگین است، همان ایام یک شب دیر وقت بود و روزنامه تقریبا بسته شده بود احمد آقا به من تلفن زدند و گفتند چیزی هست که باید در روزنامه چاپ کنید و فردا منتشر شود. گفتم مطلب چیست؟ گفت امام نامهای به آقای قدیری نوشتند و مقداری سنگینی برخورد قبلی را جبران کردند. شما جوری این مطلب را بیاورید که آقای قدیری و دیگران این امر را احساس کنند. ما مطلب را گرفتیم و صفحه را تغییر دادیم و مطلب امام را به صفحه اول آوردیم و چاپ کردیم و فردا که روزنامه منتشر شد، روزنامه ما تنها روزنامهای بود که این مطلب را داشت من خودم چون احساس میکردم برای آقای قدیری سنگین بود احساس خوشحالی کردم که این توانست تأثیر بگذارد و هم ایشان و هم جامعه که در مسائل علمی برخوردی با کسی میشود به سرعت جبران شد و امام این عطوفت و رأفت را نشان دادند.
یک خاطره دیگر هم دارم که روز دوم یا سوم فروردین سال 68 یعنی سال رحلت امام بود و من در سفر بودم و ساعت دو بعد از ظهر دراز کشیده بودم و خبر رادیو را گوش میدادم دیدم که پیامی از امام به مهاجرین جنگ تحمیلی منتشر شد و امام فرمودند من با هیچ کس عقد اخوت نبسته ام. من نشستم و گفتم این به آقای منتظری است. ما چیزهایی را در جریانات میدانستیم و حس کردم این باید مال آقای منتظری باشد. گفتم من از مسائل بین امام و آقای منتظری این طور حس کردم. نامه شش فروردین امام هم به نحوی به این موضوع مرتبط میشود. چهارم فروردین به تهران آمدم که پنجم روزنامه منتشر شود. آن زمان مثل حالا تا سیزدهم روزنامهها تعطیل نبودند و منتشر میشد. شب از روزنامه به خانه آمدم و دیدم که تلفن زنگ زد و آقای انصاری از بیت تماس گرفت و گفت امام پیغامی به شما دادند که از امروز به بعد هیچ چیزی از آقای منتظری چاپ نکنید. من تا این جمله را شنیدم خوشحال شدم. گفتم در آبان ماه گذشته (یعنی سال 67) آقای منتظری حرفهایی زدند و من مقالهای نوشتم و در آن مقاله به آقای منتظری انتقاد کردم که چرا در مورد کوپن به دولت ایراد گرفتید؟
یکی دو نفر هم بودند که رفته بودند و این آقایان داشتند با هم صحبت میکردند. من گفتم این چه کاری است که شما میکنید؟ ما که در قانون اساسی قائم مقام رهبری نداریم. هر وقت رهبر نبود خبرگان جمع میشوند وو یک نفر را تعیین میکنند. برای چه خودتان را به زحمت بیاندازید؟ آنها شورایی تشکیل داده بودند که قائم مقام رهبریی شوند. به هم نگاهی کردند و گفتند درست است. جلسه تمام شد و همه رفتند.
یعنی به قائم مقام رهبری وقت؟
خیلی برای ما گران تمام شد و عدهای در بازار علیه ما راه افتادند و اصناف علیه ما اعلامیه منتشر کردند. بعد همان افراد حتی از امام خواستند که اجازه دهند از بازار تا روزنامه راهپیمایی و روزنامه را محکوم کنند. بعد 70 نماینده مجلس را برانگیختند و علیه ما به رئیسجمهور زمان که آقای خامنهای بودند نامه نوشتند که شما برخورد کنید. ما همه اینها را تحمل کردیم و به ایام نوروز و این قضیه رسیدیم. در ذهن من هم این بود که امام هم باید با آقای منتظری برخورد کند. لذا وقتی آن تلفن استنباط شد معنی جمله من این بود که امام دارد با آقای منتظری برخورد میکند.
گفتم قضیه چیست؟ گفت شما باید به دفتر بیایید و آن را بعدا به شما میگوییم. آن شب خوشبختانه ما مطلبی از آقای منتظری نداشتیم و از فردا به بچهها گفتم چیزی در مورد آقای منتظری نداشته باشید. شب ششم به دفتر نخست وزیری پیش آقای مهندس موسوی رفتم که احوالی بپرسم دیدم آقای موسوی اردبیلی و آقای امامی کاشانی هم هستند و جلسهای داشتند. گفتند ما به اینجا آمدیم و داریم در مورد قائم مقام رهبری حرف میزنیم. گفتم یعنی چه؟ گفتند امام گفته که دیگر آقای منتظری نباشد و داریم بحث میکنیم که چه کسی قائم مقام رهبری باشد.
جلسه رسمی بود. یکی دو نفر هم بودند که رفته بودند و این آقایان داشتند با هم صحبت میکردند. من گفتم این چه کاری است که شما میکنید؟ ما که در قانون اساسی قائم مقام رهبری نداریم. هر وقت رهبر نبود خبرگان جمع میشوند و یک نفر را تعیین میکنند. برای چه خودتان را به زحمت بیاندازید؟ آنها شورایی تشکیل داده بودند که قائم مقام رهبری شوند. به هم نگاهی کردند و گفتند درست است. جلسه تمام شد و همه رفتند. ما نشستیم با آقای موسوی صحبت کردیم.
من فردای آن روز به دفتر جماران رفتم و گفتم من دلم میخواهد این نامه را ببینم. حاج احمد آقا گفت من نامه را برای شما میخوانم. نامه را آورد و شروع به خواندن کرد. من گفتم لااقل یک کپی از این نامه به من بدهید، گفتند نمیشود؛ آقا فرمودند نامه را به کسی ندهید ولی من برای تو میخوانم. نامه را برای من خواندند و من برگشتم.
آخرین ملاقات با امام و یادگار امام
آخرین ملاقات شما با امام چه زمانی بود؟
آخرین ملاقات خصوصی من با امام همین بود که با آقایان خاتمی و دعایی رفتیم و من ماندم صحبت کردم ولی دیدارهای عمومی امام را زیاد رفتم و نمیدانم که آخرین آن کدام بود.
اما آخرین دیدار با حاج احمد آقا در دوران بیماری ایشان بود که وزارت دفاع دعوتی درباره اندیشههای دفاعی امام کرده بود و کنفرانسی گذاشته بود که عدهای سخنرانی کنند و مقاله بخوانند. از جمله سخنرانان این کنفرانس حاج احمد آقا و من بودیم. در یکی از مراکز وزارت دفاع نزدیک میدان نوبنیاد برگزار شد. بعد از اینکه هم ایشان و هم من صحبت کردیم، کنار هم نشسته بودیم، دیدم خیلی حال ایشان ناجور است و تب داشتند و با این حال آمده بودند. به من گفتند که من حالم خوب نیست و میخواهم بروم و نمیتوانم بمانم اما نگرانم که از رفتن من مشکلی پیش بیاید و جلسه بر هم بخورد. من گفتم چند دقیقه صبر کنید من میروم و وقتی یک نفر که برود رفتن عادی میشود و اگر چند دقیقه بعد از من شما بروید ان شاءالله که چیزی نمیشود. بعد از دو سه دقیقه من رفتم در حیاط ایستادم و ایشان هم آمد و گفت طرح خوبی بود و خداحافظی کردیم و رفتیم. این آخرین دیدار ما با ایشان بود و بعد از مدتی از دنیا رفتند.