جماران: آنچه که در پی می آید گزیده ای از خاطرات کیومرث صابری فومنی (گل آقا) در باره امام خمینی است که در هفدهمین مجموعه «یادها» توسط گروه تاریخ معاونت پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(س) تنظیم و منتشر شده است. گفتنی است این مجموعه خاطرات مدتی پس از رحلت امام خمینی بیان شده و اکنون سال ها از تنظیم آن می گذرد.
پایگاه اطلاع رسانی جماران در تعطیلات نوروزی بخش های دیگری از این کتاب را منتشر خواهد کرد.
یک مورد دیگر هم من حضور نداشتم؛ وقتی در مساله جاسوسخانه بیرون کردن (پس دادن) اعضای سفارت (گروگانها)، مطرح شد، من در دفتر نشسته بودم. آقای رجایی آمد و آقای بهزاد نبوی. من به خاطر این دو نفرکه یکی از آنها زنده است و به من گفته است به عنوان کسی که برای انقلاب قلم زدهای، باید یک روز شهادت تاریخی بدهی و یکی هم به خاطر آن شخصیت شهید که دلش خوش بود که او لیسانس علوم ریاضی و فوق لیسانس مدیریت بود، ریاضی درس میداد، من ادبیات درس میدادم؛ من باید قلم این انقلاب بوده باشم، من باید این شهادت را بدهم ولی ساکت بودم تا این لحظه، چون برای اینجا [1] هست من دارم برای شما میگویم. اگر برای مطبوعات بود نمیگفتم.
آمدم به آقای رجایی گفتم این چه جور آزاد کردن گروگانهاست، ما این همه بهاء پرداختیم برای اینکه اینجوری آزادشان کنیم؟ تازه چرا دولت؟ مگر دولت رفته بود گروگان گرفته بود؟ آقای رجایی گفت: ببین، من و بهزاد رفتیم پیش امام. خیلی حرفها به امام گفتیم، امام گفت به همین شکل باید آزاد شوند. گفتیم: آقا، این به نظر شما بازگشت از مواضع خودمان نیست؟ اما به خود من که رجایی هستم (این آن شهادت تاریخی من است که گفتم هنوز هیچ جایی نداده ام، من نداده ام دیگران را نمی دانم) امام گفت: ببین، یک انار آبش را گرفتی تفاله اش مانده، بیندازید دور، بره.
[شهید رجایی] گفت: ما به امام گفتیم این جوری خواهند گفت آنجوری خواهند گفت. گفت: هر چه بگویند این حل.[شهید رجایی] گفت: تو میدانی صابری اگر یک روزی بگویند رجایی چه سیاستمداری بود که به جای اینکه خودش فکر کند نگاه می کرد ببیند امام چی می گوید مبادا بیایی دفاع کنی بگویی نه، رجایی سیاستمدار بود. رجایی کسی بود که هر چه امام میگفت عمل می کرد و این را امام گفت و من هم عمل کردم و قبل از این به همین شکل همه را به امام گفتم که این جوری مسائل منفی هم دارد. امام گفت همین جور تمامش کنید. من به اعتبار حرف امام این را تمامش کردم و شعارش هم معلوم بود که من حیثیتم را برای این مردم و این انقلاب باید بگذارم. گفتم حیثیت تو در تاریخ چی میشود؟ 200 سال دیگر که نه امام هست نه تو و... گفت: 200 سال دیگر هر چی خواهند گفت 20 روز دیگر هر چی خواهند گفت؛ امام گفت، من عمل کردم. اما تمام مسئولیتهایش را میپذیرم.
و اما حرف بهزاد نبوی؛ بنده خدا که الآن یک عده ای منافقانه دارند برای او پرونده می سازند، سر همین، آمد گفت: صابری این تو، این رجایی، خدا اینجاست کسی دیگر نیست ما آنجور کار کردیم که امام گفت. اما من می دانم در تاریخ به من خواهند گفت بهزاد نبوی وثوقالدوله[2] ایران شد و قرارداد را امضاء کرد. این را یک ساعت بعد در آن روزی که نخست وزیری منفجر شد[3] و در یکی از اتاقهایش رجایی و باهنر شهید شدند، انگشتش را بهزاد بلند کرد و گفت: صابری شاهد باش. گفت: تکرار میکنم. خائنان به من خواهند گفت که وثوقالدوله ایران شدی ولی من فقط حرف امام را قبول کردم و الا به عنوان یک سیاستمدار من تحلیل داشتم.
این که بهزاد می گوید گاهی اوقات من روی مواضع امام حرف داشتم [به علت همین] است که این بی انصاف ها می گویند تو امام را قبول نداشتی. [بهزاد نبوی] گفت: من این نظرم با نظر امام در تعارض کامل، ولی به خاطر امام زیر این را امضاء میکنم، دادگاه هم برایش خواهم رفت. ببین چقدر باید انسان، سیاسی و بی توجه بوده باشد که حالا بگوید بهزاد نبوی خودش گفته که من گاهی اوقات مواضع امام را نمی پسندیدم، یک چیزی شبیه به این.
این که به خود امامش گفته است که آقا من این را که شما می گویید نمی پسندم. شما می گویید، می گویم چشم، نوکرت هم هستم، عمل می کنم و عمل کردند. من اگر این شهادت را این جا ندهم می دانم از این پله بیفتم و بمیرم و این [شهادت] بماند، بعد دستخطها و خاطرات ما را معلوم نیست چه جور تأویل بکنند. شما که قیافه من را موقع حرف زدن دارید می بینید، جوان هستید، چهل سال بعد از مرگ من هم زندهاید، شاید یک روزی تو باید این شهادت تاریخی را بدهی. خدا می داند قصد دفاع سیاسی از کسی را ندارم، فقط می خواهم بگویم که در همین مسأله گروگانها، من این چشمه ها را از امام دیدهام. رجایی که من از او دروغ نشنیدهام و هر کس بگوید از او دروغ شنیده است دروغ می گوید؛ خداترستر از این بود که دروغ بگوید گفت: صابری امام گفت این جوری است؛ تفاله انار را چه کارش میکنی؟ هیچ کاری نمیکنی. آقا فقط بایستی بیاندازیش دور، و گروگانها را امام اینجوری دور انداخت. اگر این حرفی که من دارم میزنم سر سوزنی مخالف آن چیزی که بهزاد گفته است باشد، من حاضرم جلوی شما بنشینم، به بهزاد بگویم که این را به من گفته است؛ حافظهام کم نیست که. اینجا در نمایشگاه مطبوعات ما یک بولتن منتشر کردیم، یک روزنامه منتشر کردیم، گل آقا را هر روز منتشر کردیم و هر کس برای ما اظهار نظر کرده بود، چاپ کردیم جز همین بزرگوارانی که حالا نگاهشان داشته ایم. چون من از آقای یزدی هم دستخط دارم، هنوز نگه داشتهام. نوشته است که آقای صابری که الآن هم گل آقا است، دوست دوران سختی. (این، آن دوران سختی است).