در آن زمان، بسیاری از جمهوری های دموکراتیک در دنیا، مثل آلمان شرقی، به اردوگاه شرق وابسته بودند. بنابراین این اصطلاح(جمهوری دمکراتیک)، هم اشاره ای به درکی لیبرالی از شکل حکومت داشت و هم نوعی از چپ زدگی مارکسیستی را القا می کرد. برای همین وقتی امام گفتند جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؛ بسیاری از انقلابیون با آن به عنوان انحراف از ارزشهای انقلاب برخورد نکردند
جماران ـ سیدعمادالدین محمودی: حضور ژنرال های چپ گرا در برابر راست های سنتی؛ پیشینه ای به قدمت تاریخ حزب جمهوری اسلامی دارد. جریانی که هر چند یادگار بهشتی مظلوم است؛ اما بازخوانی داستان ناتمامش راوی و حاکی نقطه آغاز بسیاری از چالش ها، در فضای سیاسی بعد از انقلاب است.
آنچه در پی می آید؛ حاصل گفت و گوی چالشی خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی جماران با دکتر علیرضا بهشتی است که بخشی از جدی ترین انتقادات و ابهامات موجود درباره ی حزب جمهوری اسلامی شهید آیت الله دکتر بهشتی را با دکتر سید علیرضا بهشتی، رییس بنیاد نشر آثار شهید بهشتی در میان می گذارد. او در این گفت و گو حاشیه های اشغال سفارت آمریکا و موقعیت پدید آمده برای شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی پس از این واقعه را توضیح میدهد. علیرضا بهشتی همچنین نقد دکتر بهشتی بر مذاکرات بازرگان با آمریکا را نه مخالفت با اصل مذاکره و یا تشکیک در تدین و سابقه انقلابی مذاکره کنندگان که در عدم ارائه گزارش این سفر به شورای انقلاب که مشابه جایگاه مجلس بود، میداند.
دکتر سید علیرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی، از فعالان سیاسی است. او که دارای مدرک دکتری فلسفه سیاسی است، هم اکنون مسوولیت بنیاد نشر آثار شهید بهشتی را عهده دار است.
در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۵۷ بیانیه ای به منظور اعلام موجودیت یک تشکیلات سیاسی با محوریت روحانیت صادر می شود. در این میان نام شهید مطهری به چشم نمی خورد. حال آنکه ۵ تن از اعضای ارشد جامعه روحانیت مبارز به عنوان هسته اصلی و موسس حزب (که از سوی امام هم تایید می شوند) حضور دارند. شما علت عدم حضور شهید مطهری در حزب، و عدم تمایل ایشان از حضور در تشکیلاتی با محور روحانیت را چگونه ارزیابی می کنید؟ در حقیقت علت اصلی اختلاف نظر شهید بهشتی و مطهری در چیست؟
باید عرض کنم که در همان زمان آغاز تشکیل حزب، این پرسش از آقای بهشتی شده بود. توضیح ایشان این بود که آقای مطهری ترجیح می دادند کار را به صورت انفرادی انجام دهند. شما حتما در جریان هستید زمانی که شهید بهشتی در سال 1349 از آلمان بازگشتند، مرکزی را با عنوان مرکز تحقیقات اسلامی در محل مسجد امیرالمؤمنین شکل دادند. در کتابی که در سال 1380 به مناسبت بیستمین سالگرد شهادت ایشان از طرف بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی منتشر شد، طرح و ضرورت تأسیس این مرکز و دستور کار آن به قلم شهید بهشتی منتشر شد.
این مرکز متعلق به مکتب امیرالمؤمنین بود؟
بله، آقایان موسوی اردبیلی و دکتر باهنر در این مرکز حضور داشتند و برخی دیگر مانند آقایان امامی کاشانی، مهدوی کنی و شبیری در برنامه های این مرکز شرکت می کردند. به علت نزدیکی آقای بهشتی و مطهری، از ایشان هم برای حضور در مرکز دعوت شد. ایشان در جلساتی شرکت کردند، اما بعد از مدتی پیغام دادند که ترجیح می دهند این گونه کارها را به صورت انفرادی انجام دهند. به نظر من نوعی اختلاف سلیقه میان این دو نفر وجود داشت. آن کار مطالعاتی مورد نظر آقای بهشتی، یک طرح تحقیقاتی جمعی به شیوه جدید به منظور بازشناسی منابع دینی و تحقیق و بازخوانی آن، با توجه به موضوعات و روش های تحقیق جدید بود که کار بنیادین و عظیمی بود که با پیروزی انقلاب اسلامی متوقف شد. هر منبعی را دو نفر می خواندند و فیش ها را با هم رد و بدل می کردند و در جلسه مشترک درباره آنها بحث می شد. البته آقای بهشتی در این نوع فعالیتهای علمی جمعی سابقه داشتند. برای مثال ایشان در اواسط دهه 1330 در قم حلقه ای مطالعاتی درباره ماهیت حکومت اسلامی تشکیل دادند.
همین حلقه مطالعاتی اقدام به انتشار یک نشریه هم کرده بود، درست است؟
در نشریه مکتب تشیع برخی آثار آن حلقه منتشر شد، اما بعدها آقای علی حجتی کرمانی این مقالات را به صورت کتابی با عنوان حکومت اسلامی جمع آوری و در دهه 70 منتشر کردند.
بنابراین اختلاف میان شهید بهشتی و مطهری را نمی توان ایدئولوژیک دانست.
خیر. بنده معتقدم این اختلاف روشی بود نه مبنایی.اختلاف روشی که می گویم به این معناست که در روش فعالیتهای اجتماعی و شیوه کار، قطعا اختلاف نظرهایی میان افراد وجود داشت. البته در شیوه ارائه استدلالهای علمی نیز این اختلاف نظرها وجود داشت. بنابراین تصویری که امروز از این اختلاف نظرها ارائه می شود، نوعی بزرگنمایی است. از طرفی توجه داشته باشید که در همان زمان، روحانیت مبارز تهران تشکیل شده بود و آقای مطهری در آن شرکت داشتند. البته کار مربوط به تشکیل حزب هم چنین قدمتی داشت، یعنی حداقل از تابستان سال 56 و حتی پیش از آن در سال 55 صحبت از تشکیل حزب بود و جلساتی نیز تشکیل می شد. در سال 57 افراد مصممتر شدند، اساسنامه های متعددی نوشته شد و بحثهایی درباره نحوه اعلام موجودیت آن وجود داشت. مسلما پیش از انقلاب، حلقه اول حزب می دانستند که دستگیر خواهند شد. بنابراین قرار شد اسامی حلقه دوم پای اعلامیه اعلام موجودیت نباشد تا ساواک نتواند کل تشکیلات را از بین ببرد.
اما جامعه روحانیت مبارز چندان ماهیت تشکیلاتی نداشت. به طوری که به نظر می آید بیشتر حالت جمعیتی و هیئتی داشت.
اساسا در میان روحانیت ما کار مدرن تشکیلاتی کم سابقه است و تعداد کمی در این گونه تلاش های سازمان یافته حضور داشتند. از طرف دیگر، چه جامعه روحانیت مبارز، چه تشکل های دیگری که به این شکل بودند، فقط از یک صنف خاص بودند. برای مثال، این جمعیت فقط شامل روحانیون بودند و روحانیون شاید براساس روابط و عاداتی که داشتند، می توانستند بر اساس مناسبات سنتی خود، کارهایی از این قبیل را انجام دهند. هر چند در همان تشکل هم، شهید بهشتی نقش مؤثری در ساماندهی تشکیلاتی داشت و برای انسجام و انتظام آن زحمت زیادی کشید. دعوت برای همکاری با حزب از شهید مطهری و بسیاری از افراد دیگر، چه معمم و چه غیر معمم صورت گرفت، اما بسیاری نپذیرفتند. پنج نفری که اعلام شدند نیز به عنوان هیئت مؤسس بودند و افراد دیگری نیز در فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی شرکت داشتند. اما افرادی مثل آقای مهدوی کنی هم بودند که اعتقادی به این نوع کار حزبی نداشتند و معتقد بودند فعالیت در روحانیت کافی است.
خود آیت الله مهدوی کنی که تجربه ارتباط غیرتشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق را پیش از انقلاب داشتند.
البته این گونه فعالیتها صورت سازمانی نداشت، بلکه در حمایت از آنها بود. در سال 1349 که فعالیت سازمان مجاهدین خلق علنی شد، بسیاری از مبارزان مسلمان به این تشکیلات امید داشتند و دل شان با این جریان همراه بود. بعدها کودتای ایدئولوژیک در درون سازمان و اعلام رسمی آن، بسیاری را ناامید کرد و منجر به کناره گیری بسیاری از مبارزان مسلمان از حمایت از آنها شد. شبکه مبارزان هم در آن زمان مثل امروز خط کشی شده نبود. همه جریانات و گروهها همه جا حضور داشتند و با هم ارتباط برقرار می کردند. اعضای سابق هیئت مؤتلفه با نهضت آزادی، نهضت آزادی با جبهه ملی، جبهه ملی با بازاریان مسلمان و همه با روحانیان اهل مبارزه، ارتباط داشتند. این خط کشیها بعدها پیدا شد.
شهید بهشتی به منظور شکل دهی حزب، از بسیاری از جریانات متضاد فکری و سیاسی دعوت به عمل می آورند. حضور حبیب الله پیمان تا حبیب الله عسگراولادی در یک حزب، حاکی از چه امری است؟ شما علت دعوت دکتر بهشتی از جریانات متعدد را چگونه ارزیابی می کنید؟
بسیاری از جزئیات آن روزها را می توان از خلال آثار و به کمک افرادی که در آن جلسات حضور داشتند، بازسازی کرد و تنها با تکیه بر حافظه بنده و امثال بنده سخن نگفت. واقعیت این بود که برخی مبارزان بازار با وجود اختلاف نظری که با حسینیه ارشاد داشتند، کتابهای دکتر شریعتی را می خواندند و حتی نوارها و کتاب های ایشان را چاپ و توزیع می کردند. شهید مطهری و دکتر شریعتی با هم در حسینیه فعالیت داشتند، که البته بعدها این ارتباط به اختلاف کشیده شد. واقعا این حد از افتراق میان گروهها که پس از انقلاب ظهور پیدا کرد، پیش از انقلاب وجود نداشت. شما می بینید که همه در کنار یکدیگر در کمیته استقبال از امام فعالیت و به دولت موقت کمک می کردند. به تدریج، با تغییر و تحولاتی که صورت گرفت و با مطرح شدن موجودیتی به نام حکومت که کسی از جزئیات الگوی آن به درستی تصوری نداشت، اختلاف نظرها بیشتر و بیشتر شد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی در خاطرات خودشان میگویند که حضور نهضت آزادی به عنوان تنها تشکیلات موجود پس از انقلاب و به دست گرفتن دولت توسط آنها به دلیل متشکل بودن، باعث شد ما هم تصمیم به تاسیس حزب بگیریم.
آقای هاشمی در هنگام تشکیل حزب جمهوری اسلامی، یعنی در اولین جلسات حزب هنوز زندان بودند. من براساس نوشته ها و صحبتهای آقای بهشتی و آنچه که در خانه ما می گذشت، می گویم که ایشان با گروههای مبارز ارتباط داشت و با طرز فکر و فعالیت های آنها آشنایی دقیقی داشت. اما هیچ یک از گروهها در آن زمان که گام های اولیه برای تشکیل حزب جمهوری برداشته شد، فعالیت حزبی گسترده و فعال نداشتند. البته، بسیاری از دوستان هم فکر با نهضت آزادی در جلساتی در انجمن اسلامی مهندسان و انجمن اسلامی پزشکان دور هم جمع می شدند. در آن روزها، بیشتر چهره ها مثل آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری هم هم زندان بودند. عده ای دیگر از مبارزان هم خارج از کشور بودند.من فکر می کنم برای شناخت صحیح از فضای مبارزه در تاریخ معاصر ایران و حوادث دو دهه منتهی به انقلاب و دهه اول بعد از انقلاب، بایستی اطلاعات کافی درباره چند پدیده کسب شود.
یکی از آنها تأثیر خاطره تلخ تاریخی مشروطه است و دیگری حافظه تاریخی مربوط به کودتای 28 مرداد و مقدمات آن. به خاطر دارم که دو تا سه سال اول انقلاب، همیشه انتظار کودتا و حمله نظامی را داشتیم.
یکی دیگر از این رویدادها، حادثه تاریخی انحراف ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بود. این واقعه برای همه بسیار تلخ بود، به این دلیل که بسیاری از مبارزان مسلمان به آن امید بسته بودند، اما ناگهان با چیزی مواجه شدند که کاملا مخالف تصورشان بود. البته آقای بهشتی در همان سال های اولیه شکل گیری آن با آقای حنیف نژاد و افرادی مانند آقای میثمی تماس داشت. اما ناگهان وقتی در سال 54 اعلام شد که ایدئولوژی سازمان تغییر یافته است، شوک بزرگی به مبارزان مذهبی در خارج و داخل ایران وارد شد.
پس از پیروزی انقلاب، دو کانون اختلاف نظر هم به فضای سیاسی کشور منتقل شد، یکی اختلافات درون زندان و دیگری اختلافات خارج از کشور. هرکسی بخواهد وقایع این دوران را بررسی کند باید این پنج حادثه را به خوبی بشناسد. در ابتدای بیانیه اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی نیز آمده است که هر گاه نیروهای مسلمان متشکل نبوده اند، دستاوردهای آن نهضت یا انقلاب به دست افراد دیگر به تاراج رفته است. این نگرانی اصلی بود. آقای بهشتی در زمان تشکیل نهضت آزادی، علی رغم نزدیکی بسیار با تشکیل دهندگان این حزب، آن را چندان مطابق با برداشتی که خود از اسلام به عنوان یک الگوی زیستی داشت، نمی دانست.
آقای بهشتی در جایی می گویند هرجا رفتم اسلام مکتبی را ندیدم، آیا ایشان موفق شد الگوی اسلام مکتبی را در حزب پیاده کند؟
قصد ایشان همین بود. این مسئله را به خوبی می توانیم در مواضع حزب جمهوری اسلامی ببینیم که در همان بحبوحه اختلافها، جنگ و مشکلات مربوط به اداره کشور تدوین شد و به عنوان آخرین سند از مواضع فکری شهید بهشتی منتشر شد و باقی ماند. البته نگاه این گروه با نگاه اسلام سنتی غیرسیاسی متفاوت بود و همچنین با نگاه اسلام سنتی سیاسی نیز تمایز داشت. نگاه حزب جمهوری اسلامی بیشتر به نگاه نواندیشی دینی نزدیک بود. چیزی که آقای بهشتی و همراهانش از آن به عنوان اسلام پویا و مترقی یاد می کردند. اتفاقا در همین باره آقای مهندس لطف الله میثمی در نشریه چشم انداز ایران مقاله ای تحت عنوان "بهشتی و مجاهدین" نوشتند که در آن به دو نکته مغفول اشاره شده است. اولی سخنرانی دکتر بهشتی در بهمن ۵۷ است، که ایشان در باب جمهوری دموکراتیک اسلامی سخنرانی کردند و دیگری الگویی که ایشان با عنوان (خمینی، شریعتی، مجاهد) برای تبیین نیروهای مبارز انقلاب تعریف کردند.
سال 1357 اختلافات خارج از کشور در میان مبارزان مسلمان اوج گرفته بود، به خصوص میان آقای صادق قطب زاده به عنوان نماینده نهضت آزادی خارج از کشور و آقای بنی صدر به عنوان نماینده جبهه ملی خارج از کشور. ماجرای کودتای داخل سازمان هم که اتفاق افتاده بود. تحرکات جدید امام در نجف هم به تدریج مطرح می شد و شکاف عمیقی میان نیروهای مبارز مسلمان در خارج از کشور به وقوع پیوسته بود. شهید بهشتی در آن زمان ممنوع الخروج بود، اما به بهانه زایمان خواهرم که در آن زمان در اتریش مشغول تحصیل بود، موفق به سفر به خارج از کشور شد. ایشان از اردیبهشت تا اوایل شهریور 57 در خارج حضور داشتند و سفرهای متعددی به منظور کاهش اختلاف نظرها و شناسایی نیروهای مناسب برای اتفاقاتی که در حال سرعت گرفتن بود، در اروپا و آمریکا انجام دادند. البته کسی فکر نمی کرد که انقلاب به این سرعت پیروز شود، اما به هرحال تحولات سیاسی داشت سرعت می گرفت. بایستی تشکیلات و شبکه هایی تدارک دیده می شد. می دانیم که آقای بهشتی یکی از مؤثرترین افراد در شکل گیری انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا بود و آن را به عنوان تشکلی که نیروهای مستعد و ورزیده در آن حضور داشتند میشناخت. ایشان در توضیح عوامل شکل گیری نهضت، مثلتی را مطرح کرد؛ با سه ضلع رهبری امام خمینی، ضلع ایدئولوژیک شریعتی و ضلع مسلحانه آن یعنی مجاهدین. !S3!
یعنی حمایت ایشان از مجاهدین بعد از 54 صورت گرفت؟
این تز مربوط به سال 57 است، یعنی زمانی که گروه عوامل کودتای درون سازمان، با عنوان پیکار از مجاهدین جدا شده بود. ایشان معتقد بودند به جای اینکه فکر کنیم این سه در تقابل با هم هستند، باید به این فکر کنیم که هر سه در شکل گیری این حرکت نقش داشته اند. این تز، مربوط به تبیین وضعیت موجود بود نه الگویی برای رهبری یا ساخت نظام آینده. شهید بهشتی این مسئله را ابتدا در خارج از کشور و پس از آن در ایران مطرح کردند.
بنیاد نشر آثار شهید بهشتی، چرا سخنرانی ایشان با موضوع حکومت دموکراتیک اسلامی را منتشر نکرد؟
متأسفانه ما نوار سخنرانی ایشان در دوازدهم بهمن 1357 در بهشت زهرا را نداریم، اما اساسنامه شورای انقلاب را منتشر کردیم که همین مسئله در آنجا ذکر شده است. توجه داشته باشید که به لحاظ علمی برای فهم پدیدههای تاریخی و شناخت جریان های فکری، باید بافتار و زمینه تاریخی را بازسازی کنیم؛ و گرنه به قضاوتهایی غیرواقعی دست پیدا می کنیم. در آن زمان، بسیاری از جمهوری های دموکراتیک در دنیا، مثل آلمان شرقی، به اردوگاه شرق وابسته بودند. بنابراین این اصطلاح، هم اشارهای به درکی لیبرالی از شکل حکومت داشت و هم نوعی از چپ زدگی مارکسیستی را القا می کرد. آن زمان شعار نه شرقی نه غربی یکی از دال های مرکزی گفتمان انقلاب بود. ضمن این که ما همچنان در دوران جنگ سرد به سر می بردیم که این بلوک بندی ها بسیار جدی و تأثیرگذار بود. این را هم از یاد نبریم که پس از انقلاب، گروههای چپ فعالیت گستردهای داشتند و مجلات، نشریات، شبنامه ها و جلسات شان رونق بسیاری داشت. آنچه که من از تغییر نام جمهوری دموکراتیک اسلامی به جمهوری اسلامی به یاد دارم اینست که تصور این بود که وقتی میگوییم جمهوری، دموکراتیک بودن در آن مستتر است. اما اضافه کردن این کلمه ممکن است وابستگی آن به اردوگاه شرق یا غرب تلقی شود. برای همین وقتی امام گفتند جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر؛ بسیاری از انقلابیون آن را قابل پذیرش میدانستند و با آن به عنوان انحراف از ارزشهای انقلاب برخورد نکردند. گویی به نظر بسیاری از افراد، عنوان جمهوری دموکراتیک اسلامی نوعی توتولوژی بود. به نظر من، اتفاقی که افتاد به این شکل بود. البته بعدها مرتبا تلاش شد که روی جمهوریت نظام، چه در قانون اساسی و چه در نوشته ها و مصاحبه ها، تأکید شود.
بنابراین تمایزی با دیدگاهی که مهندس بازرگان تحت عنوان جمهوری دموکراتیک مطرح میکرد، در نظر دکتر بهشتی وجود داشت.
بله، مهندس بازرگان به این نتیجه رسیده بودند که وجود کلمه "دموکراتیک" برای جلوگیری از ایجاد زمینه هایی که میتواند به معنی بازگشت استبداد باشد، ضروری است.
برگردیم به حزب جمهوری اسلامی. وقتی حزب جمهوری اسلامی وارد عرصه شد، مخالفان زیادی داشت، اما به مرور زمان این مخالفان حذف شدند. در نتیجه حزب جمهوری اسلامی بدون رقیب ماند و به همین دلیل نیز از بین رفت. به نظر شما حزب جمهوری اسلامی نمیتوانست تمهیدی بیندیشد که بنی صدر به سمت مجاهدین خلق کشیده نشود؟
صادقانه بگویم که شهید بهشتی در این زمینه تلاش بسیاری کرد. ایشان حتی تلاش میکرد که مجاهدین خلق به سمت اپوزیسیون شدن و قرار گرفتن دربرابر نظام نیز نروند. آقای بنی صدر را هم همه به عنوان یک روشنفکر دیندار و مبارز می شناختند. اما واقعیت این است که گاه افراد وقتی در شرایط جدیدی قرار می گیرند، دغدغه های خود را فراموش میکنند. البته آقای بنی صدر هم ویژگی های مثبت داشتند و هم نقاط ضعف. شهید بهشتی هم بر این نکته تأکید داشتند و در آخرین جلسات حزب می گفتند مبادا حالا که آقای بنی صدر از کار برکنار شده اند، نکات مثبت ایشان را فراموش کنیم. اما واقعیت این است که آقای بنی صدر حزب را مقابل خود می دیدند، با اینکه در ابتدای شکل گیری، برای عضویت در حزب دعوت هم شده بودند. البته این تنها منحصر به آقای بنی صدر نبود.
ممکن نبود همان طور که آقای بازرگان گفتند، چند کرسی را در مجلس به مجاهدین خلق میدادند و آنها را وارد نظام می کردند؟
مجاهدین خلق کاندیدا معرفی کردند و آقای مسعود رجوی، در مرحله دوم نفر بیستم شد که با توجه به این که تنها 12 نفر دیگر برای تکمیل تعداد نمایندگان تهران نیاز بود، عملا به مجلس راه نیافت. در مورد آقای بهشتی، این را هم بگویم که ایشان فرصت هیچ گفت و گویی با مجاهدین خلق را از دست نمیداد. ایشان به صداقت لایه های زیرین مجاهدین خلق اعتقاد داشت و در خرداد سال 60 افسوس می خورد که چرا سرگرم کار اجرایی شده و آنطور که باید برای متوجه کردن این دسته از اعضای مجاهدین خلق تلاش نکرده است. ضمن آن که برای روشن شدن وضعیت سیاسی آن روز، باید یادآور شوم که حزب جمهوری اسلامی یکی از گروهها بود. حتی روحانیت مبارز تهران نیز با حزب جمهوری اسلامی اختلاف نظرهایی داشت و بخش قابل توجهی از اعضای آن حامی آقای بنی صدر بودند. بنابراین همه چیز در دست حزب جمهوری اسلامی نبود.
در مورد حضورشان در شورای انقلاب چطور؟
شورای انقلاب، شورای منتخب گروهها و احزاب انقلاب نبود؛ شورایی منصوب از طرف امام بود.
اما اعضا برای معرفی افراد به امام با هم مشورت می کردند، پس می توانستند چنین کاری را انجام دهند.
پنج نفر اولیه را امام تعیین کردند. آقایان مطهری، بهشتی، باهنر، موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی منصوب مستقیم امام بودند. سپس اینها افراد بعدی را به امام معرفی میکردند و زمانی تعداد اعضاء به 17 نفر رسید. همان زمان بحثی درباره حضور اقشار مختلف در شورای انقلاب وجود داشت، مثل زنان و دانشجویان. پیشنهاد شد نماینده خانمها در شورای انقلاب، خانم زهرا رهنورد باشند. همچنین، چند نفر دیگر، از جمله شهید بهشتی، آقای مهندس موسوی را پیشنهاد دادند که ایشان مدتی هم در شورای انقلاب حضور داشتند. ایشان نسبت به آقای موسوی از قبل شناخت و اعتماد داشت و در حزب هم، با تکیه به همین سابقه، مسئولیت های حساسی مانند مدیریت روزنامه حزب، دفتر سیاسی و قائم مقامی دبیرکل حزب به ایشان داده شد. گروهی دیگر از اعضای شورای انقلاب هم معتقد بودند احزاب مختلف باید نماینده داشته باشند. این اختلاف نظرها همیشه وجود داشت.
بر خلاف آنچه که گاه گفته می شود؛ آقای بهشتی به تعددگرایی باور داشت و به نظام تک حزبی اصلا اعتقاد نداشتند. این یک اتهام منصفانه نیست. چون آقای بهشتی هم در مواضع و هم در عمل حزب جمهوری اسلامی، نوع روابطشان را با گروههای مختلف بیان میکنند. کسی که نوع رابطه اش را با نیروهای مختلف بیان می کند، نمی تواند به نظام تک حزبی اعتقاد داشته باشد. ایشان می گفت یک عده هستند که با اصل نظام تقابل دارند، یک عده هستند که با اسلام سازگاری ندارند اما درون نظام می خواهند فعالیت کنند که ما باید رابطه مان را با آنها تنظیم کنیم، یک عده هستند که مسلمان هستند و با ما اختلاف دیدگاه دارند، و غیره. ایشان برای ارتباط با همه این ها فرمول را ارائه می کنند. تفکری که این گونه به تعدد و تکثر نگاه کند را نمی شود به انحصار طلبی متهم کرد. !S1!
آقای دکتر جریان اختلافات شهید بهشتی با شهید منتظری چه بود؟
ببینید، اخلاف برداشتها و تحلیلها از شرایط موجود، یک امر طبیعی است. شهید منتظری یک مقدار تندرویهایی داشتند که شاید ناشی از دوران حضور ایشان در خارج از کشور بود که با گروه های خاصی کار میکردند. علاقه شخصی آقای بهشتی به شهید منتظری در حدی بود که پیش از ورود به جلسه آخر در شامگاه هفتم تیر، شهید منتظری را در آغوش کشیدند و گفتند: «سلام! محمدآقای ما». ایشان نقدهای شهید منتظری را از روی عناد نمی دانستند. نقد شهید منتظری به شهید بهشتی این بود که ایشان را به کندروی و لیبرال بودن و گاه توسل به تزویر متهم می کرد.
بعد از اشغال سفارت شهید بهشتی مورد انتقاداتی واقع شد؛ موضع دانشجویان پیرو خط امام و آقای موسوی خوئینی ها در این میان چه بود؟
آقای موسوی خویینی ها؛ پیش از انقلاب و در جریان روحانیت مبارز با شهید بهشتی ارتباطاتی داشتند. اما به هر دلیل، آقای موسوی خویینیها وارد حزب نشدند. جریانی بود که اعتقاد داشتند در مناقشه میان حزب و آقای بنی صدر، نه باید طرف آقای بنی صدر را گرفت و نه حزب جمهوری؛ بلکه باید جریان سومی را به وجود بیاورند. این جریان سیاسی در حادثه اشغال سفارت آمریکا بیشتر مطرح شد. البته همه آنهایی که در اشغال سفارت نقش داشتند این گونه فکر نمی کردند، ولی خیلی از بحثها آنجا شروع شد. جو کلی که شاید در مورد همه کسانی که در سفارت بودند صدق نکند، این بود که با توجه به هجمه ای که بر حزب جمهوری وجود داشت، بهتر است دانشجویان پیرو خط امام سعی کنند مواضعی را اتخاذ کنند و به گونه ای حرکت کنند که متهم به وابستگی به حزب جمهوری اسلامی نشوند. واقعا هم وابسته نبودند و حتی شاخه دانشجویی حزب جمهوری اسلامی در جلسات قبل از اشغال سفارت، مخالفت خودش را با اشغال سفارت اعلام کرد و نمایندگانش گفتند که حزب با این ایده موافق نیست. بنابراین، نه تنها ارتباط سازمانی نداشتند، بلکه اختلاف دیدگاه هم داشتند.
یادم است که گروههایی مثل مجاهدین خلق و گروه های چپ مانند چریکهای فدایی نیز دوست داشتند این سابقه ضدآمریکایی در اختیار آنها باشد و پیشرو باشند. بعد از گروگان گیری، می خواستند آن را به نفع خودشان مصادره کنند. به خاطر همین مدام آنجا بودند و میتینگ های مختلفی با شعارهای خودشان در اطراف سفارت برگزار می کردند. البته هوشیاری آقای خوئینی ها و دانشجویان پیرو خط امام، مانع شد به هدفشان برسند. یادم هست که دو طرف خیابان طالقانی کاملا بسته شده بود. در این زمان دانشجویان طرفدار مجاهدین خلق می گفتند که در لانه علیه بهشتی سند وجود دارد. برای ابشان جای تعجب نبود. طبیعی هم بود که ایشان به عنوان عضو مهم شورای انقلاب، خیلی ها به دیدارشان بیایند که مذاکره کنند. ایشان می گفتند این سندها را منتشر کنید چون من مطمئنم مطالبی که در آنها هست به ضرر من نیست. بعدها که منتشر شد، معلوم شد که همین طور هم بوده. نویسنده گزارش گفته بود که ما با آدمی مواجه شدیم که دنیا را می شناسد، زبان دیپلماتیک را می فهمد. آدم زیرکی است که از منافع ملی کشورش دفاع می کند، اما کسی است که با او می شود حرف زد. با ما هم رفتاری دیپلماتیک دارد. در آن زمان، هر روز، اسنادی منتشر می شد. دقیقا مثل یک گروه سیاسی که اسنادی در اختیار داشته باشد که در زمان مقتضی، منتشر کند. این کار در جو به شدت ضدآمریکایی آن موقع، واقعا اثر داشت. !S4!
گاهی اوقات در بین مردم یک کلاغ چهل کلاغ هم می شد. جوی پر از اتهام، دروغ و شایعه سازی حاکم شده بود. من خودم در آن زمان یک آزمایش کوچک در دبیرستانی که تحصیل می کردم انجام دادم. یادم است کسی به من در مورد شایعه کاملا دروغ همسر آلمانی داشتن شهید بهشتی از من سوال کرد. برای این که به او نشان بدهم چقدر راحت می شود شایعه های کاملا بی اساس ساخت، داستانی را از خودم ساختم و به یکی از دانش آموزان گفتم. وقتی خبرش با شاخ و برگ فراوان به خودم برگشت، به آن دوستم گفتم ببین چقدر راحت می شود شایعه درست کرد؟ این تجربه شخصی خودم بود. جامعه به شدت مستعد این آفت ها بود. دقیقا مثل هشت سال اخیر که جو بدی به وجود آمد که از نظر شایعه سازی و دروغ، بازگشت به همان دوران شد. متاسفانه در هشت سال اخیر دروغ به راحتی در کشور ما رواج پیدا کرد و بگم بگم ها، جو سیاسی را آلوده ساخت. هدف وسیله را توجیه کرد و خیلی ها چشم هایشان را به راحتی به روی واقعیت ها بستند. در آن زمان هم کافی بود که بگویند سندی از فلان شخص در سفارت است تا اعتبار و حیثیت او را به راحتی به باد دهند. آن فرد هم که فرصتی برای دفاع از خودش نداشت.
پس عدم انتشار اسناد فشار روانی شدیدی بر روی حزب جمهوری می آورد.
یکی از کانونهای جدی فشار بود. البته سکوت دوستان مستقر در سفارت هم این موضوع را تشدید می کرد. چرا که اگر آنها می گفتند که محتویات سندیات چیست، بسیاری از مسائل حل می شد. چند بار آقای بهشتی درخواست کردند که این اسناد منتشر شود؛ اما آن ها می گفتند به صلاح نیست، در حالی که محتوا کاملا به نفع آقای بهشتی بود. در آن دوره اگر کسی بحث مذاکره با آمریکا می کرد، گناهی نابخشودنی بود. در همان موقع، در سفر آقای بهشتی به استان یزد، از ایشان سوال کردند که شما راجع به رابطه با آمریکا چه فکر می کنید و از ایشان با لحن بدی پرسیده بودند که چرا دولت موقا خیانت کرده و در الجزیره مذاکره کردند. ایشان گفتند من با اصل مذاکره مخالف نیستم. مهم این است که چه می گوییم و چه می دهیم و چه می خواهیم. مگر می شود رابطه را با دنیا قطع کرد؟ بعد هم تاکید کردند که آقای بازرگان و آقای سحابی و دوستان دیگر را آدم های متدین و با سابقه انقلابی و مبارزاتی می دانیم و اختلاف نظرهایی که داریم در این سطح که شما می گویید، نیست. در مورد شیوه اداره کشور اختلاف داریم و در این مورد به خصوص صحبت ما این است که چرا گزارش این سفر به شورای انقلاب که مشابه جایگاه مجلس بود، ارائه نشده است.
از جمله نکاتی که در مورد حزب ذکر شده است، استفاده حزب از منابع مالی است. به نظر شما استفاده حزب از وجوهات شرعی، در صورتی که احتمالا سایر احزاب آن دوره از چنین امکانی به صورت مساوی برخوردار نبودند قابل توجیه است؟
اولا می دانید که وجوهات، به هر حال با اختیاری که مراجع به افراد معتمد می دهند، صرف امور مختلفی می شود. این روش از قدیم بوده است و امروز هم وجود دارد. نکته دوم این است که وجوهات شرعی با بودجه حکومتی متفاوت است. مثلا همان موقع گروهایی بودند که از وجوهات استفاده میکردند یا درآمدهای دیگری داشتند. مثلا بازار، گروههای مختلف مبارز را حمایت میکرد و این گروهها شامل این حمایت مالی میشدند؛ از حزب جمهوری اسلامی تا جامعه روحانیت مبارز تا مجاهدین خلق یا جبهه ملی.
به نظر می رسد که ماهیت و موجودیت و اتحاد حزب، بر پایه شخصیت شهید بهشتی سوار است. آسیبی که پس از شهادت ایشان، بروز پیدا کرد و موجب تضعیف حزب شد. به نظر شما عوامل موثر بر افول حزب، پس از شهید بهشتی را باید در کجا جستجو کرد؟
برخی افراد در حزب بودند که ماهیت کار حزبی و تشکیلاتی را از دیگران بهتر می فهمیدند. مثل شهید بهشتی و شهید باهنر. اما برخی دیگر تجربه ای نداشتند. بعد از حوادث سال 60، بسیاری از این افراد که در شورای مرکزی بودند در داخل حکومت سمت پیدا کرده بودند و فکر میکردند کاری که میخواهند در داخل حزب بکنند را بهتر است در داخل حکومت انجام دهند؛ لذا کار حزبی دیگر از نظر آنها ضرورت پیشین را نداشت. مسولیتشان هم سنگین شده بود و وقتش را هم نداشتند. برخی هم فایده حزب را صرفا در تقابل با گروههای دیگر میدیدند. وقتی گروههای دیگر نبودند، فلسفه وجودی حزب دیگر معنی پیدا نمی کرد.
در دولت دهه 60، همان تکثر و وسعت نگاه ایدئولوژیک و اقتصادی موجود در حزب، دیده می شود و این موجب بروز اختلافاتی در دولت شد.
اتفاقا این مساله، جزو نقاط قوت دولت مهندس موسوی بود. چرا که مثل دولت آشتی ملی؛ مسئله مهم، کمک به اداره صحیح کشور بود، نه وابستگی حزبی. مثلا شهید بهشتی هم از شهید رجایی برای نخست وزیری دفاع کردند. این بود که آقای موسوی می خواست گروههای مختلف بتوانند شرکت داشته باشند. اما متأسفانه مشکلی که ما در جامعه مان با آن مواجهیم؛ این است که در جامعه ما آدمها برای کار گروهی تربیت نشده اند. بنابراین در داخل هر گروهی بلافاصله انشعاب به وجود می آید. کار جمعی احتیاج به فهم کار جمعی و تربیت شدن افراد از کودکی برای کار جمعی دارد. نمیتوانیم در کار جمعی بگوییم حرف مرا قبول کنید وگرنه یا شما از گروه بیرون بروید یا من.
ماجرای آقای آیت در حزب چه بود؟
نواری از صحبتهای آقای آیت علیه بنی صدر در جمعی از دوستان شان پخش شد. ایشان به گونه ای اظهار نظر کرده بود که گویی مواضع حزب جمهوری اسلامی است. می دانم که قرار بود آقای بهشتی ایشان را در جمع حزب بازخواست کنند، چرا که به اعتقاد ایشان کار آقای آیت خلاف تشکیلات حزبی بود.
زمانی که آقای جلال الدین فارسی کاندیدا شد، آقای موسوی اردبیلی استعفا دادند. دلیل این مخالفت چه بود؟
همین طور است. خود آقای بهشتی هم با کاندیداتوری آقای فارسی مخالف بودند. چند سال پیش، خودم از آقای موسوی اردبیلی درباره این مسئله سؤال کردم. ایشان گفتند من به طور کلی با کسی میتوانم همکاری کنم که با درصد بالایی با من هم نظر باشد. اما آقای بهشتی با کسانی که 30 درصد هم با ایشان توافق نظر داشتند، کار جمعی میکردند. یکی از نقاط درخشان ایشان همین نکته است که مخالف کاندیداتوری آقای فارسی بودند، اما زمانی که در شورای مرکزی رأی گیری انجام شد و ایشان رأی اکثریت را به دست آورد، کلامی در مخالفت ابراز نکرد. !S2!
این اتفاق نشان نمیدهد که حزب با بدنه فاصله زیادی داشت؟
هنوز که آقای فارسی رأی نیاورده بود.
یعنی هیچ چیز معلوم نبود؟
ببینید فضای انتخاباتی همیشه یک فضای سیاسی هیجانی است. معلوم نبود چه چیزی از صندوق خارج می شود. نه اینکه بخواهم بگویم آن زمان تقلبی صورت گرفت، بلکه جو روانی قابل پیش بینی نبود و چهرههای شناخته شده حزب نیز محبوبیت بالایی در جامعه داشتند. البته گروههایی به موفقیت آقای بنی صدر در انتخابات کمک کردند. بالاخره رقابت انتخاباتی همین است، اما کارهایی شد که نباید میشد. مهم این است که وقتی آقای فارسی در شورای مرکزی حزب رأی آورد نه یک کلمه و نه حتی یک ژست مبتنی بر مخالفت آقای بهشتی با کاندیداتوری آقای فارسی نمی بینیم.
همین عدم وجود نگاه تشکیلاتی هم باعث ضربه خوردن حزب در آینده شد.
بله. تا زمانی که بحث و گفت و گو مطرح است مشکلی نیست. اما زمانی که رأی گیری انجام میشود دیگر بحثها باید تمام شود. من در بسیاری از گروهها میبینم که افراد به تصمیمگیری جمع احترام نمیگذارند و بعد از تصمیم گیری جمع و رأی گیری باز هم مخالفت خود را اظهار می کنند. پذیرفتن رأی اکثریت، مصداق دیکتاتوری نیست بلکه به معنی رعایت الزامات کار جمعی است. وگرنه این دیگر کار حزبی نیست. کار هیئتی است و طبع ما ایرانیها هم با کار هیئتی سازگارتر است. آقای بهشتی با تشکیلات آهنین مخالف است. ایشان مهم ترین فرد در حزب را عضو ساده حزب میداند، اما نظم تشکیلاتی را لازم می داند. نکته کلیدی این است که آقای بهشتی حزب را معبد میداند نه معبود. به نظم و تشکیلات کار حزبی هم اعتقاد داشت و به همین دلیل اصرار به تشکیل کنگره و شورای مرکزی دائمی داشت، که این به علت شهادت ایشان اتفاق نیفتاد.
سایت بنیاد نشر آثار شهید بهشتی در حال حاضر فیلتر است؛ علت این موضوع به شما اعلام نشده؟ شما پیگیری درباره این موضوع نداشتید؟
موضوع بارها پیگیری شده، هم به صورت مکتوب و هم شفاهی، اما حتی علت فیلتر شدن سایت را هم مشخص نکردهاند. اگر علت مشخص میشد؛ ما میتوانستیم تصمیم بگیریم، بالاخره یا اطلاعاتی را که با آن مشکل دارند، از روی سایت بر میداشتیم و یا موضوع را میپذیرفتیم و میگفتیم امکان حذف این اطلاعات را نداریم، اما ما هنوز نمیدانیم که با کدام بخش از اطلاعات منتشر شده روی سایت ما مشکل دارند.
اما سایت بنیاد نشر آثار شهید بهشتی فقط در زمینه انتشار آثار ایشان فعالیت میکند.
بله! همین طور است، مطالبی که منتشر میشود، در مورد ایشان است.
آخرین مکاتبه شما چه تاریخی بود؟
حدود سه ماه پیش