محمدعلی ایازی
مسئلهی اختلاف، ریشه در خود آفرینش انسان دارد، قرآن کریم میگوید «إنا جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا» شما را دسته دسته قرار دادیم و در ذات تکوّن شما چندگانگی و چندگونگی را نهادینه کردیم و قرار دادیم. بنابراین از سوی دیگر اگر این مسئله را در نظر بگیریم که انسانها به لحاظ درجات فهم متفاوت هستند، همه در یک سطح نیستند، بگذریم از اینکه شرایط احوال اشخاص به دلیل ارتباطشان با مجامع مختلف و منابع مختلف، باعث تنوّع میشود و گوئی این را میتوانیم از معارف قرآن کریم به دست بیاوریم که ظاهراً خداوند متعال یک فلسفهای برای این تنوع فکری و اختلاف فکری در نظر داشته و آن مسئلهی تکامل است چون وقتی که اختلاف فکر باشد، نقد فکری باشد، این فکر با آن فکر نقد میشود و زمینه یک فکر جدید میشود، باز هم نقد میشود و باعث فکر ثالث میشود، همینطور توسعه پیدا میکند، یعنی اینکه میشود گفت یکی از عوامل توسعه و تحول علمی و فکری همین اختلاف انظار و افکار است.
بنابراین اینکه انسانها دارای درجات ذهنی، فکری و علمی هستند خودش باعث این اختلاف فکر میشود. تا اینجای کار هم هیچ مشکلی وجود ندارد و این هم اختصاص به حوزهی فقه و اصول ندارد. شما میبینید از اوّل تدوین علم فقه تا امروز فقهای بسیار بزرگی وجود داشتند، عدهای بودند که نظر مشهور را داشتند و تابع مشهور بودند و یک عده هم غیرمشهور است. ممکن است همین نظر فقهی نامغلوب امروز به دلایل و شرایط دیگر فقه غالب بشود، اما اینکه ما در فقه این تنوع را میبینیم اختصاص به فقه ندارد، بلکه در حوزه کلام و فلسفه و عرفان و ... هم همینطور است، شما امروز در قرن چهاردهم و پانزدهم، شاید ده پانزده تا تفسیر شیعه در همین حوزه ی قم از علامه طباطبائی گرفته تا افراد دیگری مثل مرحوم ملکی که مقابل این فکر بودند نوشته شده، شما میبینید که اینها شیعهی دوازده امامی هستند و در حوزه هم تحصیل کردند ولی افکار و عقایدشان با هم مختلف است، حتّی این اختلافات فقط در حوزهی فروع از احکام و عقاید نیست، در اصول احکام هم اختلاف است، یعنی شما در توحید که مهم ترین اصل ما هست، توحیدی که یک محدّث دارد با توحیدی که یک متکلّم دارد، با یک توحیدی که عارف دارد اختلاف است!
این اختلاف و تنوّع فکری تا وقتی که تضارب فکری بشود هیچ اشکالی ندارد، امیرمؤمنان اتفاقاً در آن جملهای که دارد «اضربوا بعض الرأی ببعض کمثل» میگوید تضارب رأی کنید مانند مشک، این مشک دوغ را که میزنند تا وقتی که چربی و کرهاش بالا بیاید، میگوید رأی را اینطوری انجام بدهید، یعنی اینقدر بحث و تضارب فکر کنید تا اینکه زمینههای آن رأی احسن برایش فراهم بشود.
در قرآن کریم در سوره زمر میفرماید: فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه؛ بشارت باد به آن کسانی که حرفها را میشنوند و بهترینش را انتخاب میکنند. حرفها را چه زمانی میشنوند؟ وقتی که این فرصت داده شود که حرفها گفته شود، اگر فرصت برای گفتن نباشد چه هست که زمینه این به وجود بیاید که این فکر مقایسه و تطبیق شود و سپس انتخاب گردد، اینها حاصل نمیشود!
بنابراین ما یکی بحث این را داریم که آزادی عقیده است و یکی آزادی اندیشه داریم و یکی هم آزادی بیان داریم، البته حالا بعد در باب قلمرو آن را عرض خواهیم کرد، ولی تا اینجا ما میفهمیم به اینکه کسانی که میخواهند انتخاب یک اندیشه را بکنند، حتماً باید بستر و زمینهی شنیدن و طرح عقاید گوناگون فراهم شود، در ذیل آیهی شریفه 256 سوره بقره: لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی مفسرین نقل کردند که یک کسی آمد و گفت یا رسول الله این بچههای من مسیحی شدند چکار کنم؟ هر کاری میکنم هر چه با ایشان صحبت میکنم هیچ تأثیری ندارد، اینجا بود که آیه نازل شد لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی ما مطلب را میگوئیم، ما مسئله را بیان میکنیم، هم حق را میگوئیم و هم باطل را، حالا دیگر آنها انتخاب کنند. فرق بین انسان و موجودات دیگر همین مسئلهی حق انتخاب و اراده است، درباره ملائکه، که از موجودات اعلای علیّین هستند، میگویند لا یعصون الله ما عملهم و هم یفعلون ما یعملون اینها گناه نمی کنند. ولی انسان میگوید فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر یعنی این مشیّت الهی است، یعنی در سوره یونس قرآن کریم خطاب به پیامبر میکند میگوید ولو شاء لآمنوا من فی الأرض کلهم جمیعا خیلی عجیب است! لآمنوا خودش به معنای عام است، کلّهم باز عام است و جمیعاً هم عام است، میگوید اگر خدا مشیّتش میخواست تعلّق بگیرد همه را مؤمن میکرد، مثل اینکه همهی ملائکه را مؤمن کرده، میگوید فأنت تکره الناس حتی یکون مؤمنون تو میخواهی مجبورشان کنی به یک عقیده و یک فکر ...
پس بنابراین اگر ما نگاه کنیم، نه فقط در حوزه فقه، و فروعات احکام، بلکه در عقاید هم این مسئله هست، علّتش هم به تعبیر مرحوم مطهری میگوید: بحث عقیده بحث قلب است، در قلب نمیشود تصرف کرد، میشود دست یک کسی را گرفت، میشود یک جایی حبسش کرد ولی نمیشود قلبش را مجبور کنی که این را دوست داشته باش و یا این عقیده را داشته باش، ممکن است ریا و تظاهر کند، ولی تا او قانع نشود و تا آن جهت اعتقاد پیدا نکند نمیشود.
بنابراین اگر بخواهیم که همه فکر ما را داشته باشند این امکانپذیر نیست، آن آقا فکر کند به اینکه همه باید تابع فکر او باشند این هم عملی نیست،
پس بحث اختلاف فکر و اختلاف اندیشه و اینکه افراد دلشان میخواهد اعتقاد خود را بیان کنند، این یک امر طبیعی و فطری است. حالا در اینجا چه چیزی مهم است؟ اولین شرط مهم بودنش این است که انسان اگر خودش یک عقیدهای دارد که طبیعی است از عقیده خودش باید دفاع کند و باید استدلال کند و اگر به نظرش میآید عقیدهی مقابلش غیردرست است آن را ردّ کند، اما اجازه بدهد که او هم حرفش را بزند و آن هم اعتقاد خودش را ابراز کند، میدانید یک تفاوت اصلی که در معارف اهل بیت: برخلاف اینست، ما روایتی از امیرالمؤمنین داریم، از امام باقر و امام صادق داریم که از زشتترین کارهایی را که مذمّت میکند تکفیر کردن است، میگوید که تکفیر کسی را نکنید! در آیه إذا جاءک المؤمنون قالوا ... مضمون آیه این است که میگوید وقتی کسی نزد شما آمد گفت سلام و تسلیم کرد، شما به او نگوئید که مؤمن نیستید.
میگوید نگوئید که مؤمن نیستید، این حق را نداریم! حتی اجازه ندارید که او را به بی ایمانی متّهم کنید. پس اولین شرطش این است که ما همان فرصتی را که برای خودمان ایجاد شده که میخواهیم حرف بزنیم باید برای دیگری هم بگذاریم. یک دسته از روایات است از امیرالمؤمنین و ائمه، از پیامبر هم ظاهراً هست، و مهمترینش و گویاترینش وصیتی است که امیرمؤمنان به فرزندشان امام حسن مجتبی میکنند، میگویند «یا حسن یا بنی اجعل نفسک میزاناً»، تو خودت را و نفست را ترازو قرار بده، آن چه که برای خودت دوست داری، برای دیگران دوست داشته باش و اگر چیزی را برای خودت مکروه میدانی و بد میدانی برای دیگران بد بدان.
فرض کنید اگر آن کسی که امکانات دارد و قدرت دارد، اگر جلوی او را بگیرند و نگذارند ابراز عقیده کنند، آیا راضی است! پس این را برای طرف مقابلش هم بخواهد. و به او اجازه دهد که بتواند از امکانات و فرصتها استفاده کند.
ویژگی این نامه رویکرد اخلاقی نامهی امام است، بستر این قصه از این قرار است که امام به یک کسی در قدرت است، توصیه میکند که تو آن فکر مقابلت را تکفیر نکن. امام داوری نمیکند که آن فکر درست است یا نه؟ کاری به این جهت ندارد ولی میگوید توجه داشته باش که این اختلافی که در میان علمای بزرگ در مسائل مختلف اتفاق افتاده یک امر طبیعی است.
اگر این اختلاف طبیعی است پس بنابراین ما باید این فرصت را بگذاریم، حالا هر کسی هست! من کاری ندارم به اینکه امروز ممکن است این غالب و آن مغلوب باشد! فرقی نمیکند ما باید یک چنین فرصتی را برای همه فراهم کنیم که بتوانند حرفشان را بزنند و نظراتشان را بگویند و اگر هم حرفشان اشکال دارد ما میتوانیم اشکالش را بیان کنیم، چون او هم حقّ دارد از اشکال شما دفاع کند و بگوید نه! اینطوری که شما فکر میکنید نیست.
آنچه که مهم است به نظر من این آیه 125 سوره نحل است که مبنای گفتگو و تحمّل عقاید را از جهت اخلاقی مطرح میکند، میگوید ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة به پیامبر میگوید که اگر تو میخواهی مردم را به پروردگارت دعوت کنی، راهش این است که ادع إلی سبیل ربّک بالحکمة، حکمت یعنی منطق و دلیل، استدلال و برهان، والموعظة الحسنة گاهی هست که بحث دلیل و منطق نیست، بلکه بحث توجه دادن است، فذکّر إن الذکری تنفع المؤمنین یعنی آگاه کردن مخاطب است، اینطور که شما میگوئید درست نیست، یعنی این بحث استدلال نیست، اینکه شما توهین کنی به یک مؤمنی این درست نیست! اینکه شما آبرویش را بخواهی ببری درست نیست، اینکه شما تکفیر کنی درست نیست! میگوید حتی اگر یک کسی اهل جدل است، یعنی نه بحث استدلال است و نه بحث وعظ است، جدل میکند! میگوید اما تو هم اینطور نیستی که عمل متقابل کنی و بگویی منم باید جدل کنم، میگوید وجادلهم بالتی هی احسن تو اگر میخواهی جدل بکنی، جدلت هم احسن باشد کسی که اخلاق قرآنی دارد حتّی جدلش هم جدل احسن باشد.
با توجه به این نکته؛ شرط اخلاقی این نامه این است که اولاً ما باید این اختلاف را به رسمیّت بشناسیم و ثانیاً همانطور که برای خودمان حقوقی از نظر بحث و علم قائل هستیم برای آن فرد مقابل هم قائل باشیم. سوم اینکه ما اگر تابع فرهنگ قرآنیم، قرآن مشی برای این عقاید گوناگون را تعیین کرده و گفته است نوع گفتگویش باید اینطور باشد، پرخاشگری، تهمت زدن، تکفیر کردن، اصلاً در فرهنگ قرآنی نیست.
حالا دغدغهای که در اینجا وجود دارد این است که اگر ما اجازه بدهیم که این افکار مختلف پیش بیاید، آیا ایجاد انحراف دیگران را نمیکند؟ به نظرم میآید که معمولاً اگر چیزی را مانع شویم از باب اینکه: «الانسان حریصٌ علی ما منع»، اتفاقاً او بیشتر رشد میکند، این یک.
ثانیاً وقتی که منطق در مقابل منطق قرار بگیرد هیچ مشکلی ایجاد نمیکند، آن وقتی اشکال به وجود میآورد که یکی بخواهد با تکفیر کردن برخورد کند و این طرفش درست نمی تواند حرف بزند و صحبت کند.
بعد از این مباحث شرط دیگری را باید در نظر گرفت که ما نباید این موضع و نظری که داریم منتهی به ایذاء فردی بشود، اذیت کردن هر کسی حتی کافر جایز نیست. البته اگر کسی کافر محارب باشد که میجنگد و شمشیر به دست میگیرد او حسابش جداست، ولی یک وقتی میگوید اگر یک کافری هم استجاره کرد فأجرها حتی یسمع کلام الله به او هم فرصت بدهید که حرف خدا را بشنود. این هم مبنای مهمی است که باید لحاظ شود.
به نظر من اگر کسی بخواهد راجع به این نامه صحبت کند، یکی از مسائلش بسترشناسی این صحبت است، بدون تعارف در آن زمان ما آن گروهی که غالب بودند، امام معلوم میشود که راضی نیست از این نوع برخوردشان، من بحث شخصی ندارم و قضاوت هم نمیکنم! ولی بالأخره اینکه امام از باب موضع پدرانه خواسته بگوید که شما هم خوب برخورد نمیکنید با طرف مقابلتان، آدمهای محترم و بزرگی آنجا هستند که نظرشان با شما مخالف است، شما میآئید آنجا چکار میکنید؟ میآئید با اینها برخورد میکنید و صحبتهای تند میکنید.
اتفاقاً امروز برعکس شده و قصه به این جا رسیده که آن طرف حالا میخواهد فرصت بدهد، حالا یک مقدارش مربوط به طبع ماست و یک مقداری هم مربوط به چیزهای مختلف است، حالا کار نداریم. در هر حال این نگرانی که امام برای انقلاب دارد این نیست که اختلاف بین افکار است، آنجایی که تسامح نیست و قدرت تحمّل عقاید مختلف نیست، این نگرانی است شما در تاریخ عالم اسلام نگاه کنید، هر دورهای که زمینهی رقابت فرهنگی و فکری بوده است رشد علمی بوده، از قرن چهارم و پنجم را میگویند عصر طلایی علم کلام، علتش این است که در بغداد، همان طوری که شیعه کرسی داشته که دیالمه بودند و قدرت شیعه دستشان بوده، سنیها هم کرسی داشتند، حتّی مسیحیها و یهودیها هم در بغداد کرسی داشتند و به برکت این آزاداندیشی ما شخصیتهای بزرگی مثل شیخ مفید، سید مرتضی، سید رضی، شیخ طوسی و دیگران در اینجا رشد پیدا کردند . دورههایی بوده که واقعاً افول علم بوده و علّتش این است که جلوی همهی اینها را گرفتند.
به نظر من امام در همهی صحبتهایش رویکرد اخلاقی دارند، حتی رهبریشان هم با رویکرد اخلاقی است.