پایگاه خبری جماران: فرزند آیتالله شاهآبادی با تأکید بر اینکه به شخصه خلأ وجودی مرحوم آیتالله شاهآبادی را برای مردم تهران و قم خیلی حس میکنم، گفت: مردم اگر کاری داشتند به علما مراجعه میکردند و حرف ها و مشکلاتشان را مطرح میکردند. مشکلات مردم به مقامات منتقل میشد و بسیاری از آنها رفع میشد یا بسیاری از آنها حداقل به گوش مقام معظم رهبری رسانده میشد. متأسفانه با رفتن آن بزرگان، تا الآن جایگزینی برای آنها پیدا نشده است.
مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با حجتالاسلام والمسلمین محمد رضا شاه آبادی استاد سطوح عالی حوزه علمیه قم را در ادامه می خوانید:
آیت الله نصرالله شاه آبادی از علمای بزرگ تهران بود و ارتباط نزدیکی با مردم داشت. شما به عنوان فرزند ایشان از این ارتباط و تأثیر آن بر رفع مشکلات مردم برای ما بفرمایید.
اعیاد شعبانیه را خدمت همه عزیزان تبریک میگویم و از خدواند برای همگی توفیقات روزافزون مسألت مینمایم. درباره ارتباط بیت مرحوم حضرت امام با بیت مرحوم شاهآبادی خاطرهای را نقل میکنم. بعد از رحلت مرحوم والد، مرحوم آیتالله شاهآبادی برای عرض ادب و تشکر به بازدید مقام معظم رهبری رفتیم. معظم له پس از آنکه در جلسه حضور پیدا کردند و برای مرحوم والد طلب مغفرت کردند برای مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی طلب مغفرت کردند و فرمودند همه ما بر سر سفره این مرد بزرگ نشستهایم؛ چون این انقلاب مرحوم حضرت امام است و امام هم هر چه داشتند از مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی داشتند و لذا همه ما بر سر سفره مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی نشستهایم. این فرمایش مقام معظم رهبری بود که در ابتدای جلسه فرمودند.
اما نسبت به مرحوم والد؛ کسانی که از نزدیک آشنا بودند و آنهایی که ذکر ایشان را شنیده بودند بر این نکته تأکید داشتند که این مرد شخصیت والایی داشت، علاقه بسیاری به مردم داشت، نوعدوست و متواضع بود و تا آنجا که در توان داشت برای کمک به مردم و رفع مشکلات مردم کوتاهی نمیکرد.
لازم است این نکته را ذکر کنم که یکی از دلایل موفقیت نهضت مرحوم امام، یاران امام و علمای بلاد و طلاب حوزه علمیه بودند که در گوشه و کنار این مملکت هر کدام به وظیفه تبلیغ و ترویج احکام میپرداختند و اگر دستگیری امام موجب شد که یک حرکت عظیم در کشور رخ دهد به خاطر وجود این علما و ارتباطشان با امام و ارتباط امام با آنها بوده است. در آن موقع وسایل ارتباطی نبود. رسانه هم در خدمت حکومت بود. کسانی که مردم را آگاه میکردند این علما، مبلغین و طلاب در سراسر کشور بودند که رابط بین امام، نهضت و مردم بودند. این نکته خیلی مهم است. در نجف اینگونه نبود. نجف مثل ایران نبود که فضلا و طلاب در اقصی نقاط کشور بتوانند تبلیغ کنند. لذا حکومت بعث خیلی راحت برای مراجع ایجاد مشکل میکرد و هیچ اتفاقی هم در کشور نمیافتاد زیرا کسی مطلع و باخبر نمیشد. ولی در ایران این سیره تبلیغی وجود داشت که علما و طلاب در سراسر کشور گسترده شوند و ارتباط منظم و مرتب داشته باشند. خود حضرت امام در اوایل نهضت با تمام علمای بلاد نامهنگاری داشتند.
بدون تردید یکی از ارکان این نهضت علمای بلاد بودند و یکی از موفقیتهای حضرت امام به دلیل وجود همین علما بوده است و حتی بعد از پیروزی نهضت که جنگ و مشکلات عدیده بسیاری پیش آمد این علما و بزرگان بودند که ارتباط مستقیمی با حضرت امام داشتند و از طرف دیگر سنگ صبور مردم بودند، درد دلهای مردم را میشنیدند و در حد توانشان برای مردم کارگشایی و گرهگشایی میکردند. اگر هم اتفاقی نمیافتاد همین که این بزرگان حرفهای مردم را گوش میکردند تسکینی بر آلام و دردهای آنها بود.
من در قبل از انقلاب دوران طفولیت را میگذراندم ولی در طول عمرم که پس از انقلاب بود یادم هست بیرونی منزل ما در تهران و قم مرکز مراجعات مردمی بود. هر کسی هر گرفتاری که داشت به خدمت مرحوم والد میرسید. فردی در خارج از کشور مشکل داشت به خدمت والد میرسید. اگر کسی در دستگاه قضایی مشکل داشت، اگر کسی مشکل خانوادگی داشت، مشکل اجتماعی و هر مشکل دیگری که داشت به نزد والد میآمد و ایشان هر چه در توان داشت بذل میکرد و با نامههایی که مینوشت از مسئولین مطالبه میکرد که کار مردم را راه بیاندازند.
زمانی مرحوم والد به مقام معظم رهبری فرمودند مردم مراجعات بسیاری دارند. مقام معظم رهبری فرمودند شما دستورتان را بدهید. شما نامهتان را بنویسید اگر عمل نکردند گزارش آن را برای من بفرستید.
یادم هست در همین قم بزرگانی از جمله مرحوم آیتالله سید مهدی روحانی نماینده خبرگان، مرحوم آیتالله احمد میانجی و مرحوم آیتالله مشکینی بودند. مردم اگر کاری داشتند به آنها مراجعه میکردند و حرفها و مشکلاتشان را مطرح میکردند. مشکلات مردم به مقامات منتقل میشد و بسیاری از آنها رفع میشد یا بسیاری از آنها حداقل به گوش آقا رسانده میشد. متأسفانه با رفتن آن بزرگان، تا الآن جایگزینی برای آنها پیدا نشده است. در همین شهر قم مردم دیگر کسی را ندارند. مردم به کجا مراجعه کنند؟ به چه کسانی درد دلهایشان را بگویند.
خداوند کسانی را که هستند حفظ نماید اما اینها برای مردم وقت نمیگذارند و شاید آن قدرت و توانایی را ندارند که برای حل مشکلات مردم کافی باشد. فقدان آن بزرگان در حال حاضر خیلی محسوس است. مردم در آن زمان اگر درگیر مشکلاتی بودند مرحوم آیتالله روحانی و دیگران با همان مشکلات نیز درگیر بودند. الآن دیگر آن گونه نیست. مردم مشکلات بسیاری دارند اما واسطههایی که بودند و حرف مردم را گوش میکردند و حرف آنها را منتقل میکردند متأسفانه نیستند. عزیزانی هم که هستند دیگر آن سبک و سیاق را ندارند که درب خانههایشان را باز بگذارند و مردم مراجعه کنند. مردم باید از قبل وقت بگیرند آیا وقت بدهند آیا کاری انجام شود یا خیر؟ این ضربهای برای نظام مقدس است و آقایان باید به فکر آن باشند.
یکی از ارکان پیروزی انقلاب وجود علما و ارتباط علما با مردم و ارتباط علما با مسئولین و مطالبهگری بزرگان از مسئولین بوده است. متأسفانه الآن این گونه نیست. من به شخصه خلأ وجودی مرحوم آیتالله شاهآبادی را برای مردم تهران و قم خیلی حس میکنم. هر کسی به من میرسد میگوید خدا مرحوم آیتالله شاهآبادی را رحمت کند که اگر الآن بودند وضعیت اینگونه نبود یا اگر الآن بودند به ما کمک میکردند. میگویند اما الآن دست ما به کجا بند است و چه کاری انجام دهیم؟ من از همه نمایندگان مردم، مراجع، علماء، بزرگان، مسئولین و فقهایی که حضور دارند درخواست میکنم که درب خانههایشان را باز کنند و وقتی را برای مراجعات مردم بگذارند که این خیلی مهم است.
سیره مرحوم آیتالله شاهآبادی در توجه به طلاب و رفع مشکلات آنها چه طور بود؟
ایشان خود را وقف مردم کرده بود. تلفن ایشان در دسترس همه بود. رئیس دفتری نداشت و آقازادهای نبود که بخواهد هماهنگیها را انجام دهد. خیلی از رفقا به من میگفتند که سفارش کن آقا نامهای برای ما بنویسد. میگفتم به خدا! اگر خودتان مراجعه کنید زودتر کارتان راه میافتد تا من سفارش کنم؛ واقعاً هم همین طور بودند. برای کار مردم، خود را وقف کرده بودند. مردم شب و نصف شب به درب خانه ایشان مراجعه میکردند. برای خودشان مقام و رتبهای قائل نبودند.
مثال میزنم؛ اگر الآن شما بخواهید یک شخصیت مشهوری را برای سخنرانی در جایی دعوت کنید باید به چند واسطه متوسل شوید و با چند نفر هماهنگ کنید. مرحوم ابوی بارها به شهرهای مختلف و دورافتاده از جمله دیلم، اهواز، شیراز، کرمانشاه و همدان رفتند. میپرسیدم آقا چه کسی شما را دعوت کرده است؟ میگفتند طلبهای برای مراسم نیمه شعبان به من گفت تشریف میآورید؟ من هم قبول کردم. بدون آنکه آن طلبه را بشناسند، میرفتند. من ناراحت میشدم و میگفتم آقا بالأخره با این وضعیت باید استاندار و فرماندار از شما استقبال کنند. میگفتند این حرفها را نزنید.
یادم هست یک بار به شیراز رفتیم. خداوند مرحوم آیتالله ایمانی، امام جمعه شیراز را رحمت کند. ایشان در کنار مرحوم والد دفن شدند. به ایشان خبر رسید که ما به شیراز آمدهایم به دیدن حاج آقا آمد و پرسید آقا به چه مناسبت به شیراز تشریف آوردهاید؟ مرحوم والد پاسخ دادند که به دو دلیل؛ یکی آنکه عدهای از جوانان در فیروزآباد از من خواستند برای آنها سخنرانی کنم. دوم آنکه جوانی به من زنگ زد و گفت حاج آقا شما برای من دعا کردید که من داماد شوم و من داماد شدم. شما به من قول دادید که در مراسم عروسی من حضور داشته باشید و ما به خاطر عروسی آن جوان آمدیم. مرحوم آیتالله ایمانی متحیر مانده بود که یک آیتالله 80 ساله دعوت یک جوان را قبول میکند. برای خودشان هیچ شأنیتی قائل نبودند که مثلا از قبل باید هماهنگ شود و در شهر پوستر و بنر نصب شود و خیر مقدم گفته شود. ابدا اینگونه نبودند. البته قدری به خاطر همین رفتار متواضعانهای که داشتند مجهول ماندند. هرکسی ایشان را در خیابان میدید و میگفت حاج آقا ممکن است در خدمتتان باشیم قبول میکردند. طلبههای پایه اول و دوم میگفتند حاج آقا ما دوست داریم شما به مدرسه ما بیاید، نمیگفتند باید مدیر یا معاون مدرسه به من زنگ بزند و قبول میکردند. ساعت را میپرسیدند و در سر ساعت حاضر میشدند.
از این افراد چد نفر پیدا میشود؟ روش زندگی ایشان برای من، طلاب و اساتید درس است. برای بزرگان درس است باید یاد بگیرند. مرحوم آیتالله شاهآبادی شخصیتی بود. یکی از اطرافیان حضرت امام نقل میکرد امام در احترام گذاشتن به افراد رتبهبندی میکردند؛ برای بعضیها سر تکان میدادند، برای بعضیها دست تکان میدادند و برای بعضیها نیمخیز میشدند. هر وقت مرحوم آیتالله شاهآبادی وارد مجلس امام میشدند امام تمام قد بلند میشدند و احترام میگذاشتند. مرحوم آیتالله شاهآبادی با آن مقام علمی که داشتند در حوزه نجف مدرس سطوح عالی بودند و مورد احترام همه بودند و شاگردان مفصلی نیز داشتند. اما مورد احترام همه مراجع بودند. با این شخصیت علمی و مقام اجتماعی که داشت متواضعانه نسبت به امور طلاب پیگیری بودند. خلوص خاصی داشتند.
اما نسبت به طلاب خیلی وسواس داشتند که مبادا طلبهای نیازمند و گرفتار باشد و لذا به شدت پیگیر کارهای طلاب بود و به آقایان هم مراجعه میکرد. وکیل مراجع مرحوم آیتالله خلخالی بودند. به ایشان دستور میداد این مبلغ را به فلان طلبه بده. آیتالله خلخالی میخندید و میگفت من نمیدانم من وکیل مراجع هستم یا وکیل حضرتعالی؟
آنچه بیان کردم بخشی از سیره ایشان بود. اگر وقت باشد میتوانم برای شما ساعتها درباره سیره و رفتار ایشان صحبت کنم. البته هدفم این نیست که بخواهم ایشان را به عنوان آنکه پدرم هستند معرفی کنم. خیر. ایشان عالمی بودند که زندگی خود را وقف مردم کرد. زندگانی ایشان برای سایر فضلاء درسی است که باید آن را الگوی زندگی خود قرار دهند.
یادم هست یکی از آقایان به رحمت خدا رفته بود؛ در خیابان پیرمردی مرا دید و گفت خدا پدرتان را رحمت کند، خداوند مرحوم آیتالله شاه آبادی را رحمت کند. من الآن در مراسم تشییع فلانی بودم تعدادی هم شرکت کرده بودند اما کسی عکسالعمل چندانی نداشت. در زیر جنازه مرحوم آیتالله شاهآبادی مردم و جوانان به پهنای صورت اشک میریختند، مردم حامی خود را از دست داده بودند. انس و رفاقت خاصی با مردم داشت. این آیه شریفه درباره سیره و خُلق پیامبر است که میفرماید: «لَقَدْ جَآءَکُمْ رَسُوْلٌ مِّنْ اَنْفُسِکُمْ عَزِیْزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیْصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِیْنَ رَءُوْفٌ رَّحِیْمٌ»؛ «همانا رسولی از جنس شما برای (هدایت) شما آمد که فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما بر او سخت میآید و بر (آسایش و نجات) شما بسیار حریص و به مؤمنان رئوف و مهربان است». اخلاق پیامبر که در قرآن کریم به آن اشاره شده است را باید کسانی که رهبران جامعه هستند و خود را منتسب به رسول خدا میدانند داشته باشند. ما خلقیات رسول خدا را در این علماء بخصوص در مرحوم آیتالله شاهآبادی دیدیم که برای زندگی مردم، برای ازدواج جوانان، برای کار مردم، برای حفظ کرامت انسانی مردم و شخصیت مردم چه تلاشی میکرد و چه حرصی میخورد و تا توان داشتند تلاش کردند و از هیچ کس باکی نداشت.
از احدی غیر از خدا نمیترسیدند و حرفشان را همه جا میزدند. یک بار به ایشان گفتم حاج آقا! شما بر خلاف خیلی از بزرگان رفتار میکنید؟ سؤال کردند چگونه؟ گفتم وقتی مسئولین نزد آقایان میآیند؛ آقایان به مسئولین خسته نباشید میگویند و تعریفی هم میکنند شما از همان ابتدا به مقامات و مسئولین تذکر میدهید که فلان اشتباه را انجام دادید. ایشان در بیان حقایق هیچ ابایی نداشت و برای رفع اشتباهات همیشه تذکرات لازم را میدادند.
یکی از ویژگیهای شاخص ایشان یتیمنوازی بود و بچههای زیادی در منزل شما بزرگ شدند لطفا به این موضوع نیز بپردازید.
من در هجده سالگی پدر را از دست دادم و واقعیت امر آن است آن شبی که ما مرحوم والد را از دست دادیم پدرم 60 هزار تومان در سال 1328 مقروض بود و ما برای گذران زندگی اندوختهای نداشتیم و من فقر و یتیمی را با تمام وجودم درک کردم و برایم امر بسیار ناگواری بود. در تمام برهههای زندگی شاهد یتیمنوازی ایشان بودم. مرحوم والد 400 خانواده یتیم را تحت پوشش داشتند و مخارج آنها را میدادند.
یادم هست چند نفر از یتیمان را به خانه آورده و از آنها نگهداری میکردند که الآن مردان بزرگی شدهاند. تابستان گذشته در شهر مشهد آقای مهندسی سراغ من آمد و گفت: مادر و خاله من که هر دو همسرانشان را از دست داده بودند در سال 1359 از شهر کنگ اطراف مشهد به همراه چند فرزند کوچک عازم شهر تهران میشوند تا در آن جا کار کنند.
در آن زمان، محله پامنار مرکز شهر بود و خانهها و مسافرخانههای بسیاری داشت. حاج آقا میفرمودند: در هر خانه به دلیل تعداد زیاد بچه ها میشد یک مدرسه تأسیس کرد. در هر اتاقی 10 نفر زندگی میکردند. مردم از شهرهای مختلفی آمده بودند. در همان جا مادر و خاله من با مرحوم آیتالله شاهآبادی آشنا شدند. ایشان فرموده بودند همه بچهها باید به مدرسه بروند و تمام مخارج مدرسه و خورد و خوراک آنها را تقبل کرده بودند و ما با کمک و عنایات ایشان بزرگ شدیم.
مدرسه و دانشگاه رفتیم و حمایت های ایشان همچنان ادامه داشت. این آقای مهندس در حال حاضر صاحب منصبی هستند و وضعیت بسیار مطلوبی دارند. ما را به نزد مادرشان بردند وقتی مادرشان ما را دید اشک میریخت و از مرحوم آقا ذکر خیر میکردند که اگر آقا نبودند معلوم نبود که من و بچهها چه وضعیتی داشتیم. ایشان 30 سال از همه آنها حمایت کرده بود. میگفت حتی زمانی که وضعیت مالی خوبی داشتیم برای امور دیگر به آقا مراجعه میکردیم. مرحوم والد مخفیانه به همه آنها کمک کرده بود. این سیره ایشان بود. همواره این حدیث را از خاتم انبیاء پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکردند که پیغمبر دو انگشت مبارکشان را کنار هم باز کردند و فرمودند: «أنا و کافِلُ الیَتیمِ فی الجَنَّةِ » یعنی من و آنکس که یتیم پرورد؛ همانند این دو انگشت در بهشت باشیم.
از علاقه و ارتباط مرحوم والد به بیت امام و یادگاران امام برای ما صحبت کنید.
مرحوم والدم نسبت به حضرت امام علاقه وافری داشتند و به حضرت امام گفته بودند من علاقه پدر و فرزندی به شما دارم. امام نیز فرموده بودند برای من هم همین گونه است و همان علاقهای که به مرحوم والدتان، استادم داشتم همان علاقه را نسبت به فرزندان ایشان دارم.
مرحوم والد از قبل از انقلاب علاقه مفرطی به حضرت امام داشتند. با مرحوم حاج مصطفی رفیق بودند. آقای ثقفی پدر همسر ایشان از دوستان و شاگردان مرحوم آیتاللهالعظمی شاهآبادی و از دوستان مرحوم والد بودند. علاقه خانوادگی وجود داشت و با آقا مصطفی قبل از تبعید حضرت امام رفاقت داشتند. این نکته جالب است که بدانید وقتی که مرحوم امام به نجف آمدند مرحوم آیتالله شاهآبادی در دروس مراجع شرکت نمیکردند یعنی جزء مدرسین بودند و فقط در جلسه استفساء شرکت میکردند. در جلسه استفتاء مرحوم آیتالله خوئی شرکت میکردند.
زمانی که حضرت امام به نجف آمدند به خاطر علاقهای که داشتند و روی این نکته تأکید داشتند که باید حضرت امام تقویت شود و حرمت حضرت امام حفظ شود با دوستان در کلاس درس امام حاضر شدند. با وجودی که ایشان از اول مکاسب تا آخر خیارات، خارج آن را در محضر آیتالله خوئی گذرانده بودند. ایشان به همراه دوستان خود از جمله هم مباحثهای خود مرحوم آیتالله راستی در کلاس درس امام حضور یافتند و تا آخر هم بودند و استفاده هم کردند. خیلی هم استفاده کردند و این گونه نبود که بخواهند برای تعظیم امام در کلاسها حاضر شوند؛ استفاده کردند.
مرحوم آیتالله شاهآبادی از شاگردپروری و بحّاثی امام خیلی صحبت میکردند. میگفتند یک شب در بیرونی درباره کلاه شرعی و ربا و امثال و ذلک بحث پیش آمد من استدلال میکردم و امام زیربار نمیرفتند و نقض وارد میکردند. من هر چقدر استدلال ذکر کردم امام نقض وارد میکردند. امام فردا در کلاس درس همان حرفهای مرا خیلی قشنگ پرورش دادند و بیان کردند. بعد از درس گفتم آقا! شما دیشب زیربار نرفتید اما امروز همان حرفها را زدید. امام خندهای کردند و فرمودند شما قدرت نداشتید حرفتان را مثل من بپرورانید. من اشکالات آن را برطرف کردم.
تصور بر این بود که وقتی حضرت امام به نجف میآیند در دریای نجف و فضلا و بزرگان منزوی میشوند که برعکس شد. «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». مقام علمی امام برای فضلای نجف و برای آنهایی که مخفی بود مشخص شد. آن استقبال با شکوه و دیدار با شکوه و درس با عظمتی که امام شروع کردند عظمت علمی و روحی امام را برای همگان روشن و مبرهن کرد.
یکی از علاقههایی که مرحوم والد به حضرت امام داشت و امام هم درک میکردند مثلا ایشان میفرمودند حضرت امام وقتی به نجف آمدند علما و مراجع به دیدار امام آمدند. در جلسات روزهای اول امام خواستند از مدرسه آقای بروجردی به حرم مشرف شوند طلبههای جوان دسته راه انداختند و دنبال حضرت امام رفتند. من در گوش حضرت امام عرض کردم آقا رسم نیست عدهای دنبال مراجع راه بیافتند و جالب نیست. امام میدانستند که من خیرخواه هستم با دست اشاره کردند که طلاب برگردند. دفعه اولی بود که امام میخواستند به نجف مشرف شوند گفتم آقا! این گونه هم تنها باشید مناسب نیست. امام به چند نفر از بزرگان اشاره کردند که تشریف بیاورند مثل مرحوم آقای حبیبالله مرعشی اراکی، اخوان مرعشی و چند وجوه محترم نجف به همراه امام به حرم رفتیم.
مرحوم والد خیرخواه بود و به امام علاقه داشت و امام هم از علاقمندی ایشان خبر داشتند. حضرت امام به ایشان نیز علاقه داشتند. مرحوم والدم تعریف میکردند امام اول به دیدار مراجع سپس علما و فضلا میرفتند و حتی از طلبههای مدارس هم بازدید میکردند. امام در بازدیدها حداکثر 10 دقیقهای مینشستند و بلند میشدند. تعریف میکردند آقای خلخالی به من گفت آقای خمینی به خاطر تو کودتا کرد. گفتم چطور؟ امام گفتند در این دید و بازدیدهایی که لیست کردهاید اسم حاج آقا نصر الله نبود. گفتم دیر نمیشود ایشان خودمانی هستند. امام فرموده بودند خیر، همین فردا دو ساعت به ظهر وقت بازدید بگذارید و بعد آن هم دیگر وقت ملاقات نگذارید.
امامی که با علماء و فضلاء 10 دقیقه دیدار میکردند دو ساعت منزل ما آمدند. من یک عده بزرگان را به احترام ایشان دعوت کردم. امام چهار زانو نشسته بودند متوجه شدند در بالای سرشان عکس مرحوم آیتالله شاهآبادی قرار دارد. امام از این طرف اتاق بلند شدند و به آن طرف اتاق رفتند و دو ساعت را دو زانو نشستند. در آن جلسه مطالبی بیان شد که در مسجد جامع پس از مرحوم آقا چه کسی نماز میخواند؟ مرحوم والدم گفتند: گفتم گویا پی و خشت آن مسجد با فلسفه و عرفان ساخته شده است. در حال حاضر سید ابوالحسن رفیعی قزوینی در آنجا نماز میخواند. مرحوم امام خیال کردند من دارم آقای رفیعی را با مرحوم پدرم مقایسه میکنم. متغیر شدند و گفتند شما مرحوم پدرتان را نشناختید؟ ایشان چیز دیگری است و فرمودند: من روحی به لطافت روح مرحوم آیتالله شاهآبادی ندیدم. این خیلی مهم است. این همه بزرگان و استاد دیده بودند و میگفتند روحی به لطافت روح آیتالله شاهآبادی ندیدم.
حضرت امام در پیامی به مناسبت شهادت مرحوم شهید شاهآبادی نوشتند: این شهید علاوه بر فضایلی که داشت فرزند شیخ عارف و کامل ما شاهآبادی روحی فداء بود که حقاً حق حیات روحانی بر عهده اینجانب داشت که با دست و زبان از عهده شکرش برنمیآیم. این نشاندهنده ارادت و علاقهای است که هر دو بزرگوار نسبت به هم داشتند.
شنیده ایم ایشان زمانی که در نجف بودند از هیچ کس شهریه نمیگرفتند. آیا این موضوع دلیل خاصی داشت؟
ایشان فرمودند: من روز اولی که وارد نجف شدم خدمت امیر المؤمنین رسیدم و عرض کردم آقا! من یک بچه یتیم هستم و به شما پناه آوردهام و اینک در پناه شما هستم. پدرم در تهران شخصیتی بودند و نمیخواهم روحیهای که دارم را از دست بدهم و به خاطر مادیات در مقابل کسی سر خم کنم. آقا من وابسته به شما هستم. ایشان میفرمودند: ازدواج که کردم تمام دوستان و رفقا که به دیدن من میآمدند، مطالبه سور میکردند و من هم سور میدادم. تا چند سال پیش والده من نمیدانست من پولی نداشتم و قرض میکردم. یک سال تمام با قرض زندگی کردم و بعد از خزانه غیب الهی میرسید. چون من تربیت یافته مکتبی بودم.
من در سنین نوجوانی بودم که پدرم گفت این مطلب در گوش شما باشد. پدرم گفتند: نصرالله من یک وظیفه دارم و خدا هم یک وظیفه دارد. من وظیفه دارم تبلیغ دین کنم، درس بدهم، منبر بروم و به امور مردم رسیدگی کنم و نماز جماعت بخوانم این وظیفه من است. وظیفه خدا روزی رساندن است. روزی رساندن دست من نیست. تا وقتی که زنده هستم روزی من باید برسد. کسی میخواهد به من وجوهات بدهد من منزل نیستم میرود. او قدر میرود و میآید تا بالأخره روزی به دست من برسد. این در گوش من بود و متوسل به امیرالمؤمنین(ع) شده بودم و قرض میکردم و یکی پیدا میشد. خانهای برای من مهیا شد که هیچ مرجعی آن خانه را نداشت؛ خانهای بسیار بزرگ و از دم قسط و اگر داشتی بده و نداشتی نده. مرحوم آیتالله خوئی گفته بودند این چه خانه فروختنی است؟ دینار گران میشد رفقا نگران میشدند و به من میگفتند تو به بازار تهران وصل هستی. خبر نداشتند من چیزی ندارم چون از کسی شهریه نمیگرفتم میگفتند ثروتی انباشته در تهران داری؟ میگفتم خیر. شما برای خدا نرخ تعیین کردید. گفتید خدا ماهی صد تومان برسان. من گفتم خدایا روزی مرا برسان و نرخی تعیین نکردم. لذا دینار بالا و پایین بیاید غصه نمیخورم. روزی که باید برسد میرسد.
این نکتهای بود که ایشان میفرمودند. گفتند فقط یک بار مرحوم آیتالله خوئی تقسیمی میدادند و من گرفتم. ایشان مرا صدا کردند و با تعجب گفتند شنیدم تقسیم مرا گرفتهاید؟ گفتم بله. گفتند چطور؟ گفتم شما سمت استادی و پدری بر من دارید گفتم ممکن است اگر من نگیرم موجب ناراحتی و آزردگی شما شود. ایشان خیلی خوشحال شدند و چند برابر مبلغ به من دادند. رفقا فکر میکردند چون من شهریه نمیگیرم خیلی ثروتمند هستم. این خبر در کل نجف هم پیچیده بود.
مرحوم آیتاللهالعظمی اصطهباناتی به من گفتند تو چرا به فکر من نیستی؟ گفتم آقا چطور شده است؟ گفتند من این ماه شهریه ندارم بدهم، باید به فکر من باشید. گفتم آقا پانزدهم ماه است زودتر میفرمودید. ایشان میفرمود: من حرم امیرالمؤمنین(ع) رفتم و اشک میریختم گفتم آقا شما این آبرو را به این بچه یتیم دادهاید. آن قدر آبرو دادهاید که یک مرجع تقلید شهریهاش را به من موکول کرده است که کمکش کنم. خودت آبروی مرا حفظ کن. گذشت و من خودم را جلوی مرحوم آیتالله اصطهباناتی آفتابی نکردم. در یک جلسه فاتحهای ایشان آمد کنار من نشست و دست مرا گرفت و گفت خدا آبرویت را حفظ کند همانطور که آبروی مرا حفظ کردی. خدا عزت دائمی به شما بدهد. او این حرفها را میزد و اشک از گوشه چشمان من سرازیر بود. اگر توجه داشتیم که هر کس در هر جایی که هست وظیفه خود را انجام دهد آن کسی که باید روزی را برساند میرساند.