پایگاه خبری جماران: مجید حسن زاده، از نیروهای لشکر 41 ثارالله استان کرمان در جنگ تحمیلی، یکی از رزمندگانی است که از نخستین عملیات های دفاع مقدس در سال 1360 تحت آموزش سردار حاج قاسم سلیمانی قرار گرفته و از نزدیک شاهد حضور فعال حاج قاسم در این عملیات ها و مجروحیت چند باره ایشان بوده است.
به مناسبت دومین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی گفت و گویی با این همرزم شهید سلیمانی داشته ایم و نکاتی در خصوص عملیات های طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس و آموزش در پادگان قدس کرمان و اعزام نیروهای استان کرمان به این عملیات ها و تشکیل تیپ ثارالله(ع) این استان مرور کردیم و در نهایت خاطراتی از ارادت حاج قاسم به امام خمینی(س) و نگهداری صحیفه امام در کتابخانه حاج قاسم از حسن زاده شنیدیم و یکی دو سؤال هم در خصوص واکنش حاج قاسم به گرانی های چند سال اخیر از او پرسیدیم.
مشروح این گفت و گو را در ادامه می خوانید:
آقای حسن زاده! اولین آشنایی شما با شهید حاج قاسم سلیمانی چه زمانی و چه طور اتفاق افتاد؟
بعد از پیروزی انقلاب و شکل گیری بسیج، قبل از شروع جنگ تحمیلی، مراکز آموزشی سپاه در سطح کشور و استان تهران مشغول فعالیت شدند و نیروهای بسیج را برای کارهای عمرانی و خدماتی هماهنگ کردند. در استان کرمان مرکز آموزشی به نام «مرکز آموزش قدس» شکل گرفت و از بین نیروهایی که وارد سپاه شده بودند، نیروهای آموزشی انتخاب شدند. سردار سلیمانی هم با توجه به وضعیت جسمی ورزیده ای که داشتند به عنوان نیروی آموزشی انتخاب و در مرکز آموزش قدس کرمان مشغول فعالیت شدند.
ما دورادور اطلاعاتی از سردار داشتیم که به تهران آمده و آموزش های اولیه را دیده و کارهای تاکتیک رزم و آموزش را گذرانده اند و به پادگان قدس کرمان برگشته و آموزش هایی را برای بسیجیان شروع کرده اند. تا اینکه در سال 59 بحث جنگ ایران و عراق پیش آمد و مراکز آموزشی کار گسترده ای شروع کردند و از میان نیروهایی که داوطلب حضور در جبهه و شرکت در عملیات های مختلف بودند، اسم حاج قاسم را زیاد می شنیدیم.
ما در شهرستان زرند بودیم و بچه ها برای آموزش به مرکز آموزش قدس کرمان می رفتند و بر می گشتند؛ از پیگیری ها و سختیگیری های حاج قاسم در دوره های آموزشی تعریف می کردند و تاکتیک هایی که به بچه ها یاد می داد خیلی سختگیرانه و مقتدرانه بود. نیروهایی که از پیش ایشان بر می گشتند، می گفتند که کاش در همه دوره ها خود حاج قاسم همیشه به عنوان نیروی آموزشی بودند. چون نیروهای بسیجی که آموزش می دادند در دوره های 15 روزه بود و هر دوره یک کادر کار آموزش را انجام می دادند. البته حاج قاسم زمانی هم نیروی آموزشی نبودند در پادگان حضور داشتند.
توفیق حاصل شد و بعد از تعطیلی مدارس در تابستان سال 60 و اعلام عمومی که جبهه احتیاج به نیروی رزمنده دارد، با تعدادی از نیروهای زرند به پادگان قدس کرمان رفتیم و تعدادی از نیروهای شهرستان های دیگر آمدند و نزدیک یک گردان آموزشی شدیم. 15 روز در آموزش بودیم و بد شانسی آن موقع نوبت حاجی نبود که به ما آموزش بدهند و بچه های دیگر آموزش مثل آقای فتحی و آقای محرابی بودند. ما دوره آموزشی را گذراندیم و با یک گردان از بچه های کرمان به اهواز رفتیم.
ما در جبهه بودیم و خط مقدم را تحویل گرفته بودیم. منطقه «کرخه نور» بین حمیدیه و سوسنگرد، خبر دار شدیم که یک گروه از کرمان به ما پیوسته و سردار سلیمانی و کادر آموزشی پادگان قدس با توجه به تعطیلی ماه مبارک رمضان به جبهه آمده اند تا همراه ما باشند. خوشحال شدیم که اینجا دیگر حاجی را می بینیم. ولی ما در روستای «دهکده» قبل از حمیدیه داخل یک مجموعه ورزشی مستقر بودیم تا اینکه خبر دار شدیم که یک تیر به بازوی حاجی خورده است.
آموزش اولیه ای که در جنگلبانی اهواز می دیدیم و بچه ها برای مناطق عملیاتی آماده می شدند، یک مربی آموزشی از اصفهان به نام آقای فیاض، داشتیم که خیلی سختگیر بود و بچه ها را برای جبهه آماده می کرد. داخل جنگل و روی آسفالت تیر می زد و بچه ها باید خودشان را سریع جمع کنند. حاجی هم نیروی آموزشی بودند ولی با این حال تحت آموزش آقای فیاض قرار گرفتند و به عنوان نیروی تازه وارد به جبهه همراه با دیگر بچه ها آموزش های لازم را شروع کردند. دو نفر از بچه ها در آن آموزش مجروح می شوند؛ آقای شیخ بهایی تیر به گردنش می خورد و سردار سلیمانی هم تیر به بازوی سمت چپش تیر می خورد.
بعد در روستای «دهکده» به ما می پیوندند. اولین لحظه ای که من سردار سلیمانی را دیدم و از نزدیک با ایشان آشنا شدم، در اتاقی بود که بچه ها نشسته بودند و فرمانده گردان ما آقای گلزار، آقای رحیمی و آقای شمخانی آمده بودند که بچه ها را برای آمادگی عملیات کرخه نور توجیح کنند. سردار سلیمانی پیراهنش را در آورد تا باند بازویش را عوض کند و ما به عنوان یک بسیجی 16، 17 ساله ابهت ایشان را دیدیم.
آن عملیات را انجام دادیم و سردار سلیمانی با توجه به مجروحیت و تبعیتی که از فرماندهان داشتند، در عملیات حضور پیدا نکردند. در اورژانس مسئول تخلیه مجروحین و تحویل گرفتن اسرا شدند.
با عملیات کرخه نور، هشت کیلومتر جاده از زیر آتش دشمن در آمد. نام آن منطقه اول به خاطر گذر رودخانه «کرخه کور» به این نام مشهور بود ولی اسم این عملیات را «کرخه نور» گذاشتند؛ با توجه به پیروزی که به دست آمد. این عملیات مقدمات پیروزی رزمندگان در عملیات سوسنگرد و فتح بستان را آماده کرد. چون با این عملیات جاده از تیررس دشمن بیرون آمد و راحت می توانستیم نیرو و تجهیزات به سوسنگرد ببریم. بعد از حدود شش ماه عملیات آزادسازی بستان آغاز شد. کار ما تمام شد و نیروهای بسیجی به بستان برگشتند و سردار سلیمانی هم برگشتند و شروع به کار آموزشی کردند.
عملیات بعدی فراخوان دادند که جبهه احتیاج به نیرو دارد و نیروهایی که یک بار جبهه رفته اند یا آموزش دیده اند، اعلام آمادگی کنند و به جبهه بیایند. آقای حاج علی مهاجری هم آن موقع فرمانده پادگان قدس بود و در آن عملیات خیلی سخت مجروح و نزدیک یک سال بستری و خانه نشین شدند و نتوانستند در جبهه حضور داشته باشند. سردار سلیمانی هم بعد از آشنایی با جبهه گفته بود که من دیگر به هیچ وجه در پادگان قدس نمی مانم و باید به جبهه بروم.
هر چه گفتند ما به کمک ما احتیاج داریم و شما باید برای جبهه نیرو سازی کنید، با گریه و زاری گفته بود جایی که باید پیدا کنم را پیدا کرده ام و کار من جای دیگری است و اینجا بمان نیستم. به هر صورت مقدمات را فراهم می کند، مجوزها را می گیرد و با 2 گردانی که از کرمان برای آزادسازی بستان و عملیات طریق القدس اعزام می شوند، آقای قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده یک گردان و آقای شهید اکبر محمدحسنی هم به عنوان یکی از فرمانده گردان ها در جبهه حضور پیدا می کنند و مقدمات کار آموزشی عملیات طریق القدس و آزادسازی بستان را فراهم می کنند.
نیروهای آموزشی کرمان در پادگانی نزدیک ماهشهر جمع شدند که پادگان «پرکان دیلم» به آن می گفتند. ما به آنجا رفتیم و آموزش های اولیه و آموزش تاکتیک و رزم هایی که برای آن عملیات لازم بود را انجام دادیم. سردار سلیمانی آنجا چندین شب رزم شبانه آموزش می دهند.
این مقطع با دهه عاشورای سال 60 همزمان شد. در کانکس ها و چادرهایی که داخل آن پادگان گذاشته بودند، بچه شیعه هایی که از عراق به ما پیوسته بودند در کنار ما حضور داشتند و عزاداری می کردند و کارهای آموزشی انجام می دادند.
ماجرای شیعیان عراقی که در جنگ با صدام به ایران ملحق شدند
یعنی در جنگ ایران و عراق بچه های شیعه عراقی به ایرانی ها پیوستند؟
بله؛ خیلی افراد بودند. لشکر بدر عراق چه طور تشکیل شد؟ لشکر بدر عراق از معارضینی تشکیل شد که در طول شروع انقلاب با صدام درگیر بودند و نتوانستند آنجا بمانند. یعنی با شروع انقلاب برخورد صدام با شیعیان در عراق شروع شد. آیت الله صدر، آیت الله حکیم و آیت الله های دیگری که آنجا بودند تحت شکنجه قرار گرفتند و همزمان با انقلاب ایران فرمان برخورد به شیعه از طرف صهیونیست صادر و در عراق برخورد با شیعه شروع شد؛ چون می دانستند در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. یعنی درست است که جنگ ما سال 59 شروع شد، ولی استارت کار آنها از سال 57 زده شد.
یکی از فرماندهان ما در عملیات کرخه نور، یکی از همان مهاجرین عراقی بود که از نجف اخراج شده بود؛ سردار رحیمی که هنوز هم زنده هستند و خدا حفظشان کند. فرماندهان گردان ما در آن عملیات سردار رحیمی و غلامعباس گلزار از بچه های طلبه قم بودند که آن موقع فرماندهی سپاه جیرفت کرمان را برعهده داشتند.
خلاصه اینکه در منطقه پرکان دیلم با بچه های عراقی حشر و نشر داشتیم و شب ها می رفتیم و در مراسم های عزاداری آنها شرکت می کردیم. تا اینکه مقدمات عملیات طریق القدس فراهم شد و گردان ما به طرف سوسنگرد آمد. مدرسه و ساختمان کمیته امداد در سمت راست میدان اول سوسنگرد بود و بچه ها آنجا مستقر شدند. آموزش، حضور در خط مقدم و آماده کردن خط مقدم برای شب عملیات که نیروها آنجا مستقر شوند و کار را شروع کنند 10، 15 روز طول کشید.
هشتم آذر ماه سال 60 عملیات طریق القدس شروع شد. سردار سلیمانی بچه ها را آماده کرده بود و کل گردان که می خواستند از خط عبور کنند و به آن طرف بروند را حاج دستی به سر و صورتشان می کشید و با آنها احوالپرسی می کرد و به آن طرف رفتیم. با ارتش هماهنگ بودیم و یک ربع به چهار عملیات ارتش شروع می شد و کل خط دشمن را زیر آتش خمپاره و سلاح های سنگین می گرفت و ساعت چهار شروع عملیات ما بود.
قبل از اینکه عملیات شروع شود یکی دو نفر از بچه ها در مسیری که می رفتیم به شهادت رسیدند. ما وارد خط دشمن شدیم و پاکسازی را شروع کردیم. شنیدیم که سردار سلیمانی مجروح شده است. ایشان با یک نفربر ارتش از خط خودمان حرکت کرده و به طرف خط دشمن آمده بود و نفربر روی مین می رود و زنجیر آن از کار می افتد. حاجی پیاده می شود که به بچه ها برسد و در میدان مین یک خمپاره کنارشان می خورد و حاج قاسم از ناحیه شکم و دست راست مجروح می شود؛ و این مجروحیت تا آخر عمر با حاج قاسم بود. یک ترکش از شکم وارد می شود و تا نزدیک نخاع قرار می گیرد و این کمردرد هم تا آخر عمر همراهشان بود. چون ترکش نزدیک ستون فقرات بود و قابل برداشتن نبود.
بعد از عملیات طریق القدس و قبل از فتح المبین، سپاه تصمیم می گیرد برای استان های مختلف کشور تشکیل تیپ بدهد. قبلا بچه های کرمان در کنار بچه های قم و یزد حضور داشتیم. فرماندهان به این نتیجه رسیدند افرادی که از استان های مختلف به جبهه آمده اند را دور هم جمع کنند و از کرمان هم حاج قاسم را برای تشکیل تیپ استانی معرفی می کنند. اوایل زمستان سال 60 تیپ ها تشکیل می شود و سازماندهی آنها صورت می گیرد. اوایل بهمن سال 60 تیپ 41 ثارالله(ع) هم تشکیل شد و سردار سلیمانی به عنوان فرمانده تیپ و سردار رحیمی به عنوان جانشین، آقای علیرضا رزم حسینی، آقای اکبر خوشی، آقای مصطفی مؤذن و آقای پوریانی از مؤسسان تیپ ثارالله(ع) بودند و در مجموعه پادگانی هفت تپه اندیمشک مستقر شدند.
فراخوان نیرو برای عملیات فتح المبین شروع شد و از کرمان دو گردان حرکت کردیم و به طرف اندیمشک رفتیم. زمان جنگ بود و استاندارد خاصی نداشت. ریل قطار از نزدیک پادگان رد می شد. همان جا گفتند نیروها پیاده شوند به داخل پادگان بروند. یک گردان دیگر و یک گردان زرهی به فرماندهی سردار حمید عرب نژاد بود که استارت کار زرهی تیپ ثارالله(ع) را زدند و با گرفتن چند پی ام پی و نفربر استارت کار زرهی تیپ ثارالله(ع) استان کرمان را می زنند.
در عملیات فتح المبین بزرگترین منطقه جنوب کشور را باید از دست دشمن خارج می کردیم. دشمن در ساحل کرخه و نزدیک اندیمشک مستقر شده بود. چند یگان مأموریت داشتند از اینجا عملیات را شروع کنند و قرار شد تیپ ثارالله(ع) از طرف تپه های نفت شهر به پشت دشمن برود از پشت توپخانه دشمن را تصرف کند. این عملیات خیلی سخت بود. کسی که از جلو می رود بعد از 2 کیلومتر به دشمن می رسد و جایی که ما در نظر گرفته ایم باید نزدیک 15 کیلومتر شب پیاده برویم تا به دشمن برسیم. توپخانه خاکریز ندارد و کسی که به توپخانه حمله می کند هیچ سرپناهی ندارد. اما خوبی حمله به توپخانه این بود که او سلاح انفرادی مقابله با ما را ندارد.
حضرت امام آزادی خرمشهر را امداد الهی دانست تا تفرقه ای بین نیروها به وجود نیاید
با همه سختی هایی که داشت عملیات فتح المبین را به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی انجام دادیم و منطقه آزاد شد. شیرین ترین و ماندگارترین عملیاتی که تا آن موقع انجام دادیم و بعد هم یادگار ماند و قاسم همیشه از آن یاد می کرد، می گفت فتح المبین خیلی خوشم آمد. خیلی عملیات خوبی بود. یعنی برای ما هم رزم و هم آموزش بود و یک سوم مناطق تحت تصرف عراق را در آن عملیات آزاد کردیم.
یکی از شیرینی های آن عملیات پیام حضرت امام بود. حضرت امام لطافتی در گفتارشان داشتند و همیشه می گفتند خدا این کار را کرد. این پیام ها تبعات عجیب وحدتی داشت که ما بعد فهمیدیم. مثلا دو سه سال پیش بود که نیروهای ارتش می گفتند خرمشهر را ما آزاد کردیم و سپاهی ها می گفتند ما آزاد کردیم. آن وقت درک کردم که حضرت امام چه قدر سیاست داشته اند که آزادی خرمشهر را امداد الهی دانسته اند تا تفرقه ای بین نیروها به وجود نیاید.
بعد از فتح المبین مقدمات آزادی خرمشهر و عملیات بیت المقدس در ذهن فرماندهان [شکل گرفت]. یعنی بعد از عملیات فتح المبین وحدتی بین نیروهای ارتش و سپاه و نیروهای مردمی به وجود آمد که شما می توانید مکمل همدیگر باشید. خیلی از نیروهای بازنشسته ارتش هم در مجموعه سپاه با ما همکاری می کردند و آموزش زرهی و خمپاره به بچه ها می دادند. بعد از فتح المبین مسئولین کشور فهمیدند که واقعا می شود نیروی مردمی و نیروی نظامی را در کنار همدیگر داشته باشیم.
از دهم اردیبهشت عملیات بیت المقدس شروع شد و با توجه به تجربه ای که در عملیات فتح المبین داشتیم، منطقه تیپ ثارالله(ع) را پشت دشمن قرار دادند. یعنی خطی که بنا بود بچه های تیپ ثارالله(ع) عمل کنند پشت دشمن بود و همه نیروها از ساحل کارون منطقه را آزاد می کردند و به عقبه دشمن می آمدند که ما بودیم و از طرف فرسیه و سید جابر و پشت حمیدیه به ما می رسیدند. هدف ما این بود که به سمت پادگان حمید برویم و آنجا را آزاد کنیم.
در عملیات بیت المقدس سختی فراوانی کشیدیم و وضعیت طوری بود که نیروها زمینگیر شدند. نیروهای عراق هم فرار کردند و از عقب به بچه های تیپ ثارالله(ع) فشار آوردند. چهار شبانه روز بچه ها اینجا درگیر بودند تا توانستند منطقه را آزاد کنند تا اینکه بچه ها از طرف جلو حرکتشان را شروع کردند و به جاده اهواز – خرمشهر و نزدیک پادگان حمید رسیدند و تیپ ثارالله(ع) از زیر آتش دشمن در آمد. اینجا خیلی شهید دادیم. سردار شهید حمید عرب نژاد از فرماندهان ما بودند. شهدای عزیزی تقدیم کردیم و توانستیم چهار روز منطقه را نگه داریم تا نیروها از جنوب رسیدند و با هم ادغام شدند و به طرف آزادسازی خرمشهر رفتند. نزدیک 23 روز شبانه روز منطقه زیر آتش و مقاومت بود.
سردار سلیمانی در عملیات های مختلف 3 ساعت در شبانه روز می خوابید
سردار سلیمانی در عملیات های مختلف 3 ساعت در شبانه روز می خوابید؛ آن هم موقعی که در ماشین می نشست و می خواست به جای دیگری برود و یا ترک موتور می نشست، سرش را روی شانه نفر جلویی می گذاشت و چرتی می زد. این وضعیت بچه های ما بود. واقعا بچه ها سختی می کشیدند و با جان و دل از وطن دفاع می کردند. اینها همه به خاطر صداقت حضرت امام بود و فرماندهانی که با صداقت کامل آمدند.
حاج قاسم سلیمانی از روزی که با آن تیپ خاص جوان آن موقع یعنی شلوار پاچه گشاد و پیراهن آستین کوتاه او را در گزینش رد کردند و گفتند تو به درد سپاه نمی خوری، تا لحظه ای که در بغداد به شهادت رسید سادگی و صداقتش ذره ای فرق نکرد. یعنی آن روز با صداقت آمد و گفت من این هستم و می خواهم از اسلام دفاع کنم و در بغداد هم گفت من این هستم و در راه اسلام می روم.
یکی از خوبی های حاج قاسم این بود که مطلب را می گرفت؛ یعنی اگر بخواهید نمونه عینی اسلام را به کسی معرفی کنید، حاج قاسم است. یعنی اسلام حاج قاسم را به اینجا رساند و همه می توانیم بشویم؛ دلیل اینکه نمی شویم این است که «خودسازی» نداریم. حاج قاسم خودسازی ویژه ای داشت.
حاج قاسم ارتباط عجیبی با امام داشت
به من گفت جلد خوبی برای صحیفه امام درست کن؛ من می خواهم اینها سالم بمانند
کتاب ها را از جبهه آورد و با همان جلد در کتابخانه خانه نگه داشت؛ و می خواند
ارتباط حاج قاسم با امام چه طور بود؟
ارتباط عجیبی با امام داشت. یعنی روح امام را در خودش پرورش داده و بزرگ کرده بود. یادم هست اواخر جنگ بود که کتاب صحیفه امام را در 16 جلد چاپ کرده بودند و یک جلد معمولی داشت. به عنوان هدیه برای فرماندهان جبهه فرستادند. من آن موقع در فرماندهی لشکر پیش حاج قاسم بودم. حاجی به من گفت جلد پلاستیکی خوبی برای اینها تهیه و درست جلد کن، من می خواهم اینها سالم بمانند.
ما آن موقع گفتیم حاجی این همه کتاب در کتابخانه دارد و چرا حاجی تأکید دارد که اینها را جلد بگیریم. این همه کتاب در طول شش هفت سال اینجا داشته ایم و خوانده و نخوانده، یک نفر برده، آورده یا نیاورده، این کتاب را گفت جلد کن. من از اهواز پلاستیک سفره ای ضخیم تهیه کردم و این 16 جلد کتاب را جلد گرفتم. حاج قاسم گفت خدا خیرت بدهد، من این را می خواهم نگه دارم. این کتاب ها را از جبهه آورد و با همان جلد در کتابخانه خانه نگه داشت؛ و می خواند.
حاجی خیلی اهل مطالعه بود. عمیق مطالعه می کرد، خیلی درک بالایی داشت، تاریخ را خوب می خواند. تاریخ را طوری می خواند که به عمق آن می رفت. نهج البلاغه را خیلی علاقه داشت و با تمام وجود می خواند. اطلاعات و اخبار را خیلی خوب می گرفت و هیچ موقع نمی گذاشت اخبار اجتماعی، سیاسی و نظامی منطقه، مخصوصا موقعی که در تهران بود، از دستش در برود. یعنی صبح زود باید اخبار انگلیسی و عربی جهان ترجمه شده روی میز باشد و ایشان مطالعه کند. با توجه به مشکلات و سختی ها، از اخبار اجتماعی و سیاسی اینجا دریغ نمی کرد و می خواند.
این طور هم بود که فقط اخبار جناح سیاسی خاصی را دنبال کنند؟
حیفم می آید که حاجی را به جناح خاصی وابسته کنم. کسانی که با عینک سیاسی اخبار را دنبال می کنند دنبال منافع جناح خودشان هستند و اینکه چه طور می توانند جناح مقابل را زمین بزنند و جناح خودشان پیروز شود و در دوره بعدی یا موقعیت بعدی بتواند قله های بیشتری را فتح کند. حاج قاسم به این دلیل اخبار را دنبال می کرد که مثلا کسی که می گوید من اصولگرا چه کار می تواند برای مردم و پیشرفت جامعه انجام بدهد و یا کسی که می گوید اصلاح طلب هستم چه چیزی در دستش دارد. واقعا این کاره هست؟ می تواند یا نمی تواند؟
حاجی برای این دنبال مطالعه بود که بداند کجا زندگی می کند و «انسانیت» چه زمانی به پیروزی می رسد و دلش نمی خواست کسی محروم باشد دلش می خواست همه را بالا بیاورد.
در خصوص تورم، گرانی و بازی های سیاسی که چند سال اخیر پیش آمده چه نظری داشتند؟
در طول 30، 40 سالی که ما با ایشان زندگی کردیم به روز بود و هیچ چیزی را انبار نکرد.
تقریبا از سال 96 یک تورم افسارگسیخته را شاهد بودیم که به تبع آن مشکلاتی برای مردم پیش آمد. سردار سلیمانی هم تقریبا دو سال این تورم و فشار به مردم را شاهد بودند. نظرشان در این خصوص چه بود؟
ایشان نظر نمی داد که چه کار باید بکنید ولی همیشه در نظرش این بود که یک جوری باید بار مردم را سبک تر کنیم. مثلا نمی گفت چرا فلانی این کار را کرد و حالا فلانی بیاید تا بهتر شود. همیشه دلش می خواست کاری صورت بگیرد که باری روی دوش مردم نباشد و باری از روی دوش مردم برداشته شود؛ نه اینکه مردم بار کار سیاسی یا نظامی که انجام می شود را به دوش بکشند.
قطعا با توجه به شناختی که از جهان داشت و می دانست چه کسانی پشت تحریک صهیونیست ها هستند و چه کسانی در داخل به نفع آنها کار می کنند و چه کسانی گرا می دهند، می دانست که کار کس دیگری است. آیا آقای روحانی واقعا می خواست که مردم این سختی ها را بکشند؟! آقای رئیسی دلش می خواهد مردم این سختی ها را بکشند؟! نه. درست است که بعضی مسئولین نتوانسته اند حرفی که باید را در خارج بزنند و مراوده ای با خارج داشته باشند تا بتوانیم با جهان ارتباط خوبی داشته باشیم ولی یک فرد یا یک جناح مقصر نیست و سیاست کلی نظام این است که باید در مقابل دشمن این حرف را بزنیم.
حاج قاسم آدم متعادلی بود و با همه جناح های سیاسی ارتباط داشت
حاج قاسم کسی بود که همه اینها را می دید. نظر مقام معظم رهبری را می دانست، تمام هستی نظامی ما را می دانست و تمام دارایی سیاسی و اجتماعی ما را می دانست. حاج قاسم آدم متعادلی بود و با همه جناح های سیاسی هم ارتباط داشت. من به عنوان یک اصلاح طلب افتخار می کنم که همراه حاجی بوده ام و حاجی هم می دانست که من اصلاح طلب هستم. یعنی این طور نبود که بگوید چون تو اصلاح طلب هستی در دفتر من کار نکن و حتی هیچ موقع از من نپرسید چرا اصلاح طلب هستی.