یادداشت پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

یادداشت/

بعثت؛ نوری در دل، شوری در جان

این که کسی بتواند پراکندگی های اعتقادی را جمع کند و برای جامعه دین واحد به ارمغان بیاورد به گونه ای که باورهای پیشین منسوخ گردد و قلوب را تسخیر کند به گونه ای که نامش با عظمت برده شود، از شگفتی های بعثت است.

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش                زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

اگر سنجش پدیده ها و حوادث اجتماعی بر اساس میزان تأثیرگذاری و نحوه تحول آفرینی آن ها باشد، بی شک ارزشمندترین، تأثیرگذارترین و در عین حال شگفت انگیزترین حادثه در تاریخ بشر، رخداد «بعثت» رسول اکرم(ص) خواهد بود. شگفتی این واقعه از آن جهت است که جامعه هدف در این«انگیزش»، انسان است و ایجاد تحول در فکر و باروری اندیشه او.

گزاره های تاریخی که اوضاع جهان را عموماً و وضعیت زندگی در محیط بعثت را خصوصاً بیان می کنند، نمودار خوبی از آن روزگار ترسیم نکرده اند و تصویر جالبی از آن دوران ارائه نداده اند. اقلیمی که پیامبر در آن مبعوث گشت، فاقد ابتدائی ترین شاخصه«جامعه انسانی» بود. تنها یک ششم مردم عربستان شهرنشین بودند و بقیه چادر نشین و بیابان گرد، که آفتاب سوزان آن سرزمین خشک و ریگ های تفتیده بیابانش چونان تازیانه ای پیکر آن بادیه نشینان را می نواخت. فقدان پیشیه تمدّنی و نبود جاذبه طبیعی و عدم برخورداری از رویه انسانی، رغبتی برای نگاه از بیرون به آن منطقه ایجاد نمی کرد و ساکنان سرزمین های دیگر را به آن دیار نمی کشاند و هیچ فاتحی را به فکر تسخیر آن جا نمی انداخت؛ رئیس قبیله در سرزمینی که از بدو پیدایش منظره زیبا و حیات بخشی به خود ندیده است- سلطانی بود برای چادرهای کنارهم نشسته ای که برایش حکم یک کشور را داشتند و قبائل دیگر را بیگانه می-پنداشت.

سرگرمی روزمره ساکنان آن دیار چند «شین» بود: «شیر» می خوردند و بر «شتر» می نشستند و «شمشیر» به دست می گرفتند و «شر» به پا می کردند. آنان هر چند شجاع و مهمان نواز بودند و برای تفاخر اشعاری نیز می سرودند، ولی «غارت» و «چپاول» سکه رایج در میان آنان بود تا آن جا که «قُطامی» در شعر خود گفت:

 

« و أحیاناً علی بکر أخینا              إذا ما لم نجد إلّا أخانا »

 

[کار ما غارت گری است] و گاهی نیز بر «بکر» برادر خود- یورش می بریم و این زمانی است که برای غارت جز برادر خود را نیابیم. (الکامل فی اللغه والادب، مبرد)

 

کافی است سه واژه «بَسُوس»، «شَنفَری» و «فِجار» را در مدخل قاموس ها و دایرةالمعارف ها بنگرید تا اندکی از بسیارِ این غارت گری ها برای تان روایت شود؛ و چنان چه «بت پرستی»، «دخترکشی»، «میگساری»، «قمار» و «قطع رحم» بر آداب و رسوم اضافه گردد، «پازل» زندگی رقّت بار و نفرت انگیز جاهلی کامل خواهد شد. 

در سایر نقاط جهان هم اوضاع بهتر نبود. در یونان و ایران و اسپانیا و چین و آفریقا و نواحی مختلف اروپا آتش اختلافات زبانه می کشید و زد و خوردهای داخلی یا هجوم اجنبی و یا هردو، روابط اجتماعی را از هم گسیخته و رشته الفت را گسسته بود، در ظلمتکده و تاریکستان دنیا روح بشریت مرده بود، فرشته انسانیت ناپدید گشته بود و دیو سَبُعیّت و توحّش با تمام وجود خودنمائی می کرد، در آن وانفسای جان کندن تدریجی که نامش زندگی بود:

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد                      دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

 

مردی از میان همان مردم برخاست تا رستاخیزی به پا کند و شورشی در جان ها بیفکند و افکار و اندیشه های ایستای رسوبی را روان سازد و ربوبی کند:

 

«فکر چون آب است تا باشد روان                            فیض ها یابند از او خلق جهان

چند روزی که کند یکجا درنگ                       گَنده و بی حاصل است و تیره رنگ»

 

او «نوحی» بود که ناخدائی کشتی رستگاری بشر را به عهده گرفت و آن را از امواج سهمگین و شکننده فتنه ها و آشوب ها به ساحل امن برد؛ «ابراهیمی» بود که در دل آتش جهل و تعصب رفت و نارستان سوزان نمرودیان جاهلی را «بَرد» و «سلام» کرد و به گلستان مبدّل ساخت؛ «یعقوبی» بود که در فراق یوسف انسانیت، دلی بریان و دیده ای گریان داشت و بیرون آمدن یوسف عقلانیت و خردورزی را از چاه جهالت و کینه توزی انتظار می کشید؛ «یوسف» عدالت و صفا بود که از قلیب جنایت و جفا بیرون آمد و بر قلب زلیخاهای خود نشست تا مصر قحطی زده زندگی بشر را مدیریت کند و از حاصل علم و عدالت پربار کند و سرشار سازد؛ «کلیمی» بود که با فرمان خدایش و کلام خدائی اش فرعون کبر و نخوت را به نیل کشاند؛ «عیسایی» بود که بر پیکر مرده انسانیت و فضیلت جانی تازه بخشید و کوران بت پرست را روشنایی دیده داد و خداپرست کرد؛ او «محمد(ص)» بود، قرآن مجسمی که سرفراز بر فراز جبال بشریت فرود آمد و جبلّت آنان را خاشع و متصدع ساخت، دفینه های عقلشان را بیرون ریخت و ظرفیت هایشان را نشانشان داد:

« نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد                  حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات                       چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل                  حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد»

 

و چنین شد که «بعثت»، «منت» خوانده شد یعنی نعمت بزرگ، و چه نعمتی بزرگ تر از رهیدن از هوا و رسیدن به خدا؟!

او نزدیک به چهل سال به اصول دعوت انبیاء و مشترکات رسولان حق عمل می کرد، و با هدایت فرشته ای که از لحظه جداشدنش از شیرمادر با او بود و به او مکارم اخلاق و محاسن اعمال می آموخت، روزگار می گذراند. «وَ لَقَد قَرَنَ اللهُ بِه صلّی الله علیه و آله و سلّم مِن لَدُن أَن کَانَ فَطِیماً أَعظَمَ مَلَکٍ مِن مَلائِکَتِه یَسلُکُ بِه طَرِیقَ المَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخلَاقِ العَالَمِ» (نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه) ). در این دوران گاهی راهی بیابان ها می شد و متفکرانه به نظاره آیات الهی می نشست تا در فضیلت و وارستگی و پاکی شهره دیار شد. اینک در آستانه چهل سالگی با کوله باری از خردپیشگی و درایت، تفکر و عبادت، بازرگانی و تجارت، شبانی و رعایت و نشان پرافتخار«امانت»، برای ابلاغ رسالت در میان مردم ظاهر شد، شوری در جان ها ریخت و رستاخیزی به پا کرد. محمد(ص) برای این کار تدارک نظامی ندید و لشکرکشی نکرد، تنها سلاحش «شمشیر» بود که در دست دوست و دشمن بود؛ او با سرمایه«عقل» (ما أنت بنعمة ربک بمجنون) و جان مایه اخلاق (و إنک لعلی خلق عظیم) و بهره مندی از «رحمت» خداداد (فبما رحمة من الله لنت لهم) منشور آدمیت را مُهر کرد و خاتم زد. او با ندای جبرئیل مردم را حول محور «الله» و اسم «رب» جمع کرد؛ نظرهایی را که بر معبودهای خودساخته دوخته شده بود، به کانون علم و قدرت و حکمت متوجه ساخت و بدین سان افکار پراکنده یک جهتی گشت و اندیشه-های متشتّت توحیدی شد؛ نگاه هایی را که برای چراندن انعام به شتران و گوسفندان دوخته شده بود، به آسمان انداخت تا خورشید و ماه را رصد کنند و بر اوقات صلاة و صیام محافظت کنند و در کنار به  دست آوردن قوتی برای تن، به پالایش جان بپردازند. «عن بعض الصحابه: صرنا رعاةالشمس و القمر بعد ما کنّا رعاة الابل و الغنم و البقر» (بحارالانوار، جلد 79، صفحه 351) و این گونه عقول خفته را بیدار کرد.

 از گفتنی ها این که هر چند عقلِ کل بلکه کلِ عقل بود، هیچ-گاه با کُنه عقل خویش با مردم سخن نگفت: «ما کلّم رسول الله العباد بکنه عقله» (کافی، جلد 1، ص23) بلکه بر اساس عقل مخاطب و ظرفیت او با او به گفت وگو پرداخت و مأموریتش را در این زمینه به مردم یادآور شد: «إنا معاشرالأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم». و همین ظرفیت شناسی یکی از رموز موفقیت او بود. ساختارهای قبیله ای را فرو ریخت و «امّت» را شکل داد، آن هم بهترین امّت را «کنتم خیر امة اخرجت للناس».

در ظرف 23 سال اموری را سامان داد که به سامان رساندن هرکدام سال ها وقت می برد و روحیاتی متفاوت و بعضاً متضاد را می طلبید؛ دل های مردم را به یکدیگر مهربان کرد و کینه-هایشان نسبت به یکدیگر را زدود؛ «عُنف» آنان را به «لطف» و قهرشان را به «مهر» تبدیل کرد.

«دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت           یک ز دیگر جام خون آشام داشت

کینه های کهنه شان از مصطفی            محو شد در نور اسلام و صفا»

این که کسی بتواند پراکندگی های اعتقادی را جمع کند و برای جامعه دین واحد به ارمغان بیاورد به گونه ای که باورهای پیشین منسوخ گردد و قلوب را تسخیر کند به گونه ای که نامش با عظمت برده شود، از شگفتی های بعثت است. او در قرآنش برای رسالتش اهدافی را مشخص کرد: 1-قیام انسان ها به عدالت 2-نشان دادن آیات الهی 3-تعلیم کتاب و تبیین واقعیات نظری عالم هستی 4- حکمت، که باید ها و نبایدها را در مسیر تکامل بشر و «شدن» او فرا روی او می نهد 5-امر به نیکی ها و نهی از بدی ها 6-برداشتن زنجیرهای گرانی که روان آدمی را آزار می دهد و بر او سنگینی می کند.

قانون مند کردن جامعه و همه را تحت برنامه واحد جمع کردن و به هرج و مرج در جامعه بحران زده پایان دادن، بخشی دیگر از کارنامه نورانی بعثت است.

او با این اهداف بلند، قومی را از یوغ بردگی و بندگی رهانید، آتش اختلافات را خاموش ساخت و با تفرعن های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مبارزه کرد و نفی سلطه هوای نفس بر فرد و طرد تحکم طاغوت بر جامعه و حاکم کردن افراد بر سرنوشت خویش را دکترین خود قرار داد. «بعثت لاتمم مکارم الأخلاق» (بحارالأنوار، ج 16، ص210) «إن الله بعثنی أن اقتل ملوک الدنیا و أجُرَّ المُلک الیکم» (بحارالأنوار، ج 18، ص34)

و این ها همه دست آورد بعثت پیامبر امّی و نگار مکتب نرفته و درس ناخوانده ما است:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت           به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

راستی چیست این سقف بلند (انسان والامرتبه) ساده(امّی) که بر بلندای تاریخ ایستاده و پرُنقش جلوه کرده و شورشی در عالم و آدم انداخته، و بنا دارد تا قیام قیامت دلربایی کند و جان مشتاقان را به سوی خود کشاند و به خدا برساند؟! 

آری او «محمد(ص)» است که پیش از آن که «رسول خدا» باشد، «امین خلق خدا» بود. اکسیر اعظمی که کیمیاگری کرد و از شوره زار عربستان بوستان «آدمیت» برآورد و تفسیر انسانیت را در دو کلمه قرار داد: «پرستش حق» و «پرستاری خلق»:

«فرمانبر خدا و نگهدار خلق باش                 این هر دو قرن اگر بگرفتی سکندری»

اینک ماییم و این میراث گرانبها و مسئولیت بس سنگین در پاسداشت آن:

«روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید          حالیا چشم جهانی نگران من و توست»

و السلام

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
4 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.