پایگاه خبری جماران: آیت الله سیدرضا بنی طبا از 70 سال پیش همدرس و هم حجره ای آیت الله العظمی یوسف صانعی(ره) و برادر ایشان بوده و خاطرات بسیار جالبی از این دوران دارد. در گفت و گویی با او چند مورد از این خاطرات را مرور کرده ایم که مشروح این گفت و گو را در ادامه می خوانید:
دوست داریم از روزهایی که با آیت الله العظمی صانعی(ره) بودید برای ما بگویید. کجا به هم رسیدید؟ چگونه هم حجره ای شدید و خاطراتی که از ایشان دارید را از زبان شما بشنویم.
70 سال قبل پدر بزرگوار آیت الله صانعی این دو عزیز(آیت الله یوسف صانعی و آیت الله حسن صانعی) را به مدرسه کاسه گران اصفهان آوردند و در این مدرسه مشغول شدند. مدرسه کاسه گران نزدیک میدان کهنه اصفهان در بازار ریسمان است اساتید بسیار خوبی داشت و آیت الله محمد یزدی و آیت الله مقتدایی هم در همان زمان آنجا برای درس می آمدند.
ادبیات آنجا حرف اول را می زد. مخصوصا سیوطی را یک آقای معلم حبیب آبادی بود که بسیار استاد خوبی بود و در همه اصفهان معروف بود و «مغنی اللبیب» شیخ عباس ادیب درس می داد.
آنجا رسم بود که طلبه ها سیوطی را کامل بخوانند و هم مباحثه داشته باشند. یعنی هر طلبه یک یا دو هم مباحثه داشت. درسی که می گرفتند را شب مطالعه و فردا بحث و اگر اشکال داشتند همان روز با استاد مطرح می کردند. آنجا ایشان سیوطی، الفیه بن مالک و مغنی اللبیب را خواندند و غیر از تصریف و شرح تصریف آنجا رسم بود که شرح نظام را هم بخوانند.
بعد از آنکه ادبیات را در اصفهان خواندند به قم آمدند. در مدرسه حاج سیدصادق، گذر قلعه، هم اتاق بودیم. من و برادرانم و این دو برادر در یکی از اتاق های مدرسه حاج سیدصادق بودیم. اتاق روبروی ما هم داماد آیت الله اراکی، آقای الهی، بود. حاج عبدالله دلیجانی، از قضات محترم بعد از انقلاب، هم آنجا بود.
این عزیزان خوب درس می خواندند و از اول هم به نماز اول وقت مقید بودند و ما کار خلافی از اینها ندیدیم. خیلی جدی بودند، مطالعه می کردند و درس می خواندند. زمانی هم که با امام آشنا شدند، امام این دو را خیلی دوست داشت. حتی امام امور مالی خودش را به آیت الله حسن صانعی سپرد. چک هایی که در رابطه با سهم به امام می دادند را ایشان رسیدگی می کرد. هر دو از شاگردان نخبه امام بودند. راجع به آیت الله یوسف صانعی امام فرمودند که هر وقت ایشان حرف می زند من حظّ می کنم.
زمانی که امام در نوفل لوشاتو بودند در دانشگاه تهران تحصنی بود و ما خدمت آیت الله یوسف صانعی بودیم و مقام معظم رهبری هم آمده بودند. آقای خلخالی هم بودند و علما در معیت آیت الله صانعی به دانشگاه تهران آمده بودند و ما آنجا متحصن بودیم که امام از پاریس بیایند. بودیم تا وقتی که خبر دادند هواپیما حرکت کرده است. قرار بود به دانشگاه تهران بیایند و بعد نظرشان عوض شد و به بهشت زهرا رفتند. ما هم همه به بهشت زهرا رفتیم و در سخنرانی معروف امام حضور داشتیم.
آیت الله صانعی شصت و چند سال در قم تدریس کرد و از مدرسین درجه یک بود. در مدرسه حقانی که آقای قدوسی هم آنجا بودند، طلبه های زیادی در آن مدرسه بودند و قضات زیادی که بعد از انقلاب مشغول به کار شدند غالبا شاگرد آقای صانعی بوده اند. ایشان هم انقلابی بود و هم امام دوستش داشت و هم در حوزه به ایشان علاقه داشتند و بحمدالله خوب درس می داد و خوب کار می کرد؛ وقتش را تلف نمی کرد.
این دو برادر چشم و چراغ همه بودند. با فضیلت بودند و همه آنها را دوست داشتند. امام هم احترام ویژه ای به آنها می گذاشت. مخصوصا یادم هست وقتی که امام در بورسا ترکیه بودند و من دو ماه و نیم در مکه، مدینه، کربلا و نجف خدمت خانم امام بودم، وقتی که به قم آمدیم بعد از مدتی خانم امام هدایایی بهد وسیله آیت الله حسن صانعی برای خانم ها فرستادند. ایشان در معیت آیت الله اشراقی، داماد امام، هدایا را برای خانم ها آورد.
در هر حال، اینها هم مورد اعتماد بیت امام بودند و هم امام اینها را قبول داشت. اولین دادستانی که بعد از انقلاب انتخاب شد هم امام آیت الله یوسف صانعی را انتخاب کردند و کارهای خوبی انجام دادند. البته درباره ایشان مسائل زیاد است و من خیلی مطالب یادم رفته است.
آیا ممکن است آن خاطره تان از وقتی که گرسنه بودید و بعد به دفتر آقای بروجردی می روید را نقل کنید.
یک روز غروب چند مهمان از تهران آمده بود و آیت الله سید ابوالحسن روحانی، پدر آیت الله سید مهدی روحانی که خبرگان بود، در مسجد حاج سید صادق نماز می خواندند. همه برای نماز رفتند. یک کتری روحی بزرگ داشتیم و من برای چای آن را روی چراغ سه فتیله ای گذاشتم. آیت الله صانعی به من گفتند ما که قند و چای نداریم؛ این اسراف است. گفتم تا آب جوش بیاید خدا بزرگ است. آقایان برای نماز رفته بودند و من هم وضو گرفتم که در جماعت شرکت کنم، دیدم در اتاق را می زنند. گفت پدر من در تهران مرده و دفنش کرده ایم شما امشب یک نماز لیلة الدفن برای پدر من بخوانید. پول خوبی هم داد و رفت. من این نماز را بلد نبودم؛ نشنیده بودم. آیت الله العظمی بروجردی رساله ای به نام «جامع الفروع» داشتند. رساله را باز کردم و دیدم نوشته دو رکعت است؛ رکعت اول بعد از حمد آیت الکرسی و رکعت دوم بعد از حمد، انا انزلناه و بعد هم یک دعای هدیه به روح فلان دارد.
نماز را خواندیم و هنوز اینها از نماز نیامده بودند که هم قند و چای و هم برای همه کباب گرفتم. آیت الله صانعی آمد و گفت چه کار کردی؟ گفت اگر دونگی است ما نیستیم. گفتم نه؛ خدا رسانده و میل بفرمایید.
ظاهرا پیش آقای بروجردی هم شعر خوانده اید و یک شب شام به آنها داده اید؟
بله. ما چهار پنج نفر بودیم هیچ کدام پول نداشتیم. آقا جواد شکسته بندی هم بود و به ایشان هم بدهکار بودیم و به فکر این بودیم که چه کار کنیم. شنیده بودم که آیت الله العظمی بروجردی به طلبه ای که الفیه بن مالک را بلد باشد محبتی می کنند. ما شب خدمت آقا رفتیم. حاج احمد پیشکار آقا بود و گفت چرا آمده ای؟ گفتم من طلبه هستم و ایشان هم مرجع تقلید است. صدای ما به گوش آقا رسید و صدا زدند که بگویید این طلبه پیش من بیاید. گفتم من می خواهم الفیه را امتحان بدهم. گفتند بخوان و خواندم. آقا پول خوبی به من دادند و آقا سید محمدحسن هم فرمودند اسم این طلبه را در دفتر شهریه بنویس. بعد آمدم و اول قرض همه اتاق را دادم. 70 تومان به آقا جواد شکسته بند بدهکار بودیم و من بدهی همه را دادم. آن شب هم برای همه کباب گرفتیم و پذیرایی کردیم.
آقای صانعی آن شب باز گفت این چه کارهایی است که می کنید؟ گفتم خدا رسانده است. منظورم این است که خوش اخلاق و خوش برخورد و درس خوان بودند و هیچ خلاف و اشتباهی از آنها ندیدیم و کسی هم برای ما چیزی نقل نکرده است. آقازاده ایشان(آقا سعید) هم جوان بسیار شایسته و خوبی است و امیدواریم این چراغ روشن باشد و در این خانه بسته نشود.