گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

خاطرات منتشر نشده آیت الله سیدجعفر کریمی از امام خمینی(س)

مرحوم آیت الله سیدجعفر کریمی در گفت گوی پیش رو خاطراتی از عزیمت امام به نجف و رفتن به پاریس، فعالیت های انقلابی خود و حضورش در دفتر استفتائات امام را بیان کرده است.

به گزارش جماران، حریم امام نوشت: مرحوم آیت الله سید جعفر کریمی شخصی نام آشنا است که در سالهای متمادی حضور حضرت امام در عراق و ایران منشاء خدمات علمی بسیاری در زمینههای گوناگون بوده است که از آن میان میتوان به تحقیق و تصحیح کتاب البیع امام و همچنین سرپرستی بخش استفتائات حضرت ایشان اشاره کرد که باعث رفت و آمدهای بسیار ایشان با شخص حضرت امام شده است. مرحوم آیتالله سید جعفر کریمی که به صراحت لهجه و صداقت در گفتار مشهور بود در گفتوگوی خویش خاطراتی خواندنی را با حریم امام در میان گذاشت که این مصاحبه به مناسبت بزرگداشت درگذشت ایشان بازنشر میشود.

با تشکر از وقتی که به نشریه «حریم امام» اختصاص دادید؛ به عنوان اولین سوال بجاست که بپرسیم، نحوه آشنایی شما با حضرت امام چگونه بوده است؟

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الحین الی قیام یوم الدین.

راجع به سابقه آشنایی‌ام با امام باید عرض کنم: من در سال 1333 که به حساب ارتباط با فدائیان اسلام، تحت تعقیب ساواک واقع شدم، «مصدّق» را در لشکر دو زرهی محاکمه می‌کردند، و فدائیان اسلام را هم می‌خواستند بگیرند که بعدها گرفتند و متأسفانه دوستان ما را اعدام کردند؛ اما بگذارید از سابق‌تر شروع کنم: با فراست مرحوم پدرم از سال 1333 آمدم نجف؛ لذا از نزدیک در جریان حوادث ایران حضور نداشتم، اما خبر این جریانات به ما می‌رسید. من در نجف ساکن مدرسه آیت الله العظمی بروجردی(ره) بودم، که متصدی مدرسه مرحوم حجت الاسلام والمسلمین آقا شیخ نصرالله خلخالی بود. آقا شیخ نصرالله خلخالی از یاران و هم بحث قدیم امام بود و علاوه از هم بحثی، یک صداقت خاصی بین ایشان و امام بود که باعث شده بود، از سال 1340 که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی(ره) فوت کردند، ایشان وکیل مطلق امام در عراق شود. در این مدتی که نهضتی در ایران پیش آمده بود، من در معیت آقا شیخ نصرالله خلخالی، شروع کردیم به تشکیل جلسات و اجتماعات، و نوشتن اعلامیه‌ها و تلگراف‌ها راجع به قضایای ایران و حمایت از امام؛ این برنامه‌ها همین طور مرتب در طول این مدت ادامه داشت، که بعضی جلسات خیلی چشمگیر بود.

 

در جلساتی که تشکیل می‌دادید، چه شخصیت‌هایی حضور به هم می‌رساندند؟ اگر امکان دارد فضا و موقعیت جلسات را مقداری برایمان تشریح کنید.

در یک جلسه‌ای مرحوم آقای حکیم، مرحوم آقای شاهرودی و سایر مراجع وقت نجف در مسجد هندی نجف جمع شدند، و آقا سید جواد تبریزی منبر رفت و صحبت‌های خیلی داغی راجع به قضایای ایران، مظلومیت مردم ایران و مظلومیت امام کرده بود. در حالی که ما این قبیل کارها و جلسات را ادامه می‌دادیم. من روزها طرف عصر، یک بحث کفایه در مدرسه مرحوم آقای بروجردی داشتم، که یک روز رفتم مدرسه، هنوز بحث شروع نشده بود که، دیدم آقا شیخ نصرالله خلخالی در آن وقت روز و در هوای گرم، سراسیمه به مدرسه آمد، گفتم: آقا شیخ خیر است! چه شده است؟ گفت: هیچی، خوب شد شما را دیدم، یک تلفنی به من زدند که آقای خمینی آمده کاظمین، ولی نمی‌دانم مرا سر کار گذاشتند یا واقعیت دارد. به او گفتم که از اداره مخابرات نجف سؤال کن! تلفن آن وقت نجف از این تلفن‌های هندلی بود، گفتم بپرس این تلفنی را که ساعت فلان شده است، از کجا بود. گفت: خوب گفتی! گفتند: این تلفن از کاظمین، از مسافرخانه عبدالامیر جمالی بود. گفتم: بسیار خوب! حالا با آن مسافرخانه تماس بگیر. با مسافرخانه تماس گرفت؛ مرحوم حاج آقا مصطفی که هنوز در دفتر مسافرخانه نشسته بود، گوشی را برداشت و آقا شیخ نصرالله خلخالی حال و احوال با ایشان کردند و گفتند: شما واقعاً به عراق آمدید؟ گفت: بله ما حدود نیم ساعتی است که وارد کاظمین شدیم. بعد از این خبر پرسیدیم: آقا کجاست؟ گفتند: آقا وضو گرفته و به حرم مشرف شده است. آقا شیخ نصرالله خلخالی گفت ببین صاحب مسافرخانه هست یا نه؟ صاحب مسافرخانه رفیق و آشنای مرحوم حاج آقا شیخ نصرالله خلخالی بود. گفت اتفاقاً او هم حضور داشت. گفتند گوشی را به او بدهید. وقتی گوشی را به صاحب مسافرخانه دادند به او گفت: می‌دانید چه شخصیتی به مسافر خانه شما آمده است؟! برای او مناسب نیست جایش در مسافرخانه باشد. یک منزلی تهیه کنید آنجا تشریف ببرند. مقدمات کار را فراهم کنید، تا فردا صبح که ما می‌آییم. ما با آقا شیخ نصرالله در صدد این شدیم که حضور امام در کاظمین را به دیگران اطلاع دهیم. ماشین‌هایی را در نظر گرفتیم که طلبه‌ها اگر خواستند، برای دیدار امام به کاظمین بروند. شب تا ساعت ده یازده شب، مشغول تنظیم این گونه امور بودیم. بعد از نماز صبح من و آقا شیخ نصرالله به طرف کاظمین حرکت کردیم. امام در منزل عبدالامیر تشریف داشتند. سر سفره صبحانه نشسته بودند، که ما وارد شدیم و سلام عرض کردیم و در کنارشان نشستیم. و آشنایی نزدیک من با امام از این جا شروع شد. امام دو روزی در کاظمین بودند و بعد یک سفر مختصری مشرّف سامرا شدند، و از سامرا به کربلا رفتند، دو روزی هم در کربلا بودند، و بعد عازم نجف شدند، و در برگشت از کربلا به طرف نجف ما یک عده‌ای را دعوت کردیم برای استقبال امام. مستقبلین تا «خان نُص» که نصف راه بین کربلا و نجف است، آمدند و امام از آن جا راهی نجف شد، و شب را در منزلی که در نجف تهیه کرده بودند، خدمتشان رسیدیم، و از آن به بعد هم ما در منزل امام حضور داشتیم و تقریباً جزء خصیصین افرادی بودیم که با امام تماس داشتند.

 

چگونه شد که حضرت امام، به شما اعتماد علمی پیدا کرده و برخی از امور را به شما واگذار کردند؟

بنا شد امام بحث علمی شروع کنند، که کتاب بیع را شروع کردند. در این اثناء مرحوم حاج آقا مصطفی مطلع شده بود که من در موضوع بیع، کتابی نوشته‌ام؛ به بنده فرمودند که آقا مایل هست که این کتاب شما را ببیند. ما یک جلد از کتاب را به حاج آقا مصطفی دادیم، که ایشان کتاب را به امام دادند؛ ظاهراً ـ و الله العالم‌ـ

امام از قلم و اطلاعات من و خبرویت من خوشش آمده بود؛ گویا از مطالعه این کتاب یک چیزهایی دستگیرش شده بود، که منشأ شد که امام یک سری کارهای بیتشان را به بنده واگذار کند. با یکی از آقایان به نام آقای یوسفی که اصفهانی بود، ـ خدا رحمتش بکندـ کتاب‌های امام را شروع کردیم آماده کردن و چاپ کردن؛ اولش «تحریرالوسیله» بود، بعد «زبدة الاحکام» بود، بعد «توضیح المسائل» بود، بعد «کتاب الطهارة» بود، این کتاب‌ها را ما یکی یکی بررسی و تحقیق کردیم و اگر اشکالی هم داشت می‌گرفتیم و عباراتی را هم که به تصحیح نیاز داشت، تصحیح می‌کردیم، و چاپ می‌کردیم.

این جریان همین طور ادامه داشت تا اینکه سال فوت مرحوم آقای حکیم رسید. تا این جا کار ما حضور در بیت امام و حضور در درس ایشان و حضور در جلسه شب ایشان، و احیاناً خدمت ایشان در همراه شدن برای مشرف شدن در حرم، و برگشت از حرم، بوده است.

 

هیئت استفتاء امام چگونه در نجف شکل گرفت؟

 استفتائاتی که از امام می‌شد، کم نبود اما خیلی هم نبود، لذا جواب استفتائات را خودشان می‌نوشتند. به همین خاطر اجازات و استفتائات همه به قلم خودشان بود تا اینکه سال 90 ق که آقای حکیم فوت کرده بود و مراجعات تقلیدی به امام اوج گرفته و زیاد شده بود، امام دیدند که دیگر نمی‌رسند استفتائات را جواب بدهند؛ نمی‌دانم به پیشنهاد حاج آقا مصطفی بود یا پیشنهاد خود امام، که ما مأمور شدیم استفتائات امام را جواب بنویسیم، و در طول این مدت که مشغول تحقیق و بررسی کتاب‌های امام بودیم، همکار من مرحوم آقا سید عباس خاتم یزدی بود، با هم کار می‌کردیم، من و آقای خاتم هر دو در یک سال به نجف مشرّف شدیم البته با دو سه ماه تفاوت.

وقتی که استفتائات به ما محول شد، من و آقای خاتم با هم مذاکره می‌کردیم و می‌نوشتیم، و بنای ما در نوشتن هم این بود که صورت سؤال را در آن استفتاء می‌دیدیم و جوابشان را در یک برگه‌ای می‌نوشتیم و سنجاق می‌کردیم و با آن سؤال، می‌فرستادیم اندرون خدمت امام؛ امام دقیقاً آن سؤال و جواب را می‌دید، اگر جواب مطابق با سؤال بود، که دست نمی‌زد و معنایش این بود که پذیرفت، و اگر مطابق با سؤال نبود یا کم داشت یا زیاد داشت، حکّ و اصلاح می‌کرد و بر می‌گرداند به بیرونی و ما پاکنویس می‌کردیم و دوباره می‌فرستادیم اندرون و امام مُهر می‌کرد و بر می‌گشت تا برای افراد ارسال گردد. در خلال این مدت، چند ماهی، آقا شیخ غلام رضا رضوانی، شب‌ها می‌آمدند و در اتاق استفتاء در نوشتن جواب همکاری می‌کردند.

آن موقع متصدی دفتر امام در نجف آقا سید عبدالعلی قرهی بود و بعد از رفتن ایشان به ایران، آقای رضوانی مسئول اداره دفتر شد. بعد از مدتی به پیشنهاد مرحوم حاج احمد آقای خمینی، مرحوم آقای قدیری هم در نوشتن پاسخ استفتائات به ما ضمیمه شد. و چند مدتی هم با ما در نوشتن پاسخ‌ها همکاری می‌کرد. بعدها آقای قدیری به ایران آمد، و من و آقای خاتم ماندیم که تا آن روزهای آخر، کارمان در دفتر امام همین بود.

ضمناً امام (قدس سره) دو سه روز قبل از مهاجرت به پاریس یک نامه‌ای نوشته بودند که به دست من رسید، پشت پاکت به این مضمون بود: «خدمت جناب آقای فلان باشد! بعد از مُردنم باز کنند و مضمون داخل پاکت هر چه هست بر طبق آن عمل کنند». بعدها معلوم شد که این پاکت چهار تا بود، یکی به نام من و دیگری به نام آقای خاتم و دوتای دیگر هم به نام آقا شیخ موسی رضوانی و مرحوم آقا شیخ حبیب الله اراکی بود. ما چهار نفر جزء اوصیاء امام بودیم، که ما را وصی خودشان قرار دادند.

 

چگونه شد که امام نجف را ترک کردند؟ شما پس از بازگشت به ایران با پیروزی انقلاب چه فعالیت‌هایی داشتید؟

شبی را که صبحش امام از نجف به صفوان حرکت کرد، به ما گفته شد که امام با شما کار دارد، ما هم خدمتشان رسیدیم، فرمودند: «به من پیشنهاد کرده‌اند که یا در برابر حکومت شاه سکوت کنم و یا از عراق بیرون بروم و حق هیچ گونه حرکتی علیه شاه را ندارم، در حالی که من سکوت را برای خودم خلاف شرع می‌دانم! فلذا در نتیجه ناگزیرم که از عراق بیرون بروم، و آن پاکت‌هایی که خدمت آقایان دادم، وصیت‌نامه من راجع به پول‌هایی است که در خانه من هست، در آن نامه در زمینه کارهایی که باقیمانده و باید چه کار بکنند یا چه کار نکنند، همه این‌ها را مشروحاً در نامه نوشته ام، و هر چهار نامه راجع به همین هست که بعد از رفتنم شما پاکت را باز کرده و ببینند که چکار باید بکنید؛ بر طبق همان نوشته هایم عمل بکنید».

صبح آن روز بعد از نماز صبح با چند ماشین به طرف مرز صفوان حرکت کردیم؛ تقریباً حدود ساعت ده بود که به بیابانی رسیدیم، امام تجدید وضو کرد و راه افتادیم و به بصره رسیدیم، از بصره هم به گمرک عراق حرکت کردیم؛ نماز ظهر و عصر را در آن ساختمان گمرک با اقتدا به امام خواندیم، و امام سوار شدند و به طرف مرز صفوان، طرف کویت حرکت کردند. ما یک مقدار صبر کردیم و برگشتیم.

من و آقای خاتم و آقای برقعی و دیگران، داشتیم به نجف بر می‌گشتیم، در راه نیروهای امنیتی چندین جا جلوی ما را گرفتند، ما دیدیم اوضاع طور دیگری است! ولی از مسایل بی اطلاع بودیم، تا اینکه به نجف رسیدیم و اطلاع پیدا کردیم که نگذاشتند امام وارد کویت شوند. ایشان را در گمرک معطل کردند و ایشان شب را در هتلی در بصره به سر بردند.

فردای آن شب هم امام دستور داد که ایشان را به بغداد ببرند. در بغداد دو شبی در هتل بودند، تا مقدمات سفرشان به پاریس فراهم شد و به طرف پاریس حرکت کردند، ما که در نجف مانده بودیم، یک چند مدتی گذشت تا اینکه دیدم خُلق ماندن در نجف را در غیاب امام ندارم.

امام دیگر از پاریس برگشته بودند به تهران، من یک سفری در همان سال 57 خدمت امام رسیدم و عرض کردم که در این مدت که من در نجف بودم، محض خاطر جنابعالی ماندم و الا به مقداری که من باید از محضر اساتید عراق استفاده بکنم، شاید کردم، و دیگر با حضور در نجف پیشرفت علمی ندارم، و با مسافرت شما هم انگیزه‌ای برای ماندن ندارم و دلم در آن جا قرار نمی‌گیرد. اجازه بدهید من به ایران برگردم، و اجازه بدهید آن امری را که در آن پاکت نوشتید را واگذار کنیم به فلان شخص. امام یک تأملی کرد و تایید نکردند و گفتند حالا شما بیایید تا ببینیم چه باید بکنیم. امام جانشینی تعیین نکردند.

ما برگشتیم نجف، در خلال این مدت هم من و آقای خاتم تحت تعقیب شدید نیروهای امنیتی عراق بودیم، تا آن شبی را که من می‌خواستم از عراق خارج بشوم، حسب آن چه را که دوستان گفته بودند مأمورین در به در به دنبال من می‌گشتند. بحمدالله مقدّر این بود که ما دستگیر نشویم و از عراق خارج شویم. تقریباً با خارج شدن ما از گمرک عراق در منظریه با ربع ساعت زودتر، باعث نجات جان ما شد. زیرا این‌ها فردایش به خانه ما ریخته بودند و درب را شکستند و دیدند که خانه خالی است و کسی نیست. همسایه ما به نام سید جابر بود، آنها سراغ او رفتند که سید کجا رفته؟ او هم گفته بوده که من چه اطلاعی دارم! یک کتک مفصلی به سید اولاد پیغمبر زدند ولی چیزی دستگیرشان نشد. پست به پست شروع به تماس گرفتن کردند، اگر از اول تماس می‌گرفتند که ما را دستگیر می‌کردند، وقتی در گمرک منظریه دستورشان رسید، ما تقریباً یک ربع قبل، از گمرک منظریه به طرف ایران خارج شده و رفته بودیم. روز بسیار تاریکی برای من بود.

وقتی ایران آمدم خدمت امام رسیدم، امام امر فرمودند مثل همان نجف در دفتر استفتائات ایشان در قم شرکت کنم. استفتائات را در ایران اکثراً زیر سؤالات می‌نوشتیم. گاهی هم که اگر به نظرمان می‌آمد که شاید جواب باید جور دیگر نوشته باشد، آنها را جداگانه می‌نوشتیم و هفته‌ای یک روز من این پوشه استفتائات را می‌آوردم جماران خدمت امام، امام ملاحظه می‌فرمود و هرچه را نیاز به حک و اصلاح داشت، حک و اصلاح می‌کرد و هر چه را که قبول داشت مهر می‌کرد و ما برمی گرداندیم به قم.

 

نحوه شکل گیری دفتر استفتائات امام در قم و جماران را برایمان توضیح دهید. با آن‌همه مشغله که حضرت امام در اواخر عمر شریفشان داشتند، آیا باز هم خودشان بر استفتائات نظارت می‌کردند؟

سالیانی روال کار این طور بود که همه استفتائات بلااستثنا به مهر امام ممهور می‌شد تا این اواخر-ظاهراً یکی دو سالی قبل از فوتشان- که ما یک روز در جماران خدمت امام رسیدیم، امام فرمودند که من کارم زیاد است و نمی‌رسم استفتائات را دوباره ببینم؛ آقایانی که در نجف مشغول نوشتن بودند، سالیانی در جلسه استفتائات بودند و من از نظرات آن‌ها اطلاع دارم، و مورد اعتماد من هستند و از این به بعد استفتائات را با مهر دفتر از همان جا بفرستید، و اگر یک موردی پیش آمد که در صحت و سقمش شبهه داشتید، آن را جداگانه بنویسید و به من ارائه بدهید. از آن به بعد استفتائات با مهر دفتر، برای صاحبانشان فرستاده می‌شد، مگر استفتائاتی را که جای تأمل بود که جدا می‌نوشتیم، و من یکی از روزهای هفته آنها را به جماران می‌بردم. امام می‌دیدند و در این موارد برخی از سؤالات را با امام بحث می‌کردیم، به نتیجه فتوای ایشان که می‌رسیدیم می‌نوشتیم و مهر می‌کردیم.

 

اعضای گروه استفتاء در قم هم همان ترکیب دفتر نجف بود؟

به نکته بسیار خوبی اشاره کردید. وقتی قم برگشتیم، اعضای استفتاء تغییر پیدا کرد. تقریباً ده پانزده روز قبل از آمدن من از نجف و شرکت در جلسه استفتاء، جلسه استفتاء برقرار بود. در آن جلسات آقای قدیری، آقای راستی کاشانی و آقای میرزا مسلم ملکوتی حاضر بودند، بنده هم با آمدنم حسب امر امام، در جلسه شرکت کردم که چهار نفر شدیم، و بعد که آقای خاتم آمد، امام به بنده فرمود که آقای خاتم را هم به شرکت در جلسه دعوت کنم، که مجموعاً پنج نفر شدیم.

 

شما از منطقه مازندران جزء اعضای خبرگان قانون اساسی بودید. در مورد ترکیب خبرگان اول صحبت بکنید و بفرمایید که چه شد وارد این عرصه شدید؟

تعیین کاندیداها در حضور امام، در معیت مرحوم شهید بهشتی و ربانی املشی و ربانی شیرازی در قم انجام گرفت، من به حساب سابقه آشنایی‌ام با امام و لطف ایشان به بنده و رفت و آمد به منزل امام ـ همان منزل آقای یزدی ـ در قم، یک شب که رفتم در آن جا دیدم این اتاق تقریباً نیمه پر است، و افراد تازه نفسی مثل مرحوم شهید بهشتی، ربانی املشی، ربانی شیرازی در آنجا بودند. وقتی وارد شدیم، دیدیم دم در جا نیست، رفتیم جلو و نماز مغرب و عشا را به امام اقتدا کردیم، نماز که تمام شد امام دم در نشستند، مرحوم شهید بهشتی و ربانی املشی، پهلوی ایشان نشستند، آقای ربانی شیرازی این طرفشان، یکی دو نفر دیگر هم بودند من الان خیلی در نظرم نمی‌آید. من آنجا دیدم اگر بخواهم از اتاق بیرون بیایم، باید این حلقه‌ای را که این بزرگواران درست کرده‌اند را به هم بزنم و شاید خیلی جسارت باشد که من از این جا عبور کنم، لذا همانجا کناری نشستم! متحیر ماندم که چه کنم؛ بنشینم یا بروم بیرون، اگر بیرون بروم، احتمال بی احترامی هست، و اگر بنشینم شاید مطلب محرمانه‌ای داشته باشند و درست نباشد من بنشینم. به نظرم می‌آید که امام اشاره کردند بنشینم. صورت اسامی را مرحوم بهشتی یکی یکی می‌خواند و امام آن‌هایی را که می‌شناخت می‌شناخت، و آن‌هایی را هم که نمی‌شناخت، سؤال می‌کرد که این شخص چه کسی است و چه کاره است؟ من هم در این صحنه‌ها همان جا نشسته بودم و آقای ربانی املشی طرف چپ امام بدون فاصله، نشسته بود. مرحوم ربانی املشی برای من نقل کرد که امام یواشکی به آقای بهشتی تقریباً توپید، که چطور اسم فلانی نیست؛ امام دستور داد که اسم شما را بنویسند. و ما به همت والای مردم مازندران در امور خبرگان بررسی قانون اساسی انتخاب شدیم. این بود اصل حضور من در آن خبرگان. مقدمه حضورم این بود که عرض کردم، و ذی‌المقدمه حضورمان هم به امر امام بود.

 

خدا رحمت کند بزرگانی همانند مرحوم شهید بهشتی، شهید دستغیب، شهید مدنی، شهید صدوقی، آقا مرتضی حائری، هاشمی نژاد و افراد برجسته دیگری که خیلی در این راستا زحمت کشیدند.

متأسفانه خیلی از افراد ممکن است مطالب گذشته یادشان نباشد یا اسامی افرادی که دلسوزانه در گذشته خدمت می‌کردند، در اذهان باقی نمانده باشد. یک روزی من به آقای صانعی گفتم این همه آقایان که امروزه مدعی‌اند که ما همراه و پیرو افکار امام بودیم، می‌دانیم این‌ها این طور نبودند.از اول تا آخر در نجف با مجموع افرادی که دور امام بودیم، پنج شش نفر بیشتر نمی‌شدیم، حالا این‌ها از کجا پیدا شدند؟! آقای صانعی فرمود که یک روزی بردن اسم امام جرم بود، بودن قبضِ رسید امام در جیب کسی جرم بود، آشنایی و مراوده با امام جرم بود، فلذا همه فراری بودند، ولی الان از آنجایی که ادعای با امام بودن نان دارد، فلذا خیلی مدعی هستند و می‌گویند ما با امام بودیم.

 

اگر خاطرهای از زمان همراهی خودتان با مرحوم امام در نجف به یاد دارید برای ما نقل کنید.

 صدام تصمیم گرفته بود تا حوزة نجف را از بین ببرد. امام من را خواستند و فرمودند: «حزب بعث چنین قصدی دارد و زورم به آن‌ها نمی‌رسد. می‌خواهم از راه زیاد کردن شهریه، حوزه را نگه بدارم. در ادارة حوزه و گرفتن امتحانات از طلبه‌ها کسی را سراغ ندارم.» من این وظیفه را پذیرفتم. ماه به ماه شهریه را زیاد می‌کردم؛ به گونه‌ای که اگر با ارزش امروز حساب کنیم، هر ماه بیشتر از یک میلیون تومان به طلبه‌ها پرداخت می‌شد. صدای بعضی از علمای نجف بلند شد و گفتند: «این آقا مرتب شهریه را زیاد می‌کند و ما از ایشان عقب می‌مانیم. باید چه کار کنیم؟» امام جواب دادند: «شما هم دارید؛ منتها اطراف‌ شما را عده‌ای گرفته‌اند که مبلغ‌ها بین آن‌ها توزیع می‌شود. من این‌گونه افراد را در دور خود ندارم و هر میزان پول به من می‌رسد، برای حوزه خرج می‌کنم.» امام چنین روحیه و خصوصیتی داشتند. من که مسئول امتحانات بودم، یک بار امام من را خواستند و فرمودند: «این ماه از چند طلبه امتحان جدید گرفتید؟» آماری خدمتشان عرض کردم. اسم یک نفر را آوردند و فرمودند که از فلانی امتحان گرفتید؟ من گفتم: «خیر، این شخص امتحان نداده است.» معلوم شد حاج‌آقا مصطفی دستور داده بود که به ایشان شهریه بدهند. امام فرمودند: «اسم این شخص را خط بزنید تا بیاید و امتحان بدهد و اگر صالح بود به او شهریه بدهید. به مصطفی هم بگو در این کارها دخالتی نداشته باشد. بنشیند و درس خود را بخواند.» حاج‌آقا مصطفی‌ای که امام بعد از فوت ایشان فرمودند: «امید آیندة اسلام بود.» امام همان مقدار به ایشان شهریه می‌داد که به طلبه‌های دیگر می‌داد. اینکه فرزند ایشان است و باید شهریة بیشتر بدهد، چنین چیزی اصلاً در روحیة امام وجود نداشت. درباره شهریة طلبه‌های افغانی هم می‌فرمودند که باید شهریه‌ها میان همة طلبه‌ها مساوی باشد.

 

شما به خاطر مسئولیتتان، با حضرت امام حشر و نشر زیادی داشتید. برای ما بفرمایید نظر حضرت امام راجع به روحانیت چه بود؟

راجع به روحانیت عزیز مطالب زیادی از امام در ذهن دارم که همة آن مطالب را نه شما وقت دارید و نه من حال بیان آن‌ها را دارم. اما چند جمله‌ای را عرض می‌کنم. امام راحل(س) در جلسه‌ای به نصیحت ما اقدام کردند و فرمودند: «هر کس در این دنیا برای تولید و بهره‌برداری زمینه‌سازی می‌کند و انتظار نتیجه گرفتن دارد.» کشاورز زمین را شیار و بذرافشانی می‌کند تا به امید خدا سبز بشود و از این زراعت حاصلی بچیند. تاجر در بازار تجارت سرمایه‌گذاری می‌کند و با هوش و ذکاوتی که دارد، اجناسی را با قیمت کم‌تری می‌خرد و با قیمت بیشتر می‌فروشد تا از آن اجناس سود ببرد. صنعت‌کار همچنین و بقیة اصناف نیز همین‌طور. روحانیت عزیز هم سرمایه‌گذاری دارد. باید حساب کند این سرمایه‌گذاری در چه رشته‌ای است و چه حاصلی می‌تواند برای او داشته باشد. سرمایه‌گذاری روحانیت عبارت‌ است از زحمت ‌کشیدن، نزدیک شدن به معارف الهی، ره‌آورد رسالت رسول‌الله(ص) و آشنایی با موازین علمی و اخلاقی و اسلامی. از این سرمایه‌گذاری نمی‌توان انتظار مادی داشته باشیم؛ مثلاً انسان خانه ندارد بعد از مدتی در کنار این سرمایه‌گذاری صاحب خانه می‌شود. ماشین ندارد و صاحب ماشین می‌شود. درجه و رتبه ندارد، درجه و رتبه کسب می‌کند. این‌ها نتیجه سرمایه‌گذاری روحانیت نیستند. سرمایه‌گذاری روحانیت باید نتیجة این باشد که روز به روز به خدا و به معارف خدا نزدیک‌تر بشود. اصل زحماتش باید نزدیک کردن بندگان خدا به خدا باشد. در پایان هر سال باید حساب کند که امسال چقدر به خدا و معارف اسلامی نزدیک شده است و چقدر از قرآن کریم و نهج‌البلاغه آقا امیرالمؤمنین(ع) درس آموخته است. چه مقدار مردم را توانسته است که با این معارف آشنا کند. ما که شغلمان هدایت و ارشاد و رهبری جامعه است و خودمان را به حق یا به ناحق سرباز امام زمان می‌دانیم، باید حساب این را داشته باشیم که چه مقدار در این شغل موفق هستیم و پیشرفت داریم.

 

لطفاً اگر انتقاد یا توصیهای به قشر روحانیت و طلبههای حوزه دارید، بیان بفرمایید.

متأسفم از اینکه مناسبت‌هایی پیش می‌آید و می‌بینم آقایانی که باید مشغول ترویج، تبلیغ و ارشاد جامعه باشند، در همین حوزه می‌مانند و جایی نمی‌روند. اگر بنا شد در وقت تبلیغ به تبلیغ نپردازیم و در وقت تحصیل هم نتوانیم به تبلیغ برویم، بهره‌ای از زندگی‌ نصیب ما نخواهد شد. این‌ها را همة طلبه‌ها و خوانندگان می‌دانند و آنچه می‌گویم به حساب این نیست که نمی‌دانند، بلکه برای اینکه تذکری باشد برای خودم و یادآوری به آنان.

از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ» یعنی به هیچ کاری نپرداختم و فکر نکردم، مگر اینکه کوشیدم اول رضایت خدا را در آن به دست بیاورم. باید ببینیم این کار زیر نظر خداوند متعال هست یا نیست. اگر مرضی نظر خداوند بود، انجام می‌دهیم؛ نباید برای پاداش از خلق خدا این کار را انجام بدهیم. خلق خدا مانند من، نیازمند، فقیر و محتاج هستند. آنکه همة امور به ید قدرت اوست و همه باید دست حاجت به سوی او دراز کنند، ذات اقدس ربوبی است. آیا ما این جمله امیرالمؤمنین(ع) را در کار خود به کار می‌بندیم یا نه؟ همین‌طور مثل سنگی که روی زمین سُر می‌دهیم و حرکت می‌کند تا هر جا متوقف شود. آیا مانند این سنگ حرکت می‌کنیم یا حرکات‌ ما قصدی و از روی تأمل و حساب است؟ اگر حرکت ما مانند سنگ باشد، نتیجه و پاداش آن هم حرکت سنگ است و اگر حرکت، حرکتی ارادی باشد در رتبة خود نیاز به توجه و تصمیم‌گیری دارد.

امیدوارم خدا به ما توفیق عنایت کند و حرکات ما حرکات جبری و عادت نباشد، بلکه حرکت اختیاری انسان‌ها باشد. در حرکت اختیاری انسان‌ها، معارف الهی به وسیله انبیا بیان شده است. در جامعه‌ای که انسان‌ها در آن زندگی می‌کنند، آموزش‌هایی از آن می‌گیرند و می‌توانند در این حرکت اختیاری به جایی برسند و کار خدایی کنند. آقایان ان‌شاءالله در فن خبره هستند و می‌دانند بشر با قدرتی که خداوند در او به ودیعه گذاشته است، می‌تواند به چه جایگاه و عزتی برسد. خداوند منان و متعال به ما بندگانش توفیق عنایت می‌کند تا برسیم به جایی که خودش می‌خواهد. امیرالمؤمنین(ع) در فراز مناجاتی می‌فرماید: «إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ» من از اینکه بندة تو هستم، افتخار می‌کنم و از اینکه تو خدای من هستی، برای من سرفرازی است. خدایی که می‌خواستم، تو هستی. به من توفیق عنایت کن تا من آن بنده‌ای باشم که تو می‌خواهی؛ نه بندة هوای نفس خودم و نه بندة دنیای مادی خود؛ بلکه بنده‌ای را که می‌تواند به آن جایگاه واقعی برسد که فرمودند: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی» اطاعت خدا کن، تا به جایی برسی که مانند خداوند متعال بشود.

کاری که می‌توانیم امروز انجام بدهیم به فردا نیندازیم. امیدوارم خداوند متعال که به همه طلبه‌ها توفیق عنایت کرد و وارد حوزه شدند و در مکتب حضرت امام صادق(ع) درس بخوانند و آموزش می‌بینید، شاگرد واقعی امام صادق(ع) بشوند؛ نه شاگردی اسمی. مردم ما را در ظاهر شاگرد امام صادق(ع) می‌دانند؛ ولی اینکه آیا واقعاً ما شاگرد امام صادق هستیم یا نه، خودمان بهتر می‌دانیم. امیدواریم خداوند به همة ما توفیق عنایت کند و شاگرد واقعی امام صادق باشیم.

رسول‌الله(ص) فرمودند: «نشست و برخاست با کسی را نداشته باشید، مگر اینکه شما را به یاد خدا بیندازد.» بررسی کنید با حشر و نشری که با مردم دارید، آیا آن‌ها را به یاد خدا می‌اندازید یا خیر؟ ما هم مثل مردم به یاد دنیا هستیم. دو طلبه هم که در کنار همدیگر می‌نشینند، به هم می‌گویند: «هنوز ماشین نخریده‌ای؟» آن یکی می‌گوید: «نه. هنوز تهیه نکردم.» این هم همان عمل مردم است. ما باید شاگردی امام صادق(ع) و توصیه‌های ایشان به برخی شاگردان را جامة عمل بپوشانیم که می‌فرماید: «دوست دارم مانند تو در مسجد کوفه بنشینم و برای مردم حدیث نقل کنم.» باید آن‌گونه باشیم. به چیزهای جزئی اکتفا نکنیم که اسماً طلبه هستیم. طلبه زیاد است و آنکه رسماً طلبه است، خودش می‌داند. ما دستورات امام راحل و مقام معظم رهبری را اجرا می‌کنیم.

 

دوران تحصیل شما چگونه بود؟ هممباحثهایهای  شما چه کسانی بودند؟

بنده در دوران تحصیل با توجه به غرور و استعداد خدادادی که ذات اقدس بر من عنایت فرمود، خیلی‌ها را قبول نداشتم. درس خیلی‌ها را شرکت نمی‌کردم و هم‌مباحثه هم نداشتم؛ فقط سه نفر را انتخاب کرده بودم و در فرصت‌های مختلف با آن‌ها مباحثه می‌کردم: یکی حاج شیخ ابوالحسن ایازی بود که با ایشان رسائل را مباحثه می‌کردم؛ دیگری حاج شیخ حسین مقدسی از گیلان بود که با ایشان مکاسب مباحثه می‌کردم و دیگری حاج سید علی‌اکبر سجادی نوری بود که تا آخر هم هم‌اتاقی من در مدرسة حجتیه باقی ماند. به نجف اشرف که مشرف شدم، اساتید زیادی در آنجا بودند. همة اساتید را قبول نداشتم؛ بلکه بعضی‌ها را انتخاب کردم و در درسشان شرکت می‌کردم. تا اینکه امام راحل به‌عنوان تبعیدی به نجف اشرف مشرف شدند. خدمتشان رسیدم. ایشان را همان‌گونه یافتم که از صفات امیرالمؤمنین(ع) در کتاب‌ها خوانده بودم و مطالعاتی در این زمینه داشتم. در خلقیات، رفتار، گفتار، دعوت به حق و پرهیز از باطل، بدیلی برای امام ندیدم. اگر خلقیات امام را در 25 سالی که در خدمتشان بودم، بخواهم بیان کنم، مطالب زیادی می‌شود.

 

لطفاً خاطراتی بیان بفرمایید که ویژگیهای اخلاقی امام را برای ما نمایان کند.

ما یک روز خدمت امام رفتیم و گفتیم اگر یک روز از نجف برگردیم، مردم از ما رسالة عملیه نمی‌خواهند، چون مرجعیت شیعه یک یا دو نفر هستند که مردم از آن‌ها تقلید می‌کنند؛ آنچه مردم از ما انتظار دارند، اخلاق اسلامی است. ما در اخلاق اسلامی، عقب‌افتادگی داریم. خوب شما در هفته یک روز درستان را به درس اخلاق اختصاص بدهید. امام فرمودند: «اگر من بخواهم درس اخلاق بگویم، شاید برای بسیاری فایده ندارد. آن‌هایی که بیست، سی یا چهل سال به اخلاقی عادت کرده‌اند، این درس من چه فایده‌ای خواهد داشت؟» به امام عرض کردم: «آن‌ها را رها کنید. جوان‌هایی که هنوز روش خاصی را شیوة خود قرار نداده‌اند را دریابید و درس اخلاق را به آن‌ها بدهید.» امام پذیرفتند و هفته‌ای یک روز در مسجد شیخ انصاری درس اخلاق گفتند. درسی که تمام حضار و در و دیوار مسجد برای شنیدن آن سراپا گوش بودند. امام در یکی از این جلسات فرمودند: «مشکل ما در دین، ناباوری است. آن باوری که باید داشته باشیم، نداریم؛ وگرنه از نظر دانستن، خیلی چیزها را می‌دانیم؛ لکن به دانسته‌های خود باور نداریم.» سپس مثال زدند و فرمودند: «همه ما می‌دانیم پس از آنکه روح از بدن مرده مفارقت کند، لگد، کشیده، گاز و کتک آن را زنده نمی‌کند و اثری در آن ندارد. آن مرده مانند جماد در مکانی ثابت می‌ماند؛ ولی هیچ کدام ما حاضر نیستیم یک شب با آن مرده در اتاق بخوابیم و می‌ترسیم. ما می‌دانیم مرده اذیتی ندارد؛ ولی می‌ترسیم. مرده‌شوری که در مرده‌شورخانه است، این مطلب را باور دارد و صبح تا غروب برای او مرده می‌آورند و همة آن‌ها را می‌شورد. تا وقتی که شب فرا می‌رسد. مرده‌شور خسته می‌شود و در اتاق خودش که چند جنازه‌ برای فردا آماده هستند، سفرة نان باز می‌کند و غذا می‌خورد و می‌خوابد. ترس و واهمه‌ای از این جنازه‌ها ندارد. او باور دارد که مرده حرکتی ندارد. ما باور نداریم و اگر باور داشتیم از مرده نمی‌ترسیدیم. به خیلی از الزامات دینی هم باور درستی نداریم؛ اگر باور داشتیم خیلی از کارها را انجام نمی‌دادیم.»

مطلب دیگر اینکه روزی که خدا برای ما مقدر کرده است، جن و انس نمی‌توانند آن را از ما باز بدارند. این باور را ائمة ما داشتند. آیا ما هم این باور را داریم یا نداریم؟ در دنیایمان نهایت تلاش را می‌کنیم تا چیزهایی را به چنگ بیاوریم. گمان می‌کنیم اگر تلاش نکنیم آن چیزی را که می‌خواهیم از دست می‌دهیم. کوشش کنید تا خداوند باور را در قلب شما جای بدهد. باور داشته باشید که خداوند منان به ذات شما، علیم و قدیر است. از حال ما آگاه است و ما را فراموش نمی‌کند. خدایی که فرمود: «ادعونی استجب لکم» برای این نیست که به سؤال کردن ما نیاز داشته باشد، بلکه بر ما کرم بفرماید و لطف خود را به ما ارزانی کند و ما را مشمول عنایات خود نماید. خداوند وعده‌ای که داده است، حتماً انجام می‌دهد. اگر خداوند چیزی به ما وعده داده، باور کنید که این وعدة او تحقق می‌یابد. اگر باورمان شد، آن وقت زندگی ما جور دیگری می‌شود.

 در طول مدت همراهی و آشنایی با امام یک بار هم ندیدم که ایشان به مرجعیت، پول، زعامت و... دل بسته باشند. با اینکه ایشان بزرگ‌ترین زعامت دینی را داشتند. مردم به ما اعتماد دارند. حرف ما را می‌شنوند و در تأیید مراجع به ما مراجعه می‌کنند. ما هم نباید به دین خود خیانت کنیم. به دنیایمان خیانت نکنیم. ما طلبه‌ها باید مراقب باشیم که دنیای خود را برای دیگری نفروشیم. امیدوارم همة ما همان‌طور که خدا دوست دارد، باشیم؛ نه‌ آن‌گونه که هوای نفسمان می‌خواهد. من دوست داشتم مطالب زیادی خدمت شما و خوانندگان نشریة شما عرض کنم؛ ولی متأسفانه حال صحبت کردن بیشتر را ندارم.

 

خیلی از بیانات جنابعالی بهره بردیم، امیدواریم دوستداران انقلاب، صحت و سقم وقایع را از منابع اصلی آن استفاده کنند. اگر نکته‌ای باقی مانده است، می‌شنویم.

نکته‌ای است که می‌خواهم عرض کنم. کثیری از آقایان در بیان خاطراتشان یک چیزهایی را به مناسبتِ حالا، نه آن روز مطرح می‌کنند. آن روز صورتشان را بر می‌گرداندند تا با امام مواجه نشوند، و حالا می‌گویند بله ما با امام بودیم و کجا بودیم و چه می‌کردیم و چه نمی‌کردیم. این‌ها اضافه شده و جعلی است. حقّش این بود، افرادی را که بنا دارند با آن‌ها مصاحبه بکنند، همه را در یک جلسه در حضور همدیگر قرار می‌دادند، تا مطالبی را که بعضی‌ها فراموش کردند، آن بعضی‌ها که به یادشان هست، متذکر بشوند، و آن‌هایی که دوست دارند چیزی را اضافه بکنند و جعل بکنند، رویشان نشود جعل بکنند، و مطالب مربوط به امام یک رو و یک سمت و یک سو باشد، و دروغ و دغل در آنها کم باشد. اما این کار نشد، لذا مصاحبه این آقا با آن آقا نسبت به امام متفاوت است و خیلی جاها فرق دارد. انسان می‌ماند که کدامش درست است، کدامش نادرست! درست‌ها با نادرست‌ها قاطی شدند و مردم ما نمی‌توانند تشخیص بدهند. بنده که این جا نشسته‌ام می‌دانم کدام درست است و کدام نادرست اما همه که مثل بنده نیستند.

 

به عنوان مثال موردی از تحریفات ایجاد شده را بیان می‌فرمایید؟

به عنوان نمونه عرض می‌کنم، بعد از رحلت امام همه هاج و واج شده بودیم که چه بکنیم. شب هنگام، من و آقای قدیری و آقای خاتم در دفتر امام نشستیم، گفتم من تا آن جا که اطلاع دارم، در آن حدی که بتوان شخصی را مجتهد جامع الشرایط خواند و تقلید او را تجویز کرد، آقای خامنه‌ای هست. من با آقای خامنه‌ای تماس داشتم و دارم و می‌بینم در آن حد هست و ما نظرمان این هست که آقای خامنه‌ای را معرفی کنیم. من بودم و آقای قدیری و آقای خاتم، دوتایشان فوت کردند، من ماندم که در حال فوت هستم. و شب اول قبر و دم پل صراط باید پاسخگوی این حرف هایم باشم.

خلاصه‌اش آقایون قبول کردند که ما آقای خامنه‌ای را معرفی کنیم. ما فردا آمدیم در دفتر، من به ضرس قاطع آقای خامنه‌ای را معرفی کردم، به تهران هم خبر دادیم. در یک چنین گستره‌ای اولین کسی که مرجعیت آقای خامنه‌ای را معرفی کرد بنده بودم؛ نه من می‌خواهم نونش را بخورم، و نه احتیاج به این نون دارم، آقای خامنه‌ای یک بنده خدائیست، من هم یک بنده خدا؛ روزی من هم دست خداست. تا الان خدا من را خوب اداره کرده، بعد هم اگر زنده باشم اداره می‌کند، لکن آن چه را که گفتم واقعیت بود. همین مطلب واقعی را که من می‌دانم پشت صحنه چه بود و چه نبود، در دو سه ماه قبل، آقایی در مصاحبه‌ای گفته است که من اولین کسی بودم که مرجعیت آقای خامنه‌ای را اعلام کردم. در صورتی که چندین جلسه، در جلسه جامعه مدرسین صحبت شده بود که از آقایان واجد شرایط تقلید اسم ببرند. در آن جلسات بزرگانی هم بودند، ولی حاضر نبودند اسمی از آقای خامنه‌ای بیاورند. ولی من خیلی اصرار داشتم که اسم آقای خامنه‌ای را بیاورید. یکی از این آقایون گفت که خوب آقای خامنه‌ای جوان است انشاء الله بعد در فرصت مقتضی.

خدا رحمت کند مرحوم آقای مشکینی را، گفته بود ما با این آقایون که اسمشان را آورده‌ایم، حشر و نشر داشتیم و می‌شناسیم، و می‌توانیم به اجتهادشان شهادت بدهیم، ولی ما با آقای خامنه‌ای حشر و نشر نداشتیم و اطلاعی نداریم. بنده گفتم: بفرمایید که در مرجعیت تقلید در جامعه شیعه، هر شهری، هر کشوری، هرحوزه‌ای یک مرجع تقلید می‌خواهد، یا یک مرجع تقلید واجد شرایط برای همه جا بس است؟ گفت: خوب اگر واجد شرایط باشد برای همه جا بس است! گفتم: شما می‌دانید مشهد کسی واجد شرایط هست یا نه؟ ایشان گفت: نه! گفتم نجف می‌دانید واجد شرایط هستند یا نه؟ گفت: نه! گفتم: چرا شما در میان این همه افاضل، در حوزه قم و نجف و مشهد، می‌گویید فقط این اشخاص؟! بقیه افراد را در بقیه جاها که تشخیص نداده اید! فرمود: مگر شما تشخیص دادید؟ گفتم: بنده نه تنها تشخیص دادم، بلکه با چوب کبریت می‌توانم سواد این آقایونی که در نجف، در مشهد و در قم هستند، دانه دانه اندازه بگیرم و بگویم فضل آقایان چه اندازه است. و با این ملاحظه می‌گویم آقای خامنه‌ای صلاحیتش از دیگران کمتر نیست، اگر از خیلی‌ها بیشتر نباشد. به هر حال این مقدار واقعیات با آن چه را که بروز می‌کند، فرق می‌کند.

 

حاج آقا خیلی ممنون که وقت شریف خود را در اختیار هفته نامه قرار دادید.

خواهش می‌کنم؛ حاج حسن آقا چطورند؟

 

متشکر، ضمناً از اینکه مسوّده‌های استفتائات را تحویل داده اید متشکر بودند.

ایشان چه می‌کنند؟

 

خدمت شما سلام رساندند و جویای احوال شما بودند. ایشان چند سالی است درس خارج را با نگاهی جدید با محوریت و بررسی و تحلیل نگاه حضرت امام شروع کرده اند.

متوقع از ایشان (حاج حسن آقا) هم همین است. ایشان از طرف پدر نوه امام هستند و از طرف مادر هم نوه مرحوم سلطانی هستند. ما کفایه را پیش آقای سلطانی خواندیم، و استاد بنام و مبرّز و مشهور و معروف حوزه بود.

استعداد ذاتی را که خداوند منان و متعال به ایشان داد، به کمتر کسی داد. ایشان پسر حاج احمد آقا هست و نوه امام، و استعداد خاصی دارد، و راهی را که دیگران می‌خواهند یک ماهه بپیمایند، ایشان در یک ساعته می‌پیماید. و مطالبی را که دیگران می‌خواهند خیلی غور بکنند و تأمل بکنند و این طرف و آن طرف بزنند تا نصفش را سر دربیاورند، ایشان با همان نظر بدوی سر در می‌آورد وفّقه الله ان‌شاء الله.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.