همسر امام خمینی که در همه سال های مبارزه، تبعید و هجرت ایشان چون یاری وفادار در کنارشان بودند و حاضر به تنها گذاشتن امام نشدند و همه سختی ها را به جان خریدند، در خاطرات خود به چگونگی شروع نهضت امام خمینی و دستگیری ایشان اشاره کرده اند.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، خانم خدیجه ثقفی، همسر امام خمینی که به سبب تحمل رنج ها و زحمات بسیار در طول سال های مبارزه و شکل گیری نهضت امام خمینی و نیز سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی به بانوی انقلاب شهرت دارند، در گفت و گویی که سال ها پیش با دکتر زهرا مصطفوی، دختر کوچکشان داشتند، از شروع مبارزات امام و شکل گیری نهضت اینگونه نقل خاطره کرده اند:
چون زمین ها را به زور از مالک ها می گرفتند و می دادند به رعیت ها. همیشه این سؤال مطرح بود که زراعتی که کشاورزان می کردند حلال است یا نه و نانی که نانواها می پختند حلال است یا خیر؟ بعد از مدتی من و آقامصطفی رفتیم نجف و کربلا و در آنجا شنیدیم که ایران شلوغ شده است. آقا مصطفی دلواپس شد و گفت برگردیم ایران. وقتی آمدیم خانه پر از جمعیت بود، ما رفتیم منزل برادرت. حیاط خانه آقامصطفی قهوهخانه شده بود تا بعد کمکم شلوغی زیاد شد و آقا سخنرانی عصر عاشورا را کردند داخل خانه و آن شب صدای همهمه و تنفسشان پیچیده بود. آنها لگد زدند به در خانه. ما همه در حیاط خوابیده بودیم. آقا رفتند وگفتند؛ لگد نزنید آمدم. آقا، عبا و قبایشان را پوشیدند و آنها در را شکستند و ریختند داخل خانه و ایشان را بردند. دو سه روزی در یک منزل مسکونی بازداشت بودند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. 12ـ10 روزی در قصر بودند اما نمی گذاشتند برای ایشان غذا ببریم. ظاهراً می رفتند ایشان را نصیحت می کردند. آقا، کتاب دعا و لباس خواسته بودند، برایشان دادیم. بعد ایشان را بردند عشرت آباد و دو ماه آنجا بودند. نمی گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود و فقط اجازه غذا دادند. ما هم آمدیم تهران منزل خانم جانم و ناهار به ناهار برایشان غذا می دادیم. بعد از دو ماه آزاد شدند، ایشان را بردند به داوودیه منزل حاج عباسآقا نجاتی. من روز اول با دخترانم آنجا رفتم. ما بیشتر ماندیم و اتاق یک دفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم اینجا خیلی سخت است؟! انگشتش را مالید به پشت گردنش، پوست نازکی با انگشت لوله شد و آمد پایین، من هیچ نگفتم ولی خیلی ناراحت شدم.
در همین رابطه بخوانید:
مسئولیت مهمی که امام در سی ام بهمن ماه به آیت الله هاشمی داد
چرا امام بنی صدر را به فرماندهی کل قوا منصوب کرد؟/براساس قانون این مقام از آن کیست؟
بعد آقای روغنی پیشنهاد کرده بود که آقا به خانه ایشان بروند. جمعیت زیادی از ساواکیها در روبروی منزل آقای روغنی جا گرفتند و یک منزل هم نزدیک آنجا برای ما کرایه کردند. تقریباً 30 ساواکی آنجا بودند که رفت و آمد را محدود می کردند و فقط مادرم یا خواهرم را اجازه می دادند داخل شوند مدت هفت ماه در قیطریه منزل آقای روغنی بودند که رئیس ساواک به نام انصاری گفته بود هر وقت بخواهید به قم بروید برای شما ماشین می آوریم. بعد رفتیم قم. همه خانه آقا را مردها گرفته بودند. یک خانه متصل به منزل آقا را اجاره کردند و دری باز کردند به آنجا و ما رفتیم. از عید تا 13 آبان یعنی هشت ماه آنجا بودیم که آقا سخنرانی دیگری کردند که همان کاپیتولاسیون بود. یک شب دیدیم که ریختند پشت در خانه. من در ایوان بودم. با آنکه دیوار بلند بود یکی بالای دیوار بود. آقا طرف دیگر حیاط بودند من این طرف حیاط. دوباره دیدم یکی دیگر پرید. صدا کردم:«آقا» و دیدم که درب بین خانه ما و بیرون را با لگد می زنند. آقا صدای مرا که شنید بلند صدا زد:« در را شکستید، من دارم می آیم.» یک وقت دیدم که یکی دیگر هم پرید بالا، من دیگر ترسیدم، نزدیک سحر بود. آقا آمد بیرون و داد زد به آنها: « در شکست! بروید بیرون من می آیم.» همین که دیدند آقا از اتاق آمد بیرون به طرف من و من هم توی ایوان ایستاده بودم از دیوار به طرف بیرون پایین پریدند. آقا آمد مُهر و کلید در قفسهاش را به من داد و گفت:« این پیش تو باشد تا خبر دهم.» و از آن در رفت بیرون. من آن را قایم کردم و به هیچ کس نگفتم. چون توقع می کردند که کلید یا مُهر را بگیرند. احمد بیدار شده بود، 18ـ17 ساله بود. احمد پرسید:« آقا کو؟!» گفتم:« از این در رفت، تو نرو» ولی رفت، بعد گفت:« چند قدم که رفتم یکی از ساواکی ها هفتتیرش را رو به من کرد به صورت حمله ـ یعنی اگر بیایی جلو می زنمت ـ و من نرفتم.»
برگرفته از گفت و گویی منتشر شده در پرتال امام خمینی