یکی از مهمترین علل شکل گیری قیام ۱۹ دی، آمادگی مردم و حضورشان در صحنه بود که در سال های قبل کمتر به چشم می خورد و این آمادگی به دنبال به وجود آمدن فضای باز سیاسی و فعالیت های سازمان ها و احزاب سیاسی مختلف بویژه فعالیت روحانیت پس از شهادت حاج آقا مصطفی حاصل شد.
جی پلاس: بی تردید علل و عوامل متعددی در شکل گیری قیام 19 دی نقش داشتند منتها به تعبیر فلسفی بعضی از آنها علل قریبه و بعضی دیگر علل بعیده بودند و یکی از مهمترین علل، آمادگی مردم و حضورشان در صحنه بود که در سال های قبل کمتر به چشم می خورد و این آمادگی به دنبال به وجود آمدن فضای باز سیاسی و فعالیت های سازمان ها و احزاب سیاسی مختلف بویژه فعالیت روحانیت پس از شهادت حاج آقا مصطفی حاصل شد.
سید حسین موسوی تبریزی در خاطرات خود به این مساله اینگونه اشاره کرده است:
در آن ایام در منزل آیت الله یزدی مجلس روضه بود؛ در همان منزلی که حضرت امام بعد از پیروزی انقلاب وقتی به قم تشریف آوردند در آنجا ساکن شدند. ما چون با آقای یزدی دوست و همکار بودیم و در فعالیت های انقلابی مشارکت داشتیم لذا در روضه ایشان شرکت می کردیم. در آنجا آقای خلج که از منبری های خوب و تقریباً انقلابی آن زمان بود به مدت ده شب سخنرانی داشت و بازاری ها، جوان ها و طلاب جوان و پرشور، شاید قریب به سیصد نفر شرکت می کردند.
شب 17 دی من در مجلس بودم. بعد از اتمام مراسم که بیرون آمدم، طلبه ای جوان که در آن ایام در درس شرح لمعه من شرکت می کرد، جلو آمد و با حالتی عصبانی و ناراحت، روزنامه ای را که در دست داشت به من داد و گفت: مقاله اطلاعات را خوانده اید؟ گفتم: نه. همان جا ایستادم و مقاله را خواندم و دیدم قابل تحمل نیست، بلافاصله به منزل آقای یزدی برگشتم، ایشان را دم در خواستم و ماجرا را به اطلاع رساندم. گفت: حالا می خواهی چه کنی؟ گفتم: بالاخره باید کاری کرد به گمانم نویسنده مقاله خواسته ببیند عکس العمل مردم چگونه است و ما اگر حرکت نکنیم معنایش موفقیت رژیم است.
آقای یزدی گفت: شما هر تصمیمی بگیرید من حاضرم. گفتم: پس شما منزل باشید من خبرتان می کنم. از آنجا به سمت منزل آیت الله نوری حرکت کردم تا ببینم ایشان چه برنامه ای دارد. ایشان گفت: چون وقت دیر است نمی شود مزاحم خانه های آقایان دیگر شد اما اگر جلسه ای در منزل ما بگذارید اشکالی ندارد. من هم پذیرفتم و راه افتادم تا افراد را خبر کنم. رفتم منزل آیت الله یوسف صانعی که در همان کوچه بیگدلی و در نزدیکی منزل آقای نوری بود. ایشان هم برای هر نوع همکاری ابراز آمادگی کرد. گفتم: علی الحساب خودتان را سریع به منزل آقای نوری برسانید و با ایشان سر صحبت را باز کنید تا ما هم افراد دیگر را به آنجا بیاوریم. ایشان پذیرفت و رفت. بعد در معیت یکی از دوستان جناب آقای شاکری تهرانی که ماشین داشت خدمت آقای مشکینی رفتم و ایشان را با ماشین آقای شاکری برداشتیم و به منزل آقای نوری بردیم. حضرات آیات وحید خراسانی، سبحانی، مکارم، مؤمن، طاهری خرم آبادی، و گیلانی هم با تلفن ما خودشان را رساندند. جای تبعیدی هایی از قبیل آقای منتظری خالی بود. بعضی ها هم آن شب دعوت ما را نپذیرفتند اگرچه بعداً انقلابی شدند. به هر حال جلسه نصف شب شروع شد و در خصوص اینکه در واکنش به مقاله موهن اطلاعات چه باید کرد بحث درگرفت.
بعضی از آقایان از جمله آقایان مکارم و وحید خراسانی با تعطیل کردن دروس حوزه مخالف بودند و به جای آن پیشنهاد کردند که در انتهای درس چند دقیقه راجع به این قضیه صحبت شود و اعتراض بشود. آقایان نوری، طاهری، مؤمن، مشکینی و حقیر هم با تعطیلی درس ها موافق بودیم و علتش را هم اینطور ذکر کردیم که صحبت کردن به تنهایی کافی و موج آفرین نیست اما اگر روز 18 دی درس ها را تعطیل کنیم و آقایان مراجع هم چنین کردند و روز بعدش نیز در موقع درس در این خصوص صحبت کنند، مؤثرتر خواهد بود. این پیشنهاد با اکثریت آرا تصویب شد بعد هم تقسیم کار شد. اطلاع رسانی به بیت مرحوم آیت الله گلپایگانی و نیز آیت الله حائری به عهده آقای مؤمن گذاشته شد. منزل آیت الله نجفی مرعشی و مرحوم آیت الله آملی و چند نفر دیگر را من به عهده گرفتم. آقای طاهری هم مأمور اطلاع دادن قضیه به آقای شریعتمداری و عده ای شد و خلاصه تمام یا اکثریت قریب به اتفاق مدرسین حوزه را پوشش دادیم و خوشبختانه فردای آن شب محفل درسی برقرار نشد و به جای آن سیل حرکت طلاب به منازل آیات و مراجع اتفاق افتاد و هر سه مرجع معروف وقت هم یعنی حضرات آیات گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری در جمع طلاب سخنرانی و ابراز همدردی کردند و به این ترتیب برنامه آن روز به پایان رسید و بعدازظهر هم جز ادامه تعطیلی حوزه خبر خاصی نبود و فردایش هم قرار بود درس ها از سر گرفته شود و اوضاع به روال عادی برگردد ولی شب قبلش عده ای از دوستان بازاری قم پیش من آمدند و گفتند: «چطور است ما هم با حوزه همدردی کنیم، منتها اگر فردا حوزه کارش را از سر بگیرد و ما بازار را تعطیل کنیم، ناهماهنگی ایجاد می شود».
من راستش از سویی اطمینان به تعطیلی بازار نداشتم و از سوی دیگر چون دیر وقت بود، راهی برای جمع کردن دوبارۀ مدرسین و دوستان نداشتیم و تازه بعید بود با تعطیلی یک روز دیگر هم افزون بر روز اول موافقت می کردند، که برخی همچنان که عرض شد، با تعطیلی روز اول هم موافق نبودند؛ لذا قضیه را به اطلاع بازاریان رساندم. گفتند: پس چه کنیم؟ عرض کردم: من یک پیشنهاد به نظرم می رسد و آن این است که شما افرادتان را تا هشت صبح فردا جمع کنید و بیایید مسجد نو مقابل قبرستان شیخان. من در آنجا برای حدود سیصد طلبه درس داشتم و شرح لمعه می گفتم. وقتی شما بیایید، ما هم به شما ملحق می شویم. چون شاگردان من آمادگی اش را دارند و اغلب ما در درس به بهانه های مختلف، مسائل سیاسی را مطرح می کنیم. وقتی اجتماع ما مهیا شد، به اتفاق به سمت مسجد اعظم حرکت می کنیم. در آنجا آقای شریعتمداری مشغول تدریس در شبستان سمت آرامگاه مرحوم آیت الله بروجردی می شود. هنگام درس ایشان وارد مسجد می شویم؛ بعد یک نفر در آنجا صحبت کند و خطاب به آقای شریعتمداری بگوید: آقا! بازار تعطیل است، آن وقت شما دارید درس می گویید؟! اگر بشود درس ایشان را تعطیل کرد، دروس دیگر هم خود به خود تعطیل خواهد شد. این پیشنهاد را پسندیدند و تا فردا ساعت هشت، خداحافظی کردند.
صبح روز نوزدهم دی ماه از قرار معلوم، بازاریان صبح زود اعلامیه حمایت و پشتیبانی خود را از حوزه و مرجعیت امام در بازار چسباندند و رسماً و یکپارچه بازار تعطیل شد. من طبق معمول و بی آنکه به شاگردانم چیزی بگویم، درس را آغاز کردم. شاید سه دقیقه نگذشته بود که بازاری ها رسیدند. من بلافاصله درس را تعطیل کردم و از شاگردان خواستم که متفرق نشوند تا در کنار بازاریان به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) راهپیمایی کنیم. آنان هم پذیرفتند و راه افتادیم. در مسیر که می رفتیم از اینجا و آنجا افرادی هم ـ نوعاً از طلاب ـ به ما ملحق شدند و وقتی به مسجد اعظم رسیدیم، شاید غیر از جماعت بازاری، صدها طلبه هم با ما همراه بودند و نیمی از صحن مسجد اعظم پر شد. عده ای مأمور شدند که داخل شبستان بروند و به نحو منطقی و مسالمت آمیز، درس آقای شریعتمداری را به تعطیلی بکشانند؛ البته درس آقای شریعتمداری تعطیل شد[1] ولی من وارد مسجد نشدم؛ چون اطرافیان آقای شریعتمداری من را می شناختند و به لحاظ اختلاف سلیقه ای که ما از همان اول با ایشان داشتیم، شاید گمان می کردند که من توطئه کرده ام که درس ایشان به هم بخورد. خوشبختانه قضیه با موفقیت تمام شد و ایشان بر فراز منبر تدریس، عذرخواهی کرد و گفت: ما نمی دانستیم که امروز هم برنامه است؛ لذا همین جا به حمایت از اعتراض بازاریان تعطیل می کنیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته!
اینجا بود که شعارها شروع و عملاً دروس حوزه تعطیل شد. آیت الله گلپایگانی هم که در ساعت نُه در شبستان دیگر مسجد اعظم درس داشتند، نیامدند؛ درس ساعت ده آیت الله مرعشی هم در مسجد بالاسر و درس آیت الله شیخ هاشم آملی در مسجد اعظم و نیز درس خارج آیت الله مرتضی حائری در مسجد عشقعلی، عملاً برگزار نشد و سیل راهپیمایان در ادامه حرکت روز قبل، به سوی بیوت مراجع و علما سرازیر شد. نخست به منزل آیت الله آقای میرزا هاشم آملی در کوچه آقازاده رفتند که البته من به دلیل داشتن کارهای دیگر، نرفتم. گویا آقای آملی چند دقیقه صحبت کرده بودند. بعد راهپیمایان به سمت منزل مرحوم علامه طباطبایی که در جوار منزل آقای یزدی بود، رفتند. در آنجا مرحوم علامه در جمع تظاهرکنندگان حاضر شدند و ابراز تشکر کردند؛ ولی چون برای صحبت کردن طولانی تر، حال و حوصلۀ کافی نداشتند، به آقای یزدی که به جهت همسایگی با ایشان مأنوس بود، گفتند که شما صحبت کنید. آقای یزدی هم حدود ده دقیقه صحبت کرد.
پس از آن، مردم سؤال کردند کجا برویم؟ من عرض کردم بعد از مراجع، نوبت علمای تراز دوم است؛ لذا بد نیست به سمت مدرسۀ امیرالمؤمنین و خدمت آقای مکارم برویم. رفتن پیش آقای مکارم، از جهت وارد ساختن ایشان به جریانات سیاسی و انقلابی حائز اهمیت بود، تا تصویری که از ایشان در اذهان بود که وی از رفقای آقای شریعتمداری است و در شمار مبارزین نیست از بین برود و انصافاً هم آقای مکارم آن روز در جمع تظاهرکنندگان، خوب و منطقی صحبت کرد و با آن صحبت که یک ربع بیشتر زمان نبرد، تبعید را برای خود خرید.
بعد از آن قرار شد که به منزل آقای وحید خراسانی که از درس خارج گوهای آن زمان بود، برویم که البته چون نزدیک ظهر بود و منزل ایشان هم گنجایش چندانی نداشت و از سیستم صوتی بالایی هم برخوردار نبود، جمعیت کمتری حضور داشتند. در عین حال ایشان هم طی سخنان بسیار خوب و منطقی و محکم، توهین روزنامه را به ساحت مقدس امام و مرجعیت محکوم کرد و از راهپیمایی و اعتراض مردم حمایت کرد. برای بعد از ظهر روز 19 دی، رفتن به منزل آقای نوری را در نظر گرفتیم تا تقریباً در سمت خیابان صفاییه قم، کار را کامل کرده باشیم و بعد از آن به منزل آقای مشکینی برویم.
خبر رسید که از تهران هم عده ای بازاریان و دانشگاهیان خواهند آمد و من حدس زدم که با این حساب، برنامۀ مقابل منزل آقای نوری از همه جا شلوغتر و باشکوهتر خواهد شد؛ لذا از قبل سیستم صوتی مناسبی را در منزل آقای نوری و حتی مسیر خیابان بیگدلی تعبیه کردیم و بلندگوهای کوچکی را در بالای دیوارها به گونه ای که از خیابان قابل رؤیت نبود قرار دادیم. بتدریج از ساعت چهار جمعیت آمدند و اتاق های منزل پر شد و بعد از آن با آنکه هوا سرد بود، مردم در حیاط نشستند و کم کم کوچۀ بیگدلی از جمعیت انباشته شد و حتی امتداد جمعیت به خیابان صفاییه رسید.
در این حال من در منزل آقای نوری بودم و قرار بود ایشان سخنرانی کند؛ منتها به من گفتند: اول شما چند دقیقه صحبت کن تا آمادگی ایجاد شود. من برخاستم و حدود 25 دقیقه سخنرانی کردم. موضوع صحبت راجع به حکومت و امامت بود و اینکه رئیس حکومت چه شرایطی باید داشته باشد. در آن سخنرانی من عنوان «امام» را در مورد حضرت امام که تا آن موقع به ایشان آیت الله العظمی خمینی می گفتند، برای اولین بار ـ البته در قم ـ به کار بردم. در تهران ظاهراً آقای دکتر حسن روحانی این عنوان را در مراسم چهلم حاج آقا مصطفی ـ که حدود یک ماه قبل از قضیه 19 دی در مسجد ارگ برگزار شده بود ـ در حق امام (س) استفاده کرده بود.
به هر حال حقیر در طی سخنرانی در منزل آقای نوری مطالب مختلفی را بیان کردم؛ از جمله نامۀ حضرت سیدالشهدا (ع) را که توسط حضرت مسلم برای مردم کوفه ارسال شد و بخشی از آن از قرار زیر است: ولعمری ما الامام الا القائم بالقسط الداین بالحق، الحابس نفسه فی ذات الله .
این جمله را پشت بلندگو قرائت کردم و قضیه را به توطئه رژیم و مقالۀ موهن روزنامه ربط دادم و آن را ریشه یابی کردم. بعد از آن آقای نوری حدود 45 دقیقه سخنرانی کرد که بسیار جالب بود و جالبتر اینکه اشعاری قرائت کرد که در آن، امام به نور ماه و مقاله روزنامه و توطئه ساواک و اقدامات رژیم، به پارس سگ تشبیه شده بود. یک مصراعش این است: مه فشاند نور و سگ عوعو کند! مردم بیشماری که در صحنه حاضر بودند با شنیدن این سخنان کاملاً آماده شده بودند؛ لذا با شعارهای تند «مرگ بر حکومت یزیدی» و «درود بر خمینی»، در آستانۀ غروب آفتاب به سمت خیابان صفاییه حرکت کردند. ما مشغول راه انداختن مهمانها بودیم و انتهای جمعیت هنوز در کوچه بیگدلی بود که ناگهان عده ای در حال شعار دادن، دوباره به منزل آقای نوری آمدند و با نگرانی اعلام کردند که نزدیک چهارراه بیمارستان، تیراندازی شده و عده ای کشته و زخمی شده اند.
برنامۀ رفتن به منزل آقای مشکینی بدین ترتیب لغو شد و به جای آن طلبه ها در حوالی مدرسه حجتیه و رودخانه مشغول سنگ اندازی و پرتاب آجر به طرف مأمورین مسلح بودند.[2] به خاطر دارم که در همان گیرودار خبر رسید که شیخی که بعدها دانستیم مرحوم شهید اوسطی است، با فلاخن و وسیلۀ سنگ انداز، به پاسبان ها و ساواکی ها حمله کرده و با نشانه روی دقیق، پیشانی آنان را مورد هدف قرار داده است؛ منتها چون سر و صورتش را می پوشاند تا مدتها جز عده ای معدود، کسی او را نمی شناخت؛ تا اینکه سرانجام او را شناسایی کردند و در روز عید سعید فطر به شهادت رساندند و جالب است بگوییم که شعار «بگو مرگ بر شاه» از همان روز عید، در قم متداول شد.
به هر تقدیر درگیری تا ساعت یازده شب ادامه یافت و بیشتر هم در اطراف مدرسۀ حجتیه بود که منجر به زخمی شدن دست کم پانزده نفر شد که به بیمارستان منتقل شدند. تشخیص ما این بود که ماندن زخمی های این حادثه در بیمارستان ها صلاح نیست و به طور حتم به دستگیری آنان توسط ساواک منجر خواهد شد؛ لذا شبانه، آنان را خارج کرده و به منزل افراد «مخصوص» منتقل کردیم. در این ماجرا روی هم رفته پانزده نفر شهید و زخمی شدند که دو نفر از شهدا طلبه و فرزند روحانی بودند که یکی از آنان همدانی و منزلشان در نیروگاه بود و ما برای دلداری دادن و تسلیت به پدر و مادرش به منزل او رفتیم. به این ترتیب 19 دی ماه به پایان رسید.
۱. در این مورد: ر.ک. به: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک؛ کتاب دوم، ص 10.
۲. البته در ابتدا سنگ و آجری در اختیار تظاهرکنندگان نبود و بعداً فراهم شد. از آن به بعد هم مردم تجربه پیدا کردند و در هر تظاهرات، یک تاکسی بار سنگ و پاره آجر در نزدیکی محل تظاهرات خالی می کردن
کتاب خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)؛ ص ۳۹۵-۴۰۱؛ چاپ دوم (۱۳۸۷)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج.