پایگاه خبری جماران: آنچه سید علیاکبر محتشمیپور، یار وفادار انقلاب را نسبت به بسیاری متمایز می کرد، تلاش برای استیلای حق و حقوق هموطنانش در میان کژتابی ها و ناراستی ها و در عین حال اعتقادش به مبارزه انقلابی برای دفاع از حقوق ستمدیدگانی فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران بود. اعتقادی که موجب شد او هرگز در عین تلاش برای تحقق منافع ملی کشورش دست از تلاش برای کمک هدفمند و سازماندهی شده در فلسطین اشغالی و لبنان هم برندارد.
این تلاش در نهایت به تشکیل حزب الله لبنان انجامید و نام محتشمی پور در تاریخ مبارزات با شکوه جریان مقاومت در منطقه به عنوان پدر معنوی حزب الله به یادگار ماند.
با محمد علی سبحانی، دیپلمات و کسی که در حساس ترین مقاطع تحولات منطقه ای اوایل انقلاب، دوشادوش محتشمی پور گام برداشته است، گفت گو کردیم. روایت او را با هم می خوانیم.
نخستین بار چه زمانی با آقای محتشمی پور آشنا شدید؟
آشنایی من با ایشان از دفتر امام در قم شروع شد وقتی حضرت امام به قم آمدند. من هم آن موقع در قم در حال مبارزه و فعالیت های انقلابی بودم و طبیعتا در هر جایی که حمایتی از انقلاب امام و مردم ایران در سال 57 جریان داشت، من هم حضور داشتم. من به تهران در دانشگاه و در دفتر امام رفت و آمد داشتم و آقای محتشمی پور را اولین بار در آنجا دیدم و آشنا شدم. یکی از دوستان قمی من ایشان را معرفی کرد و با هم نشستیم و حرف زدیم و ایشان به من گفت: «طرز فکر تو خیلی به من نزدیک است». حالا این طور هم نبود که همه افکار ما به هم نزدیک باشد.
از خصوصیات خود من هم همین طور است که با هر کسی که دوست باشم به معنای قبول همه دیدگاههایش نیست به همین دلیل من نتوانستم وارد هیچ حزبی شوم به نظرم ایشان هم چنین ویژگی ای را داشت. ما خیلی راحت از همدیگر انتقاد می کردیم ولی آنچه در شناخت من از ایشان مهم تر از همه بود ویژگی های اخلاقی شان بود.
درباره این ویژگی های اخلاقی بفرمایید.
مرحوم محتشمی پور 2 تا خصوصیت داشت که شاید کمتر روحانی ای این ویژگی ها را داشت و می توانست داشته باشد؛ اول این که خصوصیت آقازادگی نداشت شاید به این علت بود که ایشان پسر یک فرد کاسب در تهران بود و تربیت و شخصیتش مبتنی بر آقازادگی و شئونات بود و مختصات روحانی بودن نداشت. به راحتی با همه اقشار جامعه ارتباط برقرار می کرد و همین باعث شده بود که دوستان بسیار زیادی به دست بیاورد. فورا با افراد بر پایه تفکر و نگرش آنها ارتباط خوبی برقرار می کرد.
خصوصیت دوم صداقت این فرد بود که هر فردی مجذوبش می شد اگر نظری دریافت می کرد و قرار بود در کاری وارد شود صادقانه وارد می شد. دنبال پول و مقام نبود و برایش اهمیت نداشت چه کسی از او خوشش بیاید. ملاکش این بود وقتی کاری درست است همان پیگیری شود و همان را هم دنبال می کرد. خیلی برایش مهم نبود که مثلا جایگاه این افراد کجاست اما خیلی محترمانه و با یک روش منطقی کارهای خود را تا جایی که امکان داشت، پیگیری می کرد و هر جا هم که نمی شد راه خود را می رفت. کما اینکه دیدیم زندگی پرفراز و نشیب این مرد حاکی از همین 2 ویژگی اش بود که نه در رودربایستی گیر می کرد و نه در قدرت بودن و نبودن برایش مهم بود.
دلیل تمرکز ایشان بر حوزه سیاست خارجی چه بود؟ امری که ایشان را به یکی از چهره های ذینفوذ در منطقه به ویژه سوریه و لبنان تبدیل کرد.
خیلی طبیعی بود ایشان از 17 سالگی در رکاب امام بود یعنی به ایشان دل داده بود و در تشکیلات امام حضور داشت و به فرزندانش نزدیک بود. امام با ایشان مانند فرزند خود برخورد می کردند و بسیار مورد اعتماد امام بود. آقای محتشمی قبل از انقلاب یکسری پیام ها را از امام که آن موقع در نجف بودند و حتی قبل از آن منتقل می کرد و متقابلا به ایشان پیام می رساند. خب وقتی امام به عنوان یک رهبر ظهور کردند این نقش بسیار فعال تر شد. امام در زمینه ارتباطاتی که می خواستند با جریان های مختلف خارجی مانند فلسطینی ها و لبنانی ها برقرار کنند، ایشان را به عنوان چهره واسطه برگزیده بودند و در حقیقت آقای محتشمی حکم سفیر امام را حتی قبل از انقلاب داشت.
طبیعتا یکی از کشورهای مهم خاورمیانه، سوریه بود و مسائل و مشکلات زیادی در این رابطه به وجود آمده بود. امام آقای محتشمی پور را به عنوان نماینده خود در خاورمیانه و به عنوان سفیر انتخاب کرد و ایشان در قالب یک مسئولیت رسمی به سوریه رفت. قابل انتظار بود که این یک کار غیر عادی نباشد زیرا در آنجا گروه های مختلفی به عنوان تمام کننده چه در بخش اداری ایران و چه در بخش های مختلف فرهنگی حضور داشتند و امام کسی را فرستادند که هم مورد اعتماد کاملش باشد هم بتواند وضعیت آنجا را در چارچوب خواسته های انقلاب اسلامی پیگیری کند. تصور نمی کنم شخصی مناسب تر از آقای محتشمی پور برای این کار می توانست باشد. بنابراین ایشان به سوریه رفت و در آنجا سفیر و در عین حال نماینده امام بود و با زیرکی و هوش خود کارهای خیلی مهمی را که در آنجا جریان داشت، انجام می داد.
این نقش در لبنان هم به همین صورت ادامه پیدا کرد؟
بله؛ در خاورمیانه وقتی اسرائیل به لبنان حمله کرد مسائل این کشور هم تحت اختیار آقای محتشمی پور قرار گرفت. در آن مقطع اسرائیل به لبنان حمله کرده و دو سوم خاک این کشور را تصرف کرده بود و بعد از آن از نیروهای داخل ایران گروههایی که من واقعا نمی دانم اصلا با امام هماهنگ کردند یا نه، تصمیمات خلق الساعه ای گرفتند و به لبنان نیرو فرستادند تا به آنها کمک کنند. در حالی که کسانی که استراتژیست هستند، به خوبی می دانند که اگر کسی بخواهد وارد جنگی شود باید با یک توافق جدی، شرایط ویژه و پشتیبانی و خصوصیات خیلی متفاوتی وارد یک جنگ شود. در آن موقع جنگ عراق و ایران جریان داشت و خب نیروهای ما به خاطر شرایط انقلابی، جنگ کلاسیک نمی کردند ولی جنگ های خارج از مرز، مسائل خاص خود را داشت بنابراین ارسال آن نیروها به لبنان کار حساب شده ای نبود. آقای محتشمی در حال بررسی این موضوع بود که در این مقطع، مرحله دوم همکاری من با ایشان آغاز شد. من اتفاقا قبل از عملیات فتح المبین به جبهه رفته بودم و با خودم عهد کرده بودم تا خاک ایران آزاد نشود در جبهه بمانم و ماندم و حتی مرخصی هم نیامدم. کار مهم و سنگینی در جبهه داشتم که باید برای آن می ماندم ولی من را از وزارت خارجه احضار کردند و با حکمی به عنوان نماینده وزارت خارجه در نیروهای اعزامی به لبنان فرستادند. ما در آنجا با آقای محتشمی یک همکاری چند ماهه بسیار نزدیک داشتیم و خیلی زود هم ایشان و هم بنده به نتیجه رسیدیم که وجود این نیروها در لبنان نه تنها هیچ ثمری ندارد بلکه مزاحمتی برای روابط ایران و سوریه خواهد بود. ضمن اینکه ماموریتی برای این نیروها تعریف نشده بود.
گویا خود امام هم به همین نتیجه رسیده بودند...
بله؛ خصوصا خود حضرت امام یک نظر بسیار مهمی داشتند. یک روز که مرحوم محتشمی پور و من در اتاق آقای سفیر نشسته بودیم مرحوم احمد آقای خمینی تلفن زدند و به ایشان گفتند:«امام می خواهند شما را فورا ببینند». ایشان همان شب به تهران رفت و امام در ملاقات فردای آن روز به آقای محتشمی پور گفته بودند که این نیروها را فورا برگردانند و تنها کاری که کنند این باشد که به مردم لبنان آموزش دهند تا خودشان از خودشان دفاع کنند. امام در این ملاقات گفته بودند:« نیروهای خود ما ما الان در جنگ با عراق درگیر هستند و مرزهایمان در خطر است و این کار اشتباهی است که مرزهای خود را رها کنیم و به جای دیگری برویم که هیچ حضوری در آن نداریم و همه چیز مبهم است». آقای محتشمی هم بعد از بازگشت به لبنان تصمیم امام را اجرا کرد. حتی امام خمینی همان موقع در خلال یک سخنرانی در میان روحانیونی که برای تبلیغ ماه مبارک رمضان فعالیت میکردند، گفتند: «ما در ماجرای لبنان بازی خوردیم و نیروها را از مرزهای خود به لبنان فرستادیم و این شبیه یک توطئه است که اسرائیلیها عامل آن هستند.» امام در نهایت به نوعی گفتند این کار اشتباه بوده است و نیروها باید بازگردند و فوراً جبران شود.
در اینجا دو نکته تاریخی مطرح است؛ یکی اینکه امام وقتی خرمشهر آزاد شد، معتقد بودند جنگ باید در همین جا تمام شود. تاریخ نویسان باید بنویسند چرا این نگاه دنبال نشد و چه توجیهاتی مطرح شد که امام رضایت داد که جنگ ادامه پیدا کند. اتفاق دوم همین بازگرداندن نیروها از لبنان است. ایشان نیروها را بازگرداند اما از نظر من چون در میان جنگ بودیم نباید از رجزخوانی و موضع خود کوتاه می آمدیم. امام در آنجا فرمودند راه قدس از کربلا می گذرد حرفی که به این معنا بود که به نیروهای ایرانی حاضر در لبنان می گفتند که به مرزهای مبارزه با عراق بازگردند یعنی اول وطن و دفاع از کشور خودمان مهم است اما این پیام ها به شکل دیگر تفسیر شد.
بنابراین امام وقتی نیروها را برگرداندند یک استراتژی را تعیین کردند و آن استراتژی حمایت از مرزهای ملی بود و اینکه ما باید آن قدر قوی شویم تا بتوانیم قدرت بگیریم که کسی نتواند به ما تجاوز کند. دوما شعار صدور انقلاب مطرح بود که مقدمه آن قدرت گرفتن بود. امام هم فرمودند که منظور لشکرکشی به جایی نیست بلکه به معنای این است که مردم متوجه شوند می توان با استقلال و آزادی زندگی کرد و به یک الگو برای سایرین تبدیل شد.
تلاش برای شکل گیری جریان حزب الله بعد از این فرمان امام آغاز شد؟
آقای محتشمی پور یک فرد بسیار با صداقت، شجاع و کاملا هماهنگ با دیپلماسی بود. ایشان هم فرمانده دیپلماسی و هم فرمانده میدان بود و همین نظر امام را اجرا کرد. افراد زیادی از مردم لبنان به ایشان بعد از نظر امام مراجعه کردند و ایشان هم با روی باز از همه استقبال کرد. طبیعتا برادران سپاه هم وارد صحنه شدند و صرفا کار آموزش نیروهای لبنانی مظلومی را که دو سوم خاکشان در اشغال بود، به عهده گرفتند. این اقدام انجام شد و خود نیروهای لبنان این زمینه ها را فراهم کردند که محصول آن شد یک قدرت استثنایی و تامین کننده امنیت و بازدارنده در مقابل حملات اسرائیل به اسم «حزب الله». آقای محتشمی پور این گروهها را سازماندهی کرد و کار را ادامه داد تا اینکه این جریان در مقابل حملات اسرائیل یک قدرت بازدارنده باشد و از امنیت همه مردم لبنان دفاع کند. حزب الله در مراحلی کاملا یک نیروی ملی محسوب می شد همین حالا هم یک نیروی ملی است. البته اختلافات مذهبی و جنگ سوریه که پیش آمد به این استراتژی لطماتی زده است که حتما باید درباره آن اندیشه کرد و جبران نمود.
آقای محتشمی پور در زمان خودش کار بزرگی کرد و به بازگشت فوری نیروها کمک زیادی کرد و اجازه نداد این استراتژی مبهم و به قول خود حضرت امام شبیه توطئه به همان شکل پیش رود. امام این استراتژی را تعیین کردند که هر ملت باید خودش با اتکا به نفس و توانایی های ذاتی خودش در مقابل کسانی که می خواهند آن را از بین ببرند مقابله و ایستادگی کنند و قدرت ملی خود را افزایش دهند. طبیعتا اینها به دوستان خوب ما تبدیل شدند.
این استراتژی در فلسطین هم اجرایی شد؟
بله؛ همین استراتژی در فلسطین هم به کار رفت و ملت ها در بخش مقاومت از امام الگو گرفتند تا با اتکا به خودشان بتوانند مبارزه خود را پیش ببرند. الان در فلسطین یک ایرانی هم حضور ندارد اما بیدار شدن وجدان عمومی و اتکا به نفس و افزایش اعتماد به نفس باعث شد وضعیت منطقه تغییر کند. باید تاکید کنم آقای محتشمی پور بیشترین نقش را در شکل گیری این استژاتژی برای مردم منطقه داشت. در عین حال یک نیروی کاملا ملی بود و قدرت ایشان و اعتقاداتش باعث شد اسرائیلی ها از ایشان انتقام بگیرند و یک بسته پستی بمب گذاری شده را منفجر کنند. ایشان بعد از مداوا به ایران برگشت و با توجه به همان رویکرد، هوش و توانایی هایش بهترین وزیر کشور ایران از اول انقلاب تا حالا شد. ایشان توانست با قدرت بالایی وزارت کشور دوره جنگ را اداره کند و در ایجاد شانیت این وزارتخانه مهم و افزایش وحدت میان اقوام و مردم ایران در وزارت کشور نقش مهمی ایفا نماید.
به نقش کانونی ایشان در تشکیل حزب الله اشاره کردید آیا بعدها ارتباط ایشان با بدنه این جریان ادامه پیدا کرد؟
ویژگی مهمی که ایران دارد یک دولت موسساتی و سازمانی است و وقتی موضوعی در شورای امنیت و در سطوح عالی، تصمیم گیری می شود، آن سازمان ایجاد می شود و وقتی افراد می روند آن سازمان وجود دارد و یکی از دلایل بقای ایران انقلابی با همه توطئه ها و مشکلات متعدد همین است. بله آقای محتشمی ارتباط خود را با نیروهای مقاومت حفظ کرد همین حالا هم که به لبنان بروید از ایشان در میان نیروهای حزب الله و گروههای دیگر اسلامی به طور ویژه یاد می شود. نیروهایی که در مبارزه علیه اسرائیل شرکت کردند از ایشان به عنوان پدر معنوی خود یاد می کنند. آقای محتشمی پور ارتباطات خود را حفظ کرد و حتی در دوره وزارت کشور یکی از نهادهای حمایت کننده این نیروها با همان استراتژی بود. لذا کار سیاسی مقاومت را هرگز کنار نگذاشت و حمایت کرد. حتی وقتی به مجلس رفت در آنجا هم در چارچوب دیپلماسی عمومی از حق مقاومت مردم فلسطین و لبنان و کسانی که سرزمین شان اشغال شده و به آنها ظلم شده بود، حمایت می کرد. حتی از حقی هم که در ایران زایل می شد، نمی گذشت.
علت اینکه می توان ایشان را یک انسان منحصر به فرد دانست، این تفکر ویژه بود که ظلم در همه جا محکوم است اگر امروز به کسی ظلم می شود و افرادی در خیابان مورد تعرض قرار می گیرند یا حقوقشان از بین می رود، در ایران یا هر جای دیگر محکوم است.
ایشان به نوعی نقطه اتصال در عرصه سیاست خارجی و منطقه ای بودند و بعدها هم در کشور نقش کانونی در مسئولیت مهمی مانند وزارت کشور داشتند اما به نظر می رسد از جایی به بعد این تقطه اتصال قطع شد درست است؟
آقای محتشمی پور برخلاف آنچه برخی ها می گویند، آدم تندی در صحنه عمل نبود. برعکس وقتی در جایی حرفی می زد و حرفش پیش نمی رفت و اگر تصور می کرد با ادامه دادن آن، یک مشکل داخلی ایجاد می شود، مانند مادر مهربان تر از دایه نه دایه مهربان تر از مادر عمل می کرد و کنار می کشید. همان وقتی که بعد از وزارت کشور رای آورد و به مجلس رفت در آنجا هم مانند بسیاری از افرادی که متاسفانه هنوز می توانیم رد پای آنها را پیدا کنیم که دنبال قدرت و ثروت رفتند و در چارچوبی زندگ کردند که همیشه در قدرت بمانند، زندگی نکرد. حرف حق خود را می زد از نظر خود کنار نمی کشید اما اقدامی هم انجام نمی داد.
من این را از ویژگی های عجیب و خاص ایشان می دانم؛ به عنوان مثال بعد از سال 88 من در جاهای زیادی با ایشان همراه و شاهد بودم که اهانت و توهین های بدی به ایشان می شد که بعضا حتی به ضرب و شتم هم منجر می شد و ایشان را بسیار اذیت می کردند. اما بسیار فرد آرامی بود و به صدها موردی که به او توهین می کردند، پاسخی نمی داد و سکوت می کرد و به راه خود ادامه می داد. این در حالی بود که حمله کنندگان هم دنبال عکس العمل ایشان بودند اما ایشان در این برخوردها بسیار شریف بود. این در حالی بود که فضای ایران بسیار برایش سخت شده بود. گاهی تماس می گرفت و پیشنهاد می کرد که جایی برویم و این افراد هم که نمی دانم از کجا مطلع می شدند، می آمدند و به ایشان اهانت می کردند. متاسفانه محافظ و راننده هم که نداشت دستشان هم قطع بود، امکان رانندگی نداشت یا همسرشان ایشان را جابجا می کرد یا دوستانش. یعنی مظلومانه زندگی می کرد اما او را رها نمی کردند.
به همین دلیل در سالهای آخر حیاتشان به نجف عزیمت کردند؟
بله؛ به همین دلیل به نجف رفت حتی برخی به نجف می رفتند و او را آزار می دادند. ولی به هر حال ایشان بر راه و نظر خودش می ایستاد. در اندیشه خود مقاوم بود. نه ملایمات باعث می شد که دیدگاهایش را تغییر دهد و در برابر قدرت و زور تسلیم شود و نه بازی را به هم می زد. ظلم اتفاق می افتاد و ایشان هم مقاومت می کرد.
من از ایشان یک خاطره تلخ دارم. آقای امراللهی، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی به مناسبت میلاد یکی از ائمه مراسمی در منزلش برگزار کرده بود و ما را دعوت کرد. من هم به آقای محتشمی زنگ زدم و با ایشان رفتیم. خب یک مراسم مذهبی بود و آقای امراللهی اصرار کرد که آقای محتشمی پور، پیش نماز نماز ظهر شود. ایشان گفت که شاید در اینجا افرادی باشند که با من مساله داشته باشند و قبول نمی کرد اما آقای امراللهی اصرار کرد و ایشان هم پذیرفت و نماز خواند. بعد از نماز سرو صدا و همان حرفهای نامربوطی که می زدند، مطرح شد. این افراد بیرون رفتند و نمی دانم از کجا آدم خبر کردند و پشت در خانه آقای امراللهی تجمع کردند. نیروهایی که معلوم نبود از کجا آمده بودند، جمع شدند و شعار می دادند و می خواستند اذیت کنند. من به آقای محتشمی پور گفتم که حالا بمانیم تا اینها خسته شوند و بروند. اقای امراللهی هم همین را گفت و با جاهایی تماس گرفت اما ظاهرا قدرت این نیروها از همه جا بیشتر بود و همان جا ماندند. آقای محتشمی پور یک آرامش عجیبی داشت لبخندی زد و گفت ناهار بیاورید و بخوریم و بعد یک متکا زیر سرش گذاشت و چنان آرام خوابید انگار نه انگار چنین اتفاقی افتاده است. آقای امراللهی هم که میزبان بود نگران بود و مرتب تماس می گرفت اما این در حالی بود که آقای محتشمی به یک خواب عمیقی فرو رفته بود و خروپف می کرد!
بعد که از خواب بلند شد گفت: «آقای سبحانی برویم دیگر». آقای امراللهی گفت که تعداد این افراد معترض به 50 نفر رسیده است و ایشان هم گفت:« خب مگر می خواهند چکار کنند این افراد هر روز سراغ من می آیند». اصرار کرد که برویم. من هم به یکی از دوستان زنگ زدم که با ماشین به در خانه بیاید و آن افراد هم که رها نکردند همین طور فحش می دادند و بد و بیراه می گفتند. بعد یکدفعه یک مایعی را به سمت من و آقای محتشمی و یکی از دوستان خوبم آقای بزرگی و امراللهی پرتاب کردند. ما دور آقای محتشمی را گرفته بودیم که سوار شود. آب را پاشیدند و آقای امراللهی فریاد زد: «اسید اسید» آقای محتشمی که عمامه خود را برداشت، آقای امراللهی هم فورا رفت لباس و زیرپوش و پیراهن و آب آورد و روی سرو کله ما ریخت و خدا را شکر که اسید نبود و آب بود یا اسید بود و خیلی قوی نبود!
این آرامشی بود که من در این صحنه از ایشان دیدم و هرگز یادم نمی رود یعنی وقتی همه استرس داشتند و آقای امراللهی خود را به آب و آتش می زد که این افراد را از آنجا دور کند، ایشان خیلی آرامش داشت. هیچ وقت لبخند از لبش دور نمی شد حتی اگر کسانی بی ادبی و توهین می کردند، به آنها نگاه می کرد و لبخند می زد شاید معنایش این بود که من می دانم شما کاره ای نیستید و کسانی هستند که این صحنه ها را هدایت می کنند.
ایشان واقعا محبوب بود حتی نزد رهبری محبوبیت خیلی زیادی داشت. وقتی رهبری در بیمارستان بودند آقای محتشمی به عیادت رفت و با استقبال گرم رهبری مواجه شد. می خواهم بگویم یک فردی بود که اگر چه نمی توان گفت هیچ اشتباهی نداشت چنانکه همه اشتباه و ایراد دارند اما می توانستیم صداقت را در ایشان به مفهوم واقعی کلمه ببینیم. ایمان و اعتقاد داشت و با هیچ کسی بد نبود. آقای محتشمی من را یاد این جمله معروف مهندس موسوی می اندازد که می گفت:«پیروزی ما در شکست هیچ کسی تعریف نمی شود». این جمله بسیار زیبایی است و نماد چنین افرادی است که پیروزی برایشان به معنای این نبود که وکیل و وزیر شوند بلکه پیروزی به معنای دفاع از حق به هر قیمتی بود و کسانی را هم که در مقابلشان هستند، جزو گروهی بدانند که آگاه شوند و به رستگاری برسند.