پرویز حسینی می گوید: «شریعت»، یکی از دل‌نشین‌ترین منظومه‌های شعر سپید سال‌های اخیر را سروده است.

به گزارش ایلنا، پرویز حسینی، شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی معاصر، نگاهی به دو کتاب شعر جدید ذوالفقار شریعت، با عناوین: «از رطوبت جنوب، تا خلیج چشمانت» و «دلم می‌خواهد برگردم» که اخیرا توسط انتشارات شاسوسا به چاپ رسیده اند، داشته است.

نقد پرویز حسینی به شرح زیر است.

«تو از سرزمینِ نخلی

با موهای خرمایی

و چشمانی عسلی

که لب‌هایت را شیرین می‌کند...»

از شعر«زنبیل‌های جنوبی--از کتاب «از رطوبت جنوب...»

«...کاش

این کشتیِ بی لنگر زمان را

بادبانی نبود

تا بادهای موافق

برای ناخداها

خوش رقصی نمی‌کردند»

از شعر«دلم می‌خواهد برگردم»--صفحه ۵۰»

ذوالفقار شریعت شاعر خوزستانی و هم شهری بنده، پیش از این، پنج مجموعه‌ی شعر مستقل منتشر کرده است که از قضا برای دومجموعه ی چهارم و پنجم، افتخار نوشتن مقدمه داشته‌ام و در آنجا اشاره کرده بودم که ذوالفقار شریعت، در شعر، شریعت خاص خودش را دارد و قلمش به شکل ذوالفقاری دو لبه عمل می‌کند. به این معنا که عاشقانه‌هایش اجتماعی هستند و شعرهای اجتماعی‌اش عاشقانه، اما قلمش آن‌طور هم ذوالفقاری تیز نیست چراکه شاعر بیش ‌از اندازه عاطفی و احساساتی است و سرشار از شفقت و صمیمیت، و به عبارت بهتر، شاعر، با قلبش می‌اندیشد. کودک درونش در میان‌سالی هم سر بر می‌کِشد و بازی گوشی می‌کند و در شعرهای عاشقانه‌اش تا مرز الحادیِ شاعرانه، او را با خود می‌کشاند:

«قنوتم را

به ‌قصد تو می‌خوانم:

آتنا فی الدنیا چشمانت را

وفی الاخرهِ چشمانت را

و قنا عذاب الدوریت

ناز بانو!»

«از شعر ناز بانو--کتاب «از رطوبت جنوب...»

و این کودک درون، در منظومه‌ی زیبایش «دلم می‌خواهد برگردم» کولاک می‌کند:

«دیگر به هیچ درخت«کُناری»

سنگ نمی‌زنم

به هیچ گنجشکی

گربه‌ای

سگی

یا لامپِ تیر برقی

مگر می‌شود بزرگ باشی و

سنگ بزنی؟»

از شعر«دلم می‌خواهد برگردم--بخش دوم»

شریعت، در مقدمه‌ی منظومه‌ی بلندش، باصداقتی کودک‌وار، از همه‌ی آدم‌های حاضر و غایب محله‌ی دوران نوجوانی‌اش یاد می کند. عکس گرفته و صادقانه می‌خواهد خطاهای کودکی‌اش را بر او ببخشند .نگارنده به جرات می‌توانم بگویم که شریعت، نیمه‌ی گمشده‌ی همه‌ی ما جنوبی‌ها در کودکی است! و اگر در نقد شعر صاحب حکم و امضا باشم، با حاصل جمع حس و اندیشه‌ام، صادقانه میگویم که منظومه‌ی بلند«دلم می‌خواهد برگردم»یکی از دل‌نشین‌ترین منظومه‌های سپید سال‌های اخیراست و البته بهترین کار شاعر تا به امروز. منظومه‌ای سرشار از عاطفه، صداقت و نوستالژی عمیقی که اگر در خلوت چون راز دل به زمزمه خوانده شود، اشک به چشم می‌آورد. همه‌ی ما به سال‌های دوست‌داشتنی کودکی، نوجوانی و تا حدودی جوانیِ از دست ‌رفتمان که می‌اندیشیم، دلمان آن‌قدر تنگ می‌شود که واقعاً کودک درونمان دوست دارد بر گردد و در همان سال‌ها بماند و بزرگ  نشود. منجمد«freeze»،بشوند و در زمانی ابدی، ساکن بماند و این  دقیقاً یکی از عناصر رمانتیزم و نوستالژیک شاعری ست که با قلبش می‌اندیشد. یعنی «انجماد درزمان»، و حالتی که بارها در خلوت به ما دست می‌دهد و می‌گوییم: کاش می‌شد به کودکی برگشت. به سال‌های رفاقت و صمیمیت و معصومیت.که هرچه از کودکی دور می شویم از همه‌ی این‌ها هم فاصله می‌گیریم:

«می‌خواهم برگردم

برای جبران کارهایی که نکرده‌ام

و به«کبرا»بگویم

بگذار خودمان تصمیم بگیریم.

می‌خواهم

پیراهن «ریزعلی»را بخرم

تا به نوایی برسد

و به نانی.

و به کلاغ بگویم

پنیرت را

روی سفره‌ی «منوچهر آتشی» بگذار

ذوالفقار شریعت، با این منظومه‌اش نشان می‌دهد که شاعرتر از شعرهایش است، چرا که شاعرانه زیسته است و اکنون نیز با کودک درونش آن سال‌ها را فرا یاد می‌آورد و شاید هم گاهی به خانه‌ی ما که بیاید به یاد آن سال‌ها، به‌جای این‌که در بزند، ریگی به پنجره‌ی ما پرتاب کند و بگوید: بریم کوچه‌ی بغلی دوگل کوچیک!

شاعر، شعرهایش را زیسته است و به گمانم شعرهای عاشقانه‌اش را هم به یاد عشق دوران نوجوانی‌اش سروده است.

همراه با این منظومه، دو شعر دیگر هم هست که در حقیقت دکلمه‌ای هستند بر نوستالژی دوران کودکی؛ اما چون سپید نیستند در بخشی جداگانه آمده‌اند. دو شعر نیمایی و آهنگین، ولی با همان فضا، وهمان نوستالژی. و اتفاقاً هرگاه در کتاب«از رطوبت جنوب...» از عشق‌های دوران جوانی به طرزی نوستالژیک رفتار می کند، شعرش وزن دارد و انگار می‌خواهد با ضربی عاشقانه همراه باشد مانند شعرهای«از کوچه‌ی خاطره‌ها»و«بوسه راهی به ‌یقین خواهد جست»:

«باد،

موهای تو را زد به کنار

چهره‌ات شد پیدا

من سراسیمه جوابت دادم:

ماه،

کامل گردید»

از شعر«از کوچه‌ی خاطره‌ها»از کتاب«از رطوبت جنوب...»

و همین تصویر را به  شکلی دیگر اما با همان  وزن در شعر«دوچرخه‌های کودکی» می‌آورد:

«و تو اما بر چرخ

بی‌مهابا آزاد

گیسوان داده به باد

چرخ نیلوفری‌ات هست به یاد؟»

این است که می‌خواهم بگویم ذوالفقار شریعت، با کودکی‌هایش بزرگ شده است. عشق را به منزله‌ی غنیمتی از آن سال‌ها با خودش کشانده تا امروز؛ و یادمان می‌آورد که هیچ‌چیز واقعی‌تر از رؤیاهای ما نیست . رؤیاهایی که ریشه در کودکی و نوجوانی ما دارد.

پرویز حسینی

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.