مصاحبههای کوتاهی داشتیم با چند تن از اعضای خانواده ایسنا در منطقه خراسان تا به صورت خودمانی و به دور از تکلف از خاطرات خود در حرفه خبرنگاری بگویند.
به گزارش ایسنا-منطقهخراسان، به مناسبت روز خبرنگار سال 98 از جمعی از اعضای تحریریه خواستیم تا اگر تجربه یا خاطره خوب یا بدی در مدت حضورشان در خانواده ایسنای خراسان داشتند را برایمان بازگو کنند.
حوریه جمالیپور، خبرنگار سرویس اقتصادی ایسنا- به نظر من هر روز یک خبرنگار متفاوت هستش و میتونه یه تجربه و خاطره جدید رو ثبت کنه. از خاطرات مشترک بین همه خبرنگاران انتظار پشت درهای بسته، جداکردن خبرنگاران از مسئولین و محدود کردن آنها برای گرفتن مصاحبه است. یکی از خاطراتی که تو ذهنم مونده به روز قدس برمیگرده که وقتی با زبان روزه در گرما به دنبال مسئولین برای مصاحبه بودم با عدم همکاری روابط عمومی وقت استاندار برای مصاحبه مواجه شدم اما استاندار با روی خوش درخواست من برای مصاحبه رو قبول کرد و خستگی کار گرفته شد.
آیناز یاحسینی پور، دبیر سرویس بینالملل ایسنا- تعریف یک خاطره از بین خاطرههای زیادی که برای یک خبرنگار در ذهنش حک شده کار سختیه مخصوصا اگر خبرنگار ایسنای دوستداشتنی باشی که تمامش مملو از خاطره و اتفاقات خوب و تجربههای دلنشین است. اما خاطره ای که مدت زمان زیادی ازش نگذشته رو تعریف میکنم برای مصاحبه با سخنرانان خارجی در یک همایش بین المللی شرکت کرده بودیم. از روزهای قبل بر اساس بروشور چاپ شده از سخنرانهایی که قرار بود در همایش حضور داشته باشند اطلاعاتی به دست آورده و بر اساس چهرههایشان که با آنها آشنا شده بودیم و تخصصشان در رشته مربوطه در روز همایش به سراغشان میرفتیم و مصاحبه میگرفتیم. سخنرانان خارجی معمولا چهرههای متفاوتی نسبت به ایرانیها دارند و شناختنشان چندان سخت نیست. در این بین خانمی با سن حدود 70 سال یا شاید بیشتر حضور داشتند که من به سراغشان رفتم، خودم را معرفی کردم و سر صحبت با ایشان باز شد ( هر چند در بروشور معرفی سخنرانها عکس ایشان را ندیده بودم، اما خارجی بودند و با مشورت با دوستان احتمال دادیم از سخنرانها باشند) خلاصه اینکه چند دقیقهی با هم صحبت کردیم و چون باید با سخنرانهای دیگر هم مصاحبه میگرفتیم و وقت زیادی هم نداشتیم به ایشان گفتم اگر موافقید من سوالهایم را بپرسم. بدون اینکه از من بپرسد چه سوالی گفت الان میآیم، صبر کن. با وجود اینکه وقت کمی داشتیم و میتوانستیم با افراد دیگری مصاحبه بگیریم اما چون گفته بودند همانجا باشم به ناچار ماندم تا آمدند. شاید حدود یک ربعی طول کشید. بعد از اینکه آمدند و عذرخواهی کردند گفتم خب خیلی وقتتان را نمیگیرم و سپس سوال کردم ابتدا خودتان را معرفی کنید که پرسیدند چرا؟ گفتم خب اسم و فامیلتان را بدانیم به عنوان مصاحبه شونده. گفتند چه مصاحبهای؟! گفتم در مورد موضوع تخصصی همایش.که گفتند من تخصصی در این حوزه ندارم و در رشته دیگری تحصیل کردم نمیدانستم بعد این همه معطلی بخندم یا گریه کنم. سپس از ایشان سوال کردم پس چرا در همایش حضور دارید رشتهتان هم که چیز دیگریست! که گفتند بستگان من در این همایش حضور دارند من هم هستم. با اینکه حدود نیم ساعت از وقتی را از دست داده بودم که بهترین زمان برای مصاحبه با سخنرانها بود و وقتشان هم آزاد بود و از صبح در همایش بودیم و خیلی خسته شده بودیم اما واقعا حرفی برای گفتن نداشتم و با گفتن این جمله که از آشنایی با شما خوشحال شدم بسنده کردم و با لبخندی بر لب از ایشان خداحافظی کردم. ایشان هم ابراز خرسندی و خداحافظی کردند.
الهام احمدی، خبرنگار سرویس علمی، آموزشی ایسنا- من با اینکه به تازگی به این مجموعه پیوستم اما هر روز خاطرات زیبایی برام رقم میخورد. یکی از خاطراتم به اخرین آفیشی که این هفته رفتم مربوط میشود.یک اتفاقی باعث شده بود نتونم خبر رو به دست دبیر برسونم برای همین فایل ضبط شده رو برای یکی از بچه های دانشگاه فرستادم که برام مکتوب کنه به هر زحمت متن مکتوب شده رو تا12 شب واسم فرستاد منم بدون اینکه متن رو نگاه کنم و با اینکه سوخته بود خبرم، به دبیر دادم و تا خبر ناقصم رو دید به شدت جریمم کرد. اول اینکه دستور دادهشد برای بچههای ایسنا چای بریزم بعدشم یه هفته از آفیش محروم شدم و 30 امتیاز از من کسر شد(شکلک ناراحت) بعد اون داستان به یاد ضربالمثل کس نخارد پشت من جزناخن انگشت من افتادم (شکلک خوشحالی).
محدثه بنفشه، خبرنگار گردشگری ایسنا- روزی که با هممدرسهای سابق و همدانشکدهای فعلیم اومدیم برای ثبت نام دورههای آموزشی ایسنا، کمترین احتمال رو میدادیم که هر دو در آزمون و مصاحبه نمره قبولی بگیریم و دوباره راه جوونیمون هم داستان بشه. فروردین 97 برای هر دو نفر ما فصل تازهای از زندگی در سن بیست سالهمون در خانواده ایسنا ورق خورد، فصلی پر از داستانهای رنگی که در نهایت مقابل اسممون نوشتن عاطفه اسماعیلی خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا و من سرویس فرهنگی و هنری.
زهرا اسماعیلی، خبرنگار فرهنگی ایسنا- به شدت انشام ضعیف بود همیشه با دفتر خالی زنگ انشاء حاضر میشدم گاهی هم از یکی از دوستام می خواستم دوتا انشاء بنویسه و با خودش بیاره که اونم در کمال نامردی تهمونده های ذهنشو یک انشای درب و داغون می نوشت و برام میآورد البته بهتر از ملامت معلم بود. راستش من به اندازه تهمونده های ذهن اونم توان نگارش نداشتم اونقدر که معلم انشاء میگفت خودت نوشتی؟!
و دلیل انتخاب رشتهام تو دبیرستان و بعدها هم تو دانشگاه فرار از درس انشاء بود فک می کردم دیگه علوم پایه برم از شرش خلاص میشم. خلاصه از این درس یک مدتی تا بعد از دانشگاه راحت شده بودم تا اینکه دست روزگار من رو وارد حوزه خبر کرد. اولین دبیرم تو خبرگزاری منو خیلی به نوشتن تشویق میکرد ولی راستش من هیچی بارم نبود تا اینکه یکی دوبار یه چیزایی از سر ناچاری و اجبار نوشتم. کم کم و بعد از شرکت تو جلسات نقد کتاب به نوشتن علاقه پیدا کردم اما هنوزم از انشاء نوشتن میترسم و تو این حوزه لنگ میزنم.
تازه این تنها نبود املای ضعیفی هم داشتم و حالا هم تو بعضی از خبرام این ضعف ظهور و بروزی داره و یه جاهایی از تو خبرام سرک میکشه. خلاصه به این رسیدم که از هر چی فرار کنی بالاخره دنبالت میکنه و تو هم مجبوری دنبالش کنی(منظورشون اینه که مار از پونه بد میاد در خونش سبز میشه).
الهام حدادیان، دبیر سابق شهرستانهای ایسنا و دبیر فعلی ایکنا- ورود من به عرصه خبر کاملا اتفاقی بود، به طوری که یکی از دوستانم که از علاقه من به حوزه نویسندگی، خبر و فعالیت رادیویی مطلع بود، با دیدن پوستر کلاسهای خبرنگاری در دانشگاهش، من را در جریان برگزاری این چنین کلاسهایی گذاشت و به همراه دیگر دوستانش راهی تحریریه ایسنا شدیم تا برای آن دورهها ثبت نام کنیم. خاطرم هست که بالاترین نمره آن دورهها را نیز کسب کردم، اما آخرین نفری بودم که در بین هم دورهای هایم فعالیت خبری خود را آغاز کردم.
به دلیل اینکه عمیقا از رشته دانشگاهی ام دلزده بودم و ابدا علاقهای به آن نداشتم، با قرار گرفتن در فضای خبری انگار خوشحالترین آدم روی زمین بودم و از بدو ورودم به حوزه خبر با ذوق و شوق بسیار، حتی از کلاسهایم میزدم و به دنبال تهیه خبر میرفتم، سر کلاسهایم نیز به تنظیم خبر مشغول میشدم و آنتراکت بین آنها نیز تایپیست خبری مجموعه با من تماس میگرفت تا خبرهایم را برایش بخوانم و او تایپ کند.
همیشه این گونه فعالیتم برای همکلاسیهایم عجیب بود که به عنوان مثال بعد از چندین کلاس آنهم کلاسهایی که خستگی ذهنی فراوانی را به دنبال دارد به آفیش خبری یا تحریریه میروم و البته برای خودم پر از اشتیاق، ذوق، جذابیت و مملو از حس خوب و بینظیر بود.
سارا ایزدخواه، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- اولین بار برای تهیه گزارش تصویری جلوی دوربین ایسنا رفتن استرس زیادی داشتم قرار بر این بود که برای کنکوریها گزارش تهیه کنیم. در نتیجه به جمع مادرهایی رفتیم که بیرون ساختمان دانشکده علوم پایه دانشگاه فردوسی درحال دعا کردن و نماز خواندن بودند. صحبت بین آنها هم خندهدار بود هم استرسزا درواقع من کنکور داده بودم و مدتها از زمان آن گذشته بود اما این همه استرس خانوادهها و حضورشان پشت درهای ساختمان و فرش پهن کردن خانوادگی و دعا کردن برایم بیمعنا بود چون به نظر من کنکور چندان واقعه مهمی نبود.
به هرحال جلوی دوربین رفتم و با چند بار خندیدن و تپق زدن گزارش تصویری را تهیه کردم جالب اینجاست وقتی داشتم بخش پایانی صحبتهام رو جلوی دوربین میگفتم همزمان بود با بیرون آمدن کنکوریها از سر جلسه کنکور رو دیدم یکی از دانشآموزهای مدرسم رو به روی من ایستاده و دست به کمر با خشم داره صحبتهای من رو جلوی دوربین نگاه میکنه چون من دبیرستان عربی درس میدادم و نمره کمی بهش داده بودم فکر میکنم دنیا خیلی بیشتر از اون که ما فکر میکنیم کوچیکه.
علی ساقی، خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا- روزی که دانشجو شدم، حتی یک درصد هم به خبرنگار شدن و کار خبری فکر نمیکردم تا اینکه امروز 490 مین روز از خبرنگار شدنم گذشت. شاید خبرنگار شدنم یک اتفاق بود که الان از این اتفاق خوشحالم. دوست داشتم از وقتی وارد دانشگاه شدم، هم کار کنم و هم درس بخونم. شاید یکی از بهترین جاهایی که میتونم بین کلاسا و وقتای آزادم برم، با اختلاف ایسنا هست. در ایسنا یادگرفتم که اعتماد به نفس رو در خودم تقویت کنم و در زندگیم هم این اعتماد به نفس را داشته باشم.
یه شب بعد ازعروسی در قوچان به من زنگ زدند و گفتند فردا ساعت 7 صبح میری آفیش منم گفتم اگه زود برسم مشهد میرم. زود رسیدنم شد ساعت 4 صبح و فقط با 2 ساعت خواب در مدت 50 ساعت رفتم آفیش و کلا با چشم بسته تایپ میکردم. در عین حال آفیش خوبی رو با چشمای به رنگ خون تجربه کردم.
عاطفه اسماعیلی، خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا- در یکی از آفیشهای ورزشی، یکی از معاونان وزیر ورزش و جوانان حضور داشت. فارغ از موضوع پوشش مراسم، مسئولیت مهمتر برای من مصاحبه کردن با این فرد بود؛ اولین مصاحبهای بود که با یک مسئول کشوری داشتم و به شدت استرس داشتم. بیشتر از صد بار سوالاتی که باید میپرسیدم رو خوندم و بیشتر از یک ساعت قبل از شروع آفیش جلوی ساختمون هتل، مکان آفیش بودم. پس از تاخیر بیش از یک ساعته از زمان اعلام شده مراسم شروع شد. بعد از پایان آفیش، برای مصاحبه پیش ایشون رفتم و گفتند که الان وقت اذانه برای نماز حرم میروم و بعد از نماز برمیگردم هتل و مصاحبه میکنم.گفتم باشه منتظر میمونم. بعد از حدود دو یا سه ساعت برگشتند. زمانی که برای مصاحبه پیششون رفتم گفتند نهار بخورم، بعد از نهار هستم و من دوباره مجبور به انتظار شدم، درصورتی که ایشون هنوز برای نهار نرفته بودند. وقتی بعد از یک ساعت برای صرف نهار میرفتند، با پوزخند گفتند چه خبرنگار پیلهای هم هست و همه کسانی که همراهشون بودند خندیدند. وقتی از نهار برگشتند و قصد رفتن داشتند برای مصاحبه رفتم و ایشون به راحتی تمام حرفهای خودشون و زمان هدر رفته من رو نادیده گرفتند و گفتند من راجع به این موضوع مصاحبه نمیکنم و من در همون ابتدای کار خبر با یک امتحان سخت مواجه شدم. در نهایت موفق به مصاحبه گرفتن شدم، فورا بعد از اتمام مصاحبه اون رو تنظیم کردم و برای دبیرم فرستادم اما هنوز چند دقیقهای از ارسال خبر برای دبیرم نگذشته بود که یکی از مسئولین که در اون مصاحبه نامش ذکر شده بود استعفا داد و مصاحبه سوخت. انتظار چند ساعته برای یک مصاحبه که چند دقیقه است، در کمتر از همون چند دقیقه خونده میشه و حتی عاقبتش تا زمان ارسال مشخص نیست، یکی از اولیهترین اتفاقات دنیای خبره. حضور همین مسئولین که از پاسخگویی فرار میکنند به مناسبت روز خبرنگار در خبرگزاری و صحبت کردنشون از لزوم شفافیت رسانهای و تلاش و جدیت خودشون در این حوزه هم از اتفاقات طنز دنیای خبر محسوب میشه.
لیلا نیکذات، خبرنگار دانشگاهی ایسنا کار خبرنگاری اتفاق خیلی خوبی بود که در زندگی من افتاد و البته از آن دست اتفاقاتی بود که هیچ وقت از انتخابش پشیمان نخواهم شد و حتی اگر در آینده هم از این عرصه به عرصه دیگری قدم بگذارم هیچ وقت نمیتوانم تجربههایی که درطی این مدت کسب کردهام را فراموش کنم، تجربههای تلخ و شیرینی که قطعا برای هر خبرنگاری روی میدهد و ماندگار میشود. برای من هم از هنگامی که وارد کار خبر شدهام تجربههای تلخ و شیرینی به دست آوردهام اما در بین همه آنها یکی از این خاطرات برای من دلنشین است.
هیچ وقت فراموش نمیکنم شبی که معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به مشهد سفر کرده بود و سخنرانی داشت، برای مصاحبه چه سختیهایی را به جان خریدیم تا بتوانیم مصاحبه را حتما انجام دهیم. با چند نفر از خبرنگاران دیگر برای مصاحبه به فرودگاه رفتیم و پس از کلی دوندگی و پاسخ به سوالاتی که شما چرا به اینجا آمدهاید توانستیم به محلی که آقای مونسان برای جلسهای دیگر رفته بودند وارد شویم. با استرس زیادی که داشتم سوالم را پرسیدم و توانستم بالاخره به آن هدفی که داشتم برسم. این تنها یکی از خاطرات و البته تجربه شیرینی بود که دردوران خبرنگاری کسب کردهام.
خسرو صفری، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- روزهای اول بود که به دفتر ایسنا اومده بودیم یکی از خبرنگارها پشت تلفن میگفت: آقای خامسی داری میای با خودت ساقه طلایی بگیر و این اتفاق همزمان با دوران شهرداری آقای تقیزاده خامسی بود من با خودم گفتم ایول بابا میدونستم خبرنگارا رابطشون با مسئولین خوبه نه در این حد دیگه بعدا بعدا فهمیدم یک خبرنگار هم به اسم خامسی داریم. این داستان برای اولین باره که جایی پخش میشود.
نفیسه گرامی، خبرنگار دانشگاهی ایسنا- ورود من به این مجموعه به واسطه یکی از همدانشگاهیانم بود. از دوران مدرسه یادمه علاقه زیادی به نوشتن داشتم اما با وارد شدنم به دانشگاه کلا فراموشش کرده بودم مگر وقتهایی که برای خودم یا بعضی نشریههای دانشگاه مینوشتم. ترم دوم دانشگاه وارد این مجموعه شدم و به جرات میتونم بگم تجربههای خیلی خوبی کسب کردم، با آدمای مهربونی آشنا شدم و کلی ازشون یاد گرفتم.
راستش میشه گفت خاطرات زیادی تو این مجموعه ندارم چون مجبور بودم برای رفتن به دانشگاهم که در یک شهر دیگه بود در رفتوآمد باشم ولی به خاطر همون زمانهایی که اینجا گذروندم، از خودم راضیام. اینجا انگار به همون چیزی که دنبالش بودم رسیدم.
هیچ وقت روزای ثبتنام و مراحل قبولی تو این مجموعه رو فراموش نمیکنم؛ علی رغم استرس خیلی زیادی که داشتم با بالاترین نمره قبول شدم بعد از گذشت دو سه روز از مصاحبه، باهام تماس گرفتن و گفتن رئیس ایسنا خواستهاند یک مصاحبه رو پیاده کنم. تو پوست خودم نمیگنجیدم اون اولین خبر من بود، یک مصاحبه تقریبا طولانی با یکی از اسرای جنگ تحمیلی که براش کلی وقت گذاشتم تا بتونم به بهترین نحو تنظیمش کنم و نظر مدیر و افرادی که قرار بود خبرم را روی سایت منتشر کنند، جلب کنم و خداروشکر هم توانستم موفق بشم و وقتی که بهم گفتن میتونم که کارمو شروع کنم، طوری خوشحال بودم که هیچ وقت نمیتونم اون حسم رو به زبون بیارم.
فاطمه طالبیان شریف، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- در بین تمام خاطرات و احساسات خوبی که میان خبرنگاران عزیز ایسنا دارم، یک نکته همچنان در ذهنم ماندگار است و ماندگار خواهد ماند، چیزی که شاید بتوان گفت هر روز و گاهی هفتهای چند بار تکرار میشد و گاهی فکر به آن مرا تا مدتها به خنده وامیداشت.
اینکه با هزار امید و آرزو کاری را انجام بدی ولی لحظه پایانی تو را با دیگری اشتباه بگیرند، در عین خندهدار بودن، دردناک هم میتونه باشه؛ دردناک از این جهت که در آن لحظه احساس میکنی پس تو این همه وقت چه کردی. این اتفاق در مورد ما از همون رده بالای سازمان وجود داشت، عمده تمرکزش روی سرویس خودمون و همسرویسیها بود و در مراتب بعدی هم دوستان سایر سرویسهارو دربرمیگرفت. هیچ وقت یادم نمیره که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم پنج تا خبر به اسمم رفته غافل از اینکه اون خبرا مال دخترخاله گرانقدر بود.
ولی این مساله اتفاقی بود که من و همزادم (دخترخالهام) اوایل حضورمون در ایسنا، زیاد با آن مواجه میشدیم و خیلی هم باهاش میخندیدیم. البته این رو هم بگم که کاملا حق میدهم به همه بچههایی که مارو اشتباه بگیرند و البته دبیر محترم؛ چرا که بالاخره اسم و فامیل مشابه و از طرفی رفتارها و حرکات یکشکل میتونه هر کسی رو به اشتباه بندازه.
الان دیگه، هر وقت و هر ازچندگاهی که این اتفاق میافته، فقط برام جنبه طنز داره و خب خداروشکر اوضاع تاحدودی بهتر شده و میتونیم امیدوار باشیم که در آیندهای نهچندان دور دیگه مارو با هم اشتباه نگیرند.
نیما رهنما، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- معمولاً در سفرها و بازدیدهای مسئولان کشور از پروژههای شهری به تنها چیزی که فکر نمیشود رعایت حال خبرنگاران و تصویربرداران است. مسئولان خود از مسیرهای مهم و بدون هیچگونه خطر و آسیبی عبور میکنند و خبرنگاران و عکاسان باید به دنبال آنها اینسو و آنسو بروند. آخرین نمونه این مورد بازدید وزیر کشور از پروژههای قطار شهری مشهد بود که ضمن این بازدید خبرنگاران و تصویربرداران مجلس در حالی که شخص وزیر و همراهان و با استفاده از بالابر ها و وسایل تعبیه شده به راحتی به تونل ها و خطوط مترو سر میزدند صدها پله را بالا و پایین بدوند تا بتوانند تصویر و خبری از وزیر کشور در حال بازدید از قطار شهری مشهد تهیه کنند در این میان لباسهای آنان گرد و خاکی می شد و با گیر کردن به وسایل و میلگردهای در راهپلهها لباس های چند نفر از خبرنگاران پاره شد که از جمله خود من یکی از آنها بودم ولی جالب اینجاست که این همه از این همه رفت و آمد چیزی نصیب خبرنگاران نشد و تنها مصاحبهای در انتهای بازدید آن هم در قسمتی که هیچگونه فعالیت عمرانی در جریان نبود گرفته شد.
فاطمه طالبیانشریف، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- اگر بگویم خبرنگاری "خوبترین حادثهِ" روزهای شلوغ سال چهارم دانشکده من بود، چندان بیراه نگفتهام.
از زمانی که تصمیم گرفتم از سر طبعآزمایی تجربهای را در دنیای شغلی هرچند به طور موقت برای خودم رقم بزنم، چیز زیادی نگذشت که چشم باز کردم و به خودم که آمدم، دیدم جدی جدی شدم عضو کوچَکِ یک مجموعه بزرگ از آدمهایی که دنیاهاشان با دیگرانی که من تابهحال میشناختم، زمین تا آسمان فرق دارد، آدمهایی که دغدغهشان نقادی و پیدا کردن جواب هزاران سوال بود.
آدمهایی از جنس قلم، که ایمان داشتند تاثیرگذارند
بله من عضو کوچکی از "خبرگزاری دانشجویان ایران" شده بودم. حالا من؛ یعنی یک دانشجوی سال چهارمیِ روانشناسیِ معدل نوزده و نیمی، با غولی به نام کنکور ارشد و مشکلات خبرنگاری مانده بودم. بله خب شاید بگویید مگر چه چیز عجیبی در این قضیه وجود دارد ولی باید حق بدهید که از دید چنین دانشجویی این اوضاع یک تناقض بزرگ و بهتر بگویم شرایط اسفناکی است.
تصمیم گرفتم در فاصله مردادماه تا شروع ترم تحصیلی، کمی با دغدغهِ روزهایِ شیرینِ ابتداییِ خبرنگاری سر کنم. دو ماه از شروع فعالیتم در ایسنا میگذشت که یکروز دبیر سرویسمان طی یک پیام بلندبالای تلگرامی با هزاران ایموجی گل و بلبل خبر داد که من و دخترخالهام(که هم سرویسی بودیم) به مقام "خبرنگاران کیفی ایسنا" نایل شدیم که طبیعتا در نوع خود خوشحالکننده بود.
ماه سوم و چهارم و پنجم هم گذشت. میخواهم بگویم از روزهایی که در این آفیش و آن آفیش و فلان نشست خبری شرکت میکردم و شبها را با تنظیم خبرهایم با ذوق و دقت تمام به صبح میرساندم، از روزهایی که برای پیگیری پاسخ یک سوال با دهها مسئول و مدیر کل تماس گرفتم، از روزهایی که پای حرفهای بیهوده برخی آقایان مسئول ساعتها نشستم و گاهی به خود برای این انتخابم بد و بیراه گفتم.
روزهایی که حتی به خاطر کمبود وقت و تداخل با کار و بار تحصیل، مجبور به تنظیم و پیاده کردن خبر سر شیرینترین کلاسها بودم، حتی به یاد دارم که یک کلاس دوساعته را تماما با تنظیم خبر به پایان رساندم و شاید اگر استاد آن درس این ماجرا را میفهمید، از قبول پایاننامه من به عنوان استادراهنما منصرف میشد.
حالا اما هفت روز از دوساله شدن من در ایسنا میگذرد و من هنوز خود را خالی از تجربههای خبری میدانم که ندارمشان. هرچند برای واژه "خبرنگار" بودن بسیار کوچکم و خود را این همه نمیبینم. اما همانطور که در ابتدای این یادداشت نوشتم، آن را "خوبترین حادثه" سال چهارم دانشکده میدانم. میگویم "خوبترین حادثه" نه "شیرینترین" یا "لذتبخشترین" میگویم "خوبترین"، چون در پس هر حادثهای برای آدمیزاد، یک تجربه خوب به نام بزرگشدن رقم میخورد.
مهدی نعیمیان راد؛ دبیر سرویس فرهنگی و هنری و زیارت و گردشگری ایسنا- منطقه خراسان؛ همیشه شیرینترین خاطرات من در ایسنا برمیگردد به شروع دوره آموزشی ایسنا که تعداد قابل توجهی دانشجو با انگیزه و هیجان زیادی وارد دوره میشوند و پس از آن نیز امتحان ورودی و ورود قبول شدگان به دفتر ایسنا برای من بسیار جذاب است.
فکر میکنم تنها دلیل ارتقا و موفقیت ایسنا در همین ورود دانشجویان جدید و نفس گرم و انرژی بالایی است که در هر دوره وارد کالبد ایسنا میکنند. اگر ایسنا، ایسناست و هر روز در مسیر خود به موفقیتهای جدیدی دست پیدا میکند این موضوع مرهون همین موضوع است؛ موضوعی که در کنار اهمیت کادرسازی برای مجموعه موجبات گرمتر شدن دوستیها و بزرگ شدن خانواده ایسنا را فراهم میکند؛ خانوادهای که هر روز زندهتر و پویاتر و بانشاطتر از قبل مسیر خود را طی میکند و به آینده خوشبینتر است حتی اگر کسانی باشند که نخواهند چنین مسیری طی شود!
بهار آرین، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- من بهعنوان عضو کوچکی از خانواده ایسنا میتوانم بگویم طی یک سال گذشته روزهایی پر از خاطره را گذراندم که گاهی این خاطرات توام با استرس، هیجان و گاهی همراه با شادی و خنده بوداما تنها و واضحترین تجربه شاید استرسی که در کار وجود دارد باشد.
منیره فضیلت، دبیر سرویس اقتصادی و سیاسی ایسنا- یک سال پس پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و در خرداد ماه سال ۹۳ قرار بود آقای احمدینژاد اولین سخنرانی بعد از پایان ریاست جمهوریاش را در مشهد انجام دهد که مصادف با سالروز ولادت امام سجاد(ع) بود.
با توجه به مشکلاتی که آن روز ها کشور با آن مواجه بود انتقاد از عملکرد ۸ ساله احمدینژاد و دولتمردانش تیتر همه مصاحبه ها و اظهارنظرهای مسئولان وقت بود و از این رو این سفر احمدینژاد و اولین اظهار نظرهایش پس از پایان دوران ریاست جمهوری توجه همه را در اقصی نقاط کشور به خود جلب کرده بود. با کلی انگیزه و سوال در ساعتی که به ما اعلام شده بود جلوی درب پاویون فرودگاه شهید هاشمینژاد حاضر شدیم اما خبری از رئیس جمهور سابق نشد.
بعد از یک ساعت و نیم معطلی دیدیم درب پاویون باز شد، همه خبرنگاران و عکاسها به سمت در دویدیم اما آیتالله احمد خاتمی به همراه خانوادهاش در یک ماشین مشکی بودند که ماشین به سرعت از جلویمان رد شد. کم کم میخواستیم خبر لغو سفر را آماده کنیم فکر میکنم بعد از دو ساعت و نیم ایستادن جلوی درب پاویون فرودگاه ناگهان آقای احمدینژاد سوار بر خودرو از جلویمان رد شد و تنها برایمان دست تکان داد و رفت به همین سادگی.
حالا به خستگی که به خاطر اشتیاق زیادم برای این مصاحبه احتمالی آن را احساس نمیکردم، عصبانیتی اضافه شده بود که اگر کیلومترها میدویدم آرام نمیشدم، نمیدانم چه شد اما من و عکاسمان سوار ماشینی شدیم که ظاهرا رانندهاش هم مثل ما اعصاب نداشت، مسیر را اینقدر تند میرفت که تپش قلب گرفتم و به بچهها اشاره میکردم به یک بهانهای از ماشین پیاده شویم.
پشت یک چراغ قرمز ایستاده بودیم که ناگهان متوجه ماشینهای مشکی رنگ شدم، مشکوک شدم که نکند اینها همین ماشینهایی هستند که برای اسکورت احمدینژاد آمدهاند. سریع از ماشین پیاده شدم و از پیادهرو سعی کردم به سمت جلو بروم تا ببینم حدسم درست بوده یا نه، چند متری که دویدم دیدم بله، ماشینی که احمدینژاد در آن نشسته پشت چراغ قرمز و در وسط خیابان است. بدون اینکه به اطرافم نگاه کنم پریدم وسط خیابان و خودم را به ماشین رساندم، محافظان میخواستند مانعم شوند که احمدینژاد دستش را تکان داد و شیشه را پایین کشید، فکر میکرد من از مردم عادی یا هوادارانش هستم و برگههای در دستم هم احتمالا نامههایی است که میخواهم به او بدهم.
به محض اینکه به او گفتم خبرنگارم و سوالم را درباره مشایی و همچنین ۲۶ خودروی دولتی که به گفته ترکان دولتمردان او پس نمیدادند پرسیدم شیشههای ماشین را بالا کشید و گفت، شرمنده قرار مصاحبه نداریم، ولادت امام سجاد (ع) را به شما تبریک میگویم. اما طفره او از پاسخ به سوالاتمان آن روز شاید از حرفهایی که قرار بود بگوید هم بیشتر برد رسانهای پیدا کرد و تا مدتها سوال بسیاری از خبرنگاران سایر خبرگزاریهای که همراه ما جلوی درب پاویون فرودگاه ایستاده بودند این بود که ما چگونه توانستیم سوالاتمان را از احمدینژاد بپرسیم.
سما سادات علوی مقدم، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- به نظر من کنسل شدن آفیش برای عده زیادی از خبرنگاران میتونه حس فوقالعادهای داشته باشه. چند وقت پیش قرار بود آفیش صدا وسیما که همیشه ترس خاصی دارم ازش رو پوشش بدم.
شب قبل از آفیش حال خوبی نداشتم و حال بدم روگذاشتم به پای استرسی که همیشه قبل از آفیشها دارم، اما تب و دردی که نیمههای شب به سراغم اومد هر لحظه من رو نگرانتر میکردکه فردا با خستگی حاصل از شب نخوابیدن چطور باید آفیش رو پوشش بدم، این شد که چندین بار قصد کردم در گروه مشترکی که با خبرنگاران داریم اعلام کنم که برای برنامه فردا حال مساعدی ندارم که البته درد و تب این اجازه رو به من نمیداد.
دمدمهای صبح بود که تلاش کردم به گروه مشترک خبرنگاران متصل شم و بگم که برای برنامه فردا حال خوبی ندارم و نمیتونم خبر و پوشش بدم که بعد از وصل شدن اولین پیامی که دیدم خبر کنسلی آفیش صدا و سیما بود که بلافاصله آه از نهادم بلند شد و خوشحالی حاصل از این کنسلی برای لحظهای باعث شد درد استخوانها و حال بدم را فراموش کنم البته که روز بعد تعداد زیادی آمپول و سرم خوشحالی شب قبل رو جبران کرد.
فاطمه مهدوی، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- همیشه به نوشتن علاقه داشتم و کمدم از دفتر ثبت متنهای من پر بود. در مسابقات مختلف متن ادبی آموزش و پرورش شرکت میکردم و در استان مقام میآوردم. زنگ های انشاء تقریبا تمام انشاءهای بچهها مینوشتم. یک بار در اردو مدرسه معلم فارسی همه بچهها را جمع کرد و گفت روی زمین بخوابید و تمام آسمان را توصیف کنید. متن ادبی که اون روز نوشتم، علاوه بر برتر شدن در استان، اون متن با خط خوش روی برد دفتر مدیر گذاشته شد.
14 ساله بودم که بر حسب تصادف در دفترچه انتخاب رشته دخترعمویم اسم رشته روزنامهنگاری دیدم. برایم خیلی جالب بود و حدود 6 ماه درباره این رشته تحقیق کردم. بعد از خواندن کتاب های حسین قندی به شدت شیفته کار خبری شدم و چهارسال رشته انسانی برای رسیدن به رشته روزنامهنگاری و کار در خبرگزاری و روزنامه، تحمل کردم. دانشجو ترم 6 روزنامه نگاری بودم که به طور رسمی وارد کار خبر و خبرگزاری ایسنا شدم. در این یک سال گذشته اتفاقهای تلخ و شیرین زیادی برای من رقم خورد. امروز که به 14 سالگی فکر میکنم اصلا پشیمان نیستم. کاش زودتر وارد میشدم.
جمعآوری از خسرو صفری؛ ایسنا- منطقه خراسان
انتهای پیام
به گزارش ایسنا-منطقهخراسان، به مناسبت روز خبرنگار سال 98 از جمعی از اعضای تحریریه خواستیم تا اگر تجربه یا خاطره خوب یا بدی در مدت حضورشان در خانواده ایسنای خراسان داشتند را برایمان بازگو کنند.
حوریه جمالیپور، خبرنگار سرویس اقتصادی ایسنا- به نظر من هر روز یک خبرنگار متفاوت هستش و میتونه یه تجربه و خاطره جدید رو ثبت کنه. از خاطرات مشترک بین همه خبرنگاران انتظار پشت درهای بسته، جداکردن خبرنگاران از مسئولین و محدود کردن آنها برای گرفتن مصاحبه است. یکی از خاطراتی که تو ذهنم مونده به روز قدس برمیگرده که وقتی با زبان روزه در گرما به دنبال مسئولین برای مصاحبه بودم با عدم همکاری روابط عمومی وقت استاندار برای مصاحبه مواجه شدم اما استاندار با روی خوش درخواست من برای مصاحبه رو قبول کرد و خستگی کار گرفته شد.
آیناز یاحسینی پور، دبیر سرویس بینالملل ایسنا- تعریف یک خاطره از بین خاطرههای زیادی که برای یک خبرنگار در ذهنش حک شده کار سختیه مخصوصا اگر خبرنگار ایسنای دوستداشتنی باشی که تمامش مملو از خاطره و اتفاقات خوب و تجربههای دلنشین است. اما خاطره ای که مدت زمان زیادی ازش نگذشته رو تعریف میکنم برای مصاحبه با سخنرانان خارجی در یک همایش بین المللی شرکت کرده بودیم. از روزهای قبل بر اساس بروشور چاپ شده از سخنرانهایی که قرار بود در همایش حضور داشته باشند اطلاعاتی به دست آورده و بر اساس چهرههایشان که با آنها آشنا شده بودیم و تخصصشان در رشته مربوطه در روز همایش به سراغشان میرفتیم و مصاحبه میگرفتیم. سخنرانان خارجی معمولا چهرههای متفاوتی نسبت به ایرانیها دارند و شناختنشان چندان سخت نیست. در این بین خانمی با سن حدود 70 سال یا شاید بیشتر حضور داشتند که من به سراغشان رفتم، خودم را معرفی کردم و سر صحبت با ایشان باز شد ( هر چند در بروشور معرفی سخنرانها عکس ایشان را ندیده بودم، اما خارجی بودند و با مشورت با دوستان احتمال دادیم از سخنرانها باشند) خلاصه اینکه چند دقیقهی با هم صحبت کردیم و چون باید با سخنرانهای دیگر هم مصاحبه میگرفتیم و وقت زیادی هم نداشتیم به ایشان گفتم اگر موافقید من سوالهایم را بپرسم. بدون اینکه از من بپرسد چه سوالی گفت الان میآیم، صبر کن. با وجود اینکه وقت کمی داشتیم و میتوانستیم با افراد دیگری مصاحبه بگیریم اما چون گفته بودند همانجا باشم به ناچار ماندم تا آمدند. شاید حدود یک ربعی طول کشید. بعد از اینکه آمدند و عذرخواهی کردند گفتم خب خیلی وقتتان را نمیگیرم و سپس سوال کردم ابتدا خودتان را معرفی کنید که پرسیدند چرا؟ گفتم خب اسم و فامیلتان را بدانیم به عنوان مصاحبه شونده. گفتند چه مصاحبهای؟! گفتم در مورد موضوع تخصصی همایش.که گفتند من تخصصی در این حوزه ندارم و در رشته دیگری تحصیل کردم نمیدانستم بعد این همه معطلی بخندم یا گریه کنم. سپس از ایشان سوال کردم پس چرا در همایش حضور دارید رشتهتان هم که چیز دیگریست! که گفتند بستگان من در این همایش حضور دارند من هم هستم. با اینکه حدود نیم ساعت از وقتی را از دست داده بودم که بهترین زمان برای مصاحبه با سخنرانها بود و وقتشان هم آزاد بود و از صبح در همایش بودیم و خیلی خسته شده بودیم اما واقعا حرفی برای گفتن نداشتم و با گفتن این جمله که از آشنایی با شما خوشحال شدم بسنده کردم و با لبخندی بر لب از ایشان خداحافظی کردم. ایشان هم ابراز خرسندی و خداحافظی کردند.
الهام احمدی، خبرنگار سرویس علمی، آموزشی ایسنا- من با اینکه به تازگی به این مجموعه پیوستم اما هر روز خاطرات زیبایی برام رقم میخورد. یکی از خاطراتم به اخرین آفیشی که این هفته رفتم مربوط میشود.یک اتفاقی باعث شده بود نتونم خبر رو به دست دبیر برسونم برای همین فایل ضبط شده رو برای یکی از بچه های دانشگاه فرستادم که برام مکتوب کنه به هر زحمت متن مکتوب شده رو تا12 شب واسم فرستاد منم بدون اینکه متن رو نگاه کنم و با اینکه سوخته بود خبرم، به دبیر دادم و تا خبر ناقصم رو دید به شدت جریمم کرد. اول اینکه دستور دادهشد برای بچههای ایسنا چای بریزم بعدشم یه هفته از آفیش محروم شدم و 30 امتیاز از من کسر شد(شکلک ناراحت) بعد اون داستان به یاد ضربالمثل کس نخارد پشت من جزناخن انگشت من افتادم (شکلک خوشحالی).
محدثه بنفشه، خبرنگار گردشگری ایسنا- روزی که با هممدرسهای سابق و همدانشکدهای فعلیم اومدیم برای ثبت نام دورههای آموزشی ایسنا، کمترین احتمال رو میدادیم که هر دو در آزمون و مصاحبه نمره قبولی بگیریم و دوباره راه جوونیمون هم داستان بشه. فروردین 97 برای هر دو نفر ما فصل تازهای از زندگی در سن بیست سالهمون در خانواده ایسنا ورق خورد، فصلی پر از داستانهای رنگی که در نهایت مقابل اسممون نوشتن عاطفه اسماعیلی خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا و من سرویس فرهنگی و هنری.
زهرا اسماعیلی، خبرنگار فرهنگی ایسنا- به شدت انشام ضعیف بود همیشه با دفتر خالی زنگ انشاء حاضر میشدم گاهی هم از یکی از دوستام می خواستم دوتا انشاء بنویسه و با خودش بیاره که اونم در کمال نامردی تهمونده های ذهنشو یک انشای درب و داغون می نوشت و برام میآورد البته بهتر از ملامت معلم بود. راستش من به اندازه تهمونده های ذهن اونم توان نگارش نداشتم اونقدر که معلم انشاء میگفت خودت نوشتی؟!
و دلیل انتخاب رشتهام تو دبیرستان و بعدها هم تو دانشگاه فرار از درس انشاء بود فک می کردم دیگه علوم پایه برم از شرش خلاص میشم. خلاصه از این درس یک مدتی تا بعد از دانشگاه راحت شده بودم تا اینکه دست روزگار من رو وارد حوزه خبر کرد. اولین دبیرم تو خبرگزاری منو خیلی به نوشتن تشویق میکرد ولی راستش من هیچی بارم نبود تا اینکه یکی دوبار یه چیزایی از سر ناچاری و اجبار نوشتم. کم کم و بعد از شرکت تو جلسات نقد کتاب به نوشتن علاقه پیدا کردم اما هنوزم از انشاء نوشتن میترسم و تو این حوزه لنگ میزنم.
تازه این تنها نبود املای ضعیفی هم داشتم و حالا هم تو بعضی از خبرام این ضعف ظهور و بروزی داره و یه جاهایی از تو خبرام سرک میکشه. خلاصه به این رسیدم که از هر چی فرار کنی بالاخره دنبالت میکنه و تو هم مجبوری دنبالش کنی(منظورشون اینه که مار از پونه بد میاد در خونش سبز میشه).
الهام حدادیان، دبیر سابق شهرستانهای ایسنا و دبیر فعلی ایکنا- ورود من به عرصه خبر کاملا اتفاقی بود، به طوری که یکی از دوستانم که از علاقه من به حوزه نویسندگی، خبر و فعالیت رادیویی مطلع بود، با دیدن پوستر کلاسهای خبرنگاری در دانشگاهش، من را در جریان برگزاری این چنین کلاسهایی گذاشت و به همراه دیگر دوستانش راهی تحریریه ایسنا شدیم تا برای آن دورهها ثبت نام کنیم. خاطرم هست که بالاترین نمره آن دورهها را نیز کسب کردم، اما آخرین نفری بودم که در بین هم دورهای هایم فعالیت خبری خود را آغاز کردم.
به دلیل اینکه عمیقا از رشته دانشگاهی ام دلزده بودم و ابدا علاقهای به آن نداشتم، با قرار گرفتن در فضای خبری انگار خوشحالترین آدم روی زمین بودم و از بدو ورودم به حوزه خبر با ذوق و شوق بسیار، حتی از کلاسهایم میزدم و به دنبال تهیه خبر میرفتم، سر کلاسهایم نیز به تنظیم خبر مشغول میشدم و آنتراکت بین آنها نیز تایپیست خبری مجموعه با من تماس میگرفت تا خبرهایم را برایش بخوانم و او تایپ کند.
همیشه این گونه فعالیتم برای همکلاسیهایم عجیب بود که به عنوان مثال بعد از چندین کلاس آنهم کلاسهایی که خستگی ذهنی فراوانی را به دنبال دارد به آفیش خبری یا تحریریه میروم و البته برای خودم پر از اشتیاق، ذوق، جذابیت و مملو از حس خوب و بینظیر بود.
سارا ایزدخواه، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- اولین بار برای تهیه گزارش تصویری جلوی دوربین ایسنا رفتن استرس زیادی داشتم قرار بر این بود که برای کنکوریها گزارش تهیه کنیم. در نتیجه به جمع مادرهایی رفتیم که بیرون ساختمان دانشکده علوم پایه دانشگاه فردوسی درحال دعا کردن و نماز خواندن بودند. صحبت بین آنها هم خندهدار بود هم استرسزا درواقع من کنکور داده بودم و مدتها از زمان آن گذشته بود اما این همه استرس خانوادهها و حضورشان پشت درهای ساختمان و فرش پهن کردن خانوادگی و دعا کردن برایم بیمعنا بود چون به نظر من کنکور چندان واقعه مهمی نبود.
به هرحال جلوی دوربین رفتم و با چند بار خندیدن و تپق زدن گزارش تصویری را تهیه کردم جالب اینجاست وقتی داشتم بخش پایانی صحبتهام رو جلوی دوربین میگفتم همزمان بود با بیرون آمدن کنکوریها از سر جلسه کنکور رو دیدم یکی از دانشآموزهای مدرسم رو به روی من ایستاده و دست به کمر با خشم داره صحبتهای من رو جلوی دوربین نگاه میکنه چون من دبیرستان عربی درس میدادم و نمره کمی بهش داده بودم فکر میکنم دنیا خیلی بیشتر از اون که ما فکر میکنیم کوچیکه.
علی ساقی، خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا- روزی که دانشجو شدم، حتی یک درصد هم به خبرنگار شدن و کار خبری فکر نمیکردم تا اینکه امروز 490 مین روز از خبرنگار شدنم گذشت. شاید خبرنگار شدنم یک اتفاق بود که الان از این اتفاق خوشحالم. دوست داشتم از وقتی وارد دانشگاه شدم، هم کار کنم و هم درس بخونم. شاید یکی از بهترین جاهایی که میتونم بین کلاسا و وقتای آزادم برم، با اختلاف ایسنا هست. در ایسنا یادگرفتم که اعتماد به نفس رو در خودم تقویت کنم و در زندگیم هم این اعتماد به نفس را داشته باشم.
یه شب بعد ازعروسی در قوچان به من زنگ زدند و گفتند فردا ساعت 7 صبح میری آفیش منم گفتم اگه زود برسم مشهد میرم. زود رسیدنم شد ساعت 4 صبح و فقط با 2 ساعت خواب در مدت 50 ساعت رفتم آفیش و کلا با چشم بسته تایپ میکردم. در عین حال آفیش خوبی رو با چشمای به رنگ خون تجربه کردم.
عاطفه اسماعیلی، خبرنگار سرویس ورزشی ایسنا- در یکی از آفیشهای ورزشی، یکی از معاونان وزیر ورزش و جوانان حضور داشت. فارغ از موضوع پوشش مراسم، مسئولیت مهمتر برای من مصاحبه کردن با این فرد بود؛ اولین مصاحبهای بود که با یک مسئول کشوری داشتم و به شدت استرس داشتم. بیشتر از صد بار سوالاتی که باید میپرسیدم رو خوندم و بیشتر از یک ساعت قبل از شروع آفیش جلوی ساختمون هتل، مکان آفیش بودم. پس از تاخیر بیش از یک ساعته از زمان اعلام شده مراسم شروع شد. بعد از پایان آفیش، برای مصاحبه پیش ایشون رفتم و گفتند که الان وقت اذانه برای نماز حرم میروم و بعد از نماز برمیگردم هتل و مصاحبه میکنم.گفتم باشه منتظر میمونم. بعد از حدود دو یا سه ساعت برگشتند. زمانی که برای مصاحبه پیششون رفتم گفتند نهار بخورم، بعد از نهار هستم و من دوباره مجبور به انتظار شدم، درصورتی که ایشون هنوز برای نهار نرفته بودند. وقتی بعد از یک ساعت برای صرف نهار میرفتند، با پوزخند گفتند چه خبرنگار پیلهای هم هست و همه کسانی که همراهشون بودند خندیدند. وقتی از نهار برگشتند و قصد رفتن داشتند برای مصاحبه رفتم و ایشون به راحتی تمام حرفهای خودشون و زمان هدر رفته من رو نادیده گرفتند و گفتند من راجع به این موضوع مصاحبه نمیکنم و من در همون ابتدای کار خبر با یک امتحان سخت مواجه شدم. در نهایت موفق به مصاحبه گرفتن شدم، فورا بعد از اتمام مصاحبه اون رو تنظیم کردم و برای دبیرم فرستادم اما هنوز چند دقیقهای از ارسال خبر برای دبیرم نگذشته بود که یکی از مسئولین که در اون مصاحبه نامش ذکر شده بود استعفا داد و مصاحبه سوخت. انتظار چند ساعته برای یک مصاحبه که چند دقیقه است، در کمتر از همون چند دقیقه خونده میشه و حتی عاقبتش تا زمان ارسال مشخص نیست، یکی از اولیهترین اتفاقات دنیای خبره. حضور همین مسئولین که از پاسخگویی فرار میکنند به مناسبت روز خبرنگار در خبرگزاری و صحبت کردنشون از لزوم شفافیت رسانهای و تلاش و جدیت خودشون در این حوزه هم از اتفاقات طنز دنیای خبر محسوب میشه.
لیلا نیکذات، خبرنگار دانشگاهی ایسنا کار خبرنگاری اتفاق خیلی خوبی بود که در زندگی من افتاد و البته از آن دست اتفاقاتی بود که هیچ وقت از انتخابش پشیمان نخواهم شد و حتی اگر در آینده هم از این عرصه به عرصه دیگری قدم بگذارم هیچ وقت نمیتوانم تجربههایی که درطی این مدت کسب کردهام را فراموش کنم، تجربههای تلخ و شیرینی که قطعا برای هر خبرنگاری روی میدهد و ماندگار میشود. برای من هم از هنگامی که وارد کار خبر شدهام تجربههای تلخ و شیرینی به دست آوردهام اما در بین همه آنها یکی از این خاطرات برای من دلنشین است.
هیچ وقت فراموش نمیکنم شبی که معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به مشهد سفر کرده بود و سخنرانی داشت، برای مصاحبه چه سختیهایی را به جان خریدیم تا بتوانیم مصاحبه را حتما انجام دهیم. با چند نفر از خبرنگاران دیگر برای مصاحبه به فرودگاه رفتیم و پس از کلی دوندگی و پاسخ به سوالاتی که شما چرا به اینجا آمدهاید توانستیم به محلی که آقای مونسان برای جلسهای دیگر رفته بودند وارد شویم. با استرس زیادی که داشتم سوالم را پرسیدم و توانستم بالاخره به آن هدفی که داشتم برسم. این تنها یکی از خاطرات و البته تجربه شیرینی بود که دردوران خبرنگاری کسب کردهام.
خسرو صفری، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- روزهای اول بود که به دفتر ایسنا اومده بودیم یکی از خبرنگارها پشت تلفن میگفت: آقای خامسی داری میای با خودت ساقه طلایی بگیر و این اتفاق همزمان با دوران شهرداری آقای تقیزاده خامسی بود من با خودم گفتم ایول بابا میدونستم خبرنگارا رابطشون با مسئولین خوبه نه در این حد دیگه بعدا بعدا فهمیدم یک خبرنگار هم به اسم خامسی داریم. این داستان برای اولین باره که جایی پخش میشود.
نفیسه گرامی، خبرنگار دانشگاهی ایسنا- ورود من به این مجموعه به واسطه یکی از همدانشگاهیانم بود. از دوران مدرسه یادمه علاقه زیادی به نوشتن داشتم اما با وارد شدنم به دانشگاه کلا فراموشش کرده بودم مگر وقتهایی که برای خودم یا بعضی نشریههای دانشگاه مینوشتم. ترم دوم دانشگاه وارد این مجموعه شدم و به جرات میتونم بگم تجربههای خیلی خوبی کسب کردم، با آدمای مهربونی آشنا شدم و کلی ازشون یاد گرفتم.
راستش میشه گفت خاطرات زیادی تو این مجموعه ندارم چون مجبور بودم برای رفتن به دانشگاهم که در یک شهر دیگه بود در رفتوآمد باشم ولی به خاطر همون زمانهایی که اینجا گذروندم، از خودم راضیام. اینجا انگار به همون چیزی که دنبالش بودم رسیدم.
هیچ وقت روزای ثبتنام و مراحل قبولی تو این مجموعه رو فراموش نمیکنم؛ علی رغم استرس خیلی زیادی که داشتم با بالاترین نمره قبول شدم بعد از گذشت دو سه روز از مصاحبه، باهام تماس گرفتن و گفتن رئیس ایسنا خواستهاند یک مصاحبه رو پیاده کنم. تو پوست خودم نمیگنجیدم اون اولین خبر من بود، یک مصاحبه تقریبا طولانی با یکی از اسرای جنگ تحمیلی که براش کلی وقت گذاشتم تا بتونم به بهترین نحو تنظیمش کنم و نظر مدیر و افرادی که قرار بود خبرم را روی سایت منتشر کنند، جلب کنم و خداروشکر هم توانستم موفق بشم و وقتی که بهم گفتن میتونم که کارمو شروع کنم، طوری خوشحال بودم که هیچ وقت نمیتونم اون حسم رو به زبون بیارم.
فاطمه طالبیان شریف، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- در بین تمام خاطرات و احساسات خوبی که میان خبرنگاران عزیز ایسنا دارم، یک نکته همچنان در ذهنم ماندگار است و ماندگار خواهد ماند، چیزی که شاید بتوان گفت هر روز و گاهی هفتهای چند بار تکرار میشد و گاهی فکر به آن مرا تا مدتها به خنده وامیداشت.
اینکه با هزار امید و آرزو کاری را انجام بدی ولی لحظه پایانی تو را با دیگری اشتباه بگیرند، در عین خندهدار بودن، دردناک هم میتونه باشه؛ دردناک از این جهت که در آن لحظه احساس میکنی پس تو این همه وقت چه کردی. این اتفاق در مورد ما از همون رده بالای سازمان وجود داشت، عمده تمرکزش روی سرویس خودمون و همسرویسیها بود و در مراتب بعدی هم دوستان سایر سرویسهارو دربرمیگرفت. هیچ وقت یادم نمیره که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم پنج تا خبر به اسمم رفته غافل از اینکه اون خبرا مال دخترخاله گرانقدر بود.
ولی این مساله اتفاقی بود که من و همزادم (دخترخالهام) اوایل حضورمون در ایسنا، زیاد با آن مواجه میشدیم و خیلی هم باهاش میخندیدیم. البته این رو هم بگم که کاملا حق میدهم به همه بچههایی که مارو اشتباه بگیرند و البته دبیر محترم؛ چرا که بالاخره اسم و فامیل مشابه و از طرفی رفتارها و حرکات یکشکل میتونه هر کسی رو به اشتباه بندازه.
الان دیگه، هر وقت و هر ازچندگاهی که این اتفاق میافته، فقط برام جنبه طنز داره و خب خداروشکر اوضاع تاحدودی بهتر شده و میتونیم امیدوار باشیم که در آیندهای نهچندان دور دیگه مارو با هم اشتباه نگیرند.
نیما رهنما، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- معمولاً در سفرها و بازدیدهای مسئولان کشور از پروژههای شهری به تنها چیزی که فکر نمیشود رعایت حال خبرنگاران و تصویربرداران است. مسئولان خود از مسیرهای مهم و بدون هیچگونه خطر و آسیبی عبور میکنند و خبرنگاران و عکاسان باید به دنبال آنها اینسو و آنسو بروند. آخرین نمونه این مورد بازدید وزیر کشور از پروژههای قطار شهری مشهد بود که ضمن این بازدید خبرنگاران و تصویربرداران مجلس در حالی که شخص وزیر و همراهان و با استفاده از بالابر ها و وسایل تعبیه شده به راحتی به تونل ها و خطوط مترو سر میزدند صدها پله را بالا و پایین بدوند تا بتوانند تصویر و خبری از وزیر کشور در حال بازدید از قطار شهری مشهد تهیه کنند در این میان لباسهای آنان گرد و خاکی می شد و با گیر کردن به وسایل و میلگردهای در راهپلهها لباس های چند نفر از خبرنگاران پاره شد که از جمله خود من یکی از آنها بودم ولی جالب اینجاست که این همه از این همه رفت و آمد چیزی نصیب خبرنگاران نشد و تنها مصاحبهای در انتهای بازدید آن هم در قسمتی که هیچگونه فعالیت عمرانی در جریان نبود گرفته شد.
فاطمه طالبیانشریف، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- اگر بگویم خبرنگاری "خوبترین حادثهِ" روزهای شلوغ سال چهارم دانشکده من بود، چندان بیراه نگفتهام.
از زمانی که تصمیم گرفتم از سر طبعآزمایی تجربهای را در دنیای شغلی هرچند به طور موقت برای خودم رقم بزنم، چیز زیادی نگذشت که چشم باز کردم و به خودم که آمدم، دیدم جدی جدی شدم عضو کوچَکِ یک مجموعه بزرگ از آدمهایی که دنیاهاشان با دیگرانی که من تابهحال میشناختم، زمین تا آسمان فرق دارد، آدمهایی که دغدغهشان نقادی و پیدا کردن جواب هزاران سوال بود.
آدمهایی از جنس قلم، که ایمان داشتند تاثیرگذارند
بله من عضو کوچکی از "خبرگزاری دانشجویان ایران" شده بودم. حالا من؛ یعنی یک دانشجوی سال چهارمیِ روانشناسیِ معدل نوزده و نیمی، با غولی به نام کنکور ارشد و مشکلات خبرنگاری مانده بودم. بله خب شاید بگویید مگر چه چیز عجیبی در این قضیه وجود دارد ولی باید حق بدهید که از دید چنین دانشجویی این اوضاع یک تناقض بزرگ و بهتر بگویم شرایط اسفناکی است.
تصمیم گرفتم در فاصله مردادماه تا شروع ترم تحصیلی، کمی با دغدغهِ روزهایِ شیرینِ ابتداییِ خبرنگاری سر کنم. دو ماه از شروع فعالیتم در ایسنا میگذشت که یکروز دبیر سرویسمان طی یک پیام بلندبالای تلگرامی با هزاران ایموجی گل و بلبل خبر داد که من و دخترخالهام(که هم سرویسی بودیم) به مقام "خبرنگاران کیفی ایسنا" نایل شدیم که طبیعتا در نوع خود خوشحالکننده بود.
ماه سوم و چهارم و پنجم هم گذشت. میخواهم بگویم از روزهایی که در این آفیش و آن آفیش و فلان نشست خبری شرکت میکردم و شبها را با تنظیم خبرهایم با ذوق و دقت تمام به صبح میرساندم، از روزهایی که برای پیگیری پاسخ یک سوال با دهها مسئول و مدیر کل تماس گرفتم، از روزهایی که پای حرفهای بیهوده برخی آقایان مسئول ساعتها نشستم و گاهی به خود برای این انتخابم بد و بیراه گفتم.
روزهایی که حتی به خاطر کمبود وقت و تداخل با کار و بار تحصیل، مجبور به تنظیم و پیاده کردن خبر سر شیرینترین کلاسها بودم، حتی به یاد دارم که یک کلاس دوساعته را تماما با تنظیم خبر به پایان رساندم و شاید اگر استاد آن درس این ماجرا را میفهمید، از قبول پایاننامه من به عنوان استادراهنما منصرف میشد.
حالا اما هفت روز از دوساله شدن من در ایسنا میگذرد و من هنوز خود را خالی از تجربههای خبری میدانم که ندارمشان. هرچند برای واژه "خبرنگار" بودن بسیار کوچکم و خود را این همه نمیبینم. اما همانطور که در ابتدای این یادداشت نوشتم، آن را "خوبترین حادثه" سال چهارم دانشکده میدانم. میگویم "خوبترین حادثه" نه "شیرینترین" یا "لذتبخشترین" میگویم "خوبترین"، چون در پس هر حادثهای برای آدمیزاد، یک تجربه خوب به نام بزرگشدن رقم میخورد.
مهدی نعیمیان راد؛ دبیر سرویس فرهنگی و هنری و زیارت و گردشگری ایسنا- منطقه خراسان؛ همیشه شیرینترین خاطرات من در ایسنا برمیگردد به شروع دوره آموزشی ایسنا که تعداد قابل توجهی دانشجو با انگیزه و هیجان زیادی وارد دوره میشوند و پس از آن نیز امتحان ورودی و ورود قبول شدگان به دفتر ایسنا برای من بسیار جذاب است.
فکر میکنم تنها دلیل ارتقا و موفقیت ایسنا در همین ورود دانشجویان جدید و نفس گرم و انرژی بالایی است که در هر دوره وارد کالبد ایسنا میکنند. اگر ایسنا، ایسناست و هر روز در مسیر خود به موفقیتهای جدیدی دست پیدا میکند این موضوع مرهون همین موضوع است؛ موضوعی که در کنار اهمیت کادرسازی برای مجموعه موجبات گرمتر شدن دوستیها و بزرگ شدن خانواده ایسنا را فراهم میکند؛ خانوادهای که هر روز زندهتر و پویاتر و بانشاطتر از قبل مسیر خود را طی میکند و به آینده خوشبینتر است حتی اگر کسانی باشند که نخواهند چنین مسیری طی شود!
بهار آرین، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- من بهعنوان عضو کوچکی از خانواده ایسنا میتوانم بگویم طی یک سال گذشته روزهایی پر از خاطره را گذراندم که گاهی این خاطرات توام با استرس، هیجان و گاهی همراه با شادی و خنده بوداما تنها و واضحترین تجربه شاید استرسی که در کار وجود دارد باشد.
منیره فضیلت، دبیر سرویس اقتصادی و سیاسی ایسنا- یک سال پس پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و در خرداد ماه سال ۹۳ قرار بود آقای احمدینژاد اولین سخنرانی بعد از پایان ریاست جمهوریاش را در مشهد انجام دهد که مصادف با سالروز ولادت امام سجاد(ع) بود.
با توجه به مشکلاتی که آن روز ها کشور با آن مواجه بود انتقاد از عملکرد ۸ ساله احمدینژاد و دولتمردانش تیتر همه مصاحبه ها و اظهارنظرهای مسئولان وقت بود و از این رو این سفر احمدینژاد و اولین اظهار نظرهایش پس از پایان دوران ریاست جمهوری توجه همه را در اقصی نقاط کشور به خود جلب کرده بود. با کلی انگیزه و سوال در ساعتی که به ما اعلام شده بود جلوی درب پاویون فرودگاه شهید هاشمینژاد حاضر شدیم اما خبری از رئیس جمهور سابق نشد.
بعد از یک ساعت و نیم معطلی دیدیم درب پاویون باز شد، همه خبرنگاران و عکاسها به سمت در دویدیم اما آیتالله احمد خاتمی به همراه خانوادهاش در یک ماشین مشکی بودند که ماشین به سرعت از جلویمان رد شد. کم کم میخواستیم خبر لغو سفر را آماده کنیم فکر میکنم بعد از دو ساعت و نیم ایستادن جلوی درب پاویون فرودگاه ناگهان آقای احمدینژاد سوار بر خودرو از جلویمان رد شد و تنها برایمان دست تکان داد و رفت به همین سادگی.
حالا به خستگی که به خاطر اشتیاق زیادم برای این مصاحبه احتمالی آن را احساس نمیکردم، عصبانیتی اضافه شده بود که اگر کیلومترها میدویدم آرام نمیشدم، نمیدانم چه شد اما من و عکاسمان سوار ماشینی شدیم که ظاهرا رانندهاش هم مثل ما اعصاب نداشت، مسیر را اینقدر تند میرفت که تپش قلب گرفتم و به بچهها اشاره میکردم به یک بهانهای از ماشین پیاده شویم.
پشت یک چراغ قرمز ایستاده بودیم که ناگهان متوجه ماشینهای مشکی رنگ شدم، مشکوک شدم که نکند اینها همین ماشینهایی هستند که برای اسکورت احمدینژاد آمدهاند. سریع از ماشین پیاده شدم و از پیادهرو سعی کردم به سمت جلو بروم تا ببینم حدسم درست بوده یا نه، چند متری که دویدم دیدم بله، ماشینی که احمدینژاد در آن نشسته پشت چراغ قرمز و در وسط خیابان است. بدون اینکه به اطرافم نگاه کنم پریدم وسط خیابان و خودم را به ماشین رساندم، محافظان میخواستند مانعم شوند که احمدینژاد دستش را تکان داد و شیشه را پایین کشید، فکر میکرد من از مردم عادی یا هوادارانش هستم و برگههای در دستم هم احتمالا نامههایی است که میخواهم به او بدهم.
به محض اینکه به او گفتم خبرنگارم و سوالم را درباره مشایی و همچنین ۲۶ خودروی دولتی که به گفته ترکان دولتمردان او پس نمیدادند پرسیدم شیشههای ماشین را بالا کشید و گفت، شرمنده قرار مصاحبه نداریم، ولادت امام سجاد (ع) را به شما تبریک میگویم. اما طفره او از پاسخ به سوالاتمان آن روز شاید از حرفهایی که قرار بود بگوید هم بیشتر برد رسانهای پیدا کرد و تا مدتها سوال بسیاری از خبرنگاران سایر خبرگزاریهای که همراه ما جلوی درب پاویون فرودگاه ایستاده بودند این بود که ما چگونه توانستیم سوالاتمان را از احمدینژاد بپرسیم.
سما سادات علوی مقدم، خبرنگار سرویس فرهنگی ایسنا- به نظر من کنسل شدن آفیش برای عده زیادی از خبرنگاران میتونه حس فوقالعادهای داشته باشه. چند وقت پیش قرار بود آفیش صدا وسیما که همیشه ترس خاصی دارم ازش رو پوشش بدم.
شب قبل از آفیش حال خوبی نداشتم و حال بدم روگذاشتم به پای استرسی که همیشه قبل از آفیشها دارم، اما تب و دردی که نیمههای شب به سراغم اومد هر لحظه من رو نگرانتر میکردکه فردا با خستگی حاصل از شب نخوابیدن چطور باید آفیش رو پوشش بدم، این شد که چندین بار قصد کردم در گروه مشترکی که با خبرنگاران داریم اعلام کنم که برای برنامه فردا حال مساعدی ندارم که البته درد و تب این اجازه رو به من نمیداد.
دمدمهای صبح بود که تلاش کردم به گروه مشترک خبرنگاران متصل شم و بگم که برای برنامه فردا حال خوبی ندارم و نمیتونم خبر و پوشش بدم که بعد از وصل شدن اولین پیامی که دیدم خبر کنسلی آفیش صدا و سیما بود که بلافاصله آه از نهادم بلند شد و خوشحالی حاصل از این کنسلی برای لحظهای باعث شد درد استخوانها و حال بدم را فراموش کنم البته که روز بعد تعداد زیادی آمپول و سرم خوشحالی شب قبل رو جبران کرد.
فاطمه مهدوی، خبرنگار سرویس اجتماعی ایسنا- همیشه به نوشتن علاقه داشتم و کمدم از دفتر ثبت متنهای من پر بود. در مسابقات مختلف متن ادبی آموزش و پرورش شرکت میکردم و در استان مقام میآوردم. زنگ های انشاء تقریبا تمام انشاءهای بچهها مینوشتم. یک بار در اردو مدرسه معلم فارسی همه بچهها را جمع کرد و گفت روی زمین بخوابید و تمام آسمان را توصیف کنید. متن ادبی که اون روز نوشتم، علاوه بر برتر شدن در استان، اون متن با خط خوش روی برد دفتر مدیر گذاشته شد.
14 ساله بودم که بر حسب تصادف در دفترچه انتخاب رشته دخترعمویم اسم رشته روزنامهنگاری دیدم. برایم خیلی جالب بود و حدود 6 ماه درباره این رشته تحقیق کردم. بعد از خواندن کتاب های حسین قندی به شدت شیفته کار خبری شدم و چهارسال رشته انسانی برای رسیدن به رشته روزنامهنگاری و کار در خبرگزاری و روزنامه، تحمل کردم. دانشجو ترم 6 روزنامه نگاری بودم که به طور رسمی وارد کار خبر و خبرگزاری ایسنا شدم. در این یک سال گذشته اتفاقهای تلخ و شیرین زیادی برای من رقم خورد. امروز که به 14 سالگی فکر میکنم اصلا پشیمان نیستم. کاش زودتر وارد میشدم.
جمعآوری از خسرو صفری؛ ایسنا- منطقه خراسان
انتهای پیام
کپی شد