به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، ترکش چشمانش را ربوده بود و خون از آنها جاری بود. دردهایش را پشت فریادهای الله اکبر پنهان می‌کرد و تنها توصیه‌اش به خواهران حفظ حجاب و عفاف بود. صدایش می‌لرزید اما ذکر خدا را بر لب داشت ...

38 سال پیش، هشت قدرت بزرگ دنیا در مقابل ایران اسلامی سینه سپر کرده و سعی در به خاک کشیدن این مرز و بوم داشتند.

اما به‌شکرانه الهی مرد و زن، کوچک و بزرگ، خرد و کلان به جبهه‌ها رفته و بزرگترین حماسه را خلق کردند. چه‌کسی گمان می‌کرد مردم ایران اسلامی تنها با همدلی، اتحاد و ایمان به خدا در مقابل نیروهایی بایستند که پیشرفته‌ترین سلاح جنگی عصر خود را داشتند و هنوز که هنوز است از شنیدن نام ایران به خود می‌لرزند.

آری! سال‌های جنگ بود و آتش... بی‌شک زنان در این سالهای تکرار نشدنی، نقش بی‌بدیلی را ایفا کردند چرا که این زنان بودند که فرزند جگرگوشه‌شان را با هزاران امید و آرزو بزرگ کرده به جبهه‌های جنگ فرستادند.

این زنان بودند که تنها تکیه‌گاه خود یعنی همسر را برای مقابله با دشمن تقدیم انقلاب کردند و اما فداکاری زنان به این نیز ختم نشد چرا که بسیاری از آنها کمر همت بسته و برای دفاع از عفاف کشور پابه‌پای مردان در صحنه‌های جنگ با شیطان ایستادند.

بیانش سخت، اما باورش دشوار است که فرزندانت را یکی پس از دیگری از میز و کلاس درس و مدرسه بلند کرده و به میدان‌های توپ و آتش بفرستی.

دشوار است پدری را مقابل اشک‌های دختر سه‌ساله‌اش بدرقه جبهه جنگ کنی و بسی جوانمردی است که خود نیز زندگی و جوانی‌ات را در خون و بین ناله‌های صدها رزمنده سپری کنی.

آری اینها قصه نیست، اینها بیان سرگذشت صدها شیرزن خراسان جنوبی است که هشت سال دفاع مقدس را در جبهه‌ها حضور داشته و مردانگی و غیرت خود را نسبت به ایران اسلامی ابراز کردند.

و اما خبرنگار تسنیم به‌سراغ این دلاوران رفته تا از احساسشان بگویند و تا از دلتگی‌های خود نسبت به فرزندان شهیدشان ایراد سخن کنند، تا بگویند هنوز هم انسان‌هایی با وجدان آگاه و بیدار برای نقش بر آب کردن توطئه‌های دشمن وجود دارد.

آرام آرام سخن می‌گوید. هنوز که هنوز است در حال و هوای روزهای جنگ و آتش است، گویی لحظه‌های حضور در جبهه را فراموش نکرده است.

چفیه‌ها خونی شد تا چادری خاکی نشود

عذرا بیابانی نام دارد.اواخر سال 61  به عنوان پرستار عازم جبهه های جنگ می شود و بیش از پنج  ماه را در جبهه های جنگ به ایران خدمت می کند.

وی در بیان احساس، هدف و انگیزه اش به خبرنگار تسنیم می گوید: انسان نمی تواند سال های جنگ را به تصویر بکشد. آنجا حال و هوای دیگری حاکم بود. پرستار ها مدام در حال پانسمان کردن رزمنده ها بودند و شاید نهار و شام نمی خوردیم.

تنها دغدغه ما نجات رزمنده ها بود. اولین روزهایی که وارد جبهه شدم دلهره عجیبی داشتم اما دیدن پیرمردی که برای ادای دین به ایران آمده بود و به جای جنگ تنها به رزمنده ها آب می داد، دلم را محکم کرده بود چرا که امیدی بر دلم نقش بسته بود که توان چندین ماه حضور را پیدا کردم.

اهواز و خرمشهر به منطقه ای جنگی تبدیل شده بود. اولین محل به آبادان و خرمشهر اهواز بود که مجروحین را به آنجا می آوردند.

برخی از مجروحین دست نداشتند و یا پایشان مجروح بود. برخی هم ترکش خورده و طحال و یا روده هایشان بیرون زده بود. در یکی از روزهای سخت جنگ جوانی 18 ساله آوردند که دو تا چشمش ترکش خورده بود و هر دو از حدقه درآمده و کاملا ریخته بود.

بانداژ کردم و به سراغ دو نفر از مجروحین دیگر رفتم. صدای الله اکبرش از ته سالن بلند شد. به طرفش دویدم و فکر کردم خیلی درد دارد. پرسیدم « چیه؟» گفت:« فکر نکنین من ناراحتم که چشمانم را از دست دادم. دنیا را نمی بینم اما حضور امام زمان را حس می کنم و ایشان را در زمان مجروحیت بالای سرم دیدم.» تنها ذکرش یاد خدا بود و تنها توصیه اش رعایت عفاف و حجاب به بانوان.... اشک هایم امان نمی داد و حال می فهمم که چفیه های زیادی برای خاکی نشدن چادرمان خونی شد پس بیایید چادرمان را خاکی نکنیم.

سبقت در ایثار

یکی دیگر از پرستاران اعزامی به جبهه در گفت و گو با خبرنگار تسنیم می گوید: نامم کنیز رضا سبحانی است و در سال 1339 در خوسف به دنیا آمده ام. اواخر سال 60 اعلام کردند که جبهه نیاز به خواهر پرستار دارد. به امید اینکه بتوانم شاید کمکی به اسلام و رزمندگان انجام داده باشم، برای حضور در جبهه ثبت نام کردم.

آموزش های پزشکیاری را دیدم . سپس با هواپیما به اهواز و از آنجا به دزفول رفتم. در بیمارستان صحرایی اندیمشک حاضر شدم. سال 61 در شب سال تحویل، عملیات فتح المبین بود. دعای با صفایی به همراه دیگر خواهر ها برگزار کردیم. اولین مجروح را در این شب پانسمان کردم.

خانواده های زیادی برای ایثار و فداکاری از جان و دل آمده بودند.حتی مادر شهیدی که توان کار کردن نداشت آمده بود و می گفت: « حاضرم بیایم و لباس رزمنده ها را بشویم.»

وظیفه رزمندگان زن در جنگ کنونی دشمن

باید خاطرات خودشان را نسل به نسل انتقال دهند تا فرزندان ما به نوع از خود گذشتگی های پدران خودشان و نسل قبلی آگاهی پیدا کنند. بدانند که موقعیت ها و نعمت ها به آسانی به دست نیامده است. اگر از خودگذشتگی های جوانان نبود، الان روزگار ما بهتر از کشورهایی که هر روز آماج حملات بیگانگان هستند، نبود.

مردم ما هم باید از این خاطرات درس عبرت بگیرند و نکات مثبت آن را که اتحاد و یکرنگی است مد نظر داشته باشند و موقعیت های شغلی خود را فرصتی بدانند برای خدمت نه این که فخر فروشی کنند.

مردم دفاع مقدس بسیاری از خصوصیات و اخلاقیات اسلامی داشتند که توانستند پیروز شوند. آنچه که پیروز شد فرهنگ اسلام بود و امروزه نیز برای زنده ماندن این فرهنگ باید تلاش کنیم.

روزهایی از جنس انتظار برای همسر شهید

زهرا احمدی ، همسر شهید عبدالله عبدالهی هم در گفت و گو با خبرنگار تسنیم می گوید: اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با عبدالله نامزد شدیم، در سال 59 ازدواج کردیم و دربرج دوم از سال 62 به شهادت رسیدند.

از روی حرکاتی که از ایشان می دیدم، برایم یقین شده بود که ایشان فردی پای این دنیا نیست. یک سال و نیم از دوره عقد تا ازدواجمان طول کشید. مسائل و گرفتاری های کردستان شدید بود .

نامه ای برایم نوشته بودند و در آن حرف دلشان این طور بود: « من هر لحظه جانم را کف دستانم می بینم، برایم مأموریت است. شاید رفتم و کردستان اسیر و شهید شدم. شما تمام فکرهایتان را بکنید. الان هنوز خیلی وقت داریم، اگر می توانید صبر کنید که هیچ، اگر نخواستید از همین جا برگردید».

به انتظارش نشستم و روزهای سختی را پشت سر گذراندم. وقتی ایشان به شهادت رسید، دختر ما ده ماهه بود. قبل از اینکه « فاطمه » به دنیا بیاید، اسمش را برایش گذاشته بود و حتی در مسافرتی که رفته بود، برایش لباس خریده بود.

فامیل ها که می پرسیدند:« شما از کجا می دانید که فرزندتان دختر است؟» پاسخ می داد:« من میدانم که یگانه فرزندم دختر است» و همیشه از « یگانه فرزند» استفاده میکرد. گویی شهادتش را در رویا دیده بود.

گذری بر دردهای دختر شهید عبدالهی

فاطمه که موقع شهادت پدرش 10 ماهه بود، در ذهن خودش از چهره پدر، از تصویری مبهم پاسداری می کرد که لباس سبز دارد و عینکی بر چشم. هر جا چشمش به کسی می افتاد که عینک دارد، گریه می کرد و می گفت : « بابا من را بغل کن».

چند بار عبدالله به خوابم آمد و گفت:« می دانم به شما و فاطمه خیلی بد می گذرد. من آمده ام شما را ببرم.» به محض اینکه بلند می شدم که ساکم را آماده کنم می دیدم نیستند.

روزهای سختی را داشتم اما هر بار می گفتم عبدالله راهش را انتخاب کرده و من هم باید ادامه دهنده راهش باشم.

اکنون نیز جنگ فرهنگی دشمن بوده و باید همانند سال های جنگ دفاع مقدس در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کنیم تا خون هزاران شهید پایمال نشود.

همسر شهید منتظر قائم در گفت و گو با خبرنگار تسنیم گفت: 3 سال در کنار شهید خانه داری و 30 سال به حرمتش آبرومند زندگی کردم و افتخار می کنم که امروز مردم شریف ایران 5 اردیبهشت ماه را گرامی می دارند.

مدرس ثانوی با بیان خصوصیات شهید منتظر قائم، اظهار داشت: محمد از هیچ کاری ترس نداشت و چای را خودش دم کرده و برای نیروهای سپاه می‌ریخت و صبور و متواضع بود و پرخاشگری را نیز دوست نداشت.

همسر شهید منتظر قائم در بیان خاطره ای از شهادت همسرش، گفت: دو روز از او خبری نداشتم و سپاه یزد در تماس تلفنی فقط می‌گفت که محمد به ماموریت رفته است.

وی با بیان اینکه خبرشهادت محمد را هیچ کس به من نمی‌گفت بیان کرد: یک روز که برای انجام کاری از خانه بیرون آمده بودم متوجه تعطیلی اداره‌ها و مغازه‌ها شدم و هر کس که مرا می‌شناخت در مورد شهادت محمد چیزی نگفت اما راننده تاکسی که شناختی از من نداشت، خبر شهادت محمد را به من داد.

همسرشهید منتظر قائم تصریح کرد: محمد نیز مانند دیگر شهیدان در راه اسلام به شهادت رسیده و از جوانان خواستارم این راه را ادامه دهند.

وی با بیان اینکه آمریکا همواره برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران توطئه می‌کند افزود: باید برنامه هایش به گوش عموم مردم برسد تا از اهداف شوم دشمن آگاه شوند و همچنین نباید حادثه طبس فراموش شود بنابراین از مسئولان و جوانان خواستارم راه شهیدم را ادامه داده و پرچم اسلام را زمین نگذارند.

حکایت 28 سال انتظار مادر شهید برای دیدار فرزندش

و اما آخرین مخاطب خبرنگار تسنیم مادر گیسو سپیدی است که بعد از 28 سال فراق، تابوت فرزندش را طی سال جاری به آغوش کشید.

28 سال گذشت و مادر پا به پای روزگار پیر و خمیده شد ... اکنون کمتر چیزی به خاطر دارد و تنها چیزی که مدام در لابه لای گفت و گو هایش با خبر نگار تسنیم، زمزمه می‌کند، این است که: «خوشحالم که آمدی مادر».

فاطمه حسینی در پاسخ به سؤال خبرنگار تسنیم  پیرامون خصوصیات فرزند شهیدش، می‌گوید: محمد پسر بسیار آرام و متینی بود و هیچ گاه پرخاشگری نمی‌کرد.

وی در حالی که نفس‌های عمیقی می‌کشد، می‌گوید: بعد از گرفتن دیپلم به جبهه رفت و تا الان نیز منتظرش بودم که برگردد.

با دستمال پارچه‌ای و سفید رنگش اشک گونه‌هایش را خشک می‌کند و یادآور می شود: بعد از چندین سال فراق، یوسفم را به آغوش کشیدم و این برایم جای خوشحالی دارد.

از شوهرش می‌پرسم. بغضی می‌کند و می‌گوید: شوهرم فراق «محمد» را تحمل نکرد و چند سال پیش از جمع ما رفت.

وی بیان می کند: همیشه به خوابم می‌آمد و از آمدنش سخن می‌گفت، بارها به خود گفتم شاید برگردد.

برای رفتن به جبهه نامه نوشت

این مادر بزرگوار به بیان خاطرات فرزندش می‌پردازد و می‌گوید: دیپلمش را گرفت و برای خدمت سربازی، از ادامه تحصیل سرباز زد.

مادر شهید محمد دهقانی با بیان اینکه شوق رفتن به جبهه او را از مدرسه دور کرد، ادامه می‌دهد: قبل از رفتن به سربازی از من پرسید که در ارتش یا سپاه خدمت کنم؟

قطره‌ای آب می‌نوشد و ادامه می‌دهد: با نظرخواهی از من و پدرش، تصمیم گرفت که در ارتش به خدمت مقدس سربازی برود.

وی با بیان اینکه در اوایل راضی نبودم به جبهه برود، افزود: در قالب نامه‌ای نوشته بود: «مادر، من به خط رفتم از من راضی باشی».

مادر شهید با بیان اینکه بعد از مدتی خبر شهادت فرزندم را توسط دوستانش شنیدم گفت: ابتدا باور نمی کردم فرزندم شهید شده است اما کم کم با خوابهای متعددی که می دیدم باور کردم محمدم شهید شده است.

وی با بیان اینکه پسرم در سن 21 سالگی به شهادت رسید و نتوانستم او را در لباس دامادی تماشا کنم افزود: من از پسرم راضی هستم و از اینکه جانش را در راه اسلام فدا کرد سرافرازم و به او افتخار می کنم.

حسینی با بیان اینکه از پسر شهیدم می خواهم در شب اول قبر مرا شفاعت کند بیان کرد: چند وقت پیش قبل از آمدن پیکرش خواب فرزندم را دیدم از او پرسیدم کجایی که سالها به دنبالت می گردم او گفت« مادر من قزوین هستم به زودی به سراغت می آیم» و پس از مدتی در مرداد ماه پیکر پاکش را برایم آوردند.

وی افزود: اگر هزاران فرزند دیگر هم داشته باشم باز هم حاضرم آنان را در راه اسلام هدیه کنم.

آری امروز چندین سال از دفاع مقدس می گذرد اما این بانوان آماده اند که با وجود کهولت سن باز هم در جبهه های جنگ دشمن حضور یابند و بنا به گفته خودشان اگر صد فرزند دیگر هم  داشته باشند در راه خدا نثار کنند.

و اما بر ما وظیفه است که با حفظ حجاب و عفاف راه این شهدا، همسران و ایثارگران را ادامه داده و آن را به سرانجام برسانیم. چراکه خون‌های زیادی ریخته شده تا ناموس و وطن‌مان حفظ شود و شایسته نیست که امروزه با تبعیت از نقشه‌های دشمن مبنی بر جنگ فرهنگی، نسبت به خون و احترام شهدا حرمت‌شکنی کنیم.

گزارش از فاطمه واعظی‌نسب

انتهای پیام/

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

  • کدخبر: 612889
  • منبع: tasnimnews.com
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.