بهنام با پیوستن به لشکریان 31 عاشورا در مقام یک آرپی جی زن نقش دفاعی خود را به انجام رساند.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: پانزدهم شهریور ماه سال 45 بود و کوچه عباسیه اردبیل و حسنعلی و پوراندخت بانو، پدر و مادر جوانی که آمدن اولین فرزند را انتظار می کشیدند.
حسنعلی معلم بود و همه ایام سال با بچه های مردم سر و کار داشت و از معلمان بسیار خوب به حساب می آمد و حالا قرار بود خودش طعم پدری را بچشد و با به دنیا آمدن بهنام شاکر خدا بود که این فرصت را به او داد.
دوران هفت ساله خردسالی بهنام با اجاره نشینی از این خانه به آن خانه گذشت و در هر کوچه ای که می رفتند، برای خودش دوستان بسیاری پیدا می کرد و همبازی آنها می شد.
این روزگاران با دل خوشی های کودکانه بهنام سپری شد و اولین روز مهر 52 از راه رسید، روزی که بهنام از شب قبلش برای آمدن آن لحظه شماری می کرد. صبح پیش از آنکه مادر او را بیدار کند، از جا برخاست و خود را آماده کرد تا با پدر راهی شود.
مدرسه سنایی اولین مدرسه ای بود که او با شوق فراوان به آن وارد شد و این علاقه به درس و مدرسه آنقدر زیاد بود که به محض برگشت به خانه، اولین کاری که می کرد، نشستن برای انجام تکالیف بود.
این ایام به سرعت گذشت و بهنام چند سالی بزرگتر شد و وارد مدرسه راهنمایی اندرزگو و باز هم مانند قبل خوب و درسخوان و چون پدر و مادر هر دو باسواد بودند او هم با شاخصه های آنها بزرگ می شد: باسواد، مذهبی و متدین.
بهرام رجبی، مهدی زاده (آنها هم به شهادت رسیدند)و حمید رضازاده بچه هایی بودند که از دوستان صمیمی ایام تحصیل و جوانی بهنام بودند، آنها از هم محله ای های خانه پدربزرگ بودند و چون بهنام رفت و آمد زیادی به آنجا داشت، از همان کودکی با آنها دوست شد و این دوستی تا سال های بعد ادامه پیدا کرد.
اوقات فراغتش را به ورزش تکواندو و نیز حضور در پایگاه زینال می گذراند.
او که آرزو داشت تا استاد دانشگاه شود، تحصیل در دانشگاه تربیت معلم تبریز را جزء اولویتهایش قرار داد و اما بعد دفاع از دین و میهن برایش بسیار مهمتر جلوه کرد و با پیوستن به رزمندگان لشکر 31 عاشورا در زمره آنها رقم خورد و در نقش یک آرپی جی زن به ایفای نقش دفاعی خود پرداخت.
پنجم اسفند ماه سال 65 و عملیات کربلای پنج بود که بهنام در شلمچه به آرزویش رسید و آسمان را برای ادامه زندگی اش برگزید.