اسرای اردوگاه چه کردند که بعثی ها به وحشت افتادند؟
صدای اذان که بلند شد با عصبانیت تمام، وارد آسایشگاه شده و مؤذن را با خود بردند.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ماه مبارک رمضان بود و شرایط سخت اردوگاه، و با اینکه بعثی ها دل خوشی نداشتند تا بچه ها روزه بگیرند اما سکوت کرده و چیزی نمی گفتند.
... چند روزی گذشت، لحظات اذان که شد یکی از بچه ها با صوت زیبایش شروع کرد به اذان گفتن: الله اکبر الله اکبر، الله اکبر الله اکبر ... هنوز چند جمله ای بیشتر نگفته بود که بعثی ها با اضطراب و استرس فراوان داخل اتاق ریختند و او را بردند و مدام فریاد می زدند دیگر کسی حق گفتن اذان را ندارد.
نگران بودیم و بی خبر از سرنوشتی که در انتظار دوست و رفیقمان بود. صبح بود که چند نفر از بچه ها برای گرفتن جیره غذایی روزانه به آشپزخانه رفتند و دقایقی بعد دست خالی برگشتند. بعثی ها برای اینکه بچه ها را تنبیه کنند از دادن غذا خودداری کردند.[1] این روند تا دو روز ادامه پیدا کرد اما بچه ها مقاومت کرده و با همه فشاری که بهشان می آمد همان طوری به روزه گرفتن ادامه دادند.
دو روز گذشت و صبر بچه ها لبریز شد و تصمیم گرفتند تا تظاهراتی به راه اندازند. با وحدت و همدلی همه بچه ها تظاهرات شروع شد و همه شیشه های آسایشگاه شکسته و نیروهای بعثی مجبور به عقب نشینی از موضعشان شدند و مؤذن را آزاد کردند.[2]
- بچه ها صبحانه و ناهار را برای افطار و شام را برای سحر نگه می داشتند اما چون این شرایط ناگهانی پیش آمده بود، بچه ها هیچ ذخیره غذایی نداشتند.
- برگرفته از خاطره آزاده دفاع مقدس عبدالمجید سراوانی در ماهنامه شاهد جوان، ش 142.
دیدگاه تان را بنویسید