شهید حسن قدمی در اردیبهشت سال ۴۱ در یکی از محله های جنوبی تهران به دنیا آمد. او شاگرد ممتاز مدرسه بود. حسن در بیست و دوم بهمن ۵۷ به شهادت رسید.
جی پلاس - منصوره جاسبی: هفتمین روز از ماه زیبای اردیبهشت سال ۴۱ در یکی از محله های جنوبی پایتخت، صدای گریه نوزادی پیچید که سال ها بعد ردای شهادت بر تن کرد.
او چهارمین فرزند و دومین پسری بود که خدا به خانواده قدمی عطا کرد. چندی قبل مادر خواب دیده بود که باید نام فرزند را حسن بگذارد و اینگونه در آن روزها که از لوازم و تجهیزات تشخیص جنسیت خبری نبود، برای مادر هم جنسیت فرزندش و هم نامش مشخص شد.
حسن در میان هم سن و سالان خود قد می کشید و بزرگ می شد اما بسیار بیشتر درک می کرد و می فهمید. زمانی که او وارد مدرسه شد، نزدیک بود این درک و هوشش کار دست خانواده بدهد و ماجرا از این قرار بود که مهر حسن بدجوری در دل معلمش نشسته بود تا جایی که به خود اجازه داد از پدر و مادرش درخواست کند تا او، حسن را به فرزندخواندگی خود درآورد. این موضوع که برای خانواده سنگین بود، با مخالفتشان روبرو شد.
حسن نه تنها از هوش سرشاری برخوردار بود که آن را با پشتکار و تلاش نیز آمیخته بود و همین هماهنگی میان هوش و تلاش، ثمره ای به نام معدل عالی برایش رقم زده و او را شاگرد ممتاز مدرسه کرده بود.
زمان می گذشت و دیگر حسن قدمی دوران ابتدایی را پشت سر گذاشته و وارد عرصه نوجوانی می شد که این دوران او را به سمت مسجد کشاند و او موذن مسجد شد و با شرکت در کلاس های قران، شیوه های قرائت قرآن را آموخت.
حضور او در مجالس قرآنی، او را که می توانست، دچار هیجانات دوران نوجوانی شده و راه دیگری را در پیش بگیرد، به سمت جریان های انقلابی کشاند تا جایی که برای خود محدودیت هایی گذاشت از جمله آنکه سراغ فیلمهای تلویزیون و موسیقی هایی که از آن پخش می شد نمی رفت بلکه سعی می کرد اوقات فراغت خود را با مسجد و قرآن پر کند. سوخت رسانی به مردمی که دچار مشکل بودند، از برنامه ها و کارهایی بود که حسن با علاقه فراوان انجام میداد.
در همین ایام بود که شعله های خشم مردم نسبت به رژیم شاه شعله ور تر می شد و حسن نیز همگام آنها در اعتصابات و راه پیمایی ها شرکت می کرد، نارنجک دستی و کوکتل مولوتوف می ساخت، اعلامیه های امام را پخش می کرد، دیگران را به گفتن الله اکبر از پشت بام ها تشویق می کرد و خلاصه هر آنچه که به عنوان یک نوجوان از دستش بر می آمد انجام می داد.
اعتصابات روز به روز گسترده تر می شد و شرایط نوید آمدن امام را می داد، حسن نیز مانند دیگر انقلابیون، در تدارک ورود امام شرکت داشت و سر از پا نمی شناخت.
امام به سلامت وارد تهران شد و آن شب حسن با آرامشی عجیب به خواب رفت. انگار خستگی چند ماهه گذشته از تنش به درآمده بود.
چند روز بعد خود را برای دیدن امام به مدرسه علوی رساند و آنقدر جلو رفته بود که توانسته بود دست امام را ببوسد. او آنقدر از این موضوع اظهار شادمانی داشت که در پوست خود نمی گنجید.
روز بیست و دوم بهمن بود و حسن همدوش بسیاری از مردم راهی پادگان عشرت آباد شدند. آنها شعار می دادند و به طرف مزدوران رژیم کوکتل مولوتوف پرتاب می کردند که ناگهان داغی خون و سوزش عجیب در ناحیه شکم، حسن را متوجه تیری کرد که به او اصابت کرده بود، زخمش آنقدر عمیق بود که لحظاتی بعد به خیل شهدای انقلاب اسلامی پیوست و روز سه شنبه بیست و چهارم بهمن ماه ۵۷ در قطعه شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت.