در گفت و گوی مفصلی که با صادق آهنگران صورت گرفته، وی به نکته های مهمی درباره اثرگذاری اشعار انتخابی اش بر روحیه رزمندگان اسلام اشاره کرده و محرک اصلی حضور جوانان در جبهه ها را مسائل اعتقادی و امام حسین علیه السلام دانسته است.

جی پلاس: صادق آهنگران، همان جوان لاغراندام جنوبی است که سال های دفاع مقدس با نوای گرمش نوحه هایی خواند که در خاطره تاریخ زنده مانده و خواهد ماند. بی شک صدای او بخشی جداناشدنی از خاطرات آن روزهاست که حال در چهلمین سالروز دفاع مقدس او در گفت و گو با همشهری خاطراتی شیرین را یادآور شده است که با هم می خوانیم:

 

خیلی‌ها می‌گویند رزمنده‌های کم‌سنی که به جبهه می‌آمدند، به عشق صدای شما بود و در پی مداحی‌های شما حتی روی مین هم می‌رفتند، آیا واقعا تأثیر مداحی‌هایتان آنقدر زیاد بود که رزمندگان از جانشان بگذرند؟

بچه‌هایی که به جبهه می‌آمدند، انگیزه دینی و الهی داشتند و اعتقاد محکمی‌ به امام و انقلاب. همگی مقلد امام بودند، کافی بود امام فرمایشی داشته باشند مبنی بر اینکه جبهه‌ها را پر کنید، بلافاصله بعد از این فرمایش ایشان، جبهه مملو از حضور رزمندگان می‌شد. در حقیقت می‌توان گفت بچه‌های رزمنده با توجه به این اعتقاد و حجت دینی راهی میدان نبرد می‌شدند. اگر بنا بود جوانان با صدای من مشتاق جبهه شوند، در جبهه کم می‌آوردند. کافی بود در بطن فضای جنگ، خمپاره و گلوله‌باران، تانک و... قرار بگیرند، اگر فقط بر مبنای صدای من یا دیگری به جبهه آمده بودند و روی موج احساسی وارد جبهه شده بودند، حتما دوام نمی‌آوردند و برمی‌گشتند.

 

 خودتان چه نقشی برای جایگاه‌تان و مداحی‌های دوران جنگ‌تان قائل هستید؟

من به‌عنوان کسی که مداح بود و هنر خواندن داشت، می‌آمدم انگیزه جوانان را با شعر و نوحه بازتکرار می‌کردم. این نوحه‌خوانی برای همه ما تاریخچه دارد و اوج آن به فرهنگ عاشورا برمی‌گردد. در زمان جنگ و دفاع‌مقدس بهترین محرک نام امام‌حسین(ع) بود، آوردن نام امام‌حسین(ع) کافی بود که انگیزه مقاومت و دفاع رزمندگان دوچندان شود. ما در مداحی‌هایمان انگیزه‌های دینی بچه‌ها دستمان بود، چون آنها هم‌پیاله‌های خودمان بودند، همرزم بودیم و می‌دانستیم که چه می‌خواهند. مثلا من اگر شعری می‌خواندم که اسم اهل‌بیت علیهم‌السلام به‌ویژه سیدالشهدا(ع) در آن نبود، خریدار نداشت و بچه‌ها (رزمندگان) نمی‌پذیرفتند. در فضای آن روزهای جنگ حتی اشعار میهن‌پرستانه هم مورد توجه قرار نمی‌گرفت، چون بچه‌ها در آن ایام انگیزه‌های دینی‌شان قوی بود.

 

 منظورتان این است که آن فضا ادبیات ویژه خودش را می‌طلبید و اشعار ویژه‌ای می‌خواست؟

ببینید، در آن فضا باید از اشعار روان و قابل فهم برای همه استفاده می‌کردیم؛ اشعاری مثل سروده‌های مرحوم معلمی -حبیب‌الله معلمی، ملقب به فردوسی جنگ- که برای همه قشری با هر سطح تحصیلاتی قابل فهم بود. اشعار معلمی را کشاورز، دانشجو، معلم و کارگر، همه می‌فهمیدند و به تعبیری همه‌فهم بود اما اگر ما به سمت اشعار شاعرانی چون حافظ و خاقانی و غیره می‌رفتیم و از آن بهره می‌بردیم، 90درصد مخاطبان، متوجه منظور و مراد ما نمی‌شدند.

 

«کربلا»، «نینوا»، «شهادت» و «امام‌حسین»، واژه‌های پرتکرار اشعاری هستند که در مداحی‌های شما بازتکرار شده‌اند. استفاده از این کلمات برای تقویت انگیزه دینی بود؟

ما فقط محرک انگیزه بچه‌ها بودیم، آن را بالا می‌بردیم و برخی موارد دینی را برایشان بازتکرار می‌کردیم، دقیقا مثل تمرینی که بازتکرار و در ذهن ماندگار می‌شود. ما با نوحه‌خوانی فقط در اشتیاق آنها تأثیر‌گذار بودیم، نه اینکه رزمنده‌ها در فضای احساسی به میدان بیایند. آنها تصمیم‌شان را براساس مکتب دینی‌شان گرفته بودند و امثال من و غلام کویتی‌پور فقط به آنها انگیزه می‌دادیم.

 

 در سال‌های بعد از جنگ یا حتی پس از آن برایتان پیش آمده که رزمنده‌ای به سراغ شما بیاید و بگوید به عشق صدای شما به جبهه آمده؟

بله، موارد بسیاری بوده است که می‌آمدند به من می‌گفتند ما در خانه نشسته بودیم و شما «لشکر صاحب زمان» را خواندید، ما پاشدیم به جبهه آمدیم. از این جماعت خیلی‌ها آمدند و 8 سال در جبهه ماندند. برخی‌ها جانباز و برخی شهید و برخی آزاده شدند. یادم است بعد از بازگشت آزادگان به کشور، یکی از آنها به من گفت من به عشق صدای شما به جبهه آمدم، والفجر مقدماتی آمدم و همان‌جا اسیر شدم. من هم به شوخی گفتم حتما همه دوره اسارت مرا مدام فحش می‌دادی... می‌خندید. اما خود آنها هم تأکید می‌کردند که عامل اصلی حضورشان انگیزه‌های دینی بوده است.

 

سخت‌ترین عملیاتی که در آن بودید و هنوز هم از مرور خاطراتش آزرده می‌شوید کدام عملیات بود؟

والفجر مقدماتی بود که عملیات لو رفت. ما پیروزی نداشتیم و تلفات سنگینی داشت... خیلی روزهای سخت و تلخی بود.

 

روند مداحی‌های شما چطور بود؟ چه وقت‌هایی بین رزمندگان حاضر می‌شدید؟ 

مداحی‌های ما برای عملیات‌ها 5مرحله داشت. مرحله اول جذب نیرو بود که قبل از عملیات‌ها انجام می‌شد که شهر به شهر می‌رفتم. مثلا به کرمانشاه، اصفهان، شیراز و... حتی روستاها می‌رفتم و یک دوری می‌خوردم، بعد نیروها می‌آمدند در صحراها و پادگان‌ها و مقرهایشان مستقر می‌شدند تا زمان عملیات فرابرسد.

 

مرحله دوم زمان انتظار برای انجام عملیات بود. رزمندگان در این زمان که منتظر انجام و شروع عملیات بودند احتیاج داشتند که برنامه داشته باشند. من یکی از افرادی بودم که اجرای این برنامه‌ها -دعاخوانی، مداحی و نوحه‌خوانی- بر عهده‌ام بود. در نتیجه در مکانی که نیروها برای عملیات خیمه زده بودند تا آنجا که در توان داشتم می‌رفتم دعای توسل، دعای کمیل، ذکر ائمه و اگر میلاد بود در راستای میلاد، اشعار مذهبی-حماسی می‌خواندیم. گاهی صداوسیما می‌آمد از این روند فیلم تهیه می‌کرد تا شور جبهه را منعکس کند. مثلا برای عملیات فتح‌المبین خیلی در پادگان‌ها و مقرها و صحرا‌ها نیرو زیاد بود. من یکی از کسانی بودم که به‌واسطه مسئولیتی که داشتم می‌رفتم و در بین رزمندگان برنامه اجرا می‌کردم و روحیه می‌دادم و دعا می‌خواندم و فضایی معنوی داشتیم. 

 

مرحله سوم زمانی بودکه رزمندگان عازم عملیات می‌شدند. در این مرحله باز هم من تا جایی که توان داشتم گردان به گردان و دسته به دسته برایشان می‌خواندم. بعضی‌ها را هم با بلندگوی دستی تا دم خط مقدم -آنجایی که نیروها سوار کمپرسی‌ها و وانت‌ها می‌شدند تا به خط مقدم برسند- تا آنجایی که اجازه داشتم همراهی می‌کردم و همانجا برایشان حدود 10دقیقه می‌خواندم تا شور ایجاد کنیم و بعد می‌رفتم جای دیگر.

 

 مرحله بعدی وقتی بود که رزمندگان وارد عملیات می‌شدند؛ چون من بعد از عملیات طریق‌القدس دیگر اجازه حضور در عملیات‌ها را نداشتم، می‌رفتم به قرارگاه اصلی که آقامحسن -محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران- و شهید صیاد شیرازی -فرمانده وقت ارتش- حضور داشتند. در آنجا رمز عملیات را می‌گفتند و فرمان عملیات را صادر می‌کردند. باز در این مرحله نیاز به دعا و توسل بود. ما در آنجا همیشه دعای توسل را می‌خواندیم. بعضا پیش می‌آمد که آقامحسن یک ساعت قبل از عملیات رمز عملیات را به ما می‌گفت و ما با حاج‌آقا معلمی یا هر فرد دیگری که بود شعر عملیات را آماده می‌کردیم و در جمع فرماندهان آن را می‌خواندیم؛ شعری که رمز عملیات را هم در آن گنجانده بودیم. مثلا در عملیات مسلم بن عقیل رمز «یا ابوالفضل‌العباس» بود، در طریق‌القدس رمز عملیات «یاحسین» بود، در عملیات والفجر مقدماتی رمز عملیات «یا‌الله و یا‌الله و یاالله» بود. این شعرها را در قرارگاه اصلی در جمع فرماندهان می‌خواندم و بعد رمز عملیات اعلام می‌شد و بچه‌ها وارد درگیری می‌شدند. برنامه قرارگاه فقط یک مرحله بود و دعای توسل و شعر عملیات را می‌خواندیم. 

 

مرحله پنجم اما فردای عملیات بود که عملیات‌ یا به پیروزی رسیده بود یا موفق نبودند. به هرحال ما جمعی شهید داشتیم. بعد از عملیات‌ها که بچه‌ها شهید می‌شدند، یکی از ماموریت‌هایم این بود در شهرهایی که از آن عملیات شهید زیاد داشتیم می‌رفتم و برنامه اجرا می‌کردم. مثلا بعد از عملیات کربلای4 که خوزستان شهید زیاد داده بود، رفتم در اهواز و برنامه اجرا کردم. بعد هم به شهرهایی که بیشتر شهید داده بودند بیشتر می‌رفتم و برنامه اجرا می‌کردم. مثلا اگر استان مازندران در یک عملیات شهید زیادی داده بود می‌رفتم مازندران و بعد شهرها و استان‌های دیگر.

 

 کدام مرحله سخت بود؟

بعد از عملیات؛ وقتی رزمندگان شهید می‌شدند. بسیاری از بچه‌ها، آنهایی که خیلی از من جلوتر بودند، شب قبل از عملیات می‌آمدند با من عکس می‌گرفتند یا کارتشان را امضا می‌کردم. فکرش را بکنید که در روز عملیات پیکر شهیدشان را می‌دیدم که با بدنی خونی امضای من هم زیر کارتشان است. خب چنین موقعیتی برایم خیلی سخت بود. چهره‌های آشنایی که شب قبل در کنار هم بودیم و در یک فضای روحانی مشترک قرار داشتیم و همدیگر را در آغوش می‌گرفتیم؛ دیدن پیکر بی‌جان آنها برایم خیلی سخت بود. زمان دیگری که خیلی برایم سخت بود وقتی بود که می‌رفتم خبر شهادت دوستان را به خانواده‌شان می‌دادم.

 

 مداحی‌های شما بیشتر در مدح و تبلیغ شهادت بوده، در صورتی که هدف از جنگیدن، مقاومت و پیروزی است. چرا تأکید‌تان بیشتر بر شهادت بود؟ 

این حرف را قبول ندارم. اشعار ما را با دقت بیشتر بررسی کنید، تأکید بر پیروزی است و شهادت هم تکریم شده است. امکان ندارد فقط بر شهادت تأکید کرده باشیم. شما ببینید «ای لشکر صاحب‌زمان آماده باش، آماده باش، بهر نبردی بی‌امان...» کجای این شهادت است؟ یا شعر «فرمان رسیده از خمینی رهبر ایمان، باید شود آزاد قدس از چنگ دژخیمان».... اینها کجا بحث شهادت در آن است؟ اینها همه تلاش برای پیروزی است. ما بر شهادت هم تأکید می‌کردیم، چراکه براساس آیات قرآن و فرمایش امام‌خمینی(ره) که مرجع دینی بسیاری از رزمندگان بود، کسانی که در جبهه کشته می‌شدند شهید بودند. آن زمان فضایی شکل گرفته بود که می‌گفتند جوانان کشور در جنگ و جبهه کشته می‌شوند و از بین می‌روند. ما آمدیم گفتیم نه؛ براساس دین و اعتقادات دینی و الهی ما، این کشته‌شدن نیست، شهادت در راه خداست. ما چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم، برای خدا رفتیم، پس در هر دو حالت پیروز هستیم. بر این اساس بود. ما به‌خاطر اینکه نشان دهیم ریختن خون شهدا بی‌ثمر نیست، در شعرهایمان شهادت را گنجاندیم؛ چراکه در راستای آموزه‌های دینی ما، از بین رفتنی در کار نبود.

 

به شما لقب «بلبل خمینی(ره)» را داده بودند؛ «بلبل خمینی(ره)» بودن چه حس و حالی داشت؟

رادیو عراق بعداز عملیات والفجر مقدماتی که فردی را اسیر کرده بودند و فکر کرده بودند منم، اعلام کرد بلبل خمینی را اسیر کردیم و روی این ماجرا مانور خبری می‌دادند. من خودم خوشحال شدم که آنقدر دشمن به من حساس شده بود، چون این نشان می‌داد کارم و صدایم مؤثر واقع شده و توانسته‌ام به دشمن ضربه بزنم که اینها ما را در مانور رسانه‌ای‌شان مورد توجه قرار داده‌اند. این تأثیرگذاری خوشایند بود و من خدا را شکر می‌کردم که چنین توفیقی داشتم که توانسته‌ام با هنری که خدا به من داده از کشورم و مملکتم دفاع کنم.

 

بعد از بحث آزاد‌سازی‌ خرمشهر دلتان نمی‌خواست جنگ تمام شود؟

جنگ اتفاق خوبی نیست. کسی که جنگ را با ویرانی‌ها و خساراتش و شهادت جوانان کشورش ببیند، می‌داند که جنگ خوب نیست. آوارگی مردم، شهادت مردم و دوربودن بسیجیان و رزمندگان از خانواده‌هایشان اصلا خوب نیست و خیلی سخت و دردناک است، اما گاهی پیش می‌آید که دشمن به کشور حمله و به میهن تجاوز کرده است؛ اینجا بحث دفاع است، نه جنگیدن! این آزمایش الهی برای دفاع از کشور و دین ماست. ما هم دوست داشتیم که جنگ تمام شود اما به سبک و شیوه‌ای که به مملکت و دین‌مان ضربه نخورد. البته ما اینجا تحت امر حضرت امام(ره) بودیم و امام هم طرف مشورتش فرماندهان بودند. بنابراین ما امر را اجرا می‌کردیم. ما اصلا دوست نداشتیم جنگ بشود. 

 

جنگ 8ساله تحمیلی بود، وگرنه ما هرگز طالب جنگ نبوده و نیستیم. دیگر وقتی جنگ تحمیل شده، نمی‌شود نشست و دید که به کشورت و ناموست تجاوز شد؛ باید رفت و دفاع کرد. نمی‌شود ساکت نشست و نگاه کرد. بحث ما دفاع بود، به همین دلیل هم آن 8 سال، دفاع‌ مقدس نام گرفته است.

 

 اگر بعد از فتح خرمشهر بحثی پیش آمد که می‌شد جنگ تمام شود، اینطور نبوده؛ فرماندهان وقت جنگ بارها گفته‌اند که این تاکتیک دشمن بود تا برای مدتی قضیه را تمام کند و به ظاهر صلح کند، اما باز با تجهیز دوباره و قدرت بیشتر به کشور ما حمله کند. فرماندهان ما تشخیص دادند که صلحی از جانب دشمن در کار نیست و می‌خواهد با تقویت خود مجددا حمله کند، لذا دیگر سازش و صلح معنایی نداشت و ضعف مدیریتی و فرماندهی ما محسوب می‌شد.

 

در جنگ تجربه رزمندگی هم داشتید یا همواره مداحی می‌کردید؟

من تا عملیات طریق‌القدس به‌عنوان رزمنده هم شرکت می‌کردم اما بعد از آن عملیات، حاج‌محسن -محسن رضایی فرمانده وقت جنگ- دیگر به من اجازه جنگ نداد و گفت به‌خاطر اثر‌گذاری کارهایت، نباید در جریان عملیات‌ها حاضر باشی، به همین دلیل من تنها اجازه داشتم شب عملیات به خط مقدم بروم و برای رزمندگان برنامه اجرا کنم و بعد باید برمی‌گشتم. چون گفتند کارم در مداحی و خواندن و روحیه‌ دادن به رزمندگان مؤثر‌تر است.

 

 در عملیات کربلای 4 هم حضور داشتید؟

بله، به‌ عنوان مداح حضور داشتم و حتی تا پایان عملیات کربلای5 در آن منطقه ماندم و فکر می‌کنم بین این 2 عملیات، فقط یک‌بار به خانه آمدم و باز برگشتم. من در محل عملیات در حال اجرای برنامه بودم اما به‌صورت مخفیانه برنامه‌ها اجرا می‌شد. می‌دانید که عملیات کربلای5، حدود 16روز بعد از عملیات کربلای4 انجام شد. روند اجرای عملیات کاملا محرمانه پیش می‌رفت و من همانجا بین بچه‌های عملیات بودم و برنامه داشتیم. البته اجرای برنامه‌های من برای روحیه‌ دادن به بچه‌ها، بعد از عملیات کربلای 4 بود که تلفات سنگینی داشتیم و قصد ما برای روحیه‌ دادن به رزمندگان بود، نه بالابردن روحیه آنها برای عملیات کربلای 5. هرچند در روزهای آخر که نزدیک عملیات کربلای 5 شده بودیم، شعر «همه آماده بهر عملیات دیگر» را که سروده مرحوم حاج حبیب‌الله معلمی بود را خواندم.

 

عملیات کربلای4 جزو عملیات‌هایی بود که تعداد شهدا و مفقودینش نسبت به عملیات‌های دیگر، بسیار زیاد است، صحبت آقای محسن رضایی درباره این عملیات که گفت کربلای4 عملیات فریب بود و مقدمه عملیات5 بوده خیلی جنجال به‌پا کرد. به‌کار بردن واژه فریب...

من در مسائل نظامی اینچنینی نبودم و این تصمیمات در اتاق فرماندهی گرفته می‌شد که من هم بی‌خبر بودم.

 

  می‌خواهم از بازتاب این نگاه در خانواده‌های شهدا بگویم. اینکه بعد از گذشت 40 سال از دفاع‌ مقدس بیاییم و بگوییم عملیاتی برای فریب بوده، آیا زیبنده است؟

من فقط می‌دانم عملیات کربلای4 لو رفته بود و وقتی فهمیدند که کار از کار گذشته بود و بچه‌ها درگیر شده بودند. عملیات والفجر مقدماتی هم چنین بود، چون آنها جاسوس داشتند. نتایج تلخی داشت اما تجربه جنگ‌های دنیا هم نشان می‌دهد بروز چنین اتفاقاتی غیرقابل اجتناب است.

 

 در 8 سال دفاع‌ مقدس و حضور شما در آن عرصه، کاری بوده که طی این سال‌ها بگویید کاش به نحو دیگری انجامش می‌دادید و دوست داشته باشید فرصتی برای اصلاحش ایجاد شود؟

تنها غصه‌ای که می‌خورم این است که چرا خاطرات آن ایام را جمع نکردم و الان به کمک دوستان دیروز و امروز در حال جمع‌آوری خاطرات آن ایام هستم.

 

 به‌جز خاطره‌نگاری چطور؟

همه همّ و غمم این است که ارزش‌های دفاع‌ مقدس را به نسل بعدی منتقل کنم. دفاع‌ مقدس کاملا پاک و مقدس بود، چراکه نیت‌ها مقدس بود، به‌خاطر همان نیت‌های زیبا بود که به‌رغم آن‌همه دشواری و سختی، الان همه می‌گویند یاد آن ایام به‌خیر.

 

  تأثیرگذاری شور و حال جنگ بر متولدین دهه 50 عیان و آشکار است، خیل زیادی از آنها بنا به اعتقادات و تحت‌تأثیر فضای جنگ درحالی‌که سن پایینی داشتند، به‌رغم مخالفت خانواده‌هایشان برای جنگیدن راهی جبهه شدند، شما این تأثیر‌گذاری را بر متولدین دهه‌های 60 و 70 و حتی 80 هم داشته‌اید؟

یادم می‌آید چند سال پیش زمانی که حاج‌قاسم سلیمانی در سوریه بودند و بحث دفاع در سوریه مطرح بود به من می‌گفت که همین الان که با شما صحبت می‌کنم 30هزار نفر از جوانان در نوبت هستند که بروند سوریه بجنگند. خب ببینید این چطور بوده، الان هم اگر این اشتیاق در بین جوانان ما بیشتر از زمان دفاع‌ مقدس نباشد کمتر نیست. من معتقدم نسل جدید فهم سیاسی‌شان بیشتر شده و شرایط را بهتر درک می‌کنند. من چون الان در یادواره‌های شهدا شهر به شهر می‌روم و دائم‌ در سفر هستم، می‌بینم جوانان امروز بسیار پای کار یادواره شهدا و آرمان‌های آنها هستند و به‌عنوان دست‌اندرکار این امر می‌گویم اگر زمانی مسئله‌ای پیش بیاید، جوانان امروز ما پای کار هستند، چون آنها با فرهنگ دفاع بیشتر آشنا هستند و آنها را محکم‌تر و باانگیزه‌تر کرده است. 

 

شما برای مداحی به سوریه هم رفته‌اید؟

بله، زیاد رفته‌ام. من در آنجا هم برنامه اجرا می‌کردم و به دعوت حاج‌ قاسم برای بچه‌های خودمان، فاطمیون و زینبیون برنامه اجرا می‌کردم.

 

آخرین‌بار کی به سوریه رفتید؟

آخرین بار 3 سال پیش بود که بعد از آزاد‌سازی‌ دیرالزور به دعوت حاج‌ قاسم به آنجا رفتم و برنامه حماسی داشتیم. 

 

  در بین اشعار و نوحه‌هایی که خواندید، کدام برایتان ماندگارتر شده و آن را دوست دارید؟

هرکدام خاطره‌ای برای من دارد اما آنکه برایم ماندگار شده و فکر می‌کنم تا ظهور حضرت آقا از آن استفاده کنیم «ای لشکر صاحب زمان» است. ان‌شاءالله خدا به من توفیق این خدمت را بدهد.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.