چند روزی همقدم با شهید گودرزی

داستان شیرین مطرح کردن خواستگاری عباس از خواهر غلامحسین

از غلامحسین خواست تا به پارک بروند و هر چه او اصرار کرد که خب به خانه مان بیا فایده ای نداشت و می گفت نه، با شما کار خصوصی دارم و بهتر است که بیرون از خانه باشد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: دو تا از برادرهای بانو[1] با الفبای مبارزه آشنا شده بودند و برای تظاهرات و راهپیمایی به خیابان می آمدند. او اصرار داشت که با آنها همراه شود اما با مخالفت پدر روبرو می شد که نه خیابان و تظاهرات جای خانم ها نیست و در همین اثنا بود که عباس[2] با غلامحسین برادر بانو آشنا شده و کم کم دوستی شان رنگ و روی صمیمیت گرفت؛ از طرفی عباس شاگرد راننده تریلی که دایی بانو بود نیز شده بود و همین باب باز شدن پای عباس به خانه آنها را فراهم کرد و اینگونه متوجه شد که غلامحسین خواهری دارد.

زمان گذشت و انقلاب پیروز شد و با تاسیس سپاه، عباس به آن نهاد پیوست و مشغول آموزش اسلحه به خواهران شد ولی دلش نمی خواست که فرد مجردی باشد و به این شغل مشغول. 

عباس در شهرری متولد و بزرگ شده بود و تهران زندگی می کرد اما پدر و مادرش بروجردی بودند. حال که برای ازدواج تصمیمش را گرفته بود، موضوع را با آنها مطرح کرد اما با جواب منفی روبرو شد آنگاه خانم برادرش را واسطه قرار داد تا برایش آستین بالا بزند و پدر و مادرش را راضی کند.

عباس بعد از ازدواج برای کبری بانو اینگونه تعریف کرد: یک روز تصمیم گرفتم دل به دریا بزنم و با برادرت درباره تو صحبت کنم. با او در پارک قرار گذاشتم و هر چه اصرار کرد که چرا پارک، خب به خانه ما می رویم گفتم نه پارک بهتر است حرف خصوصی دارم.

او از جلو حرکت می کرد و من با فاصله ای از پشت سرش. کمی که صحبت هایمان پیش رفت، گفتم من شنیده ام که شما خواهری دارید، اجازه می دهید من با پدر و مادرم برای خواستگاری خدمت برسم و بی آنکه کلام دیگری بگویم پا به فرار گذاشتم.

غلامحسین که دیگر صدایی نمی شنود به پشتش نگاه می کند و می بیند که عباس در حال فرار است، با فریاد به او می گوید حالا چرا فرار می کنی بمان تا با هم صحبت کنیم و عباس می گوید آخر من از تو خجالت می کشم و برایم سخت است که درباره این موضوع با هم صحبت کنیم. بالاخره بازمی گردد و غلامحسین به او می گوید به نظرت خواهر من به درد زندگی با شما می خورد چون شما اهل سپاهی و برای خودت یک خط فکری مشخصی داری و قرار می شود تا هم عباس بیشتر فکر کند و هم غلامحسین با پدر و مادرش صحبت کند [3].

 

ادامه دارد...

 
  1. بانو کبری محلوج.
  2.  شهید عباس گودرزی، مستندساز که در عملیات انتحاری گروه تروریستی ریگی در تاریخ بیست و ششم مهر ماه 88 به شهادت رسید.
  3. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید