پایگاه خبری جماران: «ایشان میتوانست در برخی موارد چون نظر امام را میدانست بگوید نظر امام این است و این کار را بکنید ولی به خودش زحمت میداد و میرفت و سؤال میکرد و آن را با جواب مشخص امام به من میگفت.» مسیح مهاجری، عضو حزب جمهوری اسلامی با بیان این مطالب تشکیک هایی که در امانت داری حاج احمد خمینی ایجاد می شود را رد می کند.
روزنامه جمهوری اسلامی اسفندماه سال 92 مصاحبه ای با مسیح مهاجری از اعضای حزب جمهوری اسلامی انجام داده است که جماران در ایام سالروز رحلت نابهنگام یادگار امام آن را منتشر می کند:
در آستانه سالگرد وفات حاج سید احمدآقا خمینی هستیم، دوست داریم در خدمت شما که سابقه دیرینهای با ایشان داشتهاید، برخی از ابعاد شخصیتی ایشان را بررسی کنیم، لطفاً بفرمایید از چه زمان و کجا با ایشان آشنا شدید؟
بسماللهالرحمن الرحیم. من سال 1339 وارد حوزه علمیه قم شدم و در فروردین 1340 آیتالله بروجردی که مرجع بزرگ تقلید شیعیان و رئیس عام حوزههای علمیه بود از دنیا رفتند و همین حادثه باعث شد آقایانی که در ردیف مرجعیت قرار داشتند، مطرح شوند. کسی که در میان آنان بیش از همه توجه ما طلبههای مبتدی آن زمان را جلب کرد امام خمینی بود که البته در آن زمان به ایشان «حاج آقا روح الله» میگفتند و هنوز عنوان امام نبود. ایشان هم به دلیل اینکه خیلی خودشان را وارد صحنههای تبلیغاتی نمیکردند و هم به دلیل اینکه شاگردان زیاد و خیلی مبرز و قوی داشتند، نظر خیلیها از جمله بنده را جلب کردند.
نکته دیگر هم اینکه پدر بنده که در قم و نجف تحصیل کرده بود و از شاگردان مرحوم آقا ضیاء عراقی بود، در دوران حضور در قم که زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود، با امام آشنایی داشت و در همان سالهای دهه 40، قبل از تبعیدِ امام، هر وقت به قم میآمدند، به من میگفتند برویم امام را ببینیم. ما از اینجا هم با امام آشنا و به ایشان علاقمند شدیم و طبعاً علاقمندی به امام موجب علاقمندی به مرحوم حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا هم میشد. البته حاج احمد آقا چند سال بعد از ما طلبه شد ولی با هم آشنا بودیم و به دلیل علاقمندی به امام به ایشان هم علاقمند بودیم و با هم دوست بودیم. این منشأ آشنایی بود، تا وقتی که مبارزات امام شروع شد و سال 42 دستگیری امام پیش آمد و بعد هم در سال 43 امام تبعید شدند، عشق و علاقه به امام خیلی بیشتر شد و یا به تعبیر بهتر علاقه تبدیل به عشق شد و همین باعث ارتباط قویتر و بیشتر ما با حاج احمد آقا شد. البته حاج احمد آقا گاهی در نجف و گاهی در قم بودند ولی در فواصلی که قم بودند ما همدیگر را میدیدیم و ارتباط داشتیم و با ایشان رفاقت داشتیم.
این رفاقت شما، صِرف یک رفاقت عاطفی و معمولی بود یا در کارهای مبارزاتی هم با ایشان مشارکت داشتید؟
ما در کارهای مبارزه با کسانی سر و کار و ارتباط داشتیم که هم در خود ایران حضور داشتند و هم در قم. یک بخشی از آن، همکاری 10 ساله بود با شهید بهشتی به شکلهای مختلف، و یک بخشی هم مرتبط بود با آقایانی که در حوزه علمیه قم حضور داشتند مثل مرحوم آقای طاهری خرم آبادی که همسایه ما بودند و من یادم هست که اعلامیههایی که ایشان میآوردند که بعدا پخش شود، چون خانه ایشان در معرض بود، میخواستند در یک جایی بگذارند که ساواک متوجه نشود، میدادند به ما، ما در خانه خودمان آنها را پنهان میکردیم، یا کارهای دیگر مبارزاتی که قرار بود به شکل غیر محسوس و غیر ملموس انجام بشود، ما انجام میدادیم. کسانی وجود داشتند که لازم بود خیلی در معرض نباشند تا کمک کنند به کسانی که در معرض بودند و ما از این طریق این کارها را انجام میدادیم. حاج احمد آقا به دلیل اینکه هم در ایران بودند و هم در نجف، خیلی نمیشد که ما با ایشان ارتباط مستمر داشته باشیم لذا در مسائل مبارزاتی ما با کسانی سر و کار داشتیم که در اینجا حضور داشتند و از شاگردان امام بودند و مرتبط با امام بودند. البته به صورت غیر مرتبط با این افراد، مستقلا هم کارهایی بود که انجام میشد ولی ارتباط ما با حاج احمد آقا بیشتر ارتباط دوستانه بود.
خاطراتی از آن ایام دوستی اولیه به خاطر دارید؟
حاج احمد آقا آدم خیلی خلیق و خیلی عاطفی بودند و وقتی ایشان ازدواج کردند من نبودم، بعد که ایشان را دیدم گفتم شما چرا سور ازدواجتان را نمیدهید؟ گفتند خوب بیایید به شما سور بدهیم. ما هم جدی گرفتیم و گفتیم کی بیاییم؟ گفتند همین ناهار فردا. ما هم فردا رفتیم همین خانه خود امام، توی حیاط سفرهای پهن کردند و آنجا ناهاری به ما دادند و بعد هم همانجا صحبت این شد که برویم محلات. آن وقتها مرحوم آیتالله توسلی در محلات بودند و یک حسینیهای هم داشتند و ایامی بود که در محلات منبر میرفتند و حالا من یادم نیست که فاطمیه بود یا محرم و صفر، یکی از همین مناسبتها بود. در خیابان آستانه گاراژی بود که ماشینها میرفتند محلات، با هم رفتیم سوار مینی بوسی شدیم و رفتیم محلات منزل آقای توسلی و دو شبی را آنجا ماندیم. حاج احمدآقا با آقایان علمای محلات خیلی رفیق بودند، به دلیل اینکه امام قبلا به محلات رفت و آمد داشتند و آنان به امام خیلی ارادت داشتند. دسته جمعی میرفتیم بیرون شهر و در باغات و تفریحاتی داشتیم و بعد برگشتیم به قم. در آن سفر البته خاطرات خیلی شیرینی بود اما من لذت معاشرت و انس با حاج احمد آقا را به عنوان یک انسان خلیق و دوست داشتنی، بیشتر در آن سفر درک کردم. البته در آن سفر ریزه کاریهایی هم وجود دارد که خیلی لزومی ندارد اینجا صحبت کنیم.
بعد در آستانه انقلاب اسلامی یا بعد از پیروزی انقلاب، ارتباطات شما چگونه تقویت شد؟
وقتی که انقلاب پیروز شد، ارتباط ما با حاج احمد آقا بیشتر به این صورت بود که ایشان یک رفت و آمدهایی با سران حزب جمهوری اسلامی؛ آقای بهشتی، آقای خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی داشتند، و من هم در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودم، لذا همدیگر را زیاد میدیدیم. به دلیل آشناییهای سابقم ارتباطهای دیگری هم با هم داشتیم منتها چون من اخلاقا اینطور نبودم که خودم را به کسانی که در قدرت هستند نزدیک کنم، مراوده فراتر از اینها نبود. ارتباطات روشن ما همین مسائل کاری حزب جمهوری اسلامی و انقلاب بود، البته بعدها یعنی از سال 1360 که من مسئول روزنامه جمهوری اسلامی شدم، هم با ایشان ارتباط داشتم. توی این بخش من خاطرات زیادی مربوط به انقلاب و امام با حاج احمد آقا دارم. مواردی است که هم به غیور بودن حاج احمد آقا نسبت به انقلاب و وفادار بودنش نسبت به امام بر میگردد و هم در باره این که خود امام چه مروتهایی نسبت به انسانها داشتند و چه برخوردهای درس آموزی در مسائل انقلاب با خیلیها داشتند و از چه آزاداندیشیهایی برخوردار بودند.
قبل از اینکه به این خاطرات برسیم بفرمایید آیا هیچ وقت مطرح شده که حاج احمد آقا عضو حزب جمهوری اسلامی بشوند یا دعوتی از ایشان شده است؟
بله، در یک مقطعی در اواسط دهه 60، یک گزارشهایی به امام در باره حزب داده شده بود و امام نگران بودند و نگرانی شان هم بیشتر به این خاطر بود که بزرگانی مثل آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی در حزب بودند و اگر گزندی به حزب وارد میشد، به این بزرگان آسیب وارد میشد و امام هم خیلی مواظبت داشتند که نگذارند این اتفاق بیفتد و برای اینکه ببینند آن نگرانی چقدر درست است، به حاج احمد آقا مأموریت دادند که بیایند در جلسات شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شرکت کنند. ایشان مدتی میآمدند. این مربوط به اواخر فعالیت حزب بود و یادم هست که مدت زیادی در تمام جلسات شورای مرکزی حزب شرکت میکردند. جلسات هم در آن زمان چون دوران ریاست جمهوری آیتالله خامنهای بود و ایشان هم دبیرکل حزب بودند، در دفتر ریاست جمهوری در ساختمان ریاست جمهوری برگزار میشد. گاهی هم جلسات شورای مرکزی در دفتر آقای هاشمی رفسنجانی در مجلس برگزار میشد و حاج احمد آقا هم مرتب در آن جلسات شرکت میکردند و آن طوری که در خاطرم هست به دلیل همان آشنایی سابق و یا محبتی که ایشان به من داشتند خیلی وقتها من و ایشان کنار هم مینشستیم.
*اشاره میفرمایید منشأ آن نگرانیهای امام چه بود؟
بله، گزارشهایی به امام رسیده بود که بعضی از کسانی که مسئولین دفاتر حزب در شهرستانها هستند برخوردهایی میکنند و حرفهایی میزنند که شاید در چارچوب اصول انقلاب و آرمانها و حتی در چارچوبهای مربوط به اساسنامه حزب نباشد. بالاخره حزب جمهوری اسلامی یک حزبی بود که با موافقت امام تشکیل شده بود و همه آقایانی که مؤسس حزب جمهوری اسلامی بودند، از یاران نزدیک امام بودند و یکی از محوریترین اصول حزب جمهوری اسلامی هم پیروی از ولایت فقیه بود. اما بعضی از آقایان در بعضی از شهرستانها طوری صحبت میکردند که حزب را اصل قرار میدادند. مثلا به یکی از اینها گفته شد که اگر قرار باشد بین حزب جمهوری اسلامی و نمایندگی ولایت فقیه یکی را انتخاب بکنید چه کار میکنید؟ این آقا هم گفته بود که من نمایندگی حزب جمهوری اسلامی را انتخاب میکنم، درحالی که اصلا هیچکدام از موسسین حزب جمهوری اسلامی و اعضای شورای مرکزی حزب، این حرف را قبول نداشتند. یا یک مورد خود من از طرف شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و موسسین حزب مسئول شدم به یک شهری بروم و مسائل را ببینم و گزارش بدهم. وقتی رفتم دیدم بین رئیس حزب در آن شهر با ارگانهای انقلابی مثل جهاد وسپاه و برخی ارگانهای دیگر اختلافات شدیدی وجود دارد و آن آقایی هم که مسئول حزب است بیتقصیر نیست، درحالی که او باید در آنجا یک تدبیری میکرد که عکس این عمل بشود یعنی حتی اختلافات بین خود آن ارگانها را حل بکند، کما اینکه خود مؤسسین حزب و اعضای شورای مرکزی حزب آقای هاشمی، آقای خامنهای، آقای بهشتی، خودشان در آن زمان منشأ خیرات و برکات برای تأسیس، وحدت و درست عمل کردن ارگانهای انقلابی بودند لذا یک نماینده حزب نمیبایست برخلاف این مسیر میرفت. این قبیل مسائل امام را نگران کرده بود.
اشاره فرمودید بعد از اینکه شما مسئول روزنامه شدید با حاج احمد آقا یا با دفتر امام ارتباط بیشتری داشتید، این ارتباط به اصطلاح سیستماتیک و موظفی بود یا از باب علاقه و ارادت؟
عمده ارتباط از طرف دفتر امام بود. به این صورت که گاهی در باره مسائل کشور کاری داشتند که لازم بود به ما بگویند تا روزنامه متوجه نظر امام باشد و براساس آن عمل کند یا خلاف آن عمل نکند.
معمولا امام وقتی مطلبی را میخواستند به روزنامه بفرمایند از طریق حاج احمدآقا میگفتند. گاهی که مثلا ایشان نبود از طریق دیگری ابلاغ میفرمودند ولی تا زمانی که خود حاج احمد آقا حضور داشتند و مسافرت نبودند از طریق خود ایشان مطلب را میگفتند. تلفن میکردند و ما هم اگر سؤالی داشتیم میپرسیدیم و براساس آن هم عمل میکردیم.
مثلاً یک موردش این بود که یک زمانی صادق قطب زاده و مناقبی و حجازی و امثال اینها، یک کودتایی علیه نظام ترتیب دادند ولی ناکام ماند و قبل از اینکه انجام بگیرد جلویش گرفته شد و بعد معلوم شد که پشت ماجرا آقای شریعتمداری بوده و بنا بوده ایشان آیتالله اینها باشد و بعد از کوبیدن بیت امام و از بین بردن امام، ایشان همه کاره باشد و حتی در این حد بود که برخی از مطالب را ضبط کرده بودند که بعداً پخش بشود. خوب آقای شریعتمداری به این دلیل یک مقداری محدودیت پیدا کرد و در یک مقطعی برای اینکه فضا عادیتر بشود و بعضی مسائل حل بشود، آقای ریشهری با آقای شریعتمداری مصاحبهای کرد و آن مصاحبه از تلویزیون پخش شد. آقای شریعتمداری در پایان آن مصاحبه در پاسخ به آقای ریشهری که پرسید شما مطلب دیگری ندارید بگویید، گفت: من از آقای خمینی یک خواهشی دارم و آن اینکه به رسانهها بگویند که دیگر به من کاری نداشته باشند و علیه من چیزی منتشر نکنند. من خودم داشتم این مصاحبه را از تلویزیون میدیدم، اتفاقا آن روزها ما خیلی مطلب علیه آقای شریعتمداری در روزنامه چاپ میکردیم و همان شب هم مطالبی داشتیم و داده بودیم به چاپخانه برای اینکه چاپ بشود. آن وقت هم وسایل چاپ این جوری نبود که یا لاینترون باشد یا این دستگاههای کامپیوتری که خیلی سریع کار را انجام میدهند، آن وقتها هنوز یک قسمتی هم حروف چینیهای سربی بود و بخشی هم تبدیل به لاینترون شده بود. آنوقت این طور بود که اگر یک چیزی را حروف چینی کرده باشید و صفحه را آماده کرده باشید، دوباره بخواهید این را برگردانید، کار مشکلی بود.
شب حدود ساعت 9 بود که مصاحبه آقای شریعتمداری تمام شد و ما هم پشت میز کار نشستیم و به کارمان ادامه دادیم، تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم دیدم حاج احمد آقا پشت خط است.. سلام و احوالپرسی و گفتند که امام یک پیغامی برای شما دارد. پیغام امام این است که شما از امشب هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری چاپ نکنید. ما متوجه شدیم که آن خواسته آقای شریعتمداری را امام مستقیما از تلویزیون شنیدهاند و دستور دادهاند که هیچ چیزی علیه او چاپ نکنید. من به حاج احمد آقا گفتم از امام بپرسید که اجازه میدهند امشب این چیزهایی را که فرستادهایم و صفحهاش هم بسته شده چاپ کنیم؟ شاید یک مقداری هم بر میگشت به نفس خود ما که حالا یک چیزی نوشتهایم هدر نرود و چاپ بشود. ایشان گفتند که خوب حالا از امام میپرسم.
قبل از اینکه ادامهاش را بگویم همین جا میخواهم نکتهای را بگویم که حاج احمد آقا امانتدار بود. یعنی به من نگفت که بله نظر امام این است یا آن است، بلکه گفت شما صبر کنید تا بپرسم و خبر بدهم. تلفن را قطع کرد و از امام پرسید و دو سه دقیقه بعد دوباره به من زنگ زد و گفت امام فرمودند از همین امشب قطع کنید و همانها را هم برگردانید و چاپ نشود. خوب این علاوه بر آن نکته مربوط به حاج احمد آقا به خود امام هم مربوط میشود که یک نفر با آن خصوصیات و آن کودتا و آن همه خطر یک خواستهای از امام داشت و از تلویزیون پخش شد، امام با جوانمردی و مروّت و فتوّت کامل خیلی سریع اقدام کردند و خواسته او را اجابت کردند و بعد هم وقتی ما گفتیم حالا این رفته چاپخانه و اجازه بفرمایید که امشب چاپ بشود فرمودند نه، همین امشب باید برگردد و دیگر چاپ نشود.
هر دو نکته برای من خیلی جالب بود: آن بزرگواری امام و این امانتداری حاج احمد آقا و علاقه شدیدی که به امام داشت بخاطر اینکه مبادا چیزی از مطالب امام خلاف آنچه نظر امام است منعکس بشود. ما از این قبیل ارتباطات با حاج احمدآقا داشتیم، یعنی ارتباط از آن طرف است و امام یک کاری دارند و میخواهند انجام بشود و ایشان تماس میگیرند روزنامه و به ما میگویند و ما مطلب را اینجوری دنبال میکنیم.
از توصیههای دیگر امام یا حاج احمد آقا چه چیزی یادتان هست که به روزنامه گفته باشند؟
یک بار من تلفن زدم به حاج احمد آقا گفتم که من میخواهم خدمت امام بیایم و کار و سؤالی دارم. ایشان گفت اتفاقا امام به من گفتهاند مسئولین روزنامهها را بخواهید بیایند من با آنها کار دارم و حالا که شما این را گفتید میتوانید بیایید و دو سه نفری امام را ببینید. آن وقت سه تا روزنامه بود و هنوز روزنامههای دیگر راه نیفتاده بود. روزنامههای کیهان، اطلاعات و جمهوری اسلامی. مسئولیت کیهان با آقای سید محمد خاتمی بود که وزیر ارشاد هم بود. مسئولیت روزنامه اطلاعات با آقای دعایی بود و جمهوری اسلامی با من. ایشان گفتند شما سه نفر بیایید اینجا و با امام دیدار کنید و شما هم سؤالتان را بپرسید. من گفتم نه. من باید سؤالم را خصوصی بپرسم و با این جمع نمیشود. سؤالم یک موضوع مهم حکومتی بود، و باید حتما خصوصی میپرسیدم. شرایط حساسی هم بود فقط هم امام باید جواب میدادند و غیر امام نباید این مسأله را جواب میدادند. حاج احمد آقا گفتند خیلی خوب شما بیایید اینجا و دیدارتان با امام را بکنید بعد که آن آقایان میروند، شما بمانید و سؤالتان را از امام بپرسید. گفتم این خیلی خوب است. ایشان گفت من به شما خبر میدهم.
فردای آن روز تماس گرفتند که فلان روز ساعت 7 و نیم صبح اینجا باشید. آن روز ما سه نفر رفتیم و آن حیاط کوچک پشت حسینیه جماران قالیچهای پهن کردند نشستیم و چای آوردند. ما قبل از دیدار، به آقای خاتمی گفتیم شما وزیر ارشاد هستید باید بدانید که ما را برای چه خواستهاند ایشان هم اظهار بیاطلاعی کرد و ما هم مقداری شوخی کردیم و گفتیم تو چه وزیر ارشادی هستی که نمیدانی. بعد رفتیم خدمت امام و حاج احمد آقا هم بودند. امام گفتند که من مزاحم آقایان شدهام برای اینکه بگویم چه خبر است این همه عکس و خبر من را چاپ میکنید و خبر من تیتر میشود؟ در این مملکت این همه خبر هست، یک دهقانی که یک کار خوبی میکند و کشت و زرع خوبی دارد عکس او را بیاورید. یک طبیبی یک معالجه و عمل جراحی خوبی میکند عکس او را بیاورید. یک کارگری که خیلی فداکاری میکند و کار خوب میکند و کارگر نمونه میشود، عکس او را بیاورید.
ما واقعا شرمنده این تواضع امام شدیم و هیچ کداممان حرفی برای گفتن نداشتیم و قبول کردیم. به هر حال کار امام با ما این بود. البته مقداری بیشتر صحبت کردند و ما هم اظهار ارادت کردیم و بعد آن آقایان رفتند و من ماندم، حاج احمد آقا و امام. من آن سؤال را پرسیدم و امام هم خیلی روشن و صریح جواب سؤالم را دادند و خیالم راحت شد و فهمیدم که تکلیفم چیست. هم مربوط به روزنامه بود و هم مربوط به مسائل حکومتی و مسئولین کشور بود. مشکلات و اختلافاتی بود که من میخواستم تکلیف روزنامه را بدانم. در همین ملاقات من ضمناً متوجه شدم که امام خیلی به روزنامه جمهوری اسلامی توجه دارند چون جملهای که فرمودند این بود که من میبینم که شما چه کار دارید میکنید و همین خط مشی را ادامه بدهید. متوجه شدم که امام روزنامه را میخوانند و دقیقا مسائل را پیگیری میکنند و میبینند که ما داریم چه کار میکنیم فلذا همان کاری که ما انجام میدادیم را تأیید کردند و تکلیف ما را نسبت به آن مسألهای که من باید سؤال میکردم روشن کردند.
البته یک هفته بعد من از تلویزیون و رادیو شنیدم که آقای محمد هاشمی مدیرعامل صدا و سیما و مدیران صدا و سیما با امام دیدار کردند و امام یک مقداری مطالبی مطرح کردند که مطالب خیلی ربطی به این نکتهای که الان از امام نقل کردم نداشت ولی خودم احساس کردم که نباید بیارتباط باشد و مثلاً آن مطالب در این خبر نیامده، لذا با آقای محمد هاشمی تماس گرفتم و گفتم شما درخواست دیدار کردید یا امام گفتهاند که بیایید؟ گفت امام فرمودهاند بیایید گفتم خوب امام چه فرمودند، گفت ایشان فرمودند که چه خبر است که من تا پیچ رادیو را باز میکنم و تلویزیون را نگاه میکنم میبینم که عکس من است و خبر من در همان اول است و صدر خبرها من هستم. این همه آدم هست چرا خبرهای آنها را پخش نمیکنید؟ گفتم: شما چه گفتی؟ گفت: ما گفتیم آقا اگر ما خبر شما را پخش نکنیم یا آن را برای آخر بگذاریم مردم میآیند آجرهای صدا و سیما را میکنند و پدر ما را در میآورند. پرسیدم خوب امام بعد از این جمله شما چه گفت؟ او گفت امام فرمود: «ما ارتباطمان با مردم، مال قبل از صدا و سیماست». این خیلی حرف مهمی بود و برای من خیلی جالب بود.
در این ملاقاتها ما یک بار دیگر بزرگواری امام را خیلی بیش از آنچه در ذهن داشتیم احساس کردیم. چون رادیو و تلویزیون و روزنامهها نه از باب دستور و فرمایشی و تشریفاتی، بلکه خودشان دوست داشتند این جوری عمل کنند چون امام بر قلبها حکومت میکردند ولی امام با وجود اینکه یک همچون علاقمندان و عاشقانی داشتند خودشان به آنها گفتند اینگونه عمل نکنید و اخبار پزشک و کشاورز و کارگر را مطرح بکنید. این بزرگی امام است که با این که رادیو و تلویزیون را در ید خودش داشت اما نمیخواست از آن اینجوری استفاده کند و میگفت رابطه ما با مردم مال قبل از این رادیو تلویزیون است. رادیو تلویزیون باعث نشده که ما با مردم رابطه برقرار بکنیم.
این هم یک مورد دیگر از ارتباط ما با حاج احمدآقا بود که البته همانطوری که گفتم این تماس از طرف من بود و بعد معلوم شد که امام هم میخواستند با ما دیداری داشته باشند و دستوری بدهند. من این را هم اضافه بکنم که چون امام در زمان حیات خودشان به ما گفته بودند این کار را نکنید، بعد از رحلت امام ما عکس ایشان را در روزنامه هر روز آوردیم. و این در واقع پرتویی از آن ماجرا هست و به تناسب زمان و مکان و مسائل مختلفی که وجود دارد ما جملهای از امام را زینت بخش روزنامه میکنیم.
یک بار هم من یک سر مقالهای نوشتم که در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد، تحت عنوان «پدر شیطان». زمانی بود که آقای ولایتی وزیر خارجه بود و در وزارت خارجه تصمیم گرفته بودند که یک کسی سفیر انگلیس در ایران بشود، در مقطعی بود که رابطه ما با بعضی از کشورهای اروپایی قطع شده بود و آنها هم خوشان دیگر اظهار تمایل کرده بودند که رابطه دو باره برقرار شود و یک کسی را در نظر گرفته بودند که سفیر بشود که هم اطلاعاتی انگلیس بود و هم زبان فارسی بلد بود و هم مدتی اینجا کار کرده بود و معروف به این بود که یکی از شیاطین است و من نگران شدم و سرمقالهای تحت عنوان پدر شیطان نوشتم. محتوای مقاله این بود که اگر امام به آمریکا میگویند شیطان بزرگ، خوب میدانیم که قاره آمریکا 200 سال قبل توسط انگلیسیها تسخیر شد و آنها سرخ پوستهای بومی را کنار زدند و حکومت آنجا را به دست گرفتند و الآن هم بچههای همان انگلیسیها هستند که در آنجا حکومت میکنند، بنابراین اگر آمریکا شیطان است انگلیس پدر آمریکا است پس میشود پدر شیطان. آن وقت شما چطوری با پدر شیطان میخواهید اینطور با سادهلوحی رفتار کنید و این کار اصلا درست نیست. آن وقت یک کسی را به عنوان سفیر بگذارید که این خصوصیات را نداشته باشد و مشکل برای شما ایجاد نکند. این سرمقاله صبح منتشر شد و من ظهر ساعت 2 از اخبار رادیو یا تلویزیون شنیدم که امام مطالبی درباره سیاست خارجی گفتهاند از جمله گفتهاند که عزیزان من، من نظارت دارم بر سیاست خارجی. جملاتی بود که من نگران شدم که نکند امام دارند به ما میگویند و جواب حرف ما را میدهند؟ تلفن زدم به حاج احمد آقا و گفتم ما امروز چنین سرمقالهای داشتیم و امام هم این صحبتها را کردهاند. جریان چیست؟ اگر واقعا نظر امام به ما بوده است، ما جبران کنیم و ما هرگز نمیخواستیم چیزی بر خلاف نظر امام یا چیزی که امام را نگران کند نوشته باشیم. ماجرا چیست؟ حاج احمد آقا گفتند که اتفاقا همین پیش از ظهر امروز آقای بشارتی که آن وقت قائم مقام وزارت خارجه بود تماس گرفت و به من گفت که آقای ولایتی این مقاله را در نیویورک خوانده به این صورت که از اینجا برایش فاکس کردهاند و خوانده است. و با من یعنی بشارتی تماس گرفته است و گفته از امام بپرسید که بالاخره حق با ماست یا با روزنامه جمهوری اسلامی؟ اگر حق با ماست به روزنامه بگویید این چیزها را ننویسد و اگر حق با آنهاست به ما بگویید تا ما این کارها را نکنیم. من خیلی حساس شدم و گفتم عجب چیز جالبی شد، امام چه گفتند؟ گفت که من این مطلب و پیغام را به امام رساندم و امام فرمودند که به آقای ولایتی بگویید وزارت خارجه کار خودش را بکند و روزنامه جمهوری اسلامی هم مطلب خودش را بنویسد.
من اولاً خیلی خوشحال شدم و ثانیاً دیدم امام چقدر نظر بلندی دارند و چقدر آزاد فکر میکنند و سعه صدر دارند، به مطبوعات آزادی میدهند که نظر خود را اعلام کنند و به مسئولین هم میگویند شما نظر و تشخیص خود را عمل کنید. این دو تا با هم هیچ منافاتی ندارد. برای من واقعاً این ارزنده بود. از آن طرف هم من دیدم این مطالبی که حاج احمد آقا میگویند هیچ کدامش از خودشان نیست دقیقا از امام است. یعنی نگفتند که نظر امام این است و حالا من آن را به شما میگویم. خیلیها اینطور هستند که به مجردی که به کسی نزدیک هستند، میگویند که بله آقا، ایشان نظرشان این است. میپرسی که از کجا میدانید؟ جواب میدهد که من میدانم دیگر. ولی حاج احمد آقا نه. گفتند امروز این اتفاق افتاد و این سؤال از امام شد و من خودم پرسیدم و امام این جواب را دادند و من هم الان عین آن جواب را به شما منتقل میکنم.
یعنی این جور به شما بگویم که من در معاشرتی که با حاج احمد آقا داشتم و خاطرات زیادی که در مسائل کاری خودم با ایشان داشتم، هیچ وقت ندیدم که حاج احمد آقا قبل از اینکه از امام سؤالی بکنند به ما جوابی بدهند و همیشه آنچه را که امام گفتند ایشان به ما منتقل کردند و اگر در جایی هم نظر امام را نمیدانستند میگفتند صبر کنید، تلفن را قطع میکردند، با امام صحبت میکردند و مطلب را میپرسیدند و بعد جواب را به ما منتقل میکردند. به نظر من این ارزنده است؛ امانتداری بسیار سطح بالا و صد در صد و بدون ذرهای خدشه.
اشاره فرمودید به امانتداری حاج احمد آقا نسبت به حضرت امام، خصوصیت دیگری از حاج احمد آقا که در این مدت توجه شما را جلب کرده باشد به خاطر دارید؟
به نظرم حاج احمد آقا در عین حالی که انسان عطوفی بود و در خیلی از مسائل مربوط به ارتباطات و برخوردها سهل گیر بود، اما از آن طرف هم نسبت به انقلاب و شخص امام خیلی غیور بود. یعنی معیار حاج احمد آقا برای سنجش افراد و هر اتفاق و هر چیز دیگر این بود که نظر امام چیست و مبادا چیزی بر خلاف نظر امام باشد. البته این هم به نظرم یک تعصب نبود، چون همانطور که از مرحوم آیتالله شهید سید محمدباقر صدر شنیدهاید که ایشان میفرمودند: «ذوبوا فی الامام الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام» حاج احمد آقا هم اینها را در امام دیده بود و هیچ کس به اندازه او با امام معاشرت نداشت و همه خصوصیات امام را میدانست و میدانست که امام خودش نیست و برای خودش کار نمیکند و هر کاری که میکند و هر حرفی که میزند برای اسلام است و برای خداست. یعنی دقیقا همین که: «ذوبوا فی الامام الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام». این را حاج احمد آقا لمس کرده بود. اگر شهید سید محمد باقر صدر این را به دلیل چند صحبت و معاشرت با امام فهمیده بود، حاج احمد آقا به دلیل فرزند امام بودن و دائما با امام بودن و محرم اسرار امام بودن، این را با پوست و گوشت و خون خودش لمس کرده بود و این را میفهمید. بنابراین غیور بودن او نسبت به امام تعصب نبود بلکه این یک فهم عالی و یک درک بود. و به نظر من حاج احمد آقا فرزند غیور امام و امانتدار بود و کسی بود که بر خلاف نظر امام هیچ کاری انجام بدهد.
گاهی وقتها البته در آن اوائل انقلاب یک اتفاقاتی افتاد و صحبتها و موضع گیریهایی از حاج احمد آقا بود که یک مقداری بعضیها نگران شدند و امام هم یک تذکراتی داده بودند و اینها را من با توجه به خصوصیاتی که حاج احمد آقا داشت، حمل بر این میکنم که آن اوائل حاج احمد آقا فکر میکردند که امام نظرشان بر همین است و بعد که متوجه شدند امام نظرشان چیز دیگری است یا امام تصحیحی کردند، من دیگر یادم نمیآید در سالهای بعد از آن مسیری که امام تعریف میکردند حتی یک میلیمتر انحراف پیدا کرده باشند.
ما شنیدهایم که خود شما در یک زمانی کدورتی با حاج احمدآقا پیدا کرده بودید، منشأ آن چه بوده است؟
آن هم منشأش همین عشق به امام بود یعنی مثلاً در یک جایی فکر کردم که ایشان در یک موضوعی حرفی زده یا کاری کرده که با نظر امام منافات داشته است. حالا یا تصور درستی بود و یا تصور نادرستی بود. ولی تصور من این بود و چنین وضعیتی در زمان کوتاهی اتفاق افتاد و با وساطت آقای هاشمی رفسنجانی آن کدورت بر طرف و دوباره آن دوستی و رفاقت بر قرار شد. بد نیست در اینجا به خاطره دیگری اشاره بکنم که شاید شما به دلیلی که اطلاع ندارید سؤال نکنید و آن این که آخرین دیدار من با ایشان دیدار جالبی بود. در آخرین سال عمر ایشان هردو ما دعوت شده بودیم در یک همایشی که وزارت دفاع در باره نظرات دفاعی امام خمینی برگزار کرده بود، آنجا هم من مقالهای داشتم و سخنرانی کردم و هم حاج احمد آقا سخنرانی کردند. من هم پای صحبت ایشان نشستم و ایشان هم نشستند و ایشان آن روز از نظر جسمی وضع خیلی بدی داشتند و بعد از تمام شدن صحبتهای هر دویمان، ایشان دیگر نمیتوانستند بنشینند یعنی طاقت و تحمل نشستن را نداشتند و در عین حال دوست داشتند که بنشینند و حرمت جلسه را حفظ کنند. در گوشی به من گفتند که من چه کار کنم؟ حالم خوب نیست و نمیتوانم بیش از این بنشینم. راه حلی به نظرت میرسد که یک جوری که بد هم نشود ما بلند شویم برویم؟ من گفتم که من این کار را میکنم و پا میشوم میروم و راه باز میشود و شما هم بعد از من بیایید. ایشان هم خیلی خوشش آمد و گفت این راه حل خوبی است، شما بلند شو برو و من هم بعد از شما میآیم. من رفتم بیرون و توی حیاط منتظر ماندم تا ایشان را ببینم و خداحافظی کنم و بعد از مدت خیلی کمی شاید دو سه دقیقه ایشان هم آمدند و با هم خداحافظی کردیم و از آنجا رفتیم.
بعد از آن من موفق به دیدار ایشان نشدم و از این دیدار هم یک خصوصیت دیگر حس کردم و آن اینکه ایشان انسان بسیار اهل آدابی بود و به دیگران احترام میگذاشت و حرمت اشخاص و جلسات را اینطوری حفظ میکرد و در یک جلسه رسمی با اینکه وضع جسمیاش خوب نبود نمیخواست بلند شود و برود برای اینکه رفتن ایشان ممکن بود یک معنایی داشته باشد. در عین حالی که واقعا ملتهب بود و خیلی ناراحت بود و من حس میکردم و دستش را توی دستم گرفتم، تا حدودی تب هم داشت و لرزشی هم در بدنش بود و خیلی هم ناراحت و نگران او شدم ولی در عین حال نمیخواست برود و حرمت آنجا را حفظ میکرد و من این راه را برای ایشان باز کردم و در واقع آن کاری که ایشان نمیخواست انجام بدهد را من انجام دادم تا راه باز بشود و ایشان از آن جلسه بیرون برود. این هم یک خصوصیت دیگر ایشان است.
در این سالهای اخیر نسبت به نقش مرحوم حاج احمد آقا در دوران حیات امام به خصوص دوران اخیر یعنی در سال آخر زندگی حضرت امام حرف و حدیثهایی زده میشود و بدبینیهایی نسبت به ایشان به وجود میآید یا به وجود میآورند و بعضی حوادث تلخی که اتفاق افتاده را در اثر القائات حاج احمد آقا میدانند و ایشان را متهم میکنند. شما تلقی و برداشتتان در این باره چیست؟
به خصوص در باره سالهای اخیر من عرض میکنم. در سالهای اول همانطوری که گفتم ممکن بود به خاطر تلقی خاص ایشان از نظر امام اتفاقاتی افتاده باشد از قبیل اظهار نظرهایی که خیلی منطبق نبود نه چیز دیگر. اما در سالهای اخیر من اطمینان دارم که این مطالبی که درباره ایشان گفته شد و یا گفته میشود هیچکدام درست نیست. چون من این را خودم همانطوری که الان گفتم در چند مورد احساس کردم و لمس کردم و برای من کاملا مشخص شد که مسأله این است. حتی گفتم که ایشان میتوانست در برخی موارد چون نظر امام را میدانست بگوید نظر امام این است و این کار را بکنید ولی به خودش زحمت میداد و میرفت و سؤال میکرد و آن را با جواب مشخص امام به من میگفت. اما اینکه یک عدهای چنین حرفهایی را میزنند خوب ما یادمان هست که اختلافات گروهی و جناحی آن زمان هم بود الان هم هست همینطوری که میبینید و الان هم کاملا مشهود است، هر کسی هر چیزی را به نفع خودش تفسیر میکند. آن زمان هم وقتی امام یک موضعی میگرفتند و بعضیها نمیپسندیدند برای اینکه خودشان را با امام منطبق بدانند و امام را هم بر خودشان منطبق بدانند و آن مورد را هم یک جوری توجیه کنند، به گردن حاج احمد آقا میانداختند. درحالی که واقعا اینجور نبود و حاج احمد آقا درست امانتداری میکرد. کما اینکه شما در مطلبی که در جواب نامه ایشان برای مسألهای که جامعه مدرسین مطرح کرده بود میبینید که امام فرمودند ایشان کاملا امانتداری کرده است و مطالب را درست نقل کرده و این نظر، نظر خود من هست. چون همان زمان این حرف را در یکی از مواردی که برای جامعه مدرسین پیش آمده بود، به حاج احمد آقا نسبت داده بودند. یعنی واقعا حاج احمد آقا این امانتداری را به کمال رسانده بود و افراد و گروهها طبق تمایلات خودشان کارهایی میکنند.
من یک نمونهای برای شما بگویم خیلی جالب است یادم هست در همان دوران امام و زمان نخست وزیری آقای موسوی که گاهی اوقات امام به آقای موسوی توصیهای میکردند، یکی از احزاب سابقهدار معروف مذهبی مطرح، وقتی میدیدند ایراد گرفته شده به آقای موسوی از ناحیه امام است، فوری یک پیامی علنی نه خصوصی، برای امام منتشر میکردند اماما فدایت شویم که چنین موضع درست و عالی گرفتهای و ... اما همین آقایان وقتی امام چیزی در تأیید دولت و برخلاف نظر اینها میگفتند، سکوت میکردند و ما خبر داشتیم که در محافل حزبی خودشان بر عکس حتی میگفتند که چرا اینجا امام این حرف را گفتند و این القاء شده به امام یا حتی نسبت به حاج احمد آقا میدادند که من همان زمان در سرمقالههایی که مینوشتم، مینوشتم اینها معتقد به ولایت فقیه نیستند بلکه معتقد به ولایت «بر فقیه» هستند. این تعبیر را آن وقتها ما خیلی در سرمقاله هامان به کار میبردیم. واقعا این جوری بود. این آدمها و از این قبیل آدمها بودند که چون طبق میل خودشان نبود به حاج احمد آقا نسبت میدادند که او القاء کرده است. چون از آن طرف جرأت نداشتند بگویند امام حرف بدی زده است، میخواستند خودشان را ضد امام معرفی نکنند، لذا میگفتند نظر امام این نبوده و این به او القاء شده است، که این خودش اهانت به امام بود. امام هم دقیق مسائل را میفهمیدند و هوش و درک بسیار بالایی داشتند و هم احاطه به مسائل داشتند و اینطور نبود که یک کسی بتواند چیزی را القاء کند. بعد هم امام تا به یک نتیجه دقیقی نمیرسیدند اظهار نظر نمیکردند. بنابراین اینها حرفهایی است که طبق امیال افراد گفته میشد برای اینکه مشکلات خودشان را توجیه کنند.
از کتاب خاطرات آیتالله هاشمی رفسنجانی خیلی خوب این نکته استفاده میشود که حاج احمدآقا ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی با ایشان داشتهاند و ظاهر قضیه این است که با هیچ کس دیگری این ارتباط نزدیک نبوده است. دائما مطالب امام را به آقای هاشمی و از طرف دیگر مطالب آقای هاشمی را به امام منتقل میکردند. به نظر میرسد که این ارتباط خودش منشأ بسیاری از این نگرانیها یا سوء تفاهمها یا حسادتها و تفسیرهای سوء شده است و کسانی بودند که برای آنها این مقدار ارتباط با آقای هاشمی قابل هضم نبوده است. شما در این خصوص نکتهای به خاطر شریفتان نرسیده است؟
با صحبتهایی که آن زمان میشد ما همیشه احساسمان این بود که منشأ آن ارتباط حاج احمدآقا هم علاقه خود امام به آقای هاشمی بود. یعنی اینطور بود که چون امام به آقای هاشمی علاقه خاصی داشتند و به هر حال همیشه هم اینطور نبود که امام در دسترس باشند و باید یک کانال ارتباطی وجود میداشت، نزدیکترین فرد به امام و مورد اعتمادترین فرد نزد امام این ارتباط را با آقای هاشمی برقرار میکرد. البته حسادت همیشه برای آدمها خیلی مشکل ساز است و این یک واقعیتی است که به دلیل علاقه زیاد امام به آقای هاشمی خیلیها ناراحت بودند. در همان زمان این مسائل بود بعد از امام هم بیشتر شد و من فکر میکنم که خود حاج احمد آقا هم اگر بیشتر میماند این لبه تیز حملات ناشی از آن حسادتها به خود ایشان هم متوجه میشد و تقدیر الهی بود که زودتر بروند ولی اگر میماندند این جور مشکلات و مسائل به طرف ایشان هم حتما متوجه میشد و شاید خیلی بیشتر هم متوجه میشد و امام هم اشاراتی به این مسائل داشتند.
یکی از نکاتی که راجع به فرزندان علما و مراجع و شخصیتها هست احیانا این است که اینها یک اخلاق خاصی پیدا میکنند که گاهی از آن تعبیر به آقازادگی میشود. به دلیل اینکه کنار بزرگان بوده اند، زندگی طبیعی و اخلاق عادی و روحیات مردمی خودشان را از دست میدهند و فکر میکنند که از اول مورد عنایت ویژه مردم هستند و باید بزرگ دیده بشوند و در جایگاه بزرگی قرار بگیرند. واقعا شما مرحوم حاج احمد آقا را با روحیه آقازادگی به این معنای خاص میدیدید یا نه؟
من در آن محدودهای که با ایشان معاشرت داشتم حاج احمد آقا را آقا میدیدم نه آقازاده. یعنی معتقدم که شخصیت حاج احمد آقا طوری بود که خودش آقا بود. اخلاق و رفتارش، اخلاق و رفتار کسی بود که باید به او آقا گفت. بزرگوار و بزرگ منش بود. گذشتش نسبت به خیلی از مسائل و گذشتش نسبت به آن قدرتی که در آن زمان به وجود آمده بود و بسیاری از کشورها نسبت به امام سر تعظیم فرود آورده بودند و معلوم است که حاج احمد آقا به عنوان نزدیکترین فرد به امام در چه موقعیتی قرار داشت. اما رفاقت و تواضع و دوستیاش نسبت به همه کسانی که دوستیها و آشناییهایی از قبل داشت یا حتی برخوردهای جدیدی اگر با کسی پیدا میشد، این تواضع و اخلاق طبیعی سر جای خودش بود، فلذا آقا بود.
همین قبول نکردن پست و مقام ازسوی ایشان خیلی مهم است. بنی صدر خیلی تلاش کرد که حاج احمد آقا نخست وزیرش بشود و این را به امام پیشنهاد کرد. حاج احمد آقا هم در موقعیتی بود که اگر میخواست یکی از این سمتها را قبول کند بالاخره یک جوری این اتفاق میافتاد اما برای او اصلا همین خادم امام بودن و اینکه کاری بکند که امام راحت بتواند کارهایش را انجام دهد، بزرگترین افتخار بود و خود این هم یعنی «آقایی». یعنی از این نظر هم طبع بلند و روحیه خیلی بالایی داشت و واقعاً آقا بود و الا خیلی از مناصب و امکانات مسائل اقتصادی را میتوانست داشته باشد ولی نداشت میدانیم که وقتی حاج احمد آقا از دنیا رفت مثل خود امام چیزی نداشت. یعنی اینجوری زندگی کرد و روحیهاش هم این بود.
بنابراین حاج احمد آقا در تمام ابعاد آقا بود. اصلا آقا زاده نبود تا ببینیم این طبایع آقا زادگی را داشت یا نداشت. و من فکر میکنم همین جا جای خوبی است برای اینکه بگویم همه کسانی که منسوب به حاج احمد آقا هستند باید این خصوصیت حاج احمد آقا را داشته باشند. یعنی به مسائل جزئی وارد نشوند، دنبال پست و مقام و شغل و پست به این و آن دادن و برای این و آن کار درست کردن و امثال این جور چیزها نباشند. انتظارات بزرگتری از آنها هست، به آن مسائل فکر کنند نه به این مسائل جزئی اشتغالاتی که انسان را به این طرف میبرد که از این قبیل شائبهها در آن باشد. مثل خود حاج احمد آقا، آقا باشند.
حاج احمد آقا در برخی از جمعهای مسئولین حضور داشتند. مثلا در جمع سران کشور که با حضور رئیسجمهور و رئیس مجلس و نخستوزیر و رئیس قوه قضائیه، تشکیل میشد حضور داشتند. بعد که اواخر عمر حضرت امام مجمع تشخیص مصلحت شکل گرفت ایشان حضور پیدا میکرد و در حزب جمهوری اسلامی هم اشاره کردید. ولی امام در برخی از این موارد به صورت مکتوب تصریح کردهاند که احمد شرکت میکند تا گزارش به من بدهد. یعنی فرق است بین حضور ایشان در مجمع تشخیص با حضور دیگران. به عنوان اینکه بهترین ارتباط باشد برای اینکه امام در جریان مسائل قرار بگیرند. اینها روشن است. حالا آنچه که باقی میماند آن قسمت دوم قضیه است و آن این که آیا حاج احمد آقا در کنار امام خودش نقش مستقل در سمتها و عزل و نصبها و در اینکه چه کسی بر چه کاری گماشته بشود یا نشود و اینکه آن کار را باید اینجور کرد یا نکرد، چنین نقشی را هم ایفاء میکرد یا فقط نقش ارتباطی با حضرت امام را داشت؟
تا آنجا که من خبر دارم که این خبر هم در اثر معاشرت، هم در اثر حضور در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، هم در اثر معاشرت با بزرگانی مثل آقای هاشمی و اینها ناشی میشود، حاج احمد آقا پیشنهاداتی که دیگران داشتند مثلا میگفتند فلان کس برای فلان کار مناسب است و بهتر است که مثلا او در آنجا باشد و امثال اینها را به امام منتقل میکردند. اما اینکه خود ایشان دنبال این باشد که یک کاری از این قبیل انجام بدهد یعنی طبق تمایل خودش کسانی را بگمارد تا گماشتههایی داشته باشد و جریان و باندی در بدنه درست کند و بخواهد از آنها در مواقعی استفاده کند، چنین چیزی را من اصلا به خاطر ندارم. بله، با امام صحبت میکرد که نظر دیگران یا نظر خودش این است که فلان آدم، آدم خوبی است و میتواند این کار را انجام بدهد، اما اینکه اصرار بکند که حتما این کار بشود، نه، به امام اطلاعات خودش را میداد امام تصمیم بگیرند.
یعنی شما با این تلقی موافق نیستید که حاج احمد آقا در بدنه نظام و در نهادهای مختلف نیروهای خاصی داشت که با آنها کار میکرد.
همان زمان این صحبتها زیاد بود. میگفتند فلان کس و فلان کس را حاج احمدآقا گذاشته. اما هیچ نشانهای از اینکه در همان چارچوب یک بازی سیاسی هم با آن جمع صورت گرفته باشد توی کشور، مشهود نبود، و جاهایی هم من خودم احساس میکردم که وقتی به آن کسی که گفته میشود که عامل حاج احمد آقا است و او آن را آنجا گذاشته است، به دلیل ضعفی که داشت انتقاد میکردیم، ما کارمان این بود، روزنامه داشتیم و انتقاد میکردیم، حاج احمد آقا هیچ وقت به ما نگفت که این کار را نکنید. یا ازش دفاع کند و یک جوری سعی کند از او حمایت کند، ما همچنین چیزی را هیچوقت ندیدیم. چون یکی از نشانههای آن حالت که یک جمعی را بخواهد یک جاهایی بگذارد و در مواقعی از آن استفاده کند، همین است که از آنها در مواقع خطر حمایت هم بکند، ولی من ندیدم. من یادم است که در یک مورد، یکی از آقایانی که الان هم هست و آن زمان هم در مسند خیلی بالایی بود، حرفی زده بود و حرف درستی نبود و چون به مسائل رسانهای هم مربوط میشد من خودم یک سرمقاله محکم نوشتم و گفتم آقا این حرفهای شما درست نیست. یک جوری بود که خیلیها به ما گفتند آقا شما با این نوشته هاتون اصلا تخت این آقا و صندلی این آقا را میلرزانید، ولی خوب حاج احمد آقا با اینکه با هم تماس داشتیم، حرفش را میزد و پیغام امام یا مسأله دیگر را میرساند، هیچ وقت ندیدم به من در این زمینهها چیزی گفته باشد. من این را نشانهای میگیرم که آن تلقیها درست نیست. اما اگر چیز دیگری وجود داشته یا این را نمیتوانید نشانه بگیرید برای اینکه آن تلقیها را نادرست جلوه بدهد، آن بحث دیگری است. من در این حد میتوانم بفهمم.
در پایان اگر نکتهای باقی مانده است بفرمائید.
من فقط در سالگرد حاج احمد آقا برای ایشان و حضرت امام طلب مغفرت و علو درجات میکنم و از ایشان عذرخواهی میکنم که دیر درباره ایشان حرف زدم و به هر حال ایشان حق دوستی و رفاقت بر گردن ما داشت و حق بزرگتر اینکه امین امام بود. من باید زودتر از اینها این کار را میکردم. البته ما هر سال در روزنامه جمهوری اسلامی سالگرد ایشان که میشود به شکلی به ایشان و همینطور به مرحوم حاج آقا مصطفی در اول آبان که سالگرد ایشان میشود، اظهار ارادتی میکنیم ولی اینکه خود من هم درباره ایشان صحبتی کرده باشم این اولین بار است و بعد از سالهاست و ما عذر تقصیر داریم.