«نترس از چه می ترسی، تو که می ترسی،‌ علی هم به خاطر وابستگی به تو می ترسد»، این جمله ای بود که محمد علی موقع اصابت بمب های دشمن به من می گفت.

جی پلاس‌ ـ منصوره جاسبی: روزهای ابتدایی جنگ بود و ما در بوشهر زندگی می کردیم، شهر به شدت بمباران می شد و من که کم سن و سال بودم و تجربه این سختی ها را نداشتم با صدای بمباران بسیار می ترسیدم و علی را محکم در آغوشم فشار می دادم و او که کودکی خردسال بود نیز از ترس به گریه می افتاد. محمدعلی[۱] که این صحنه را می دید به من می گفت عادله جان چرا اینقدر می ترسی؟ حس این طفل معصوم به تو وابسته است و ترست به او هم منتقل می شود.

زمانی از این حرف های محمدعلی نگذشته بود و من بیخبر از آنچه که دست تقدیر برایم رقم زده، باید می پذیرفتم که دیگر محمدعلی به خانه برنمی گردد و قرار است غم نبودنش، درس هایی از زندگی به من بیاموزد که فکرش را هم نمی کردم؛ درس هایی که هیچ قلمی قادر به نوشتن شان نیست و باید در معرکه قرار بگیری تا درک کنی و این چنین بود که آن روزها و روزهای بعد و اینک، تمام حرف هایش برایم معنا پیدا کرد که برای چه باید بترسم من که قرار است روزهای سخت و دشواری را پشت سر بگذارم و کودکان خردسالم را با نبود پدر، بزرگ کنم و به طفلی که هنوز پا به این دنیا نگذاشته بفهمانم که پدرش که بود و برای چه رفت؟!

چند ماهی از شهادتش گذشت و اسفند از راه رسید و مریم که به هنگام شهادت پدر هنوز به دنیا نیامده بود، قدم به این جهان گذاشت و این آمدن، نه تنها درد من که درد همه فامیل را تازه تر از همیشه کرد و من در همه این لحظات به خدا پناه می بردم تا توانم دهد و امروز سال ها از آن روزها گذشته و کودکان خردسالم قد کشیده اند و ... . [۲]

  1. کماندوی شهید محمدعلی صفا که در تاریخ چهارم آبان ماه ۵۹ بر اثر انفجار خمپاره به شهادت رسید و به پاس احترام او، پرچم پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان به حالت نیمه افراشته درآمد.
  2. برگرفته از خاطرات عادله خوش سیرت، همسر شهید که به هنگام شهادت همسرش جوانی ۲۰ ساله بود.
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
8 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.