فتح المبین؛ پایان بیقراریهای محمدرضا
عاشق شده بود و بی قرار؛ سر از پا نمی شناخت، درس و مدرسه را رها کرد و آماده رفتن شد تا...
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آخرین سال درس و مدرسه من و محمدرضا[۱] بود که شعله های جنگ زبانه کشید و دفاع شد یک وظیفه. خرداد ۶۰ بود و حالا دیگر چند ماهی از جنگ گذشته می گذشت و محمدرضا با فرمان امام، بی قرار رفتن شده بود و سر از پا نمی شناخت. به سپاه محلات پیوست و راهی جبهه شد و این تازه آغاز راه بود برای رسیدن. با اینکه شیطنت های نوجوانی ویژگی همه است اما محمدرضا در همه دورانی که با هم بودیم اهل بحث بود و برای بچه هایی که طرفدار چپ شده بودند، استدلال می آورد، و حالا حضورش در جنگ، تکمیل همان اندیشه و روزهایش بود. رفت و آمدهایش به جبهه ادامه داشت تا آغازین روز عملیات فتح المبین[۲] که بی قراری های محمدرضا با قراری همیشگی به پایان رسید.[۳] یادم هست بیشتر روزها که از مدرسه برمی گشتیم با محمدرضا یا از آینده سخن می گفتیم یا گذشته را مرور و حالا...[۴]
- شهید محمدرضا پاینده.
- این عملیات پس از طراحی های مختلف، سرانجام در بامداد روز دوم فروردین سال ۶۱ آغاز شد.
- محمدرضا به خیل شهدای شهر پیوست و پس از انتقال پیکر مطهرش در گلزار شهدای دلیجان به خاک سپرده شد.
- برگرفته از خاطرات هم کلاسی شهید.
دیدگاه تان را بنویسید