گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین مرتضی اشراقی نوه حضرت امام خمینی (س)

در ابتدا کمی از خصوصیات خانم بگویید و آن روحیات ایشان را که بارزتر بوده است توضیح دهید.
یکی اینکه خانم یک شخصیت فوق العاده صبور، در عین صبر و استقامت، عاطفی بودند. نمونه‌ عاطفی بودنشان این است که به این سادگی نمی‌شد از مرحوم دایی مصطفی پیش ایشان اسم برد. شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی می‌شود گفت که سنگین‌ترین غمی بود که برای خانم عارض شد و هر موقع اسم ایشان می‌آمد یا عکسی از ایشان بود، یک مقداری ناراحت و حتی اشک در چشمانشان جمع می‌شد.
ولی صبر ایشان هم که بر همه مشخص است. زنی که از یک خانواده‌ای که متشکل از سنت و مدرنیته بوده و از لحاظ پدری مرحوم آقای "ثقفی" صاحب کتاب روان جاوید، بسیار شخصیت روحانی محترم و از لحاظ خانواده مادری که به سلسله قاجار می‏رسیدند. از این لحاظ خانم تلفیقی از سنت و مدرنیته هستند. یعنی یک خانواده مذهبی از لحاظ پدری و یک خانواده مدرن از لحاظ مادری. چون من خواهرهای ایشان را هم می‌شناختم. خانم تلفیق جالبی برایشان درست شده بود. در عین اینکه فوق العاده مذهبی و متدین بودند، بسیار روشنفکر و امروزی هم بودند. دیدشان اصلاً دید بسته‌ای نبود. ولی نگاهشان از نگاه اسلامی دور نبود. اصلاً این حالت در ایشان نبود که با سنت بخواهد مدرنیته را محو کند. یا با سیستم مدرنیته بخواهد سنت را محو کند. خانم از لحاظ ظاهری و لباس‌های ظاهری، بسیار خوب و لباس‌های بسیار شکیلی داشتند. ولی از لحاظ این که روابط بین زن و مرد خیلی اختلاط ایجاد نشود، مراقبت‌هایی هم داشتند. یعنی نه حالتی باشد که بگوییم نگاهشان این است که ژنده‌پوش باشند، بسیار شکیل بودند از لحاظ پوشش، ولی از لحاظ اختلاط بین زن و مرد هم خیلی مراقب بودند.
البته نه در فامیل‌های درجه یک، یک مقدار که دورتر می‌رفتیم معمولاً خانم، مهمانی‌هایشان را زنانه، مردانه برگزار می‌کردند. ولی آن حالت را هم ایراد نداشتند. احتیاط قضیه را می‌گرفتند که حالا لزومی ندارد زنان و مردان همه یک‌جا باشند.
از لحاظ مسائل روز هم با هیچ چیز مشکل نداشتند.امام را علاوه بر رهبری، بالاخره مرجع هم که حساب کنیم، ایشان یک مرجع مطلق در ایران بود. مراجع هم ردیف ایشان را اگر به خانواده‌هایشان نگاه کنید، می‌بینید یک مشکلاتی از آن خانواده بر سر زبان‌هاست حالا نمی‌دانم که در واقعیت هم هست یا نه. مثلاً در خانه فلان مرجع تلویزیون وجود ندارد. زنگ ساعت را اشکال می‌کنند. خانه فلان مرجع، زن باید حتماً ‌با پوشیه از خانه بیرون بیاید. یا در خانواده فلان مرجع اصلاً اجازه تحصیل به زن داده نمی‌شود. شما اگر این نگاه را هم ردیف مراجع دیگر بگذارید، خانواده‌ای را که سرپرست این خانواده در واقع خانم بود، در ردیف خانواده‌های مراجع دیگر قرار بدهید، می‌بینید که خانواده خیلی باز است. نوه‌های این خانواده، چه دختر، چه پسر همه تحصیل‌کرده هستند.خانم خودش تحصیلات داشت، اهل شعر، اهل مشاعره، خوب این‌ها چیزهای خیلی مهمی است برای همسر یک مرجع، نه یک همسر رهبر سیاسی.
خصوصیت دیگر اینکه اصلاً ظاهرساز نبودند. یعنی حالتی نبود که بیرونی، اندرونی دو نوع پوشش باشد.همان فرشی که در اتاق خودشان بود، شاید جنس بهتر همان فرش در اتاق بیرونی آقا بود و این‌ها را هم خانم مدیریت می‌کرد. سیستم چینش اتاق آقا و دفتر دست خانم بود. مثلاً استکانی که قرار است برای مهمان‌های آقا چایی ببرند، شاید استکان‌های خوب برای بیرونی بود که لوازم خوب مال مهمان است.یعنی مثل مردم متعارف بود. اصلاً‌ ساده زیستی در زندگی ایشان نهادینه شده بود.یک حالتی که نباید بگوییم ساده‌زیستی را بازی می‌کرد، ساده‏زیست بود. نمایش ساده زیستی نداشت. واقعیت امر این است که فرقی برایش نداشت که در خانه 200 متری زندگی کند یا یک خانه 50 متری، چون دلش ساده زیست بود، همین بود. این خیلی مهم است که یک شخص بازی ساده زیستی را با امکاناتی که بالاخره رهبر یک مملکت دارد بکند و همه می‌گویند در شأن می‌تواند رفتار کند. چه از لحاظ فقهی این قضیه را نگاه کنید و چه از لحاظ عرفی، شأن همسر رهبر و امام این است که می‌تواند یک زندگی خیلی خوبی داشته باشد.
ولی خانم واقعاً یک زندگی متوسط داشت و اهل بریز و بپاش اصلاً نبود. البته ما برای ناهار و شام به خانه خانم زیاد می‌رفتیم که مهمانی رسمی حساب می‌شد.اما هیچ موقع شما احساس نمی‌کردید که این سفره رنگین به معنای این است که زیادی غذا دارد. شاید دو نوع غذا داشته باشد. ولی دو نوع غذا به اندازه کافی.خود من هیچ موقع تجمل را در زندگی خانم اصلاً ندیدم . اصلاً تجملاتی نبود.همه چیز را روی اصول خودش داشت.
یکی دیگر از خصوصیات خانم آن بود که آداب و رسوم اجتماعی را بسیار دقیق مراعات می‌کردند. یعنی وقتی که خانم من تازه عروس این خانواده بود و سنشان 19 سال بود، ما برای اولین بار رفتیم دیدن خانم که معرفی کنیم.خانم یک پیرزن 88 ساله با پایی که درد می‌کرد، یعنی یک حالتی نبود که بگوییم خانم سر حال بود.خانم در این 5 و6 سال اخیر مریض بودند و پایشان خیلی درد می‌کرد و به این سادگی نمی‌توانستند راه بروند.مسیرهای زیاد یعنی 30 متر را به این سادگی نمی‌توانستند راه بروند.باید حتماً کمک می‌شدند.حال با این وضعیت بلند شده و تا جلوی پله‌ها برای استقبال آمد.خوب این توقع نیست، بلکه خانم باید در اتاق بنشیند. یا مثلاً می‌رفتیم دیدن خانم، به هر نحوی بود، خانم می‌خواست بلند شود. می‌گفتیم خانم نمی‌توانید.وقتی هم می‌خواستند بلند شوند بسیار با زحمت بود. ولی با این حال بلند می‌شدند. وقتی مهمان می‌آمد یک اتاقی بود که تخت خانم آنجا بود.همان جا برای دیدن ایشان می‌آمدند. در این 5 ـ 6 سال اخیر چون کسالت هم داشتند و کهولت داشتند، بیشتر دراز می‌کشیدند. ما که می‌رفتیم، تا می‌فهمید بلند می‌شد و می‌نشست. من که نوه بودم و محرم بودم، ولی به احترام یک چادر روی دوش می‌انداختند و می‌خواستند یک حالتی باشد که احترام به من بشود.
در نوع رفت و آمدها و نشست و برخاست‌ها بسیار مؤدب به آداب بودند. مثلاً وقتی روز اولی که من با خانمم رفتم، همان پیش خدمتی که چایی می‌آورد، چای را جلوی خانم باید می‌برد، تا این چایی جلوی خانم رفت، گفت، اول جلوی عروس خانم، چایی برنداشت. جلوی من گرفت، گفتم، شما ببرید برای خانم و بردند جلوی خانم و خانم گفت: "جلوی شاه داماد."یعنی این چیزها رعایت آداب است، مادر بزرگمان است، ولی آداب را کامل به‌جا می‌آوردند.
خانم من نوه حضرت "آیت الله دکتر سید مصطفی محقق داماد" است.ما برای این که عقد بخوانیم، آقای محقق به من گفتند:" ‌باید از خانم اجازه بگیریم." به خانم گفتیم، خانم گفتند:" هر موقع دوست دارند تشریف بیاورند." خانم به علت پا درد زمین نمی‌توانستند بنشینند. آن روز که ما رفتیم، اتفاقاً آقای "طاهری اصفهانی" هم منزل خانم بودند. خوب ایشان هم پا درد داشتند و باید روی صندلی می‌نشستند.آقای محقق که سر حال و جوان بود و مشکلی نداشتند، وارد شدند. خانم کامل و تمام قد بلند شدند ایستادند و گفتند:" برای آقای محقق صندلی بیاورید. زشت است که ایشان روی زمین بنشینند. چون ما روی صندلی نشستیم، شما هم باید روی صندلی بنشینید."تا صندلی بیاید من رفع و رجوع کردم.
یک بار وقتی ایشان به قم آمدند، من در یک منزل دیگر، در دور شهر بودم که خیلی پله می‌خورد. خانم هر از چندگاهی که به قم می‌آمدند، آنجا هم می‌آمدند.این پله‌ها را به سختی بالا می‌آمدند (آن جا منزل استیجاری بود) و گفتند:" ان شاء‌الله خانه که می‌سازید، پله نداشته باشد." یکبار هم که تشریف آوردند، دیگر واقعاً از پله بالا رفتن برایشان سخت بود.همین 5 ـ6 پله ورودی را نمی‌توانستند بیایند. خانم روی ویلچری نشستند که ما بالا بیاوریم. من پشت این ویلچر را گرفتم که بالا ببرم. فشار آمد و کمرم درد گرفت. به روی خودم اصلاً نیاوردم.خانم فهمید. آن روز خیلی مرا شرمنده کردند. چند بار فرمودند:" دیگر مادر بزرگ پیرت هستم، چه کار کنم." گفتم:" خانم این که چیزی نیست، شما جان بخواهید ما فدا می‌کنیم." ولی حالتی نبود که بگوید نوه‌ام است، وظیفه‌اش است.
از لحاظ آداب، ایشان واقعاً شخصیت بسیار اجتماعی بودند. هر کسی که مهمانی به خانه ایشان می‌آمد، مقید بودند که بازدید پس بدهند و حتماً خانه آن شخص بروند. نه این که حالا من زن رهبر هستم، زن یک مرجع هستم و اینها آمدند خانه من.
نوع برخورد خانم با عروس یا با داماد یا فامیل‌های عروس و داماد و کسانی که از بیرون هستند و به واسطه ارتباطات سببی نزدیک شده بودند چطور بود؟
منش خانم یکی بود.یعنی با غریبه همان رفتاری را داشتند که با خودی‌ها داشتند. احترام به تمام معنا با فامیل.این حالت که عروس و داماد و فامیل این‌ها، اصلاً این حالت نبود.اتفاقاً آن چیزی که من یادم می‌آید با مرحوم مادر بزرگ پدریم، که ایشان وقتی تابستان‌ها می‌آمدند و تهران می‌ماندند، خانم حتماً‌ دیدن ایشان می‌آمدند و یک وعده ایشان را دعوت می‌کردند.مشخص بود که با هم رفیقند. همدیگر را که می‌دیدند، با لبخند همدیگر را می‌دیدند.خاطره برای هم می‌ گفتند.من تا حالا کسی را ندیدم که بگوید خانم به من بی‌احترامی کرد. بسیار هم احترام می‌کردند. حتی مسئولین هم که به دیدن ایشان می‌آمدند، بسیار با احترام بود.چون نگاه ایشان نگاه جناحی نبود. هر رئیس جمهوری که انتخاب می‌شد، کاملاً به عنوان رئیس جمهوری ایران مورد تأیید بود و حمایت می‌کرد. بسیار از آقای احمدی نژاد احترام می‌کردند.
از مسئولین شاید خیلی‌ها می‌خواستند بیایند. مقام معظم رهبری سالی یک ـ دو بار را حتماً‌ می‌آمدند. زمان سالگرد امام می‌آمدند. چند روز قبل یا بعد از سال حاج احمد آقا هم می‌آمدند. آقای هاشمی زیاد می‌آمدند. آقای خاتمی زیاد می‌آمدند. آقای وحید هم اخیراً آمدند. رؤسای قوا می‌آمدند. آقای خزعلی می‌آمدند.آقای کروبی و... این صنف از آقایان دیدن خانم می‌آمدند.
آیا در جلسات ملاقات ایشان بودید؟ در حد احوالپرسی بود یا بحث‌های دیگر هم مطرح می شد؟
گاهی بودم. هم جلسه ملاقات با آقای هاشمی و هم یکبار جلسه مقام معظم رهبری را بودم. یکبار هم درجلسه آقای خاتمی بودم .احوالپرسی یک بحث بود، بحث سیاسی هم مطرح می‌شد. خانم به یکی از مسئولین چیزی گفتند که جالب بود. یک اتفاقی رخ داده بود. آن شخص مسئول برای این که به خانم دلگرمی بدهند و بگویند اوضاع کاملاً‌ تحت کنترل و در دست است و مشکلی نیست، یک لفظی به کار بردند که مثلاً حکومتداری خیلی هم مشکل نیست. خانم در جواب گفتند:" شاید حکومتداری خیلی مشکل نباشد، ولی مردم داری کار مشکلی است. خیلی در موضوع اقتصاد حساس بودند که در معیشت مردم اتفاقی نیفتد.
آن زجری که خانم کشیده، خانم کسی است که از لحاظ مالی بسیار قدرتمند بود. این شخص از محیط رفاه وارد یک سیستم طلبگی و آن هم طلبه‌ای مثل امام. امام طلبه‌ای بودند واقعاً طلبه و ساده زیست. امام هم از لحاظ قدرت مالی مشکلی نداشتند. ولی خودشان می‌خواستند که زندگی ساده داشته باشند.خانم مدتی که در قم بودند، 8 بار خانه اجاره‌ای عوض می‌کنند تا می‌رسند به یخچال قاضی که خانم می‌گویند:" آقا بس است. چقدر از این خانه به آن خانه.یک خانه‌ای تهیه کنید. همین خانه خوب است." امام قبول کردند و درخمین زمین فروختند و خانه یخچال قاضی را گرفتند.
شما خانه امام را در نجف اگر ملاحظه کرده باشید، یک خانه متوسط رو به پایین است. می‌گویند تا چند مدت حتی خانم، یخچال هم نداشتند. آقا قدرت خرید داشته و حالت ملاحظه هم نبوده، بلکه قائل بودند که سطح زندگی مسئولین باید در سطح زندگی مردم جامعه باشد. مسئول جامعه نباید سطح زندگی‌اش از متوسط جامعه بالاتر بیاید. باید سطح زندگی‌اش در حد متوسط رو به پایین باشد. این نگاه امام است و در زندگی شخصی واقعاً تکیه داشتند که زندگی شخصی یک مسئول باید در حد زندگی شخصی یک فرد متوسط جامعه باشد و به همین عمل می‌کردند. نقل شده وقتی امام می‌خواستند بروند به پاریس ، برخی از افراد گشتند تا خانه‌ای را در فرانسه برای آقا اجاره کنند. خانه خوبی را دیده بودند و به مرحوم پدر ما گفته بودند که ما چنین خانه‌ای را دیدیم. مرحوم "آیت‏ا... اشراقی" چون روحیه امام را کاملاً می‌شناختند، گفته بودند، این توصیفاتی که شما از خانه گفتید، قطعی بدانید که آقا نمی‌رود.
آیا خانم به مسائل سیاسی توجه داشتند و در امور سیاسی دخالتی می‌کردند؟
البته در دیدار با مسئولین، نکات و تذکراتی می‏دادند. اما در امور دخالت نداشتند. از انقلاب حمایت می‌کردند. من فکر نکنم که خانم در انتخاباتی شرکت نکرده باشد. تمام انتخابات را حضور داشتند و شرکت می‌کردند و وظیفه می‌دانسته و رأیشان هم تقریباً مشخص نبود. یک حالت مخفی رأی می‌دادند،به آن که مد نظرشان بود.کار به جریانات سیاسی اصلاً نداشتند. به اصیل‌های انقلاب رأی می‌دادند. آنهایی که یار امام بودند. حالا کاری ندارد که یار امام در جناح چپ هست یا راست.
روی امام و انقلاب بسیار حساس بودند. یعنی حالتی بود که کاملاً مدافع امام و انقلاب بودند. و چون مقام معظم رهبری را جانشین امام می‌دانستند، کامل مدافع ایشان بودند و از ایشان به محکمی دفاع می‌کردند . و حالتی بود که مدافع این جمهوری اسلامی است. اصلاً گوشه‌ای من در رفتارشان احساس نکردم که بعد از امام یک حالت بشود که بگوییم رفتارشان نسبت به جریانات تغییر کرده است.دعواهای سیاسی را نگاه نمی‌کردند، جریان اصیل انقلاب را نگاه می‌کردند.
در جریاناتی که رخ داد، یکی از مسئولین زندان افتاد و مقام معظم رهبری هم قرار بود به دیدن خانم بیایند. رایزنی‌ها شروع شد که مثلاً از طریق خانم نسبت به این شخص که زندان رفته اقدامی صورت بگیرد.خانم دید این یک موضوعی است که دخالتش صلاح نیست.یعنی حالتی بود که خانم احساس می‌کردند شاید با این حرکت به جریان انقلاب لطمه وارد شود. لذا هرچه اصرار کردند، چیزی راجع به آن مسئله به آقای خامنه‌ای نگفتند. وظیفه خودشان را حفظ جریان اصیل انقلاب می‌دانستند. نه دخالت در بازی‌های سیاسی. البته در جریان انتخابات می‌گفتند که مثلاً همسر امام به فلانی رأی داد، این‌ها دروغ است. هیچ‌کس نمی‌توانست رأی خانم را بفهمد. خانم بروز نمی‌دادند که از بین این 10 نفر به چه کسی رأی می‌دهند. ولی مشخص بود که از شخص اصیل در انقلاب دفاع می‌کنند.
همسر امام در مسافرت‏ها چگونه رفتاری داشتند؟
خانم اگر مسافرت می‌رفتند، مراقب بودند که مراعات حال همسفرها را بکنند. مثلاً خانم تابستان‌ها مشهد می‌رفتند. دبیرستانی که بودیم و با خانم مشهد بودیم، خانم قرارشان بر این بود که صبح و عصر حرم بروند. تقریباً 10 روز مشهد می‌ماندند. یک بار بعد از دو ـ سه روز فهمیدند که من دوست دارم عصری حرم نرویم و برویم طرقبه. اصلاً نگفتند که قرار است حرم برویم. وقتی فهمیدند (چون من که به مادرم گفتم خانم شنیده بود) گفتند:" عصری برویم طرقبه و فردا می‌رویم حرم." تحکم نداشتند. حتی نگفتند که شما بروید طرقبه، من می‌روم حرم.
خانم حافظه دیداری‌شان قوی بود. اگر یک خیابانی را می‌رفتند، آن خیابان کاملاً در ذهنشان بود. خانه‌ کسی می‌رفتند، مسیرها را می‌شناختند. حتی اگر مسیرها را اشتباهی می‌رفتند. ایشان می‌گفتند، باید مثلاً از این کوچه می‌رفتید.
ایشان سوریه رفتند، مکه رفتند، سوریه را 10 ـ 12 سال پیش رفتند. شمال می‌رفتند، اصفهان می‌رفتند، شیراز می‏رفتند. شیراز که می‌رفتند حافظیه و سعدیه می‌رفتند.اشعار حافظ را حفظ بودند. درسفر شیراز ، به حافظیه که رفتیم، خانم از در حافظیه شروع کردند غزلیات حافظ را خواندن، من گفتم:" خانم شما خوب شعر حفظ هستید" ‌گفتند:" نه، من در جوانی حفظ بودم."
ایشان علاوه بر این که علوم جدیده خوانده بودند، پیش امام هم درس خواندند و تا اتمام لمعتین پیش امام درس خواندند. از لحاظ هوش و استعداد واقعاً شخصیت کم نظیری بودند.بسیار باهوش بودند.مطالب را خیلی سریع می‌فهمیدند. خصوصیتی هم که داشتند این بود که امکان نداشت کسی بتواند در حضور ایشان غیبت کند. یعنی تا حرفش می‌شد، با لحن قشنگی مسیر غیبت را منحرف می‌کردند. خودشان بسیار ادبی و بسیار با طمأنینه و لفظ قلم حرف می‌زدند.
مسافرت‌ها را با چه کسی می‌رفتند؟
مأنوس خانم، مادر من بود. مادر من استثناء می‌شد که یک روز منزل خانم نروند.مادرم وقتی قم‌ می‌آمدند، خانم تماس می‌گرفتند و اظهار دلتنگی می‌کردند که کی‌ می‌آیی. خیلی وابسته بودند و دوری مادر من را نمی‌توانستند تحمل کنند. مخصوصاً 10 سال آخر عمر با برکتشان، انس عجیبی با مادرم داشتند. 10 سال پیش مادرم مریض شد.دکترها حدس به سرطان زدند. ولی به مادرم نگفتند.مادرم تب کرده و روی تخت خوابیده بود. خانم می‌بیند یک روز ـ دو روز مادرم منزلشان نیامد. دلواپس می‌شود و تماس می‌گیرد.مادرم می‌گوید:" سرما خورده‌ام." قرار بر این بود که به خانم نگویند تا ببینند این تست که گرفتند مشخص شود چیست.اگر نبود، چرا خانم را ناراحت کنند. خانم یکی از مسئولین از موضوع ناراحتی مادرم خبر داشته ولی نمی‌دانسته که خانم خبر ندارد، می‌رود پیش خانم. تا وارد شده، به خانم گفته:" خانم خدا صبرتان بدهد. شما چقدر باید مصیبت ببینید." خانم گفته:" چی؟" او گفته:" صدیقه خانم." خانم گفته:" ‌پس صدیقه مریضی‌اش جدی است." و خانم غش می‌کند. بعد که سرحال می‌آورند، خانم همان لحظه بلند شدند آمدند خانه ما . من هم خانه بودم. مادرم در اتاق 3×3 خوابیده بودند. در اتاق را می‌بستیم که صدا به اتاق نرود. خانم وارد شد. دیدیم چه وضعیتی است، پریشان است . گفتیم:" خانم، مامان چیزی نمی‌داند." خانم گفت:" من باید ببینم." آن موقع تب مادرم روی چهل بود. مادرم می‌گوید:" دیدم خانم در اتاق را باز کرد خیلی خوشحال شدم، خانم آمد ولی گفتم: من تب دارم خانم مریض می‌شود، گفت: خانم را که دیدم، پاهای خانم می‌لرزید، آمد که آرام روی صندلی بنشیند نتوانست خودش را نگه دارد، افتاد، مادرم می‌گوید: من از این حرکت خانم فهمیدم که من بیماریم جدی است و تب ساده نیست. خانم فقط به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: مادر حالت چطور است؟
از ارتباط خانم با امام بگویید.
آقا یک احترام عجیبی برای خانم قائل بودند، البته بگویم که رفتارهای آقا به‌گونه‌ای بود که کسی جرأت نمی‌کرد که به خانم کوچکترین بی‌احترامی کند. وقتی که رکن یک خانه مثل امام، طوری رفتار می‌کرد با خانم از لحاظ احترام که همه می‌فهمیدند خانم جایگاه ویژه‌ای دارند، ماها که نمی‌توانستیم در مقابل آن رفتار عرض اندام بکنیم. آقا احترام ویژه‌ و خاصی برای خانم قائل بودند یعنی انگار خانم برای ما مظهر قداست و احترام بودند بخاطر رفتارهای امام. امام با احترام از خانم یاد می‌کردند، با احترام با خانم رفتار می‌کردند، هیچ موقع حالتی نبود که بگوییم: آقا به خانم بی‌محلی کرد. عاشقانه با هم زندگی می‌کردند، عاشقانه به هم نگاه می‌کردند، آدم می‌فهمید که قلباً همدیگر را دوست دارند، قلباً برای هم احترام قائلند. البته رفتارهای خانم در برخورد با امام بسیار بزرگ منشانه بود، بالاخره خانم طوری با امام رفتار می‌کردند که تمام احترام را برای امام قائل بودند. این احترام متقابل بود نه که فقط آقا به خانم احترام بگذارند. رفتارها خشک و مصنوعی نبود.
در مورد تأثیر فوت حضرت امام بر خانم توضیح بدهید؟
در زمان فوت امام چون قضیه ملی بود و یک مقدار از خانواده جدا بود، و شلوغی هم ملی بود و چیز خاصی ملموس نبود، ولی به هر حال خانم شکسته شده بود، اما من می‌گویم بزرگترین داغ خانم شهادت حاج آقا مصطفی بود حتی منقول است که آقا می‌خواستند بین پسر خودشان و شهدای انقلاب تفاوت قائل نشود نمی‌گذاشتند از دائی مصطفی اسمی برده شود و چون خانم معتقد بودند که هرچه امام می‌گوید درست است، وقتی اول آبان می‌گذشت، می‌گفت: امسال هم گذشت، خیلی در این 2ـ3 روز تلویزیون را نگاه کردم، دیدم اسمی از مصطفی برده نشد و این نشان دهندة علاقه شدید خانم به حاج آقا مصطفی است ولذا شهادت حاج آقا مصطفی، داغ بزرگی برای خانم بود و قابل مقایسه با دیگر مصیبت‌هایی که بر خانم وارد شد نبود، خانم و امام دایی مصطفی را داداش صدا می‌کردند، چون بقیه بچه‌ها به دایی مصطفی داداش می‌گفتند خانم و امام هم ایشان را داداش صدا می‌کردند.
حقش است که نسبت به دایی مصطفی نگاه‌ها در مراسم‌ها عوض شود، چون آن موقع امام جلوی این موضوع را گرفت این قضیه کمرنگ شد، الآن بالاخره می‌بینیم که هم مرحوم پدر من و هم دایی مصطفی سال تمام می‌شود و کلامی برده نمی‌شود، شهدای انقلاب هم هستند که از یک هفته قبل تلویزیون موضوع را مطرح می‌کند، همان برخوردی را که امام نسبت به دایی مصطفی داشتند، نسبت به پدر من هم داشتند.
روابط خانم با حاج احمد آقا چگونه بود؟
خانم با دایی احمد خیلی صمیمی بودند، خانم از یک جهاتی پسر دوست بودند، یعنی هم پسر را دوست داشتند و هم نوه‌هایی که پسر بودند را یک مقداری بیشتر دوست داشتند، ما داشتیم مدرسه می‌رفتیم که تماس گرفته شد، بچه‌ها برگردند جماران، ما دیگر نرفتیم مدرسه، برگشتیم جماران، بله حاج احمد آقا صبح زود سکته کرده و بیمارستان است. دوم یا سوم دبیرستان بودم، رفتیم بیمارستان من وارد بیمارستان شدم، هنوز خانم مطلع نبود، به خانم اطلاع دادند، خانم را وقتی در بیمارستان دیدم، دیدم خانم کاملاً ناراحت است و با صدای بلند به خدا می‌گوید: این را دیگر از من نگیر. خیلی صحنه دردناکی بود، اینها جزء آزمایشات الهی برای خانم بود، خانم در دوره زندگی‌شان دو پسر، نه پسر عادی، پسری که پسر بود، داماد، شوهر، خواهر، سه تا فرزند از خودشان فوت شده یک فرزند که لطیفه یا سعیده است سن 7 ـ 8 سالگی یا 5 ـ 6 سالگی بوده، اینها مصیبت است و برای خانم برای رسیدن به هدف عالی آزمایش است.
بعد از فوت حاج احمد آقا روحیه خانم چطور بود؟
خانم مرکز جمع آوری خانواده شده بود، البته قبل از فوت دایی احمد هم چنین حالتی داشتند ولی بعد از فوت بروز کرد که محل جمع شدن کل خانواده خانه خانم است، رفت و آمد بود، برخوردها، برخورد همراه با گشاده‌رویی بود، ما موقعی که می‌خواستیم خانه خانم برویم با رغبت می‌رفتیم. هر موقع می‌خواستیم می‌توانستیم برویم. به این معنا که فقط می‌پرسیدیم خانم هست یا نه؟ اگر خانم بود، دیگر مسئله‌ای نداشت. زنگ زدن و خبر دادن و این‌ها در کار نبود. وقتی هم می‌رفتیم اینقدر خانم اظهار خوشحالی می‌کردند که ما تأسف می‌خوردیم چرا که خدمت خانم می‌رسیم با همه چنین رفتاری را داشتند و اما نسبت به مادر من که قبلاً هم اشاره‌ای داشتم یک حالت خاص و ویژه بود که متمایز از دیگر فرزندان خانم محسوب می‌شد ولذا ندیمه خانم (انسی خانم) می‌گفت: در بیمارستان وقتی مادرت می‌خواست برود (مادرم که 10 ساعت روزی بیمارستان بود، تمام این مدت، مگر این که جایی باشد، خانم که مرداد یا شهریور بیمارستان رفت حدود 200 روز بیمارستان بود، به جرأت می‌توانم بگویم مادرم 150 روز، روزی 8 ساعت بیمارستان بود) من این را از خود انسی خانم شنیدم که می‌گفت: خانم بی حال بود ولی می‌فهمید که کی می‏آید و کی می‏رود، وقتی می‌فهمید مادرت دارد با من خداحافظی می‌کند، من ناراحتی را در چهره خانم می‌دیدم با این‌که خانم نمی‌توانست خیلی ابراز کند.
این انس بین خانم و مادرم انس عجیبی بود من بعد از فوت خانم، هنوز هفت خانم نشده بود، یکبار رفتم خصوصی به مادرم سر بزنم، گفتم:‌ خیلی پیر شدید، گفت:‌علاوه بر مادر، دوستم را از دست دادم.
ـ در پایان مطلبی دارید بفرمایید.
اگر بخواهم خانم را در یک جمله تعریف کنم باید بگویم: خانم، بانوی صبور و بزرگ ایران بود، چون صبرشان واقعاً عجیب بود.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.