مامون تازه مستقر شده بود که دسیسه هایش علیه وجود نازنین امام رضا علیه السلام را آغاز کرد. نامه پشت نامه بود که به سوی امام (ع) گسیل می شد و در نهایت ایشان مجبور به ترک مدینه شدند.
به گزارش خبرنگار جماران، یازدهم ذی القعده سال 148 قمری امام رضا علیه السلام در مدینه منوره به دنیا آمدند اما سال ها بعد به اجبار مدینه را ترک گفتند و راهی مرو شدند. در مقاله زیر به علت حرکت امام به مرو اشاره و سپس مساله ولی عهدی ایشان را مطرح می کند:
شیخ کلینی از یاسر خادم و ریّان بن صلت نقل کرده که وقتی کار امین پایان یافت و حکومت مأمون استقرار پیدا کرد، او نامه ای به امام علیه السّلام نوشت و از آن حضرت خواست تا به خراسان بیاید. امام رضا علیه السلام به عللى تمسک مى فرمودند و عذر می خواستند، اما مأمون پیوسته به آن حضرت نامه می نوشتند تا آن حضرت دانستند که چاره اى ندارد و او دست بردار نیست، لذا از مدینه بیرون شدند.[1]
وداع با خانواده:
شیخ صدوق از معول سجستانى آورده: «زمانى که براى بردن امام رضا علیه السّلام به خراسان پیکى به مدینه آمد، من در آنجا بودم. امام به منظور وداع از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) وارد حرم شدند، ایشان را دیدم که چندین بار از حرم بیرون مى آمدند و دوباره به سوى مدفن پیغمبر(ص) باز مى گشتند و با صداى بلند گریه مى کردند. من به امام نزدیک شده و سلام کردم و علّت این موضوع را از آن حضرت جویا شدم. در جواب فرمودند: من از جوار جدّم بیرون رفته و در غربت از دنیا خواهم رفت.»[2]
افزون بر این، وقتی که امام علیه السّلام می خواستند به خراسان بروند، هیچ کدام از افراد خانواده شان را به همراه نبردند و این خود دلیل روشنی بود بر این که این مسافرت از نظر آن حضرت، هیچ آینده روشنی نداشته و سفری از روی امید نیست. از حسن بن على وشّاء نقل شده که امام به او فرمودند: «موقعى که مىخواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، افراد خانواده ام را جمع کرده و دستور دادم براى من گریه کنند تا گریه آنها را بشنوم. سپس در میان آنها دوازده هزار دینار تقسیم کرده و گفتم من دیگر به سوى شما باز نخواهم گشت.»[3]
چنین برخوردهایى بى تردید مى توانست کسانى را که درک درستى داشتند، به ویژه شیعیان را که در ارتباط مستقیم با امام بودند متوجه کند که امام به اجبار این مسافرت را پذیرفته است.[4]
امام پیش از رفتن به خراسان به داخل مسجد پیامبر(ص) وارد شد و دستش را بر قبر شریف نهادند و فرزندشان امام جواد علیه السلام را به قبر چسباندند و نزد جدّشان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله طلب حفاظت براى ایشان کردند و سپس به فرزندشان گفتند: «به تمام وکلا و خدمتکارانم گفته ام که از تو شنوایى داشته باشند و پیرویت کنند.» و به اصحابشان ایشان را معرفى کردند که جانشین ایشان خواهند بود.»[5]
مسیر حرکت امام رضا علیهالسلام از مدینه به خراسان
مسیر حرکت امام رضا(ع) و همراهانشان طبق کتاب اطلس شیعه چنین بوده است: مدینه، نقره، هوسجه، نباج، حفر ابوموسی، بصره، اهواز، بهبهان، اصطخر، ابرقوه، ده شیر (فراشاه)، یزد، خرانق، رباط پشت بام، نیشابور، قدمگاه، ده سرخ، طوس، سرخس، مرو.[6]
مطابق با نقل رجاء بن ابى ضحاک که از طرف مأمون به بردن امام رضا علیه السلام به مرو مامور شده بود، امام رضا علیه السلام در مسیر حرکت خود به عبادت و تهجد و موعظه مردم و روشنگری و پاسخ به سوالات آنها می پرداختند. در گزارش مفصلی که او از برنامه روزانه امام در زمان اقامت در شهرها ارائه می دهد آمده است که امام از موقع بالا آمدن آفتاب تا ظهر به مردم رو کرده و آنها را موعظه می کردند برایشان حدیث می گفتند. او همچنین می گوید: ایشان در هیچ شهری فرود نمى آمدند مگر آنکه مردم به نزد ایشان می آمدند و معالم دین خود را از ایشان می پرسیدند و ایشان به آنها جواب می دادند و بسیار از پدرانشان حدیث نقل می کردند.[7]
امام رضا(ع) در نیشابور:
از اتفاقات مهم مسیر سفر امام رضا علیه السلام، بیان حدیث سلسلة الذهب است. مطابق با نقلی از این حدیث که اسحاق بن راهویه راوی آن است، هنگامی که حضرت رضا علیه السلام به نیشابور آمد و خواست که از نیشابور به سوى خراسان و نزد مأمون بیرون رود، اصحاب حدیث گرد او اجتماع کرده و عرض کردند: یابن رسول اللَّه، تو از نزد ما کوچ می کنى و حدیث نمی کنى ما را به حدیثى که ما آن حدیث را از تو استفاده و ضبط کنیم؟
آن جناب در میان عمارى نشسته بود سر از عمارى بیرون کرد و فرمود: از پدرم موسى بن جعفر (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از پدر بزرگوارم جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از پدر بزرگوارم محمد بن على (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از پدر بزرگوارم على بن الحسین (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از پدر بزرگوارم حسین بن على (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از پدر بزرگوارم على بن ابى طالب (علیه السلام) شنیدم که می فرمودند از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمودند از جبرئیل (سلام الله) شنیدم که می فرمودند از خداوند عز و جل شنیدم که می فرمودند: «کلمة لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی؛ لا اله الا الله قلعه من است، پس هر کسى داخل شود در قلعه من ایمن است از عذاب من» و چون راحله قدرى راه پیمود، آن جناب فرمود: بشروط لا اله الا الله و منم از شروط لا اله الا الله». [8]
ابن صباغ می گوید: نویسندگانِ صاحب قلم و دوات که این حدیث را آن روز می نوشتند شمارش کردند، بیشتر از بیست هزار نفر بوده اند.[9]
ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
مهمترین فصل تاریخى زندگى امام رضا علیه السّلام، جریان ولایتعهدى آن حضرت است. جریانی که به موجب آن، حضرت رضا(ع) مجبور شدند از شهر مدینه به مرو خراسان سفر کنند. پس از آنکه امام به مرو رسیدند، مأمون دستور داد تا از امام استقبال رسمى شود، بنا بر این نیروهاى مسلح با بقیه مردم براى استقبال از او خارج شدند در حالى که مأمون در صفّ مقدم استقبال کنندگان بود و با او سهل بن فضل و بقیه وزرا و مستشاران او بودند. پس از مستقر شدن امام در مرو، مأمون رسما خلافت را به امام عرضه کرد و از حضرت درخواست کرد که آن را به عهده بگیرد. اما امام علیه السلام کاملا از قصد مأمون آگاهى داشت؛ چرا که مأمون براى رسیدن به خلافت، برادرش امین را کشته بود و بغداد را خراب کرده بود. به همین دلیل امام رضا علیه السلام به او گفتند: «اگر این خلافت مال تو است جایز نیست خودت را خلع کنى و لباسى را که خدا به تو پوشانده به دیگرى بدهى، و اگر خلافت مال تو نیست، چیزى که مال تو نیست جایز نیست آن را به من بدهى.»[10]
پس از نپذیرفتن خلافت توسط امام، مأمون به امام پیشنهاد ولایتعهدی را داد. اما امام این پیشنهاد مأمون را نیز نپذیرفتند. لیکن به هر روى اصرار مأمون در مسأله پذیرش ولایتعهدى از طرف امام رضا علیه السّلام توأم با تهدید قتل آن حضرت در صورت مخالفت، امام را در وضعیتى قرار داد که از پذیرفتن آن ناچار بودند.[11] امام انگیزه مأمون را در دیدار با او، این چنین بیان می کنند: «از این طریق تو (مأمون) مى خواهى مردم بگویند که على بن موسى الرضا خود را از دنیا کنار نکشید، بلکه دنیا بود که خود را از او کنار کشید، آیا نمى بینید چگونه ولیعهدى را به طمع رسیدن به خلافت قبول کرد؟».
مأمون پس از رد پیشنهاد ولایتعهدی از طرف امام رضا (علیه اسلام) عصبانی شد و به حضرت گفت: «تو همیشه مرا به کارى وادار مى کنى که از انجامش متنفرم، و گویى از قدرت و شوکت من باک ندارى و خود را ایمن مى دانى. به خدا قسم باید ولیعهدى را قبول کنى، یا اینکه تو را به قبول آن مجبور مى کنم. تو باید این کار را بکنى وگرنه گردنت را می زنم».[12]
نهایتاً امام با این شروط ولایتعهدی مأمون را پذیرفتند: امام احدى را به عنوان والى در کار دولتى منصوب نکند؛ هیچ کس را عزل نکند؛ هیچ رسمى را نقض نکند و در امور دولتى مشاورى از دور باشد.[13]
ولایتعهدى بین امام رضا علیه السلام و مأمون در اسنادی رسمى هم نوشته شد و امام و مأمون آن را امضا کردند و بزرگان و دولتمردان شاهد آن بودند و به وسیله گروهى از مورخین نقل شده است.[14]
پس از آن مأمون مجلسی ترتیب داد که در آن مجلس بزرگان و درباریان و مردم با امام رضا (علیه السلام) بیعت کردند و مامون دستور داد که لباس سیاه که شعار عباسیان بود را از تن در آورده و لباس سبز بپوشند.
مأمون سپس دستور داد سکه به نام آن حضرت زدند و به مبارکى آن روز، دختر عموى اسحق بن موسى را به همسرى اسحاق درآورد و به او فرمان داد تا به عنوان امیر الحاجى با عده ای از مردم به خانه خدا مشرف شده و در هر شهرى که وارد مى شود برای مردم خطبه به نام آن حضرت بخواند.[15]
در زمان ولایتعهدی امام رضا (علیه السلام) اتفاقاتی به شرح زیر رخ داد:
دیدار امام با شعرای معروف زمان مانند دعبل خزاعی
بخشیدن و انفاق هر آنچه عباسیان در خراسان به حضرت رضا(ع) داده بودند به فقرا و محرومین
شورش زید بن موسی بن جعفر ملقب به زیدالنار و دستگیره شدن او. مأمون به سبب امام رضا (علیه السلام) او را بخشید.
مأمون دانشمندان دیگر ادیان را جمع مى کرد و آنگاه امام رضا علیهالسلام را نیز برای مناظره با ایشان احضار مى کرد. آنان از امام پرسش مى کردند و آن حضرت یکى پس از دیگرى آنان را در مباحثات علمی شکست مى داد.
در سال ۲۰۱ هجری، مأمون به امام اصرار کرد تا نماز عید فطر آن سال را با مردم، ایشان بخوانند. امام به شرط خواندن نماز به شیوه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امام علی (علیه اسلام) پذیرفتند. در روز عید، امام با شیوه رسول خدا(ص) راهی نماز عید شدند، درحالی که تمام مردم شهر و بزرگان کشوری و لشکری ایشان را تکبیر گویان همراهی می کردند. مامون از جمعیتی که همراه امام شده بودند، به هراس افتاد و به توصیه وزیرش سهل، امام(ع) را در نیمه راه بازگرداند.
طلب باران برای مردم با خواندن نماز باران به همراه مردم، در سالی که خشکسالی شده بود. این عمل امام(ع)، ترس مأمون و عباسیان از جایگاه امام در نزد مردم را بیشتر کرد. پس از این عمل، مأمون دادن ولایتعهدی به امام را یک اشتباه دانست و گفت: «... حال که او را ولیعهد خود کردیم و مرتکب خطایى شدیم و با بلند نمودنش، خود را مشرف بر هلاک کردیم، اکنون جایز نیست در امر او سستى به خرج دهیم و احتیاج داریم که اندک اندک فرودش آریم تا در نظر ملت جلوه دهیم که او لیاقت این امر را ندارد، سپس فکرى به حالش کنیم که بلا را از ما قطع کند و از فکرش خلاص شویم!»[16]
1. الکافی، ج۱، ص۴۸۹
2. عیون أخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق، تحقیق مهدی لاجوردى، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸، ص ۲۱۸
3. عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۱۹؛ اثبات الوصیه، ص ۲۰۳؛ مسند الامام الرضا، ج ۱، جزء ۲، ص ۱۶۹
4. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه علیهم السلام، رسول جعفریان، ص ۴۳۶ و ۴۳۷
5. الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص ۶۷۸
6. جعفریان، اطلس شیعه، ۱۳۸۷، ص۹۵.
7. عیون أخبار الرضا علیه السلام، شیخ صدوق، ج۲، ص ۱۸۰-۱۸۳
8. عیون أخبار الرضا علیه السلام / ترجمه آقا نجفى، ج۲، ص ۳۷۵
9. الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، ابن صباغ، على بن محمد، دار الحدیث، قم، ۱۴۲۲ ه. ق، ج۲، ص ۱۰۰۳
10. باقر شریف قرشی، پژوهشی دقیق در زندگانی امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام، ج۲، ص۴۵۱ و ۴۵۲
11. مقاتل الطالبیین، ص ۳۷۵
12. امالى صدوق، ص ۴۳؛ عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۰
13. عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۴۰
14. پژوهشى دقیق در زندگانى امام على بن موسى الرضا علیه السلام، باقر شریف قرشی، ج۲، ص ۴۵۷
15. الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج۲، ص ۲۶۱ و ۲۶۲
16. عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۶۹