دهه های 40 و 50 مقارن با سال های اوج قدرت سلطنت پهلوی و قوام گرفتن پایه های سلطنت محمدرضا بود و این موقعیت در حالی بود که دلارهای نفتی نیز به سوی خزانه کشور سرازیر شده بود و حالا وی برای پیاده سازی کامل طرح تقلید از غرب درصدد بود تا با راه اندازی جشن های 2500 ساله و کنار زدن اسلام، باستان گرایی را رونقی دوباره بخشد که این مساله با واکنش های مختلف در داخل و خارج مواجه شد.
به گزارش خبرنگار جی پلاس، در بیستم مهر ماه سال 1350، جشنی در ایران رقم خورد که می توان آن را جشنی بی سابقه در قرن بیستم دانست. این جشن که حدود یک هفته یعنی از تاریخ 20 تا 26 مهر در تخت جمشید برگزار شد، ایران را در راس اخبار جهان قرار داد. درباره علت و چرایی این جشن که به جشن های 2500 ساله شاهنشاهی شهرت دارد، دلایلی عنوان شده است که به آن پرداخته می شود.
با بررسی سال های سلطنت محمدرضا پهلوی و مداقه در آن، می توان دهه 1340-1350 را به عنوان سال های اوج قدرت وی و تثبیت موقعیت او دانست، زیرا او به عنوان شاه ایران بر تخت سلطنت تکیه زده بود و همسرش فرح دیبا در عرصه فرهنگ نقش خود را به خوبی ایفا می کرد و این در حالی بود که سیلی از دلارهای نفتی نیز به کشور سرازیر می شد. در این دهه شاه توانست با کمک و حمایت گسترده و چند جانبه آمریکا از نفوذ نسبی در خاورمیانه برخوردار شود و با سرکوب حرکت های مردمی از جمله جنبش ملی نفت، قیام 15خرداد 1342 و تبعید انقلابیون و اجرای طرح هایی مانند انقلاب سفید، قدرت خود را تا حد زیادی تثبیت کند. شاه در پی آن بود تا ایران را به عنوان کشوری غربی نشان دهد، از این رو نزدیکی دولت ایران به غرب در زمان سلسله پهلوی و خصوصاً شخص محمد رضا شاه به اوج خود رسید و این سبب شد تا عده ای در درون مملکت طرح تقلید از غرب را مطرح کنند، اما برای رسیدن به این هدف بزرگترین مانع آنان اسلام بود. از این رو برای کنار زدن دین اسلام که به شدت در میان مردم نفوذ داشت، به باستان گرایی نژادپرستانه روی آوردند. شاه با گرایش به غرب و تقلید از آنان، از مذهب و فرهنگ اسلامی ایرانی دور شد و کم کم سیاستی ضد دینی در پیش گرفت که تغییر تقویم اسلامی به شاهنشاهی و برگزاری جشنهای2500 ساله در همین راستا بود. وی برای توجیه هویت و مشروعیت حکومت خود و خاندانش به جعل یک تاریخ پیوسته و دامنهداری احتیاج داشت که به اصطلاح ریشه و اصالت او را اثبات کند؛ این شد که به سوی دوره ایران باستان و حکومت کوروش کبیر رفت و تلاش کرد تا با بزرگداشت آن دوران و نشان دادن ضرورت وجود سلطنت و حکومت شاهنشاهی در 2500 سال تاریخ ایران، سلسله پهلوی را وارث اصیل و شایسته آن قلمداد کند.
کلید خوردن پروژه جشن های 2500 ساله
طرح برگزاری جشن های 2500 ساله ابتدا از طرف شجاع الدین شفا، مشاور فرهنگی دربار در سال 1337 مطرح شد. او در دو سال اول مقدمات برپایی این جشن، وظیفه دبیر کل شورای جشن ها را به عهده داشت. وی طرح تشکیل کمیته های خارجی برای شرکت ممالک مختلف جهان در این جشن ها تحت سرپرستی عالیه رؤسای کشورها و با شرکت بزرگ ترین شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آنها را در همان موقع تنظیم کرد و به مورد اجرا در آورد. در همین راستا، اولین کمیته که بعد سرمشق سایر کمیته ها قرار گرفت در سال 1960 در پاریس ایجاد شد.
در اوایل دهه 1340 بود که دولت علم ضمن رایزنی با اسرائیل از آنها خواست برای توسعه جهانگردی در ایران طرحی ارائه کنند. آنها نیز با ارائه طرح هایی توصیه کردند که برای شناساندن تسهیلات جهانگردی در ایران، لازم است در کشورتان رویداد مهمی برپا کنید. خانم سینتیا هلمز همسر سفیر امریکا در خاطرات خود چنین می نویسد:
«در اوایل دهه 1960 اسدالله علم نخستوزیر برای توسعه جهانگردی در ایران از دولت اسرائیل درخواست کرد تا طرحی تنظیم نماید. تدی کولک، رئیس اتحادیه توریستی دولت اسرائیل و شهردار بعدی اورشلیم به ریاست کمیسیون برنامهریزی برگزیده شد. کولک توصیه کرد که ضمن تأسیس هتل ها، جاده های جدید و وسایل نقلیه مدرن در تخت جمشید، ایران باید واقعه مهمی بر پا کند تا خارجیان را به این تسهیلات جهانگردی جدید جلب کند .بعدها اعتراف کرد که هرگز تصور نمیکرده اسرافکاری که در جشن های بیست و پنجمین قرن بنیانگذاری امپراتوری ایران پیش آمد همان است که او توصیه کرد».
علل برگزاری جشنهای 2500 ساله
جشن های 2500 ساله شاهنشاهی به عنوان عظیم ترین برنامه تبلیغی و کاربردی برای دستگاه سلطنت پهلوی بود. این جشنها به مثابه نمادی از فرهنگ دینگریزانه شاهنشاهی با اهداف غرب به ویژه تمایلات ضد اسلامی شاه پیوند داشت. ظهور باستان گرایی آریایی در اواخر عصر قاجار و گسترش آن در دوره پهلوی ارتباطی تنگاتنگ با اهداف استعماری بریتانیا در هند و ایران داشت. اسناد به دست آمده از سران حکومت پهلوی حاکی از تأثیر بلافصل نخبگان ایرانی متمایل به انگلستان در شناسایی رضا شاه و جهت گیری فرهنگی اوست. به طور کلی، اهداف شاه را از برگزاری این جشنها در سه محور کلی «کسب اعتبار و وجهه بینالمللی»، «گرایش به باستانگرایی» و «مخالفت با دین اسلام» مورد بررسی قرار می دهیم.
1)کسب اعتبار و وجهه بین المللی
یکی از علل و انگیزه های اصلی برگزاری جشن از نظر شاه کسب وجهه بین المللی برای حکومت و تحکیم مشروعیت سلسله پهلوی بود تا در سایه آن بتواند اعتماد دولتمردان بیگانه را برای سرمایه گذاری بیشتر در ایران به دست آورد. شاه معتقد بود در صورت کسب موفقیت در جلب نظر دولت های خارجی به ویژه آمریکا نسبت به برنامههایش، می تواند با بزرگنمایی این مسأله و دلالت بر تأیید شخصیت های به اصطلاح سیاسی جهان، مهر تأییدی بر اقداماتش بزند و چون شاه بر ضعف های خود بیش از همه وقوف داشت، لذا همواره سعی می کرد تا با مطرح کردن این مطلب که خارجی ها او را می ستایند و کارهایش را تأیید می کنند، برای خودش وجهه ای کسب کند (دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، ج 6، ص 145). شاه مدعی بود که این مراسم برنامه ای درباری و دولتی نیست، بلکه متعلق به تمام مردم ایران و مربوط به تاریخ این کشور است و باید امکان کامل داده شود تا عموم طبقات جامعه در آن شرکت نمایند (ایران جاوید. (1350) قسمت هایی از نوشته ها و بیانات اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر درباره تاریخ، شاهنشاهی، تمدن، و فرهنگ ایران، نشریه کتابخانه پهلوی، ص 1)؛اما در عمل این جشن ها فقط به نمایندگان طبقات بالا تعلق داشت و مردم عادی از شرکت در آن محروم بودند (ساندرا، مک کی. (1380) ایرانی ها، ترجمه شیوا رویگریان، تهران: انتشارات ققنوس، ص 241).
به نوشته یکی از وزیران شاه، او با آنکه عظمت فرهنگ ایرانی و سهم آن را در دستاوردهای تمدن جهانی می ستود، اما برای ایرانیان ارزشی قائل نبود. به گفته یکی از مأموران آمریکایی که مدت ها در ایران خدمت کرده بود و به شاه نیز دسترسی داشت، شاه مردم ایران را ضعیف، تنبل و پولکی می دانست. او عقیده داشت که برای انجام مأموریتش (اعاده عظمت به ایران) باید برای این خصوصیات منفی مردم خود فکری بکند (زونیس، ماروین. (1370) شکست شاهانه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بی جا، ص 6-1). شاه ایجاد نوعی هژمونی فرهنگی (ایدئولوژی ناسیونالیسم مثبت) را لازم می دانست. هدف این ایدئولوژی آن بود که القا کند ایران زمانی نیرومند است که به وسیله نظام سلطنتی و بر پایه حاکمیت پادشاهی توانا و مقتدر اداره شود (آشوری، داریوش. (1371) «ملیت و قومیت در ایران از امپراطوری به دولت ملت»، مجله ایران فردا، شماره 186، ص 46). برای شاه رهبران خارجی بیشتر از مردم ایران اهمیت داشتند و معامله و سلوک با رؤسای دول خارجی برای او راحت تر از سیر و سلوک با ایرانیان بود(زونیس1370، ص 123). وی عملاً می خواست نشان دهد که پادشاهی اش ملازم با حمایت سران کشورهای خارجی است نه مردم ایران. البته همگان دیدند که جشن ها به پایان رسید و شاه همان بود که بود. میهمانان آمدند، خوردند و رفتند و علیه او سخن ها گفتند و کتاب ها نوشتند و رازها فاش کردند و همین دوستان دیروز او عاملی برای سقوط سلسلهاش شدند ( فولاد زاده، عبدالامیر. (1369) شاهنشاهی پهلوی در ایران، قم: کانون نشر اندیشه های اسلامی، ص 186). شاه مطمئن بود هر ریال هزینه شده در این جشن ها ارزش آن را داشت. او میگفت که می خواهد نشان بدهد که مردم ایران دوستانی در سراسر جهان دارند. گویا مصرف خاویار نشانه دوستی به حساب می آمد که پرسپولیس بر مشروعیت سلسله پهلوی مهر تأیید آن را گذاشته بود. او به یک دوست خانواده سلطنتی در پاریس گفته بود که فرزندان شارلمانی به پرسپولیس آمدند تا در مقابل یک سرجوخه سر تعظیم فرود آورند (هیکل، محمد حسنین. (1366) ایران: روایتی که ناگفته ماند، ترجمه حمید احمدی، تهران: انتشارات الهام، ص 173).
نکته مهمی که باید در نظر گرفت این است، شاه می خواست با بالا بردن نمادهای قدرت، نمایش های بزرگ، جشن های خیالی و پرعظمت و کم نظیر و کسب احترام و اعتماد میهمانان این جشن ها که عمدتاً از سران کشورهای بزرگ اروپایی و عربی بودند، دردِ بی اعتمادی به خود و ادامه سلطنت را به نحوی درمان کند ولی غافل از اینکه با این اقدامات نه تنها درد روانی او حل نشد بلکه مشکلات گذشته نیز تقویت شد و بیش از همه بر حس انزوا، و وجود فاصله شدید بین او و مردم، که پس از برگزاری این جشن ها به خوبی عمق این فاصله را می دیدند، افزوده شد.
فریدون هویدا برادر امیر عباس هویدا در کتاب خود سقوط شاه ضمن گلایه از اقدامات شاه در طول مدت سلطنتش ــ به جز در سالهای نخست وزیری برادرش[3] ــ علل برگزاری این جشنها را چنین می پندارد:
شاه می کوشید که جشنهای 2500 ساله را نوعی میعاد با تاریخ برای مردم ایران جلوه دهد. بیشتر مشتاق بود که آن را نشانه ای از تولد دوباره کشور به حساب آورند. ولی گفتنی است که مردم اصلاً در جریان این جشنها حضور نداشتند و اصولاً نیروی پلیس و ارتش چنان حفاظتی در اطراف تخت جمشید به وجود آورده بودند که به احدی اجازه نزدیک شدن نمی دادند.(هویدا، فریدون. (1356) سقوط شاه، ترجمه ح . ا .مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 185).
2)گرایش باستانگرایی
فریدون هویدا مهمترین علت برگزاری این جشن ها را علاقه به باستان گرایی شاه و خود را وارث کوروش دانستن عنوان کرده و در کتابش نوشته است:
گرچه شاه ممکن بود واقعاً محاسن و ارزشهای نژاد آریایی را باور داشته باشد ولی شکی نیست که از دید روانکاوی، تأکیدات مکرر او بر این مسأله صرفاً مفهوم نژادپرستی پیدا می کرد. ضمناً مشخص است او می خواست از طریق پل زدن بین خود و پادشاهان باستانی ایران به سلطنتش جنبه وراثت بدهد. از اوایل سال 1340 این فکر به سر شاه افتاد که برای تثبیت پیوندش با سلاطین قبل از اسلام به برگزاری مراسم پر زرق و برقی نیاز دارد و بعد هم که در تدارک برگزاری جشنهای 2500 ساله برآمد احساس می کرد که با برگزاری این مراسم خواهد توانست تداوم شاهنشاهی در طول تاریخ ایران را به نظر سران دنیا برساند و به تمام پادشاهان، رؤسای جمهورها و حکام جهان که توالی نوع حکومت امروزشان هرگز به دوران باستان نمی رسید، ثابت کند که پس از دو هزار و پانصد سال، محمدرضا پهلوی وارث برحق کوروش بنیانگذار شاهنشاهی ایران است.(هویدا 1356، ص 121-119).
این علاقه توهم آمیز شاه به باستان گرایی به حدی بود که در کتاب به سوی تمدن بزرگ خود حتی انقلاب سفید را نیز برگرفته از دوران کوروش کبیر معرفی می کند و می نویسد:
انقلاب سفید ما نه تنها از دوران کوروش مایه گرفته، بلکه دقیقاً ما را به جهتی می کشاند که بتوانیم در راستای برنامه های کوروش کبیر حرکت کنیم (وزارت امور خارجه1356، 27).
شاه با تأکید بر ایران غیر اسلامی گذشته، ضمن پیوند دادن خود با کوروش هخامنشی به دنبال این بود که تمایزی بین تاریخ ایران و اعراب قرار دهد تا تأثیر اسلام را بر ایران کم اهمیت بنماید(Naraghi 1994: 28). در ایران، اسلام نقش نگهبان مردم در برابر قدرت شاهان را ایفا می کرد و روحانیون تا قرن بیستم از نفوذ فراوانی برخوردار بودند و در این قرن بود که دودمان پهلوی کوشید قدرت آنها را کاهش دهد shawcross 1989:44)). در واقع می توان گفت، یکی از اهداف شاه از برگزاری این جشن ها ادامه مسیری بود که پدرش درباره اسلام در پیش گرفته بود. رضا شاه بدگمانی به اعراب را به گرایش های ضد روحانی و غیر دینی خود نیز افزود و با نگاه به ایران باستان در کنار قدرت بلامنازع سیاسی در پی استقلال از فرهنگ اسلامی بود. اقدامات او مانند کاستن از تعداد نمایندگان روحانی برای تحدید قدرت آنان و بر انداختن رسم بست نشینی در اماکن مقدسه در این راستا بود (شجیعی، زهرا. (1344) نمایندگان در بیست و یک دوره مجلس قانونگذاری، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ص 197). حال نیز شاه قصد داشت یک هویت ایرانی جدا از اسلام را شکل بدهد. او می خواست آمیزه ای از اساطیر و تاریخ ایران باستان را به جامعه ای بدهد که دارای گذشته و حال اسلامی بود. آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس، در آن زمان دیدگاه ها و روحیات شاه را چنین ترسیم کرده است:
ایران در ذهن شاه بخشی از تمدن غرب به شمار می رفت که در نتیجه یک تغییر جغرافیایی، از همتایان خود جدا شده است. به نظر وی ایرانی ها نه از نژاد سامی بلکه از نژاد آریایی هستند. ذوق و استعداد آنها زیر پرده ای از سلطه مادی اعراب و معنوی آن، یعنی اسلام که در 1200 سال قبل در این کشور گسترده شد، رو به خاموشی گرایید. شاه وظیفه خود می دانست که این پرده (اسلام) را کنار بزند و عظمت ایران را در میان قدرت های بزرگ احیا کند. بنابراین منظور شاه از تمدن بزرگ، مسأله ارتقای سطح زندگی مادی مردم ایران نبوده است و این اصطلاح با یک مفهوم روانشناختی قوی همراه بوده و آن اینکه، ایرانیان باید از راه و روش زندگی سنتی اسلامی دور شوند و در جهت تمدن اروپای غربی گام بردارند (پارسونز سر آنتونی و ویلیام سولیوان. (1357) خاطرات دو سفیر(اسراری از سقوط شاه و نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران)، ترجمه محمود طلوعی، تهران: نشر علم، چاپ سوم، ص121).
3) مخالفت با دین اسلام
اصولاً یکی از شگردهای محمدرضاشاه در راه اسلام زدایی، برپایی جشن ها، نمایش های خیابانی و هیاهوهای قالبی و قلابی بود که در هر سال چندین بار برگزار می شد و با برپایی این گونه مراسم با یک اقدام چند هدف را دنبال می کرد، از سویی دامنه فساد و بی بندباری را در میان نسل جوان پژمرده و گرسنه اجتماع را با سرخاب و سفیدآب پرمایه از این جشنها و جشنواره ها آرایش می داد و از سوی دیگر تیره بختی ها، ناداری ها، بیکاری ها را در پشت پرده های رنگارنگ آذینبندی های ساختگی و دروغین پوشیده می داشت. از طرفی نیز شاه وقتی میدید حکومت دیگری به رهبری آیت الله بروجردی و آیت الله خمینی در ایران برقرار است که بر قلوب مردم حکومت می کند و خود را وارث حضرت محمد(ص) می داند، سخت برآشفته می شد، از این رو همواره درصدد یافتن یک پیامبر ایرانی بود که او را در مقابل پیامبر اسلام(ص) علم کند. به همین جهت روزنامههای شاهنشاهی، کوروش را نه بهعنوان یک فاتح، بلکه به عنوان یک آیینگذار معرفی کردند و منظور آنها از آیین، آیین شاهنشاهی بود که می خواستند آن را به عنوان یک ایدئولوژی ترسیم کنند(عاقلی، باقر. (1377) نخست وزیران ایران از مشیر الدوله تا بختیار، تهران: نشر جاویدان، 1100-1098). نکته ای که باید به آن اشاره کرد این است که حتی شاه در محاسبه تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی ایران نیز اشتباه کرده بود، بلکه حداقل تا جایی که حافظه تاریخ یاری می دهد قبل از سلسله هخامنشی دو سلسله دیگر یعنی مادها و عیلامی ها نیز به عنوان سلسله هایی ایرانی در این کشور حکومت کرده بودند و از سوی دیگر حتی اگر به فرض محال، زمان کوروش دوم هخامنشی را هم آغاز پادشاهی ایران بپذیریم، از آن زمان تا دوره سلطنت محمدرضا پهلوی حداقل چند صد سال در تاریخ ایران از سلطنت پادشاهان ایرانی، چنان که مدّنظر شخص محمدرضا و برگزارکنندگان جشنهای 2500 ساله بود، اثری وجود ندارد. چنانکه از ورود اسلام به ایران تا تشکیل حکومت محلی طاهریان در سال 205 ق. حدود 180 سال فاصله وجود دارد و سلسله های ترک تبار و به خصوص مغولان و تیموریان را نمی شود جزو میراث و پیشینه شاهنشاهی 2500 ساله شاه و اطرافیانش برشمرد. شاه از طرفی با این جشنها نه حمایت مردم را به دست آورد و نه توانست به سلسله خود مشروعیت بدهد و از طرفی دیگر نیز نتوانست وجهه بین المللی کسب کند.
با این زمینه و اهداف که بیان شد، شاه اقدام به برگزاری جشنهای 2500 ساله کرد که به هیچ روی با خواست ملّی هماهنگی نداشت و مردم ایران آن را به عنوان عظمت طلبی و هوسرانی های شاه تلقی کردند که هیچ گاه به گونه واقعی در تاریخ کشورش نمایان نشده بود.
شرایط اقتصادی و اجتماعی مقارن برگزاری جشنهای 2500 ساله
همان طور که در بالا اشاره رفت، در حالى که در اوایل دهه پنجاه شمسی اکثریت ملت ایران در فقر و محرومیت به سر مى بردند، و در زمانى که هر صداى حق طلبى در گلو خفه مى شد و زندان ها و سیاه چال هاى ایران، انباشته از روحانیون خداجو و دیگر مبارزان راه حق و حقیقت بود، شاه و دستگاهش در تدارک عظیم ترین و پر خرج ترین مراسم، یعنى «جشن هاى 2500 سالۀ شاهنشاهى» بودند.
تبلیغات رژیم، به مناسبت برگزارى این جشن ها، به حدّى گسترده و پرهزینه بود که با واکنش بیشتر محافل سیاسى و اجتماعى جهان و روزنامه هاى معتبر و بزرگ روبرو شد و همۀ آنها، به گونه هاى متفاوت، زبان به اعتراض گشودند. رژیم که معمولاً نسبت به اینگونه انتقادها بى تفاوت بود، در این برهه نتوانست مقاومت کند. امیر اسداللّه علم ـ وزیر دربار شاه ـ در برابر سیل اعتراضات، در مصاحبهاى اعلام کرد که «برگزارى جشن هاى 2500 ساله را نمى توان با پول سنجید»! شاه نیز پس از برگزارى جشن ها گفت: «بیشترین هزینۀ جشن ها را خود مردم پرداخته اند». هر دو حرف ـ در اصل ـ درست بود؛ هزینه ها به قدرى زیاد بود که سنجیدن آن با «پول» غیرممکن بود. این مخارج سرسام آور، در واقع از کیسۀ مردم تأمین شده بود.
ولخرجی ها به قدرى بود که محاسبۀ دقیق آن به هیچ وجه امکان نداشت. براى مثال در صفحۀ اول روزنامه اى این خبر، جلب توجه مى کند: «سران کشورهایى که میهمان جشن شاهنشاهى خواهند بود، قالیچه اى دریافت خواهند داشت که تصویر خودشان بر آن نقش بسته است. بهترین هنرمندان اصفهان و تبریز، روزى 16 ساعت براى بافتن قالیچه هاى جشن کار کرده اند» این، در حالى است که در همان شمارۀ روزنامه مى خوانیم «تخم مرغ در همدان کمیاب است و نرخ آن افزایش یافته است.» (کیهان؛ 13 مهر 1350)
رژیم براى جلوگیرى از اعتراضات جمعى دانشجویان، دانشگاههاى کشور را از 19 تا 26 مهر تعطیل اعلام کرد و اینگونه توجیه کرد که «این تعطیلی، به منظور امکان شرکت دانشجویان در مراسم بزرگداشت جشن هاى شاهنشاهى در نظر گرفته شده است».(کیهان؛ 15 مهر 1350)
خشم مردم و گروه هاى مبارز، فزونى مى گیرد؛ عمّال ساواک براى سرکوب آنها بسیج مى شوند و چند روز مانده به آغاز جشن ها، اخبار روزنامه ها از برخورد مأموران ساواک با گروه هاى مبارز حکایت مى کند. در خبری می خوانیم: «در زد و خورد و تیراندازی ظهر سه شنبه یک خرابکار مسلح و یک پلیس کشته شدند.» (کیهان، 15 مهر 1350)
هنگامه برگزاری جشن های 2500 ساله
با وجود مخالفت های مردمی اما برنامه هاى سنگین و ویژه اى برای مهمانان تدارک دیده شد. صدها خبرنگار و فیلمبردار با هزینۀ ایران، براى تهیه عکس و گزارش این مراسم راهی ایران شدند و روزانه بیش از 150 پرواز، بین تهران ـ شیراز، میهمانان را به پاسارگاد ـ محل برگزارى جشن ها ـ مى رساند. شاه و اطرافیانش، از کوروش به عنوان «شاه شاهان» مایه مى گذاشتند. صفحات روزنامه ها، پر از آگهى هاى تبریک فرمایشى بود و خبرها، همه مربوط به ورود سران و رؤساى جمهور کشورها به ایران بود.
روز موعود فرا رسید و جشن در بیستم مهر ماه سال 50 برگزار شد.
حجت الاسلام و المسلمین حسن حسن زاده کاشمری در خاطره ای درباره این جشن ها نقل کرده است:
"جشن های 2500 ساله در سال 50 اوج قدرتنمایی شاه بود. شاه حدود 150 نفر رئیس جمهور و شاه و سران کشورهای مختلف را به ایران دعوت کرد؛ یعنی در تاریخ ایران سابقه نداشت این تعداد از سران و مقامات به ایران بیایند. مشخص بود در کنار این جشن منحوس فقر و فلاکت مردم چقدر شدید است و تپش انقلابی که در نیروهای آگاه چه در دانشگاه ها و چه در حوزه ها بسیار شدید بود، شدیدتر خواهد شد."(دهه پنجاه: خاطرات حسن حسن زاده کاشمری، علی خاتمی، محمدکاظم شکری، ص 21)
در حالى که شاه و دارودسته اش با پول ملت فقیر و محروم ایران، به عیش و نوش مشغول و در کنار سران و دیکتاتورهاى دیگر کشورها غرق مستى و بى خبری بودند، امام خمینى(س) در خانۀ مسکونى محقرش، در جوار بارگاه ملکوتى حضرت على(ع) در نجف اشرف، خون دل مى خورد.
امام چند ماه پیش از برگزاری این مراسم و در اول تیر ماه سال 50 در میان طلاب و روحانیون در مسجد شیخ انصاری به جنایات دودمان پهلوی و نیز شاهان ایران اشاره کرده و هشدارهایی درباره برگزاری جشن های 2500 ساله دادند. متن سخنرانی امام به شرح زیر است:
"اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من احساس تکلیف می کنم که در بعضی از فرصت ها تذکراتی راجع به گرفتاری مسلمین به آقایان بدهم؛ شاید آقایان هم برای خودشان احساس تکلیف کنند، و شاید در صدد برآیند که آن اندازهای که می توانند کمک کنند به برادران مسْلمشان ولو کمک به نحو تبلیغ باشد، کمک به نحو تلگراف و کاغذ باشد.
بالاترین مصیبت اسلام سلب حکومت از حضرت امیر (ع)
از اول، مسلمین و اسلام گرفتار هواهای نفسانیه ای بوده اند و این گرفتاری ها که ما الآن داریم سرچشمه اش همان هواهای نفسانی بود که بعد از رسول اکرم ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ به واسطۀ آن هواها نگذاشتند که حکومت حق تشکیل بشود. اگر گذاشته بودند که حکومتی که اسلام می خواهد، حاکمی را که خدای ـ تبارک و تعالی ـ امر به تعیینش فرموده است، رسول اکرم ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ تعیین فرمود،[1]اگر گذاشته بودند که آن تشکیلات پیش بیاید، حکومتْ حکومت اسلامی باشد، حاکمْ حاکم منتخَبِ منصوبْ مِنْ قِبَلِ اللّه تعالی باشد، آن وقت مردم می فهمیدند که اسلام چیست و معنی حکومت اسلامی چیست. معالأسف بعد از رسول اللّه ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ منحرف کردند مردم را از آن چیزی که پیغمبر امر فرموده بود. و اکتفا به انحراف در زمان خود هم نبود بلکه زمینه فراهم کردند از برای اینکه تا آخر نشود یک حکومت اسلامی تشکیل بشود.
قضیۀ معاویه از چیزهایی بود که با دست سابقین، آن مشایخ سابق، این زحمت برای مسلمین و اسلام پیش آمد. این اختلاف داخلی که بدتر از هر نحو اختلافی بود پیش آمد و حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ مبتلا شد به این اساسی که آنها درست کرده بودند. و بعد از ایشان هم حکومت از صورت اسلامی بکلی خارج شد و به صورت مَلِکُ الملوکی یا شاهنشاهی بیرون آمد. و تا آخر هم، تا حالا هم اسلام به خودش یک حکومت اسلامی[ندید]، مگر یک چند صباحی که حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ بعد از رسول اللّه و بعد از آن حرفها متصدی امر شدند؛ آن هم با آنهمه گرفتاری هایی که پیدا کرد: گرفتاری جنگ جمل، گرفتاری صفین، گرفتاری جنگ خوارج ـ آنهمه گرفتاری ها که بود. معذلک این چند صباحی که حضرت امیر ـ سلام اللّه علیه ـ حکومت کردند و برنامۀ حکومتی خودشان را تعیین کردند، همین چند صباح هم، برای مسلمین و برای اسلام یک درس عبرتی شد؛ یک مطلبی شد که فهمیدند که اسلام یعنی چه؛ تا اندازهای ـ همین چند صباح.
جلوهای از حکومت اسلامی علی (ع)
اگر گذاشته بودند که در پناه حکومت اسلامی، اگر گذاشته بودند در حکومت اسلامی و در پناه اسلام، حکومت تشکیل بشود و مردم در پناه حکومت اسلامی باشند، اینهمه گرفتاری هایی که از برای ماها الآن هم پیش آمده است، اینها هم ـ شاید ـ پیش نمی آمد. حاکمی که از طرف خدای تبارک و تعالی تعیین شد از برای امت، آن شخصی بود که وقتی به حکومت رسید، وقتی که با او جمع شدند و بیعت کردند بعد از آن خرابکاری هایی که شده بود تا آن روز و بعد از آن مصیبت هایی که برای اسلام پیش آوردند و تا حالا هم فسادش باقی مانده است، آن شخصی بود که وقتی که به حکومت رسید در حال حکومتش زندگیاش از جمیع زندگی امثال ماها و شماها، طلاب علوم دینیه، امثال این بقال ها و این کاسب ها، زندگی او پستتر بود. یک تکه نان جو بود که در آخر عمر مبارکشان، از قراری که گفته شده است، از بس خشک بود حضرت با دستشان نمی توانستند بشکنند، با زانو میشکستند آن نان را و با آب تناول می کردند. این حکومت اسلام بود. می فرمود که ـ به طوری که نقل شده است ـ من می ترسم که در یکی از حوالی مملکت من یکوقت یک گرسنه ای باشد، یکوقت باشد که گرسنه در کار باشد، چطور من بخوابم«سیر»، و رعیت من یک نفرشان ـ ولو در بعض از اَرجای[2]مملکت ـ اینها گرسنه باشند.
بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ بود؛ و عزای او از عزای کربلا بالاتر. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء ـ سلاماللّه علیه ـ وارد شد. اعظمِ مصیبتها این مصیبت است که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام یعنی چه. اسلام حالا هم به حال ابهام دارد زندگی میکند. الآن هم مبهم است. الآن هم نمیدانند مردم که معنی اسلام چیست، حکومت اسلامی چیست، اسلام چه میخواسته بکند، چه برنامهای اسلام داشته است در حکومتش. این پنج سال حکومت، یا پنج ـ شش سال حکومت حضرت امیر، این با همۀ گرفتاریهایی که بوده است و با همۀ زحمتهایی که از برای حضرت امیر فراهم شد، سلبش عزای بزرگ است. و همین[دورۀ] پنج ساله و شش ساله، مسلمین تا به آخر باید برایش جشن بگیرند؛ جشن برای عدالت، جشن برای بسط عدالت، جشن برای حکومتی که اگر چنانچه در یک طرف از مملکتش، در یک جای از مملکتش، برای یک معاهد[3]ـ یک زن معاهد ـ یک زحمت پیش بیاید، یک خلخال از پای او درآورند، حضرت، این حاکم، این رئیس ملت، آرزوی مرگ بکند، که مرگ برای من ـ مثلاً ـ بالاتر از این است که در مملکت من یک نفر زنی که معاهد هست خلخال را از پایش درآورند. این حکومتْ حکومتی است که در رفتنش مردم باید به عزا و سوگواری بنشینند؛ و برای همان پنج روز و پنج سالۀ حکومتش باید جشن بگیرند؛ جشن برای عدالت، جشن برای خدا، جشن برای اینکه این حاکم حاکمی است که با ملت یکرنگ است بلکه سطحش پایینتر است در زندگی؛ سطح روحیاش بالاتر از همۀ آفاق است، و سطح زندگیاش پایینتر است از همۀ ملت.
رابطۀ مؤمن و قانون
والَّذین کَفَروا یَتَمَتَّعونَ و یأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الاَنْعامُ و النّارُ مَثْویً لَهُمْ[4]؛ این میزان است. هر کس که ملاحظه کرد که در تمتعاتش ـ در اکل و استفادهها و لذایذش ـ به افق حیوانی نزدیک است، یعنی می خورد و لذت می برد بدون اینکه تفکر کند که از چه راهی باید باشد. حیوان دیگر فکر این نیست که حلال است یا حرام است؛ فکر این نیست که امت در گرفتاری هستند یا نیستند. آنهایی که بدون این تفکر، بدون یک قانونی ـ بدون قانون اسلامی ـ تمتع می کنند و می خورند، اینها اکلشان اکل حیوانی است والنّار مثویً لهم. در روایتی است که از برای کافر هفت تا مِعاء است، و از برای مؤمن معاء واحد است.[5] مؤمن یک معاء بیشتر ندارد و آن معاء قانون است: شکمش را، سایر لذایذش را، تطبیق میکند با قانون اسلام؛ تخلف از قانون اسلام نمی کند. اما آن کسی که مؤمن نیست، از راه شهوت می خورد بدون اینکه تطبیق با قانون بکند، این یک معاء؛ از راه غضب می خورد بدون اینکه تطبیق بکند با قانون، این هم یک معاء؛ از روی هوای نفس می خورد این هم یک معاء؛ مُزْدَوَج است بین هوای نفس و لذت شهوت، بین هوای نفس و غضب، بین غضب و هوای نفس، این هم سه تا؛ این شش تا مزدوج است از هر سه ـ هوای نفس و غضب و شهوت مزدوج شد و از راه اینها اکل کرد، این هفت تا؛ هفت معاء دارد. مؤمن بیش از یک معاء ندارد، و آن معائش از راه قانون است. اسلام هر چه فرموده است همان یک راه است. این جور نیست که به غضب خودش، به شهوت ـ همۀ اینها به دست مؤمن ایمان آوردند؛ همۀ قوا تابع قوّۀ عقل شدند که عقل هم تابع شرع است. برای یک همچو حکومتی که حکومت عقل است، حکومت عدل است، حکومت ایمان است، حکومت الهی است، در رفتنش عزا لازم است و در برقراریاش ـ برای همان چند سال حکومت حضرت امیر ـ مسلمین باید جشن بگیرند.
... آقا اینهایی که من عرض میکنم مطلب تصوری نیست. معالأسف برای من کاغذهایی از ایران میرسد و شکایاتی از ایران راجع به اوضاع میرسد که دائماً روح مرا در عذاب دارد. از شیراز یکی از علمای محترم شیراز ـ سلّمهاللّه ـ نوشته اند به اینکه[در] عشایر جنوب اینجا قحطی واقع شده است، در جنوب؛ و عشایر اینجا به قدری در قحطی و در گرسنگی هستند که بچه هایشان را در معرض فروش قرار دادهاند. از فسا یکی از علمای آنجا به من نوشته است به اینکه ـ باز همان وضع را نوشته است لکن این تکۀ آخر را ننوشته است راجع به گرفتاری های آنها و اینکه من ـ که یک مثلاً اهل علمی هست ایشان ـ در فکر افتادم که با یک زحمتی برای اینها یک نانی، یک لباسی، یک چیزی تهیه کنم. بنده هم اجازه دادم اینکه از سهم امام این کارها را انجام بدهند. از تهران به من نوشته اند که در بلوچستان و سیستان و اطراف خراسان، آنجا یک قحطی و گرسنگی شده است که مردم هجوم آورده اند به شهرهای بزرگ؛ و از گرسنگی نه حیواناتی دارند و نه حیوانِ خود را می توانند ضبط کنند و از گرسنگی اینطور هستند. اطراف مملکت ایران در این مصیبت گرفتار هستند و میلیون ها تومانش خرج جشن شاهنشاهی می شود! برای خود شهر تهران، از قراری که یک جایی نوشته بود، برای جشن خود تهران هشتاد میلیون تومان اختصاص داده شده است. این راجع به خود شهر است. کارشناس های اسرائیل برای این تشریفات دعوت شده اند. به طوری که خبر شدم و نوشتهاند به من، کارشناس های اسرائیل مشغول بپا داشتن این جشن هستند و این تشریفات را آنها دارند درست میکنند این اسرائیل که دشمن با اسلام است و الآن در حال جنگ با اسلام است، این اسرائیل که «مسجد اقصی» را خراب کرد و دیگران میخواستند ترمیم کنند و روپوشی کنند جرم اسرائیل را، برای این اسرائیل نفت از ایران رفته است. از قراری که گفته شده است و در رادیوهای بزرگ دنیا گفته شده است، کشتی نفت ایران برای اسرائیل که در حال جنگ با مسلمین است رفته است. اینها شاه هایی است که برایشان باید جشن بگیرید!
شاهنشاهی روسیاه
شاهنشاهی ایران، از اولی که زاییده شده است تا حالا، روی تاریخ را سیاه کرده است. جنایات شاه های ایران روی تاریخ را سیاه کرده است. برج از سر درست میکردند: سر مردم را میبریدند، قتلعام میکردند، بعد برج درست می کردند با آن. برای این شاهها ما باید، ملت اسلام باید جشن بگیرد! باید بازار تهران ـ حتمی است ـ بازار تهران باید از سرمایۀ خودشان بدهند برای این جشنها. جشن برای او باید گرفت که در پناه او مسلمین راحتند ؛ جشن برای آنی باید گرفت که برای اینکه یک خلخـالی از پای یک نفر معاهد ، ـ معاهده ـ در میآید آرزوی مرگ میکند نه کسی که اگر یک دفعه یک شعاری بر خلاف هوای نفس او داده بشود، بفرستد بریزند در دانشگاه. آقا نوشته اند که دخترها را اینقدر زده اند که پستانهای اینها محتاج به جراحی است، در همین چند وقت واقع شده است و نجف بیاطلاع است.[گریۀ حضار] فضاحت های دیگری که کردند قابل ذکر نیست. چرا؟ برای اینکه شعار دادند که ما جشن 2500 ساله را نمیخواهیم؛ ما گرسنه هستیم؛ گرسنگی مسلمانها را رفع کنید؛ جشن نگیرید؛ روی مردهها جشن نگیرید. آقا برسانید به دنیا؛ چرا نجف اینقدر خواب است؟ ما مسئول نیستیم؟ تمام کار ما برای مسلمین درس است؟ فقط همین، که ما درس بخوانیم؟ ما نباید به درد مسلمانها برسیم؟ ما نباید اعتراض کنیم که چرا نفت ایران و اسلام را برای مملکتی که در حال جنگ با مسلمین است می فرستید؟ این اعتراض ندارد؟ نباید این گفته بشود؟ ما برای چه سلاطینی، برای چه سلاطینی جشن بگیریم؟ مردم چه خوشی از سلاطین[دارند]؟ برای آغا محمدخان قَجَرْ ما جشن بگیریم؟! در زمان خود ما ـ زمان خود من ـ بوده است آن روسیاهی هایی که به بار آوردند؛ برای کسانی که در مسجد گوهرشاد مسلمین را آنطور قتلعام کردند که خونهایش به دیوار تا مدتی بود و مسجد را درش را بسته بودند که کسی نبیند، ما جشن بگیریم؟! برای آنکه 15 خرداد را پیش آورده، و به طوری که گفته اند و یکی از علمای قم به من گفت که در قم چهارصد نفر را کشتهاند و روی هم رفته گفته میشود که پانزده هزار مردم را قتلعام کردهاند، ما جشن بگیریم؟! برای اینها ما باید جشن بگیریم؟! خوبهای اینها شقاوت داشتند. یکی از آنهایی که جزء خوبها حسابش می کنند و شاید فواتح برایش خوانده میشود، برای خاطر اینکه یکوقت به کالسکۀ او جسارت کرده بود یک فوج گرسنه ـ در بین راه حضرت عبدالعظیم یک فوج گرسنهای نان خواسته بودند، گرسنه بودند، بیچاره بودند، یک سنگی هم پرت شده بود یا کرده بودند طرف کالسکۀ او ـ گفت که این فوج یا این دو فوج را طناب بیندازید، بردند طناب انداختند[و] عدۀ کثیری را با طناب خفه کردند. و یکی از وزرای بزرگ، یکی از اشراف ایران، رفت اعتراض کرد که آقا اینها بندۀ خدایند، چرا این جور میکنید. این خوبهایشانند، بدهایشان که وامصیبتاست که ما داریم میبینیم.
برای این حکومتها عزا باید گرفت
اینها با هفت معاء میخورند؛ با هفت معاء! اصلاً اعتنای به اینکه یک ملتی است[و]این ملت باید زندگی بکند ندارند. هر روز ـ هر روز نه البته، بسیاری از اوقات ـ به ما مینویسند که اجازه بدهید فلان جا حمام درست کنیم. پس چه شد این حرف های شما که میگویید همۀ ایران در رفاه هستند؟ همۀ ایران در رفاه هستند و بچههایشان را میفروشند برای گرسنگی! در رفاهند همۀ ایران؟! چه رفاهی الآن برای ایران هست؟ بازار ایران را دارند الآن چپاول میکنند که یک مقداریاش را خرج این جشن مفتضحانه بکنند، باقیاش را هم خودشان مصرف کنند یا مأمورین مصرف کنند. سرمایههای مردم و مسلمین بیچاره را صرف این میکنند و از بودجۀ خودِ مملکت چقدرها، چقدر میلیونها، دهها میلیون خرج یک همچو ملعبهای، یک همچو مضحکه ای میکنند. برای چه؟ برای هوای نفس. همینکه گفته بشود که ما آنیم که جشن گرفتیم، و ما مفاخرمان این است که «آغا محمد قجر» داشتیم، مفاخرمان این است که «نادرقلی» داشتیم. یک آدم مزخرف سفاک این آدم بود که خدا میداند که چه خبر بود. اینها جشن دارند؟! مسلمین باید عزا بگیرند برای اینطور حکومت ها. جشن برای او باید بگیرند که وقتی که احتمال این را میدهد که در آخر مملکت یک گرسنهای باشد، به خودش گرسنگی میدهد. آنی که کنار مسجد، دارالاماره اش و دکةالقضائش همین مسجد کوفه ـ یک گوشهای از مسجد کوفه ـ دکةالقضائش هست و روی زمین مینشیند ویأکُلُ کَما یأکُلُ العَبیدُ و یَمْشِی کَما یَمْشِی الْعَبید.[6] وقتی هم پیراهن گیرش میآید پیراهن نو را به «قنبر»[7]میدهد، پیراهن کهنه را خودش بر میدارد و آستینش هم، آستینش هم که بلند است پاره میکند همانطور میپوشد و میرود خطبه میخواند؛ یک مملکتی هم دارد که دَه مقابل مملکت ایران است. این جشن دارد.
نجف را بیدار کنید!
آقا به هوش بیایید؛ نجف را بیدار کنید. اعتراض کنید. اگر صدتا تلگراف از نجف برود که با کمال ادب، آقای کذا و کذا ـ «اعلی کذا» ـ[8]با کمال ادب برود که آقا این گرسنه ها را سیر کنید؛ این مقدار خرجی که برای این امور میخواهی بکنی خرج این ملت بیچارۀ گرسنه بکن؛ خرج این ورشکستههای بیچاره بکن که بعضیشان فرار کردند از ایران؛ در همینجا هستند، در نمی دانم جاهای دیگر هم بعضی. اگر یکصدتا تلگراف از اینجا، از علمای اینجا، از فضلای اینجا، از طلاب اینجا برود، احتمال تأثیر دارد لکن کو که یک همچو چیزی بشود؟ اگر اعتراض نکنند که چرا اعتراض میکنید خیلی ما متشکر هستیم! ما تکلیف نداریم واقعاً؟! ما باید به حال این ملت بنشینیم نگاه کنیم هر چه سر ملت می آید؟! همان برویم حرم حضرت امیر و یک دعایی بکنیم؛ همین مقدار کافی است برای ما؟! یا مایی که داریم در پناه اسلام و با بودجۀ اسلام، این بودجهای که یک جزئی جزئیاش را به ما میدهند معذلک با بودجۀ اسلام داریم زندگی میکنیم، برای اسلام یک قدم نباید برداریم؟ «تَرَتُّبْ»[9]اسلام است؟ خوب آن هم بسیار خوب، سر جای خودش اما کافی است همین؟ کفایت میکند که ما جمع بشویم در مسجد کذا و کذا و فقه بخوانیم و اصول بخوانیم لکن غافل باشیم از همۀ جهات مسلمین؟ غافل باشیم از اینکه این یهود میخواهد ممالک اسلامی را قبضه کند، تا اینجا برسد، تا همه جا برسد، این قبور را میخواهد خراب کند؛ ما باید غافل باشیم از این؟ آن وقت آن کسی[10] که نفت به این آدم میدهد مُسْلم است؟ این اعتراض ندارد که آقا نفت، نفت مسلمین را چرا به کفار میدهی؟ نفت مسلمین را چرا به کسی که در حال جنگ با مسلمین است میدهی؟ او جواب میدهد من نوکرم؛ اینطور فرمودند، باید اطاعت کنم. نوکر باید اطاعت کند، چاره ندارد. خودش گفت که مرا، مرا نصب کردند؛ خود متفقین آمدند در اینجا ـ در یکی از نطقهایش گفت[که]ـ متفقین آمدند در ایران و صلاحْ این دیدند که من باشم، که خاندان کذا باشد. خدا لعنتشان کند با این صلاحشان.کسی که دست نشاندۀ دیگران است خدمت باید بکند؛ نمیتواند نکند. هوای نفس است، همهاش هوای نفس است. ریختن به دانشگاه جز هوای نفس هیچی نیست؛ ریختن به مدرسۀ فیضیه و آن فضاحتی که در مدرسۀ فیضیه درآورد که شما خوابش را ندیدید؛ آن بساطی که در مدرسۀ فیضیه درآوردند: سید جوان را از پشت بام انداختند پایین که آوردندش منزل ما با کمر افسرده یا شکسته؛ آنقدر عمامه سر تفنگ ها کردند، آتش زدند؛ به جعفربن محمد جسارت کردند، به قرآن جسارت کردند. ما برای اینها باید جشن بگیریم؟! جشنی برای ما نمانده. برای ملت ایران چه جشنی مانده؟ ملت ایران موظف است که با این جشنْ مبارزۀ منفی بکند ـ مثبت نه، لازم نیست. از خانه بیرون نیایند وقتی که این جشنها هست، شرکت نکنند در جشنها؛ جایز نیست شرکت کردن در این جشنها. هر چه میتوانند از زیر بار اینطور چیزها در بروند.اگر علمای ایران دستهجمعی اعتراض کنند همهشان را میگیرند؟! همۀ علمای ایران را میگیرند و اعدام میکنند یا تبعید میکنند؟! اگر از تمام مملکت ایران، علمای ایران ـ که اقلاً صد و پنجاه هزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه ملا و مرجع و حجتالاسلام و آیتاللّه دارد ـ اگر اینها اعتراض کنند و این مُهر سکوت را بردارند و این امضا را (که به سکوت آنها امضا حساب میشود) این مُهر را بردارند، سکوت را بردارند، همۀ آنها را از بین میبرند؟! آنها اگر میخواستند از بین ببرند اولش خوب بود مرا از بین ببرند؛ نبردند هم؛ صلاحشان نمیدانند. ای کاش صلاحشان بود!
من میخواهم چه کنم این زندگی را؟ مرگ بر این زندگی من. آنها خیال میکنند که من از این زندگی، خیلی خوشی دارم میبرم که تهدید من میکنند. چه زندگی است که من دارم. هر چه زودتر بهتر. بیایند؛ هر چه زودتر بهتر. خوب، «عِنْدَ أکْرَمِ الْأکْرَمین» انسان میرود. آنجا کریم است؛ خدا کریم است. لااقل گوش انسان از اینطور چیزهایی که میشنود، هر روز میشنود، هر روز نالۀ مردم را میشنود، هر روز اطلاع میدهند که دخترها را چه کردند، دخترها را کشتند بعضیشان را، سر ناهار ریختند آن قلدرها و چماقکِشها، ریختند سر ناهار، دیگ، نمیدانم،[آب یا غذای] جوش را ریختند به سر این بیچارهها. چه شده است؟ گفتند مثلاً مرده باد زید، زنده باد زید. این آدم کشتن دارد؟! گفتند ما جشن 2500 ساله را میخواهیم چه کنیم؟! جشن را آنها باید بگیرند که زندگی دارند، آنها باید بگیرند که یک حکومتی دارند که در تحت نظر آن حکومت در رفاه هستند، در پناه هستند. جشن برای حضرت امیر باید بگیرند که در زیر شمشیر او مردم در پناه هستند، مردم در امان هستند؛ هیچ کس نمیترسد در حکومت او الاّ از خودش؛ از حکومت نمیترسد. برای اینکه حکومتْ حکومت عدل است. اصلش حکومت عدل ترس ندارد؛ از خودش انسان باید بترسد. اما اینجا اینطوری است؟ مملکت ما این جور است که مردم از خود شما بتوانند یا ... همه در فکر این هستند که چه وقت مأمورْ درِ خانه بیاید. بیگناه است اما خوب چه بکند با احتمال، با احتمال ضعیف؛ همان طوری که در زمان حجاج و ابنزیاد و اینها بود که همان احتمال این معنا را که شیعۀ علی ـ علیهالسلام ـ باشد کافی بود. حالا هم یک احتمال ضعیفی بدهند که این مثلاً چطور است؛ این کافی است برای اینکه او را بگیرند، او را زجر کنند، او را چه بکنند. یک کلمۀ نصیحت کسی میکند و یک کلمۀ نصیحت را یک کسی منتشر میکند، میگیرند او را. حالا معلوم هم نیست از کجا هست. یک کسی یک کلمه در سر منبر حرف میزند، یک کلمهای که اصلاً خیلی هم برخورد ندارد؛ همان ادنی کلمه همان و او را گرفتن و حبس کردن همان! ما موظف نیستیم که این جنایات را ـ لااقل ـ ذکرش بکنیم؟!
لزوم اعتراض دستهجمعی روحانیت به جشن های 2500 ساله
من وظیفه میدانم، چه بکنم؟ من وظیفه میدانم، وظیفۀ خودم میدانم که تذکر به شما بدهم[و] تا آن اندازه که صدای من میرسد فریاد کنم، تا آن اندازهای که قلم من میرسد بنویسم منتشر کنم. اگر آقایان هم صلاح دانستند، این امت اسلامی را امت خودشان دانستند، شیعۀ خودشان دانستند، آنها هم بکنند. اگر صلاح ندانستند ان شاءاللّه خداوند حفظشان کند. گرفتاری های ما اینهاست. من چه بکنم؟ من حالا به شما اخلاق بگویم؟! اساس مسلمین و اسلام را دارند از بین میبرند، من برای شما حالا بنشینم تهذیب نفس بگویم؟! مهذب نیستم که در فکر نیستم؛ اگر مهذب بودیم در فکر بودیم.
شماها راه دارید و آن این است که یکی یک کاغذ بنویسید. کاغذ که اینقدر تمبرش، پولش زیاد نیست؛ ولو مئونۀ[11]شما کم است لکن یک کاغذ برای خاطر خدا بنویسید به حکومت ایران به اینکه آقا! این جشن را دست از آن بردار. مردم گرسنهاند؛ گرسنهها را سیر کنید. از آقایان خواهش کنید که آنها هم خواهش کنند. من نمیگویم آنها صحبت بکنند؛ آنها هم خواهش کنند؛ به طور تمنا و خواهش. بخواهید از آقایان، از افاضل اینجا، از علمای اینجا و از مراجع اینجا که آقا نصیحت کنید این حکومت را. این دارد پدر مردم را درمیآورد؛ و اگر به این افسارگسیختگی باشد مصیبتهای بعد بالاتر است. هر روز اینها کار درست میکنند. کارشناس دارند برای اینکه ایجاد کنند یک مطلبی را. هر روز جشن درست میکنند و هر روز بساط درست میکنند. آنی که در ذهن من و شما نمیآید بعدها درست میکنند اینها. اگر اعتراض بشود، خواهش بشود، تمنا بشود، به ممالک دیگر اسلام، به اینهایی که میخواهند در این جشن زهرماری شرکت کنند و در خون ملت ایران شرکت کنند، به اینها نوشته بشود که آقا نروید در این جشن؛ این جشنْ جشن کثیفی است، نروید در این جشن، شاید تأثیر بکند. به این ممالک اسلامی بگویید که نروید در این جشنی که اسرائیل دارد بساط جشنش را بپا میکند و درست میکند. کارشناسهای اسرائیل در اطراف شیراز دارند بساط جشن را درست میکنند. در این جشنی که کارشناسهای اسرائیل دارند این عمل را میکنند، نروید.
توطئه های اسرائیل علیه اسلام
این اسرائیل که همین چند وقت پیش از این ـ همین اخیراً ـ به قرآن کریم نسبت داد به اینکه سرایت بعض از امراض در آلمان گردن قرآن است؛ برای اینکه قرآن دستور داده است، در سورۀ پنجم آیۀ ششم، دستور داده است که مسلمین وقتی که مستراح میروند حق ندارند با صابون بعدش دست خودشان را بشویند! باید حتماً با دست محل را چه بکنند، و بعدش هم حق ندارند جز با آب بشویند؛ از این جهت میکروب سرایت میکند به دست و کذا! آن آیۀ ششم سورۀ پنجم چه است؟! آیۀ وضوست و آیۀ غسل است. اینها این هستند. در آلمان یک بساطی درست کرد این مطلب، و آنطوری که نوشتند به بهداریها، به چه، به چه. و اسرائیل نقل کرد این مطلب را که به قرآن یک همچو نسبتی داده. بعد هم که اعتراض کردند، بعضی از روزنامهها و بعضی از مطبوعات دست نشاندۀ آنها درست قبول نکردند. بعضیها هم که قبول کردند خیلی منتشر نکردند. اسرائیل یک همچو کسی است که با اسلام اینطور دشمنی دارد. چند وقت پیش از این، پارسال بود که قرآن را تحریف کرده بود. امروز هم که ـ در چند وقت پیش از این هم ـ یک همچو نسبتی به قرآن داده و آن هیاهو را درآورده. خداوند ان شاء اللّه تأیید کند این دانشجوهایی که در خارج هستند؛ آنها با کمال جدیّت تکذیب کردند این معنا را، و نوشتند و نشر کردند و ملاقات کردند و با ـ عرض می کنم ـ سران آنها ملاقات کردند که مطلب یک مطلب دروغی بوده است، و در مطبوعات آنها منتشر کردند.[12] خوب، حالا یک همچو خدمتی چقدر ارزنده است. ببینید ما تا حالا یک همچو خدمتی کردیم؟ آنها دانشجوهای علوم جدیده هستند منتها دانشجوی مُسْلم بیدار؛ من و شما هم دانشجوی قدیم هستیم لکن خواب و گرفتار.[دربارۀ]اوضاع اینجا که نباید یک کلمه صحبت کرد! اصلش صحبتْ با مرجعیت منافات دارد! صحبت با آخوندی اصلاً منافات دارد! آخوند نباید صحبت کند؟![13]
وظیفۀ روحانیت دخالت در سیاست است
حضرت امیر ملاّ نبود[که] خطبههای به آن طولانی داشت؟ حضرت رسول[که] خودشان خطبههای به آن طولانی دارند، ایشان ملّا نبودند؟ وقتی نوبت به ماها میرسد عذرها درست میکنیم برای اینکه ما میخواهیم از زیر بار در برویم. شما این جور تربیت نشوید آقا. شما موظفید برای اینکه به اسلام خدمت بکنید. موظفید. خدمت همین نیست که درس بخوانید؛ این هم یک شعبه است. موظفید که گرفتاریهایی را که برای مسلمین پیش میآید شما دخالت در آن بکنید. موظفید دخالت بکنید. هی به گوش ما خواندند که آقا شما چه کار دارید با کار دولت؟! دولت است، نمیدانم چه است! هی به گوش ما این را خواندند، ما هم باورمان آمد که نباید دخالت در کار دولت بکنیم، نباید معارضه بکنیم.
از اول تاریخ بشر تا حالا، دولت های جائر را مقابلشان انبیا ایستاده بودند و علما ایستاده بودند. آنها عقلشان نمیرسید؟! خدای تبارک و تعالی که موسی را میفرستد که این شاهنشاه را از بین ببر، خدای تبارک و تعالی مثل من و شما نمیدانست قضیه را که نباید با شاه مخالفت کرد؟! در روایت است،[از] «طبری»[14] نقل می کنند یا از «ابناثیر»[15] روایت است که «مَلِکُ الْمُلوک» پیغمبر فرموده است که منفورترین کلمات است پیش من؛[16] یعنی شاهنشاه. این جزو کلمات منفور است که به کسی از بشر نسبت داده بشود. این مال خداست. از اوّلی که بساط انبیا بوده است تا زمان رسول اکرم، تا بعدها زمان ائمه ـ علیهم السلام ـ مرتب مقابله کردند. تو حبس هم[که] بودند مقابله کردند. موسیبن جعفر تو حبس هم مقابله میکرد. حضرت ابیعبداللّه[17] با آن تقیۀ کذایی و کذایی، آن «روایت مقبوله»[18] را میفرماید و مقابله میکند با آنها. مقابله میکند با کلام، با تبلیغ؛ تبلیغ بر ضدشان میکند، مردم را سوق میدهد به خلاف آنها. معاویه یک سلطان بود در آنوقت؛ حضرت امام حسن بر خلافش قیام کرد در صورتی که آن وقت همه هم با آن مردک بیعت کرده بودند و سلطانش حساب میکردند. حضرت امام حسن قیام کرد تا آن وقتی که میتوانست. وقتی که یک دسته علاف نگذاشتند که کار را انجام بدهد، با آن شرایط صلح کرد که مفتضح کرد معاویه را. آنقدری که حضرت امام حسن معاویه را مفتضح کرد به همان قدر بود که سیدالشهداء یزید را مفتضح کرد. مقابله همیشه بوده است. بعدها هم علمای بزرگ همیشه، همیشه علمای بزرگ مخالفت میکردند؛ با قدرتها همیشه علمای بزرگ مخالفت میکردند برای اینکه میدیدند که این مخالفین، این قلدرها، بودجۀ مملکت را خرج عیاشیهای فرنگشان و کذا میکنند؛ قرض میکنند به عهدۀ این ملت و میروند به عیاشی. چند کرور قرض کرد آن شخص[19] و [به اروپا] رفت دو مرتبه، سه مرتبه. مگر تمام می شود شهوات انسان. علما [که] با آنها مخالفت میکردند آن وقت هم قدرت داشتند.
ملت یک ملت زنده ای بود که همراهی میکرد با اینها؛ کار از پیششان میرفت. ما هم اگر زنده باشیم کار از پیشمان میرود؛ اشتباه نکنید. منتها ما هر کداممان یک حکمی داریم. اگر صد میلیون آدم صد میلیون رأی داشته باشد، این نمیتواند کار بکند ـ یَدُاللّه مَعَالجَماعة[20] اجتماع میخواهد؛ متفرقهها کار ازشان نمیآید. اگر امروز علمای ایران، قم، مشهد، تبریز، اصفهان، سایر اَرْجاء مملکت، اگر چنانچه اعتراض کنند به این مطلب و به این کثافتکاریهایی که اینها دارند می کنند، این جنایتکاریهایی که اینها دارند میکنند، این عیاشیهایی که اینها میخواهند راه بیندازند و مملکت را به باد فنا بدهند، ملت را به باد فنا بدهند برای شهوات نفسانی خودشان، اگر اینها اعتراض بکنند، اعتراض دسته جمعی بکنند، شک نکنید که تأثیر میکند اما وقتی بنا شد که یکی برای یک جهتی، یکی برای یک جهتی، یکی تکلیف شرعی[را] اینطور می داند، آن یکی تکلیف شرعیاش را آنطور می داند، این مصیبت [است]. اینها مصیبت اسلام [است]. اسلامْ داشتنِ یک همچو معممینی برایش مصیبت است. مثلِ منِ معمم مصیبت است برای اسلام. من این را برای شما میگویم که آتیۀ شما تاریکتر است خدای نخواسته از حالا.
قیام سیدالشهداء هم برای تشکیل حکومت بود
شما یک قدری به فکر باشید، یک قدر توجه داشته باشید. هی ننشینید تکلیف شرعی برای خودتان درست کنید: کار تنبلها! تکلیف شرعیام این نیست؛ تکلیف شرعی آنی است که پیغمبر ... شما قوهتان بیشتر از قوای سیدالشهداء است. قوایی نداشت در مقابل آن قوه[ولی] پاشد قیام کرد، مخالفت کرد، چه کرد، تا کشته شد. آن هم میتوانست اگر تنبل بود ـ نعوذباللّه؛ میتوانست بگوید که تکلیف شرعی من نیست. از خدا میخواستند آنها که سیدالشهداء ساکت باشد و آنها به خرسواری خودشان سوار باشند. از قیام او میترسند. او «مُسْلم» را فرستاده که مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامی تشکیل بدهد؛ این حکومت فاسد را از بین ببرد. اگر او هم سر جای خودش مینشست و در مدینه وقتی که مردک[21]میآمد میگفت که بیعت کن، میگفت بسیار خوب سلّمهاللّه تعالی! نعوذباللّه اگر یک همچو چیزی میگفت، از خدا میخواستند؛ خیلی هم احترامش میکردند، دستش را هم میبوسیدند، روی سرشان هم میگذاشتند؛ پسر پیغمبر بود. شما هم اگر احترامتان کنند، مثل احترام به امامزادۀ مرده! به امامزادۀ مرده خیلی احترام میکنند: میآیند در مقابل امامزاده یا امام ـ علیه السلام ـ میایستند و خیلی هم احترام میکنند اما یک امامزادۀ زندهای اگر یک کلمهای بگوید، اگر خود حضرت امیر ـ خدا میداند که ـ اگر حضرت امیر در مقابل این حرف ها بود همان بساطی را که سر دیگران میآوردند سر او هم میآوردند. خدا میداند اینطور است. برای اینکه شهوت است؛ یَأکُلُون کَما تَأْکُلُ الأنْعامُ. حیوان نمیداند که خوراکی [که] دارد از کجاست، چه جور است، چه وضعی دارد. تمام دنیا کشته بشوند این علفش سر جای خودش باشد. بسیار خوب، همۀ عالم هم کشته بشوند بشوند. اینها حیوانند: یَأکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الأنْعامُ والنارُ مَثْویً لَهُمْ. بشارت باد بر ایشان که نار جای آنهاست. عار دارند! دنیا عار از اینها دارد، مسلمین عار دارند از این شاهنشاهها.
خداوند ان شاءاللّه همۀ شما را تأیید کند و بیدار کند؛ حوزههای مسلمین را و اسلام را و علمای اعلام را تأیید کند؛ و آنها را متوجه کند به این مفاسد. و شما همه موظفید به دعا کردن به اسلام و مسلمین و این بیچارهها که الآن گرسنه هستند و بیچاره هستند و گرفتار هستند و عدهای در حبس هستند و عدهای در زجر هستند و عدهای در بیمارستانها هستند و عدهای را که پستانهایشان را میخواهند عمل بکنند و اینها. دعا کنید به اینها؛ اینها مسلمانند، اینها بیچارهاند.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته"
با همه تنگناها و فشارهایی که براى رسیدن نوار سخنرانى امام به وسیله رژیم شاه به وجود آمده بود، متن آن به ایران رسید و تأثیرگذاری خود را هم در سطح بالایی نشان داد. ساواک در آن روزها هر نوع اعتراضى را سرکوب مى کرد و دستگاه هاى تبلیغاتى، اعم از جراید و رادیو و تلویزیون، با تمام توان دربارۀ چگونگى برگزارى جشن ها داد سخن مى دادند، امّا توده هاى مسلمان و آگاه نسبت به آنچه در کشورشان مى گذشت، سخت خشمگین بودند و همه جا سخن از ولخرجی هاى شاه و ایادى او بود.
بدیهى است سخنان امام در محافل دانشجویى خارج از کشور نیز بازتاب گسترده اى داشت. پرسش هاى تند خبرنگاران خارجى که براى تهیۀ عکس و گزارش هاى مربوط به جشن ها به ایران آمده بودند، از شاه دربارۀ هزینه سنگین جشن ها، دلیلى بر آگاهى آنها از موضوع بود و مسلماً اینگونه موارد، به وسیله افراد متعهد و مبارز در اختیار آنها گذاشته شده بود.
واکنش رسانه های خارجی به برگزاری جشن های 2500 ساله
لوموند با «اندوهبار» خواندن جشن های 2500 ساله برای مردم ایران نوشت: «به یقین این اجتماع که از لحاظ زرق و برق داستانهای هزار و یک شب را به خاطر می آورد، برای همهکس فرحبخش نبود. آری! این جشن های سلطنتی برای مردم ایران غمانگیز و اندوهبار بود. در جریان تدارک و انجام آنها صدها میلیون دلار از حاصل دسترنج مردم میهن بر باد رفت و خود مردم در معرض چنان ستمگریهایی واقع شدند که تصور آن هم دشوار است. وقتی رژیم های استبدادی جشن میگیرند حاصل آن برای مردم جز این نیست.»
رادیو بغداد نیز برگزاری این جشنها را «بزرگترین جنایات» در حق مردم ایران دانست و گفت: «اگر شاه قبول کند پولی که خرج شده، مال مردم ایران بوده و نه آنچه خودش از آمریکا پس از 28 مرداد آورده، آن وقت باید بپذیرد که بزرگترین جنایت را در حقِ شما مردم کرده و از هر خانواده شش نفری بیش از مبلغ 16 هزار تومان اخاذی کرده است».
رادیو پیک ایران با اشاره به رسوایی رژیم پهلوی در پی برپایی جشنهای 2500 ساله عنوان داشت: «جشنهای درباری نهتنها برخلاف علاقه درباریان، به اعتبار رژیم ایران در نظر جهانیان و در ایران نیفزود بلکه تمام کوشش هشت ساله دستگاه تبلیغاتی ایران را که میخواست واقعیت ایران را در زیر ماسک رنگین مخفی کند، بر باد داد.» این رسانه افزود: «برای تبلیغ جشنها در عرض 8 سال مبالغ کلانی خرج شد؛ مقالات فراوانی به صورت آگهی و با پرداخت مبالغ سنگین در مطبوعات خارجی به چاپ رسید؛ صدها نفر روزنامهنگار از خزانه روزی دریافت داشتند و اینک همه این هزینه ها و همه این کوشش ها بر باد رفته است. کاخ کاغذی تبلیغات فرو ریخته و چهره زشت حکومتی که کمترین رابطهای با مردم ندارد، برملا شده».
1 ـ اشاره به ماجرای غدیرخم.
2 ـ جمع رجاء؛ اطراف.
3 ـ همپیمان. مقصود«ذمّی» و آن کسی است که با مسلمانان پیمانی بسته است تا در پناه حکومت اسلامی باشد. اشارۀ امام به ماجرای حملۀ عوامل معاویه در زمان حکومت علی ع به شهر «انبار» است. که در آن یکی از سربازان معاویه خلخال زنی ذمّی را از پایش در آورد.
4 ـ «و کسانی که کافر شدند همچون چهارپایان میخورند و جایگاه آنان آتش است».سوره محمد آیه 12.
5 ـ «معاء» به معنی روده است. رسول خدا ص فرمود: «سَیَکُونُ مِنْ بَعدی سَمْنَةٌ یَأْکُلُ المُؤْمِنُ فی مَعاءٍ واحدٍ و یَأکُلُ الکافر فی سَبْعَةِ اَمْعاءِ»؛ بزودی بعد از من طعام چربی خواهد بود که مؤمن آن را با یک روده و کافر آن را با هفت روده خواهد خورد. وسائلالشیعه، ج 16، ص 406.
6 ـ مانند غلامان غذا میخورَد و مانند آنان مشی روش میکند. اقتباس از حدیثی مشابه از امام باقر (ع) پیرامون رسول اکرم (ص). ر. ک: بحارالانوار، ج 16، ص 225.
7 ـ بردهای افریقایی که به دست حضرت علی (ع) آزاد شد و پیوسته در خدمت آن حضرت بود. وی بعدها به دست حجاجبن یوسف ثفقی به شهادت رسید.
8 ـ کنایه از شاه، که او را «اعلیحضرت» میخواندند.
9 ـ از مباحث اصول فقه.
10 ـ شاه.
11 ـ رزق و هزینه.
12 ـ در سال 1350 یکی از مطبوعات آلمان غربی نوشت که قرآن مسلمانان را از استعمال صابون منع کرده است و آیۀ یاد شده سورۀ مائده، آیۀ 6 را شاهد آورده بود! دانشجویان مسلمان در اروپا مقالاتی در رد آن مقاله در مطبوعات منعکس کردند؛ سمیناری نیز دربارۀ بهداشت از نظر اسلام برگزار شد.
13 ـ اشاره به سکوت بعضی از علمای نجف.
14 ـ ابوجعفر محمدبن جریر طبری 224 ـ 310 ه . ق. صاحب تاریخ طبری.
15 ـ عزالدین علی بناثیر جَزَوی 555 ـ 630 ه .ق. صاحب کامل التواریخ مشهور به تاریخ ابن اثیر.
16 ـ نیز ر.ک: صحیح مسلم، ج 3، ص 1688.
17 ـ در لسان حدیث و فقه، ابو عبداللّه کنیۀ امام ششم حضرت جعفربن محمدالصادق (ع) است.
18 ـ عمربن حنظله از امام صادق (ع) دربارۀ تحاکم به طاغوت پرسید و حضرت آن را منع فرمودند و رجوع به فقها را به شیعیان توصیه کردند.
19 ـ ناصرالدین شاه.
20 ـ دست خدا با جماعت است؛ منسوب به رسول اکرم (ص). صحیح ترمذی، ج 9، ص 10.
21 ـ ولیدبن عتبه، حاکم وقت مدینه.