در آن جلسه درباره موسیقی و برنامههای صدا و سیما از خدمتشان سؤال کردم و آن حضرت درباره موسیقی فرمودند که «رخوتانگیز نباشد و مردم و جوانها را به رخوت و سستی و بیحالی و اینها نکشاند.» این به ما نشان داد که امام با موسیقی به طور مطلق مخالف نیستند و آن موسیقی را که متناسب با انقلاب و مبتنی بر اسلام باشد تأیید مینمایند.
به گزارش جماران، غلامعلی حداد عادل، در سال 1324 در تهران متولد شد. اهم مناصب دکتر حداد عادل عبارتند از: ریاست هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی، معاونت وزارت ارشاد، عضویت در شورای سرپرستی صدا و سیما، معاونت وزارت آموزش و پرورش، ریاست سازمان پژوهش و برنامهریزی درسی، ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر عامل بنیاد دایره المعارف اسلامی.
از دکتر حداد عادل تاکنون 25 عنوان کتاب به صورت تألیف و ترجمه مستقل یا با همکاری دیگران منتشر شده است که تعدادی از آنها کتب درسی دورههای مختلف تحصیلی بوده است.
آشنایی با حضرت امام
ورود اینجانب به زندگی اجتماعی، مقارن با آغاز نهضت حضرت امام در سال 1341 بود که دانش آموز سال آخر دبیرستان علوی تهران بودم. نهضت امام همان سال آغاز گردید و من و دوستان هم کلاسیام حوادث را در تهران از طریق اعلامیهها تعقیب میکردیم و پانزده خرداد را به چشم مشاهده نمودیم و در راهپیمایی گسترده عاشورای سال 1342 یعنی دو روز قبل از پانزده خرداد نیز حضور داشتم.
من قبل از پیروزی انقلاب توفیق دیدار امام را نداشتم گرچه عکس امام و نقش امام همیشه بر لوح سینهام حک بود. اینجانب بیشتر به وسیله شهید مطهری با شخصیت امام آشنایی پیدا کردم، زیرا به خدمت آن شهید بسیار میرسیدم و در آیینه او، امام را تماشا میکردم. بعد از آشنایی با امام نیز شباهتهای اصولی زیادی ما بین آن حضرت و شهید مطهری میدیدم.
اولین دیدار
اولین دیدار من با حضرت امام در فرودگاه مهرآباد بود. وقتی امام از پاریس برگشتند. من هم توفیق یافتم در جمع استقبالکنندگان در سالن فرودگاه باشم. آن حضرت تشریف آوردند و آن سخنرانی کوتاه را ایراد کردند. بزرگان انقلاب همه بودند. در آن تالار، مرحوم آیتالله طالقانی یادم هست چند لحظهای روی زمین نشستند و در همانجا سرود «خمینی ای امام» اجرا شد. در آن جا مرحوم حاج احمد آقا و مرحوم حاج مهدی عراقی در کنار امام بودند و دوستان دیگر نیز حضور داشتند.
دیدار با امام در مدرسه علوی
توفیق زیارت بعدی آن حضرت را در مدرسه علوی داشتم. چند روز بعد از 22 بهمن که هنوز امام در مدرسه علوی مستقر بودند و در واقع مهمان مؤسسه فرهنگی علوی بودند. از راه لطف یک روز اجازه دادند تا جمعی از فارغ التحصیلان و معلمان مدارس وابسته به آن مؤسسه که نوعا در آن زمان جوانان دانشجو و فارغ التحصیلان بودند خدمتشان برسیم و از نزدیک زیارتشان کنیم. در آن جلسه سخنرانی نیز فرمودند.
دیدار با امام در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی
در جریان انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بنده عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودم. در آن دوره احزاب و گروهها نامزدهای انتخاباتی معرفی میکردند. حزب جمهوری اسلامی هم بعد از مطالعات بسیار یک فهرست مفصلی برای سراسر کشور تهیه کرده بود و میخواست آن فهرست را اعلام بکند و قرار شد آن اسامی به نظر حضرت امام برسد تا اگر ایشان نظری دارند، اعلام بفرمایند. از طرف شورا اینجانب را برای تقدیم اسامی به حضور امام انتخاب کردند. با هماهنگی قبلی مهمان مرحوم ربانی املشی در قم شدم و در منزل ایشان ناهار خوردیم. ایشان در آن موقع مسئولیت و اداره حزب جمهوری اسلامی قم را به عهده داشت و ملاقات اینجانب با حضرت امام به وسیله دفتر آن حضرت هماهنگ شده بود تا در مدرسه فیضیه خدمت رسیده و لیست کاندیداها را تقدیم کنم.
در فیضیه جمعیت مثل دریای خروشان موج میزد. یک اتاقک فلزی ساخته بودند که امام در آنجا ظاهر میشدند و برای مردم صحبت میکردند. پشت آن اتاقک یک فضایی بود که اگر کسی میخواست خدمت امام برسد یا امام خودشان میخواستند یک قدری استراحت بکنند در آن جا حضور مییافتند. من نیز در آنجا به خدمت امام رسیدم در حالی که جمعیت شدیداً ابراز احساسات میکردند، به خدمتشان عرض کردم که این لیست اسامی نامزدهای مورد نظر حزب برای مجلس خبرگان است. امام فرمودند: اسامی پیش من باشد تا نگاه کنم و نظرم را اعلام کنم. طبیعی بود که اسامی آن چند ده نفر را در آن فرصت نمیشد مطالعه بکنند و نظر بدهند؛ اما نکته قابل توجهی که هنوز هم در یادم مانده است اینکه در آن روزهای سخت و پرمشغله یک نفر دیگر هم به خدمت امام آمده بود و قبل از من، ایشان صحبت میکرد. من هم کنار دست او ایستادم تا عرایضم را به امام بگویم. آن آقا کاسبی بود در یکی از گاراژهای تهران دکان تعویض روغن داشت و مردی متدین، جوان و از مریدهای حضرت امام بود. او از یک مشکل جزئی ساده در توزیع روغن اتومبیل، چون گران شدن و کمیابی صحبت میکرد. امام هم با طمأنینه و آرامش گوش میکردند. بعد از اتمام سخنان آن شخص، امام فرمودند: شما بروید پیش آقای سید عبدالکریم و مشکلتان را برای ایشان بگویید، انشاءالله حل میشود.
در آن زمان آقای موسوی اردبیلی در شورای انقلاب به برنامهها و مشکلات اقتصادی و همچنین به تولید و توزیع و مشکلات کسبه و اصناف رسیدگی میکردند و همه کارهای کشور به شورای انقلاب مربوط بود و من تعجب کردم که آن حضرت چقدر با صبر و حوصله در آن روزگار که کل کشور در تلاطم بود، با آرامش به آن مسائل جزیی هم توجه میکردند.
به همراه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در خدمت امام
یک بار به همراه اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در جریان شهادت آقای مهدی عراقی به خدمت امام در قم رسیدیم. در آن ملاقات شهید بهشتی، شهید باهنر و آقایان موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی و حضرت آیتالله خامنهای و همچنین دیگر اعضای حزب تشریف داشتند. در آن جلسه آقای مهندس میرحسین موسوی گزارشی از عملکرد حزب ارائه کرد. سپس حضرت امام راهنماییهای لازم را کرده و دعا فرمودند.
امام شورای سرپرستی صدا و سیما را به حضور خواستند
یکی از ملاقاتهای اینجانب با حضرت امام در زمانی بود که در شورای سرپرستی صدا و سیما عضویت داشتم. شورای پنج نفری سرپرستی صدا و سیما در آذرماه 1358 شروع به کار کرد. در آن دوره سازمان مذکور با مشکلات زیادی رو به رو بود. یک سازمان عریض و طویل و یک جو تبآلود انقلابی با وجود گرایشهای مختلف که حساسیت خاصی داشت. از جهات فکری، سیاسی، فرهنگی، اسلامی و انقلابی، همه اذهان متوجه صدا و سیما بود. این دیدار را خود آن حضرت لازم دانسته و شورای سرپرستی را خواستند. در این ملاقات آقایان موسوی خوئینیها، بهزاد نبوی، احمد عزیزی، ابراهیم پیراینده و اینجانب حضور داشتیم که امام نصیحت و راهنمایی فرمودند. در آن جلسه درباره موسیقی و برنامههای صدا و سیما از خدمتشان سؤال کردم و آن حضرت درباره موسیقی فرمودند که «رخوتانگیز نباشد و مردم و جوانها را به رخوت و سستی و بیحالی و اینها نکشاند.» این به ما نشان داد که امام با موسیقی به طور مطلق مخالف نیستند و آن موسیقی را که متناسب با انقلاب و مبتنی بر اسلام باشد تأیید مینمایند.
درخواست تفسیر قرآن از امام
در آن ملاقات بنده خدمت امام عرض کردم که بعد از فوت مرحوم آیتالله طالقانی تفسیری که ایشان در تلویزیون بیان میفرمودند، ناتمام مانده و خلأ آن احساس میشود و مردم انتظار برنامهای متین را در این زمینه دارند و متأسفانه در جامعه، انقلاب را بر اساس نتایج مادی و رفاهی ارزیابی میکنند و همه صحبت آب و نان و مسکن میکنند، البته اینها مهم است اما همه انقلاب اینها نیست. حضرتعالی هم که بهتر از ما میدانید اگر یک طوری بشود که آن بـُعد معنوی انقلاب بیشتر مطرح بشود، خوب است و بالنتیجه از شما خواهش میکنم که خودتان تفسیر قرآن را به عهده بگیرید. اجازه بدهید که ما در هفته یک برنامه تفسیری از شما ضبط و پخش کنیم. امام فرمودند که: مانعی ندارد. ما خوشحال شدیم و پنج جلسه در پنج هفته با هماهنگی قبلی، حضرت امام تفسیر سوره حمد را بیان کردند که از تلویزیون پخش شد. این تفسیر سوره حمد را که از امام به یادگار مانده اگر خدا قبول بکند حاصل درخواست بنده از آن بزرگوار است.
ملاقات مذکور در نیمه دوم آذرماه سال 1358 بود. اینجانب درخواست فوق را با شناختی که از مقام عرفانی و علمی و قرآنی امام داشتم، عنوان کردم. بعد از پنج هفته ماجرای کسالت قلبی آن حضرت پیش آمد که ناچار در بیمارستان قلب تهران بستری شدند و پس از آن در تهران اقامت گزیدند.
با تعدادی از معلمین در حضور امام
ملاقات دیگری که با حضرت امام داشتم در سال 1360 بود. زمانی که کتاب بینش دینی را برای سال چهارم دبیرستانها تألیف کرده بودیم و عدهای از دبیران حدود چند صد نفر به تهران دعوت شده بودند تا در دوره آموزشی شرکت کنند. من هم از دستاندکاران و مدرسان این دوره بودم. آنها اصرار داشتند که خدمت حضرت امام برسند. بنابراین جهت اخذ وقت ملاقات روز پنجشنبهای به دفتر امام تلفن کردم. پاسخ دادند امام، جمعهها دیدار ندارند. من خدمت شهید باهنر عرض کردم که شما واسطه بشوید. آن موقع شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش بودند و تلفن کردند که باز هم نتیجه نگرفتیم. شب رفتم منزل شهید باهنر که در همان جماران بود و گفتم: هر طور شده شما باید این ملاقات را برای این معلمها بگیرید. او به شهید رجایی تلفن کرد و داستان را گفت که حیف است که این معلمهای دینی امام را نبینند و برگردند و وضعیت هم طوری بود که منافقین و گروههای مختلف دیگر در مدرسهها خیلی تبلیغات میکردند و معلمهای دینی، سربازان و افسران خط مقدم جبهه بودند. شهید رجایی به دفتر امام تلفن کرده و درخواست ملاقات برای معملین مذکور را مینماید. به هر صورت دفتر امام پاسخ میدهد که گرچه امام هیچ وقت روزهای جمعه ملاقات عمومی ندارند و معمولا به کارهای شخصی خودشان میرسند، اما چون صحبت از معلمها است آن هم معلمهای دینی، امام استثنائا موافقت کردند. ما خیلی خوشحال شدیم و فردا که روز جمعه بود معلمها را به جماران بردیم و بنده تنها وقتی که فرصت کردم در جمع و در حضور امام صحبت بکنم، همان روز بود؛ چون قبل از صحبت امام همیشه آن مسئولی که جماعت را آورده بود یک گزارشی میداد. من چند دقیقهای از همان پایین پشت میکروفون صحبت کردم و سپس امام سخنرانی فرمودند و این از یادگارهای خوب امام برای فرهنگیان است.
دیدار با امام پس از شهادت برادرم
بار دیگری که خدمت امام رسیدم بعد از شهادت برادرم مجید حداد عادل بود. او در هفتم مهرماه بعد از علمیات ثامنالائمه که به شکست حصر آبادان انجامید در دارخوین به شهادت رسید. دوستان لطف کرده و وقت ملاقاتی برای اعضای خانواده ما از جمله مرحوم پدرم، مادرم، مرحوم مادربزرگم و خانم آن شهید گرفتند.
در آن دیدار امام خیلی محبت و لطف کردند و من مختصری شهید را معرفی کردم و از خدمات آن شهید در رادیو گزارشی داده و گفتم: از جمله خدمات برادرم اهتمام به ساخت سرود «این بانگ آزادی است» (نگفتم سرود الله اکبر، خمینی رهبر) و سرود شهید مطهری است و برادرم مدیر رادیو بود. بعد هم مادرم گفت که من همیشه شرمنده خانواده شهدا بودم که سهمی در این انقلاب نداشتم، حالا این شهید ما را سرافراز کرد. پدرم نیز در آن دیدار صحبت کرد. پسر سه ساله و بسیار شیطان و پر جنب و جوش اخوی شهید ما هم در جمع بود ما قبل از دیدار نگران بودیم که او در خدمت امام شیطانی بکند، فلذا صبح آن روز قربان صدقهاش رفته و دست به سر و گوشش کشیده بودیم که شهاب جان وقتی خدمت امام رسیدیم مبادا شیطانی بکنی و او گفته بود، چشم. بعد که رفتیم خدمت امام نشستیم او تازه یادش افتاد که باید چه کار بکند و از همان جایی که نشسته بود همین طوری پشتک میزد، میرفت جلوی امام و دو مرتبه بر میگشت پیش بقیه حالا همه ماندهاند که چه کار بکنند. من گفتم که: آقا دعا کنید تا این بچه که پسر شهید است شیطنتش را کنار بگذارد. امام خندیدند و گفتند: بچه خوب است که شیطان باشد. امام با این سخن ما را آرام کردند که نگران و ناراحت نباشیم و خیلی راحت برخورد کردند.
تذکر امام درباره یک کتاب
ملاقات دیگر با حضرت امام به طور خصوصی در حسینیه جماران و در زمان وزارت آقای اکرمی در آموزش و پرورش اتفاق افتاد و ماجرا بدین صورت بود که آقای اکرمی یک روز فرمودند: فردا معاونین همه آماده شوند تا خدمت امام برویم. بنده منتظر بودم که ماشین بیاید و مرا به جماران برساند؛ ولی راننده اشتباه متوجه شده و به یک جای دیگری برای سوار کردن بنده رفته بود. در نتیجه من به ساعت مقرر نرسیدم و هرچه تلفن کردم و به این طرف و آن طرف که وسیلهای پیدا کنم و زودتر خودم را برسانم، ممکن نشد. در واقع آن روز من به هر دری زدم که خودم را به این ملاقات برسانم میسر نشد. بعد از زحمت زیاد مثلا با نیم ساعت تأخیر راننده آمد و به سوی جماران به راه افتادیم. وقتی من به جماران رسیدم آقای اکرمی و بقیه از زیارت امام برمیگشتند. من به آقای اکرمی گفتم: حالا که من تا اینجا آمدهام، باید بروم و امام را زیارت بکنم، این نمیشود تا حالا من این قدر بدشانسی نیاورده بودم که به هر دری زده باشم کار جور نشده باشد. این بدشانسی بیحکمت نیست و این جوری نمیشود، این کار حساب داشته است. آقای اکرمی شما باید برگردید و من را پیش امام ببرید. آقای اکرمی برگشت و به حاج احمد آقا گفت که فلانی قرار بود که در این ملاقات باشد و نرسیده، حاج احمد آقا خیلی به ما محبت داشت و گفت که باشد شما بیا. سپس خدمت امام میرود و میگوید که یکی از معاونان وزارتخانه دیر رسیده و میخواهد شما را ببیند، امام دوباره به اتاق برگشتند و بنده تنها خدمتشان رسیدم و عرض سلامی کردم و دستشان را بوسیدم ولی گفتم: آقا من در وزارت آموزش و پرورش مسئول کتابهای درسی هستم اگر شما راجع به کتابهای درسی تذکری دارید بفرمایید من استفاده بکنم. امام فرمودند: من که حالا دیگر نمیرسم این کتابها را نگاه بکنم مواظب و مراقب باشید. سپس به حاج احمد آقا اشاره کرده و گفتند: آن موضوع فلان کتاب به ایشان مربوط میشود؟ و آن درباره کتابی دانشگاهی بود که بعضی از استادها در یکی از درسها آن را توصیه کرده بودند. در آن کتاب مطالب نامناسبی بود، اتفاقا من از طرح مربوط به مسأله آن کتاب پیش امام از طریق جناب آقای خاتمی که آن موقع مسئولیت وزارت ارشاد را داشتند مطلع بودم. آقای خاتمی گفته بود که راجع به این کتاب خدمت امام مطلبی مطرح شد و امام از اینکه مثلا این جور مطالب راجع به روحانیت در دانشگاهها ترویج بشود ناراحتند و من این در ذهنم بود بعد که من گفتم مسئول کتابهای درسی هستم، امام به حاج احمد آقا گفتند: آن موضوع به آقا مربوط میشود؟ احمد آقا گفت: خیر، آن مربوط به دانشگاه است. من که میدانستم امام راجع به چه موضوعی صحبت میکنند گفتم: آقا، آقای الگار از ارادتمندان شما است و اگر خاطرتان باشد چند سال پیش به خدمتتان آمد و راجع به انتخابات یک مصاحبهای با جنابعالی کرد و حضرتعالی مفصل صحبت کردید. آقای الگار قصد سوء نداشته است. امام گفتند: من یادم نمیآید؛ ولی آن مطلب، مطلب خوبی نیست.