در منطق اصلی دموکراتیک و مردمسالاری، نه یک دیکتاتور حق نسل کشی دارد، و نه کسی که در انتخابات (با کمک سرمایه) به قدرت رسیده باشد. تاریخ معاصر استعمار و جنایت غربیان در غزه علیه مردم فلسطینی نشان داده است که در نوع لیبرال دموکراسی غربی این استاندارد دموکراتیک رعایت نمی شود. عملکردهای جنگطلبانه و غیر انسانی تاریخی با جهان جنوبی، در حقیقت برای ارزش ها و الگوی «سوسیال دموکراسی» متعهد، علت وجودی آفریده است.
فرید مرجایی، تحلیل گر مسائل آمریکا و مقیم این کشور در یادداشتی برای جماران نوشت:
اینگونه شناخته می شود که در جوامع امریکا و اسرائیل آزادی مطبوعات، انتخابات و مناسبات دموکراتیک مستقر است. آیا در حقیقت، نوع لیبرال دموکراسی در امریکا و اسرائیل به شکل گیری و اجرای مردمسالاری انجامیده است؟ آیا سلطه نظامی به دیگر جوامع (یا حتی نسل کشی)، می تواند در قالب لیبرال دموکراسی دریافت شود؟ آیا دخالت های قدرت های خارجی، تاثیری بر روند توسعه مدنی کشور های آسیای غربی (خاورمیانه) داشته است؟ فاجعه غزه، در مورد توسعه مدنی/ دموکراتیک در فلسطین اشغالی، و مناسبات متروپل امریکا به ما چه می گوید؟
اکنون سرزمین فلسطین شاید تنها جامعه ای باشد که استعمار سنتی مستقیم را تجربه می کند. با بررسی اجمالی تحولات تاریخی به این نتیجه می رسیم، که اشغال سرزمین فلسطین، و دخالت سلطه استعماری، روند توسعه مدنی/ دموکراتیک در منطقه را از بستر و مسیر رشد طبیعی خودش منحرف کرده است.
در اوایل قرن بیستم، سرزمین فلسطین در سیطره (مستعمره) و تحت قمومیت حکومت عثمانی بود. در آن مقطع، با پیدایش جریان رفرمیستی «ترک های جوان»، در کنار گشایس هایی، خلافت عثمانی رو به زوال بوده، و فلسطین با پرداخت مالیات، نوعی از خودمختاری فرهنگی برخوردار بود. برخلاف تبلیغات و پروپاگاندای صهیونیستی، فلسطین خالی از سکنه و عقب مانده نبود. در حقیقت، در شهر های فلسطین نهاد های فرهنگی، چون روزنامه ها، سازمان زنان، و اصناف فعال بودند. چند قرن پیش از آن، بخاطر یهودی ستیزی انگیزیسیون استپانیا، یهودی هایی به سیطره عثمانی مهاجرت کرده، و به صورت اورگانیک در بافت اجتماعی قرار داشتند. به عبارت دیگر، جمعیت مسلمان، مسیحی و یهودی، در کنار هم بطور صلح آمیز در تعادل با یکدیگر می زیستند.
برنامه های استعماری صهیونیست قرن بیستم، به این تعادل اجتماعی صدمه عمیقی وارد کرد. مهاجرین یهودی تبار از روسیه، لهستان و اروپا، با قصد برنامه استعماری اشغال سرزمین فلسطین بحران جدیدی را آفریدند. ضعف حکومت عثمانی در این مرحله، راهبرد دقیقی به این روند نداشت. مهاجرین صهیونیست جدید منطقه، برای هدف غائی پاکسازی قومی و اخراج مردم بومی فلسطین، به تشکیل نیرو های نظامی/ تروریستی مثل ایرگون، استرن گنگ و هاگانا دست زده، و با خشونت ساختاری تجاوز هایی را آغاز نمودند.
بعد از تشکیل کشور اسرائیل در 1948، با هدف پاکسازی قومی منطقه، نیرو های تروریستی صهیونیست به روستا ها و شهرک های بومی فلسطینی حمله ور شده، و قتل عام هایی صورت گرفت. صد ها هزار فلسطینی آوره شده و به مناطق و کشور های همجوار پناهنده شدند. دو نسل از آوارگان فلسطینی ها دراردوگاه های مختلف زیسته اند. اکثر ساکنین کنونی نوار غزه، مردم بومی منطقه غزه نیستند، بلکه، آوارگانی هستند که از مناطق مختلف از سرزمین فلسطین در فاجعه نکبت 1948 به غزه پناهنده شدند. از این جهت، امروز هم کمپ های آوارگان در داخل خود غزه موجودند (و در اخبار این روز ها هم شنیده می شود که جنگنده های هوایی اسرائیل «اردوگاه های آوارگان» در داخل خود غزه را بمباران کردند). این جا به جایی جغرافیایی/ قومی و تجربه جمعی تبعید، بر کلیت جامعه و هویت مردم فلسطین تاثیر گذار بوده است.
یکی از آخرین کتاب های ادوارد سعید، متفکر فلسطینی تبار در مورد «تجربه تبعید» می باشد. از طرف دیگر، مناطق کرانه باختری و غزه همواره تحت کنترل نظامی اسرائیل بوده است. سرکوب و کنترل مسقتیم استعماری در مناطق تحت اشغال، بی تأثیر بر روند جامعه مدنی تحت سلطه نبوده است. به عبارت دیگر، این روند دخالت استعماری عامل خارجی، باعث اعوجاج در مناسبات طبیعی خود جامعه مدنی و مردم فلسطین می شود.
جامعه فلسطین برای مدت ده ها تحت سلطه نوعی حکومت نظامی بوده است. جامعه ای تحت خشونت روزمره نیرو های نظامی اشغالگر در یک بازده زمانی طولانی، مردم تحت سلطه را از نظر روانشناسی جمعی، در اضطراب و تروما عمیق قرار می دهد. در این شرایط استرس جمعی، و در تلاش برای خروج از انفعال و ناتوانی، قابل درک است که مذهب به عنوان تکیه گاه، مرجع و سپر بومی، یک جایگاه برجسته ای پیدا کند. قرائت افراطی از دین نیز امکان پذیر می گردد.
حماس در انتخابات برگذار شده سال 2006 پیروز شد، ولی بعد از انتخابات مذکور، نمایندگان حماس به وسیله اسرائیل زندانی و یا کشته شدند، و از آن زمان غزه مورد تحریم و محاصره کامل بوده است. در صورتی که، تحلیل های متعددی می گویند که می بایست اجازه داده می شد که حماس دولتی تشکیل داده و در شرایط پاسخگویی قرار می گرفت. در شرایط مسئولیت–حکومت، حماس به احتمال زیاد معتدل می گشت.
به عنوان مثال، در قانون اساسی اخیر حماس، کشور اسرائیل با مرز های 1967 به رسمیت شناخه شده است. به عبارت دیگر، مسیر طبیعی رشد دموکراتیک می بایست در بستر طبیعی پیش می رفت، ولی عامل خارجی باعث اعوجاج در فرآیند و مناسبات جامعه تحت سلطه شد. به این معنی که، دخالت سلطه استعماری، باعث تحریف عاملیت و شکل گیری کنش مردم می گردد. سرزمین اشغالی فلسطین دو خیزش انتفاظه را به عنوان حرکت مدنی تجربه کرد. یک سیاست پیچیده از طرف غرب، می توانست کمک کند که حرکت انتفاضه را در بستر مدنی قرار دهد.
تأثیر بحران بر جوامع منطقه
در سطح وسیع تر، روند سیاست های فزون طلب رژیم صهیونیستی (و آمریکا) از زمان پیدایش کشور اسرائیل، در روند توسعه مدنی/ دموکراتیک کل منطقه (آسیای غربی) هم بی تأثیر نبوده است. بازدارندگی آمریکا از دست یافتن به یک تفاهم عملی به حل مسأله فلسطین، و حمایت مستقیم آمریکا از سیاست های استعماری حاکمیت استعماری در هشت دهه گذشته، منطقه را در یک شرایط بحران طولانی مدت قرار داده است. این بحران در زیر پوست منطقه، هرازگاهی با رو در رویی خشونت بار، سر باز می زند.
اسرائیل با حمایت مستقیم دیپلماتیک آمریکا هر سناریو صلح و یا تفاهم را به بهانه های مختلف تخریب می نماید، تفاهم هایی از قبیل کمپ دیوید، تفاهم مادرید، پکیج پیشنهادی فهد صعودی، و یا تفاهم اسلو. برنامه پر شتاب شهرک سازی های غیر قانونی در سرزمین های اشغالی، برای اسرائیل ابزاری حساب شده ای بوده که مانع تشکیل یک کشور مستقل فلسطین شود. هدف از شهرک سازی ها نوعی جابجایی جمعیتی ست که مهاجرین یهودی اروپای شرقی، جایگزین ساکنین بومی مناطق شوند. مناخیم بگین، نخست وزیر سابق اسرائیل، این پروژه را «ایجاد واقعیت بر روی زمین» نامید. به این معنی که روند توسعه استعماری اسرائیل علیرغم بحرانی و غیر قانونی بودن، یک واقعیت بازگشت ناپذیر شود.
آوارگان فلسطینی در دو نسل در اردوگاه های مختلف در کشور های سوریه، اردون و لبنان به سر می برند. اینکه علیرغم قطعنامه های مختلف سازمان ملل متحد، اسرائیل/ آمریکا مانع یک چشم انداز و نقشه راه برای سرنوشت میلیون ها مردم فلسطین شده اند، بحرانی برای کشور های همسایه و منطقه آسیای غربی نیز ایجاد کرده است. نحوه اجرای عملی سیاست امریکا، شرایط نامناسب و حتی فساد را به حکمرانی این کشور ها نیز میسر نموده، و مشخصا شکل گیری جامعه مدنی را با چالش هایی روبرو کرده است.
می توان چند عامل از هژمونی امریکا را در تحریف توسعه مدنی در کشور های منطقه دست داشته، نام برد- حمایت از نیرو های استبداد زده و دست نشانده در دوره جنگ سرد، دسترسی به منابع انرژی عربستان و شیخ نشین های خلیج فارس، و تحمیل سیاست های بحران آمیز رژیم اسرائیل به منطقه. برای اینکه شرایط اضطراری و بحرانی اسرائیل ادامه پیدا کند، آمریکا مجبور است به عوامل غیردموکراتیک متوسل شود. در عین حال، الیگارشی کشور های ثروتمند نفت خیز منطقه با ارتباط های سرمایه مالی به متروپل گره خورده اند.
در همین زمینه می شود گفت که، بعد از مشروطه و ما بین شهریور 1320 و مرداد 1332، جامعه مدنی ایران، در بستر طبیعی رشد خود در حرکت قرار گرفته بود. ولی کودتای 28 مرداد، و انجماد استبداد دو دوره پهلوی، مسیر مدنی، دموکراتیک، و روبرویی تجدد/سنت را از ریل و مسیر طبیعی خود خارج نموده، و اعوجاجی در این مناسبات ایجاد نمود. جامعه یک دستگاه ماشین نیست که حاکمیت (یا سلطه خارجی) یک کنش یکطرفه با آن داشته باشد.
فاجعه غزه و لیبرال دموکراسی متروپل
از زمان پیدایش دوره روشنگری، جامعه غرب جنبه پارادوکس دیگری نیز چون برده داری در سطح صنعتی، و استعمار را به همراه داشت. برده داری، تصاحب انسان دیگر، شدیدترین نحوه تجاوز به کرامت انسانی دیگری بود. مدرنیته علیرغم جوانب رهایی بخش آن، با اختیار بخشی تام به انسان، سلطه بر طبیعت، و بر دیگری (برده داری، و استعمار) را نیز به همراه داشت.
زمانی که در جوامع اروپایی، مثل انگلیس و فرانسه، و آمریکا، لیبرال دموکراسی، آزادی انتخابات و آزادی بیان برقرار بود، در عین حال، سلطه استعماری آنها در کشور های جنوب جهانی، ثمره و ارزش اضافی را به متروپل منتقل می نمود. ولی نکته اصلی بحث ما اینکه جوامع غربی، خشونت استعمار و سلطه بر جوامع دیگر را در داخل همان قالب لیبرال دموکراسی بصورت ایدئولوژیک توجیه و قابل قبول می نمود. در مناسبات قدرت در همان جوامع دموکراتیک، پارادایم غالبی شکل می گیرد، که این پارادوکس ها برای شهروند متروپل برجسته و غیر طبیعی جلوه ندهد– به هر حال شهروند متروپل، تبعات استعمار جنوب جهانی برایش بصورت مادی، و تجربه زیسته نیست. در توجه و تلاش ما برای رسیدن به روح حقیقی دموکراسی خواهی، چگونه این دو جنبه را در تحقق دموکراسی خواهی لحاظ کنیم؟ هرمنوتیک انتقادی به این موضوع می پردازد که چگونه از نظر فرهنگی/ سیاسی مناسباتی برقرار می شود که این تناقضات در کنار هم قرار گرفته و برای شهروند نورمالایز و موجه جلوه دهد.
زمانی که کشور چین در قرن نوزدهم مستعمره چند کشور اروپایی بود، و آنرا در تاریخ خود «قرن تحقیر» می نامد، زمانی که انگستان دو جنگ استعماری تریاک را به چین تحمیل می کرد، خود کشور انگلستان بعنوان یک جامعه دموکراتیک با ارزش های لیبرال شناخته می شد. در بررسی و پژوهش تاریخ استعمار، ما به قتل عام ها و جنایات استعمار فرانسه در الجزائر، جنایات استعمار بلژیک در کنگو، استعمار انگلیس در هند، جنایات جنگی امریکا در ویتنام، نسل کشی بومیان در امریکا بوسیله مهاجرین اروپایی بر می خوردیم.
در حقیقت، این گزینه ها و آمار جنایات بصورت آکادمیک و انتزاعی به ما منتقل می شد. ولی اتفاقات هفت ماه گذشته در غزه، جنایت علیه بشریت و نسل کشی مردم فلسطین به وسیله رژیم اسرائیل (به همراهی همان کشور های دموکراتیک اروپایی) در رو به روی چشم ما صورت گرفته است. جنایات هولناک علیه غیرنظامیان، زنان و کودکان، سوالاتی را در مورد دموکراسی امریکا/ اسرائیل برای ما مطرح نموده است. در این رابطه، کشور اسرائیل در رسانه های غربی همواره به عنوان «تنها دموکراسی منطقه» ارجاع می شود.
در چند ماه گذشته، در بمباران غزه، رژیم اسرائیل به طور استراتژیک مرتکب جنایات هولناکی شده است. به طور تعمدی درصد بالایی از ساختمان های مسکونی، همه بیمارستان ها، کلیسا ها، کتابخانه ها، مساجد، انبار های غذا، آسیاب گندم، زیربنا های شهری، دانشگاه ها، میراث فرهنگی، آرشیو های اسناد تاریخی را هدف قرار داده است. کشتن امدادگران بین المللی و خبرنگاران بین المللی به وسیله اسرائیل بطور چشمگیری بالا بوده است. بخاطر بمباران روزانه اسرائیل، هزاران نفر در زیر آوار هستند، بیش از یک میلیون مردم فلسطین در خود محوطه کوچک غزه آواره شده اند. رژیم اسرائیل مانع انتقال دارو، آب و غذا به غزه شده است. به همین جهت، مردم غزه در شرایط قحطی بسر می برند. با توجه به رفتار اروپا (به استثنای ایرلند، اسپانیا و نروژ) در این ماه های گذشته، گویی گناه و تقصیر تاریخی آلمان، باید با خون فلسطینی شسته شود! با استناد به این واقعیت ها بود که نهاد های مختلف بین المللی و حقوق بشر مثل سازمان ملل، تحولات غزه را جنایت علیه بشریت نامیده اند.
جنایات ارتش اسرئیل در حدی بوده است که متفکران و فعالین حوزه مدنی سوالات عمیقی را در تناقض رفتاری غرب نسبت به حقوق بشر جهانی، و «ارزش های لیبرال» عنوان نمودند. هنگامی که متفکر مشهور یورگن هابرماس، مبتکر مفاهیم دموکراتیکی چون «جامعه مدنی، خرد ارتباطی، دیالوگ، و مناسبات بین الاذهان»، بیانیه حمایت از اسرائیل را همزمان با رخداد جنایات اسرائیل منتشر نمود، بسیار از ناظران جامعه مدنی را در شوک قرار داد، که بر سر پروژه روشنگری و حقوق بشر چه آمده است؟ چرا که هابرماس الاخص نماینده پروژه روشنگری در عصر حاضر شناخته می شود.
علیرغم زبان دیپلماتیک و ظاهر سازی ها، دولت آمریکا (سیستم قدرت) بطور منظم و استراتژیک، با اقدامات اسرائیل در هفت ماه گذشته همراهی مستقیم داشته. این همراهی در چند بعد مختلف پیش می رود. از نظر پشتیبانی مالی، امریکا میلیارد ها دلار سریع به اسراییل ارسال نمود، از نظر تسهیلات جنگی، امریکا انواع سلاح از جمله بمب های 500 کیلویی، بمب های فسفر، و بمب های خوشه ای به اسرائیل منتقل کرد. از نظر پوشش دیپلماتیک، در زمان کشتار بی امان غیر نظامیان فلسطینی در غزه، امریکا هر چهار قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل برای آتش بس را وتو کرد ( که رژیم اسرائیل به موانعی بر نخورد).
به خاطر تغییرات سیستم اقتصادی آمریکا در چند ده اخیر، سیستم قدرت در کشور امریکا به سرمایه مالی گره خورده است. اکنون در انتخابات ریاست جمهوری در امریکا کاندید های نهایی دموکرات و جمهوریخواه در حد میلیارد ها دلار هزینه کمپین انتخاباتی می کنند، بخشی از این میلیارد ها دلار هزینه کمپین، از طرف میلیاردر ها و سرمایه داران تهیه می شود. دقیقا به همین جهت، منظور و اهداف سیاسی سرمایه داران، بر روند کلی سیاسی تاثیر چشمگیری پیدا می کند. نقش تعیین کننده سرمایه در این سطح در شکل دادن مناسبات قدرت، به ما می گوید که یک آلیگارشی مالی در چارچوب «لبیرال دموکراسی» آمریکا در کار است.
روح و معنی واقعی دموکراسی آن است که قدرت مطلقه سلطه (نظامی/ سرمایه) محدود شده، و قدرت به مردم واگذار گردد، نه اینکه بر مردم جامعه دیگر جنگ و سلطه را تحمیل نماید. بی جهت نیست که نئوکان های جنگطلب در امریکا (که حامیان افراطی اسرائیل هستند)، این اواخر سپهر تفکر لیو اشتراوس، هابز و ماکیوالی را قابل بازبینی عنوان می کنند.
سوال اصلی که در بحث «دموکراسی و سلطه» مطرح می شود اینکه در جامعه آمریکا، حمایت مستقیم از جنایات و نسل کشی اسرائیل چگونه در قالب «لیبرال دموکراسی» برای افکار عمومی عرضه می شود؟
امپراطوری رسانه ای در غرب و بخصوص در امریکا، نقش کلیدی در شکل دادن سپهر غالب دارند.
از آنجا که رسانه های مستقر بخشی از شرکت های بزرگ انتفاعی (با پشتوانه سرمایه قوی) می باشند، آنها جایگاه توانمندی در پارادایم سازی پیدا می کنند. مضاعف بر اینکه رسانه آلترناتیو موثر در جامعه وجود نداشته؛ بنابراین، روایت آلترناتیو نسبت به تحولات جهانی و سیاست رسمی سیستم قدرت در جامعه شکل نمی گیرد. رسانه های مستقر در جامعه آمریکا تقریبا یک شرایط تک-صدایی نسبت به تاریخ فلسطین، عملکرد کنونی اسرائیل در غزه، و اعتراض و بسیج دانشجویی در دانشگاه ها بدست می آورند؛ و همواره تکرار می شود که «اسرائیل تنها دموکراسی در منطقه».
در این رابطه اشاره به مصداق هایی حائز اهمیت می باشد. روزنامه نیویورک تایمز، که خط مشی لیبرال/ مرکز داشته، اهمیت خاصی برای طبقه سیاسی دارد. امپراطوری رسانه ای روپرت مرداک مثل شبکه خبری فاکس، روزنامه وال استریت ژورنال، و روزنامه نیویورک پست، مستقیم بیان کرده بود که در سال های طولانی خط راستگرای حامی اسرائیل را همواره پیش برده است.
از 7 اکتبر به بعد رسانه های مستقر غربی بسیار حساب شده و استراتژیک در حمایت از اسرائیل عمل می کردند. پروپاگاندا رسانه ها بر روی چند پایه استوار بود :
1. هفت اکتبر آغاز مشکلات فلسطین و اسرائیل بوده است، گویا تاریخ اشغال سرزمین و جمعیت آواره فلسطین وجود نداشته است.
2. گزارش تحولات فقط معطوف به حماس (تروریست) می شود، افرادی را گروگان گرفته است و باید از بین برود.
3. اسرائیل حق دفاع از خود دارد.
4. اتهام های ضد یهودی بودن و یهودی ستیزی موضوع اصلی بود که فضا را پر می کرد.
5. این یک جنگ در غزه است و متاسفانه در جنگ همه صدمه می بینند و مثل همه جنگ های دنیا ما فقط نظاره گر پاسیو نسبت به عوارض این جنگ دلخراش هستیم.
در حقیقت آنچه در غزه رخ می دهد جنگ نیست چرا که حماس که نیروی هوایی ، دریایی، ستاد مرکزی، سیستم رادار، تجهیزات تکتولوژی نظامی و نیروی مسلح رسمی ندارد. در واژه جنگ یک دوگانه برابر وجود دارد که می گوید از آنچه رخ می دهد متاسف هستیم اما خب جنگ است. در حقیقت، این یک جنگ دوطرفه نیست، بلکه یکطرف مرتکب جنایت علیه بشریت می شود و طرف دیگر، قربانی نسل کشی است.
در نتیجه، نقش آمریکا و حمایت های مستقیم امریکا در این نسل کشی کمرنگ می شود. این سیاست در پنجره زمانی که اسرائیل قرار است جنایت هایی انجام داده و فلسطین را با خاک یکسان کند، افکار عمومی منحرف شده و معطوف به پروپاگاندا چندگانه ای که ذکر کردیم می شود.
نکته اصلی در رسانه ها و فضای رسانه ای و مطبوعاتی، بحث یهودی ستیزی بود . تقریبا هر زمان مسئله غزه و جریان اسرائیل پیش می آید همراه آن یک بحث یهودی ستیزی هم در این فضا عنوان می شود. به عنوان مثال، زمانی که کمیته کنگره روسای دانشگاه های هاروارد ، پنسیلوانیا و ام آی تی و کلمبیا را که خواست به آنها حمله کرد که در دانشگاه های شما در سایه تظاهرات در واقع یهودی ستیزی در جریان است. (یکی از حقوقدانان به نمایندگی از دعوی آفریقای جنوبی در دادگاه جهانی اظهار داشت که «دفاع از خود» به معنی مرتکب شدن جنایت علیه بشریت نیست)
در اواخر ماه دسامبر 2024 بعد از شروع حمله جنایت آمیز رژیم اسرائیل به غزه، روزنامه نیویورک تایمز، مقاله ای از دو خبرنگار ناشناس اسرائیلی که پشت خبرنگار اصلی نیویورک تایمز گلتمن قرار داشتند، منتشر کرد و با ادعاهای کاذب در مورد عملکرد حماس. در آن مقاله در مورد تجاوز و جنایات بطور کاذب مطرح شد. مدتی بعد ثابت شد که این مقاله حاوی دروغ های معتددی است. چند ماه قبل از حمله نظامی آمریکا، نیویورک تایمز مقالاتی با اطلاعات جعلی از جودیث میلر و دیوید گوردن منتشر نموده بود. بعد ها روشن شد که این گزاره های دروغ از طرف دفتر دیک چنی بطور مخفیانه به آن دو خبرنگار داده شده بود.
روزنامه واشینگتن پست روز 16 ماه می، 2024 در مقاله ای افشا نمود که چند شخصیت میلیاردر حامی اسرائیل که گروهی تشکیل داده بودند، مخفیانه از شهردار نیویورک خواستند که پلیس به دانشجویان معترض جنگ در دانشگاه کلمبیا حمله کند، همانطور که مشاهده شد، شهردار اجابت کرد.
نئومی کلاین فعال سیاسی/مدنی (یهودی تبار) کانادایی، نویسنده کتاب پر نفوذ «دکترین شوک»، در یک سخنرانی در مورد جنایات اخیر اسرائیل در غزه گفت، «این اولین نسل کشی در تاریخ و زمان استعمار سنتی نیست، ولی خصوصیت این مورد از نسل کشی در آن است که، سیاستمداران الیت در شمال جهانی در حمایت از اسرائیل همگی متحد شده اند، دونالد ترامپ با بایدن همراه است، ریشی سونک (در انگلیس) همراه است با کیر استارمر، ایمنوئل ماکرون (فرانسه) با مارین لوپن همراه است، جاستین ترودو (در کانادا) با جرج ملونه، و ویکتور اوربن (مجارستان) با نارندا مودی.
گوستاوو پترو، رئیس جمهور کشور کلمبیا شجاعانه در همان ماه اکتبر گفت، خشونت نسل کشی، به فاشیسم می انجامد که نابود کننده دموکراسی است، ...» نائومی کلاین در ادامه می گوید که جنبش های مدنی/ مردمی در کشور های مختلف می بایست به یکدیگر متصل شوند.
«دموکراسی تحققی»
در منطق اصلی دموکراتیک و مردمسالاری، نه یک دیکتاتور حق نسل کشی دارد، و نه کسی که در انتخابات (با کمک سرمایه) به قدرت رسیده باشد. تاریخ معاصر استعمار و جنایت غربیان در غزه علیه مردم فلسطینی نشان داده است که در نوع لیبرال دموکراسی غربی این استاندارد دموکراتیک رعایت نمی شود. عملکردهای جنگطلبانه و غیر انسانی تاریخی با جهان جنوبی، در حقیقت برای ارزش ها و الگوی «سوسیال دموکراسی» متعهد، علت وجودی آفریده است.
دموکراسی تحققی، نه تک-صدایی نظام قدرت را در مناسبات داخلی کشور ها می پسندد، و نه در مناسبات جهانی.
علیرغم چالش های عینی و تئوریکی «دموکراسی هژمونی طلب» روبرو هستیم، و علیرغم آنکه سیستم قدرت روح دموکراسی را در همان چارچوب ظاهری دموکراسی، تحریف و تصرف می نماید، نمی توانیم از جنبه های رهایی بخش مدرنیته مثل خردگرایی، آزادی و حقوق بشر صرف نظر نماییم. در تلاش مان برای دموکراسی تحققی در منطقه، الگوی دموکراسی را نه در پوسته صرف و یا در خلاء ولی در واقعیات و بستر تاریخی/جغرافیایی هر جامعه می بینیم.