عکس و فیلمی از شهاب که به جسد کفن پوش مادرش روی تخت بیمارستانی در رفح چسبیده در حالی که خون تازه مادر راه خود را از بدن بی جان او به پارچه بیرونی کفن پیدا کرده، در رسانه های اجتماعی بازتاب بسیاری داشت.
به گزارش جماران، الجزیره در گزارشی اختصاصی از رفح در نوار غزه به بازگویی درد و رنج شهاب 19 ساله که مادر خود را در جریان حملات اسرائیل از دست داده پرداخته و می نویسد:
شهاب ایستاده و با تردید به دوربین نگاه می کند، گویا مطمئن نیست که آیا این دوربین به او آسیب می رساند یا می تواند خطاب به او درد خود را با مخاطب در میان بگذارد. او شروع می کند: «نام من شهاب عمر ابوالهنود است. مادر من فوت کرد. نام او غاده یوسف احمد ابوالهنود است.»
شهاب بسیار لاغر است و به سختی می توان گفت دوران بلوغ را پشت سر گذاشته و حالا به سن جوانی رسیده است. هنوز ریش آنچنانی بر صورت ندارد و دندانهایش در یک ردیف نیستند. چند بار هنگام سخن گفتن رو به دوربین می لرزد.
عکس و فیلمی از شهاب که به جسد کفن پوش مادرش روی تخت بیمارستانی در رفح چسبیده در حالی که خون تازه مادر راه خود را از بدن بی جان او به پارچه بیرونی کفن پیدا کرده، در رسانه های اجتماعی بازتاب بسیاری داشت. شهاب بیش از یک ساعت او را محکم در آغوش گرفت، به کسی پاسخی نداد و در شوک عمیقش اصلاً تکان نخورد. هزاران نفر از دیدن فقدان و درد او تحت تأثیر قرار گرفتند و به تصویر این عکس عنوان وداع آخر را دادند.
موهای شهاب و لباسهایش هنگام سخن گفتن با ما مرتب است. تلاش می کند تصویر یک مرد جوان را از خود نشان دهد که می تواند احساسات خود را کنترل کند. اینکه شهاب تا چه اندازه به مادر خود وابسته بوده از مجموع رفتارهایش حتی قبل از اینکه لب به سخن باز کند، مشخص است: او برای من همه چیز بود. او مادرم و خواهرم و دوست من بود. زندگی بدون او معنایی ندارد. رمضان می آید... بدون مادرم. عید می آید... بدون مادرم. هیچ کس نمی تواند احساس کند که من چه دردی می کشم. من حق دارم مادر داشته باشم ... حق دارم دلم بخواهد با مادرم زندگی کنم.
شهاب مقابل ویرانه ای ایستاده و تلاش می کند جلوی اشکهایش را بگیرد. او ادامه می دهد مادرم فرشته ای به شکل انسان بود که همیشه برای کمک به افرادی که به او نیاز داشتند، حاضر بود و راضی بود که بی سر و صدا به آنها کمک کند .
تلاش او برای جلوگیری از اشک ریختن در حین صحبت با الجزیره از بین می رود، چشمان فندقی اش پر می شود و در حالی که تند تند پلک می زند اشکهایش را پاک می کند.
مادرش (غاده) تنها کسی بود که در آن شب در ساختمانی که 45 نفر در آن پناه گرفته بودند کشته شد. تا اندکی قبل از حمله، او نزد پدر و مادرش در تل السلطان اقامت داشت، اما به رفح بازگشته بود تا در کنار فرزندان و شوهرش باشد. چهار نفر در یک اتاق خوابیده بودند، پدر و مادر روی تخت و شهاب و برادر کوچکترش روی تشکی روی زمین. شهاب هنوز به خواب نرفته بود و بیدار بود و صفحه تلفنش را بالا و پایین می برد که اولین ضربه اتفاق افتاد و پشت خانه فرو ریخت. همه بلند شدند و با عجله از اتاق بیرون رفتند. اما مادرش مکث کرد؛ میخواست پیش از خروج از خانه، جامه نماز را بپوشد تا خودش را پوشانده باشد. او حتی زمان کافی برای کشیدن ردای روی سرش را نیافت. ضربه بعدی وارد شد و او زیر تلی از آوار قرار گرفت. انگار ناپدید شده بود در نهایت او را زیر کمد لباسی که روی او افتاده بود پیدا کردند.
شهاب می گوید: ما مدام نام او را صدا میکردیم و از او التماس میکردیم که با ما صحبت کند، اما او قادر به پاسخگویی نبود. او به شدت مجروح شده بود.
پدرش غاده را روی شانهاش بلند کرد تا او را به بیمارستان برساند. بیمارستان مملو از مجروحان بود، اما بالاخره توانستند برانکارد تهیه کنند تا او را به چادری که مجروحان در آن تحت مداوا بودند، ببرند. در آنجا دکتر مسئول یک نگاه به او کرد و به آنها گفت که امیدی نیست و باید او را به چادری که اجساد متوفی در آن قرار دارد منتقل کنند. غاده هنوز نفس میکشید، اما دکتر ظاهراً تصمیم دردناکی را گرفته بود تا منابعی را که بیمارستان برای زنده ماندن کسی در اختیار دارد، حفظ کند. خانواده با اعتراض و اصرار مخالفت کردند تا اینکه دکتر تسلیم شد و دستور داد که او به چادر درمانی برگردد. او توانست 40 دقیقه دیگر زنده بماند و در این مدت جوری به خانواده اش نگاه می کرد که گویا می خواهد چیزهای زیادی به آنها بگوید اما نمی تواند.
شهاب در حالی که دعایی را زیر لب زمزمه می کرد مادرش را تا لحظه ای که روحش به رحمت خدا رفت در آغوش نگاه داشت. شهاب به یاد می آورد که به آنها گفته شده بود رفح منطقه ای امن خواهد بود. چهره اش در هم فرو می رود و می گوید: اما حتی بدون هیچ هشداری به ما حمله کردند.