در ادامه این مطلب آمده است:ایرانیان امروز دوران دشواری از تاریخ پر فراز و نشیب خود را سپری می کنند. از دیرباز هنر ایرانی این بوده خود را با روزگار سازگار نماید. هر چند «چه محنتها که کشیدی ایران // به کام دل نرسیدی، جز غم ندیدی ایران». با این حال هر جا لازم بوده «همرنگ جماعت شده» در مقابل یورش های خانمانسوز ایستاده و پایداری کرده است. آنجا که توانش را از دست داده سرخم کرده؛ ولی از پای نیفتاده و آنجا که پیروزمندانه به خواسته هایش رسیده «سلطان جهان را به چنین روز غلام» دانسته است. «پایان شب سیه را سپید» پنداشته و در جستجوی فردا و فرداهای بهتر چشمهایش را در شب های تار بر هم نهاده یک بار «چشم هایش را شسته»و صبح امید میهن را آرزو کرده است. همیشه «از جور فراوان هر گوشه شوری بپاست// خونها شده پامال و آزادیش خونبهاست». با جان و دل در شادی ها و غمهایش، نواها و آواهایش به دنبال بهترین ها بوده است و اما اکنون ایران کهنسال را چه شده؟ آنگونه «سر در گریبان دارد» که در بهار هم می خواند«هوا بس ناجوانمردانه سرد است». چه باید کرد؟! آمال و آرزوهای دولتمردان ما به برجام بود! نشد آنچه می خواستیم! حالا نوبت بستن عهد و پیمان با خودمان است! ما ماندیم و «ایران و تنهائیش» آیا وقتش نرسیده تا «دست به کاری زنیم که غصه سر آید». شاید هم اصلا«سواره خبر پیاده ندارد» و اینها که ما می گوییم و می نویسیم «آب در هاون کوبیدن است» و گویای این بیت است «گوش اگر گوش تو ناله اگر ناله من، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است» چه باید کرد؟
به گمانی جامعه ایرانی «جامعه کوتاه مدت» است. بعد از چندی روزگارش به سر می آید و هوس پوست اندازی میکند! امروزه با این همه ناخوشی و بی رمقی حال که دانستیم بیگانه و «اجنبی خونت خراب» دست بردار ما نیست، چه میشود دوباره بازیگر نقش خود باشیم. به ایران خود بازگردیم. سرها را از گریبان ها به در آوردیم. ایران خود را دریابیم. سخنانشان را بشنویم. دردهایش را چاره کنیم و حداقل اینقدر آزادی باید داشته باشیم که بتوانیم خودمان خودمان باشیم؟! درس های تاریخ ایران پیش روی ماست! آیا شنونده ای هست؟!
همه می دانیم شاهنامه با آن همه شکوه و بزرگی پهلوانان و نامدارانش آخرش تلخ بود! کام فردوسی را هم شیرین نکرد! ولی مردم ما دست روی دست نگذاشتند. مردم و نقالان خوش صدای ایرانی، بعد از مجالس شاهنامه به بزم و سور می نشستند و مردم امید داشتند آنها که «مدتها با اشتیاق دل به داستانها و حماسهسازیهای پهلوانان ایرانزمین میسپردند، بساط شیرینی و چای را فراهم میکردند و معتقد بودند که هرچند پایان کار ایرانیان در آخر «شاهنامه» خوش نیست، اما به پایان رساندن نقالی کامل این کتاب، شایستهی شادمانی است».
در آخر من هم مثل ملک الشعرای بهار در آرزوی ایرانی شاد و سرافراز هستم و دعا می کنم:« خدا ز درد و غم رهاند ما را / خدا به کام دل رساند ما را / جهان به کام ما برآید، آمین / شب فراق ما سرآید، آمین.
به گمانی جامعه ایرانی «جامعه کوتاه مدت» است. بعد از چندی روزگارش به سر می آید و هوس پوست اندازی میکند! امروزه با این همه ناخوشی و بی رمقی حال که دانستیم بیگانه و «اجنبی خونت خراب» دست بردار ما نیست، چه میشود دوباره بازیگر نقش خود باشیم. به ایران خود بازگردیم. سرها را از گریبان ها به در آوردیم. ایران خود را دریابیم. سخنانشان را بشنویم. دردهایش را چاره کنیم و حداقل اینقدر آزادی باید داشته باشیم که بتوانیم خودمان خودمان باشیم؟! درس های تاریخ ایران پیش روی ماست! آیا شنونده ای هست؟!
همه می دانیم شاهنامه با آن همه شکوه و بزرگی پهلوانان و نامدارانش آخرش تلخ بود! کام فردوسی را هم شیرین نکرد! ولی مردم ما دست روی دست نگذاشتند. مردم و نقالان خوش صدای ایرانی، بعد از مجالس شاهنامه به بزم و سور می نشستند و مردم امید داشتند آنها که «مدتها با اشتیاق دل به داستانها و حماسهسازیهای پهلوانان ایرانزمین میسپردند، بساط شیرینی و چای را فراهم میکردند و معتقد بودند که هرچند پایان کار ایرانیان در آخر «شاهنامه» خوش نیست، اما به پایان رساندن نقالی کامل این کتاب، شایستهی شادمانی است».
در آخر من هم مثل ملک الشعرای بهار در آرزوی ایرانی شاد و سرافراز هستم و دعا می کنم:« خدا ز درد و غم رهاند ما را / خدا به کام دل رساند ما را / جهان به کام ما برآید، آمین / شب فراق ما سرآید، آمین.
کپی شد