در ادامه این مطلب آمده است:با دعوت دانشگاه خلیجفارس و با میزبانی آقایان تمیمی و جمالی، به بوشهر رفتم و فرصتی کوتاه دست داد تا زیباییهای طبیعی و معنوی این شهر را دوباره ببینم. صمیمت مردم آن خطه بر زیبایی محیط افزوده بود. دیدار همکاران دانشگاهی آن برایم ارزنده بود.
این شهر برایم یادآور قهرمانانی چون رییسعلی دلواری و نویسندگانی چون صادق چوبک، با «تنگسیر» و رسول پرویزی، با آن «شلوارهای وصلهدار» است. شعر درخشان منوچهر آتشی با آن آغاز نیرومند «اسب سپید وحشی، بر آخور ایستاده گرانسر، اندیشناک سینه مفلوک دشتهاست»، همچنان در ذهنم تکرار میشد. در بخش قدیمی شهر و پشت بازار گویی «زارمحمد» (مخفف زائر محمد) اسلحه برگرفته بود و میخواست حقش را بستاند و آرام آرام به شیرمحمد تبدیل شود. همه این خاطرات با یک دیدار کوتاه زنده شدند. در این فصل نه نشانی از ریزگردها بود و نه شرجی دریا. هوای معتدل و نسیم خنک آشکارا سخن از بهاری زیبا میگفتند.
درست برخلاف اکثر نقاط دریاچه خزر، دریای خلیج فارس در اینجا بسیار تمیز بود و کمتر نشانی از زباله و آلودگیهای کنار دریا دیده میشد، گرچه دیدن لوله فاضلابی که به خلیج باز میشد، گویای واقعیت تلخی بود.
با این حال، در مجموع دریا تمیز و شفاف بود و دیدن فرورفتن خورشید در آن یکی از لحظات اوج معنوی هر کسی میتوانست باشد. شهر در مجموع آرام بود، نه ترافیکی در کار بود و نه صدای بوقهای مکرر و گوشخراش. دیدن پرندههای دریایی با نام محلی شالو، لطفی دیگر داشت. دو جوان آمده بودند کنار دریا و ضایعات مرغ آورده بودند و برای این پرندگان میریختند، پرندگان برای به دست آوردن غذا باهم دوستانه دعوا میکردند و طعمه از منقار یکدیگر میربودند؛ چنان منظره بدیعی پدید آمده بود که دوست داشتم زمان متوقف شود. حرکت زیبای این جوانان که با آرامش به پرندگان غذا میدادند و از کارشان عمیقا رضایت داشتند، بسیار زیبا بود و نویدبخش توجهی تازه به حیات دیگر زندگان.
این حس خوشایند با دیدن پرندگان محبوس در قفس باغ پرندگان تلخ شد. این پرندگان گویی پس از تلاش بسیار برای رهایی، تن به تسلیم داده و در حال چرت زدن بودند. هر چه پرندگان بزرگتر بودند، تحرکشان کمتر و خوابآلودگیشان بیشتر بود تا جایی که یک لاشخور چنان بیحرکت بود که گویی خشکش کردهاند. احتمالا تنها موجودات شاد آنجا موشهای کوچکی بودند که آزادانه وارد قفسها میشدند و از دانههای موجود در آنجا سهمخواهی میکردند!
آنها بیپروا در کف قفس میچرخیدند و هرگاه میخواستند در زمین ناپدید میشدند و شاید به پرندگان یادآوری میکردند که آنها زندانی هستند. امیدوارم در سفر آینده به جای این قفسها شاهد فضا و مناظر زیباتری باشم.
دریای توفانی شب، یادآور داستانهای صادق چوبک و رنج قایقرانانی بود که نمیدانستند آیا سالم به خانه باز میگردند یا نه. بازار مخروبه شهر که متعلق به دوره قاجار است، زمانی قطب اقتصادی این منطقه به شمار میرفت و حتی کشورهایی اروپایی، از جمله آلمان، در آن نمایندگی داشتند. این مخروبه به روشنی میگفت که موفقیت گذشته یا حال دلیلی برای موفقیت آینده نیست! و همواره باید کوشید. بوشهر از اولین مراکزی است که دارای صنعت چاپ و نشریات مدرنی چون روزنامه «مظفری»، «خلیج ایران»، و «ندای جنوب» شد. اما الان متناسب با آن پیشینه پیش نمیرود و نیازمند کاری درخور است.
7212/6045
این شهر برایم یادآور قهرمانانی چون رییسعلی دلواری و نویسندگانی چون صادق چوبک، با «تنگسیر» و رسول پرویزی، با آن «شلوارهای وصلهدار» است. شعر درخشان منوچهر آتشی با آن آغاز نیرومند «اسب سپید وحشی، بر آخور ایستاده گرانسر، اندیشناک سینه مفلوک دشتهاست»، همچنان در ذهنم تکرار میشد. در بخش قدیمی شهر و پشت بازار گویی «زارمحمد» (مخفف زائر محمد) اسلحه برگرفته بود و میخواست حقش را بستاند و آرام آرام به شیرمحمد تبدیل شود. همه این خاطرات با یک دیدار کوتاه زنده شدند. در این فصل نه نشانی از ریزگردها بود و نه شرجی دریا. هوای معتدل و نسیم خنک آشکارا سخن از بهاری زیبا میگفتند.
درست برخلاف اکثر نقاط دریاچه خزر، دریای خلیج فارس در اینجا بسیار تمیز بود و کمتر نشانی از زباله و آلودگیهای کنار دریا دیده میشد، گرچه دیدن لوله فاضلابی که به خلیج باز میشد، گویای واقعیت تلخی بود.
با این حال، در مجموع دریا تمیز و شفاف بود و دیدن فرورفتن خورشید در آن یکی از لحظات اوج معنوی هر کسی میتوانست باشد. شهر در مجموع آرام بود، نه ترافیکی در کار بود و نه صدای بوقهای مکرر و گوشخراش. دیدن پرندههای دریایی با نام محلی شالو، لطفی دیگر داشت. دو جوان آمده بودند کنار دریا و ضایعات مرغ آورده بودند و برای این پرندگان میریختند، پرندگان برای به دست آوردن غذا باهم دوستانه دعوا میکردند و طعمه از منقار یکدیگر میربودند؛ چنان منظره بدیعی پدید آمده بود که دوست داشتم زمان متوقف شود. حرکت زیبای این جوانان که با آرامش به پرندگان غذا میدادند و از کارشان عمیقا رضایت داشتند، بسیار زیبا بود و نویدبخش توجهی تازه به حیات دیگر زندگان.
این حس خوشایند با دیدن پرندگان محبوس در قفس باغ پرندگان تلخ شد. این پرندگان گویی پس از تلاش بسیار برای رهایی، تن به تسلیم داده و در حال چرت زدن بودند. هر چه پرندگان بزرگتر بودند، تحرکشان کمتر و خوابآلودگیشان بیشتر بود تا جایی که یک لاشخور چنان بیحرکت بود که گویی خشکش کردهاند. احتمالا تنها موجودات شاد آنجا موشهای کوچکی بودند که آزادانه وارد قفسها میشدند و از دانههای موجود در آنجا سهمخواهی میکردند!
آنها بیپروا در کف قفس میچرخیدند و هرگاه میخواستند در زمین ناپدید میشدند و شاید به پرندگان یادآوری میکردند که آنها زندانی هستند. امیدوارم در سفر آینده به جای این قفسها شاهد فضا و مناظر زیباتری باشم.
دریای توفانی شب، یادآور داستانهای صادق چوبک و رنج قایقرانانی بود که نمیدانستند آیا سالم به خانه باز میگردند یا نه. بازار مخروبه شهر که متعلق به دوره قاجار است، زمانی قطب اقتصادی این منطقه به شمار میرفت و حتی کشورهایی اروپایی، از جمله آلمان، در آن نمایندگی داشتند. این مخروبه به روشنی میگفت که موفقیت گذشته یا حال دلیلی برای موفقیت آینده نیست! و همواره باید کوشید. بوشهر از اولین مراکزی است که دارای صنعت چاپ و نشریات مدرنی چون روزنامه «مظفری»، «خلیج ایران»، و «ندای جنوب» شد. اما الان متناسب با آن پیشینه پیش نمیرود و نیازمند کاری درخور است.
7212/6045
کپی شد