به گزارش جماران؛ سید مسعود رضوی در روزنامه اطلاعات نوشت:
«ابتدا یاد میکنم از استاد برجسته و فهیم جامعه شناسی زندهیاد دکتر محمد امین قانعی راد، که در تربیت دانشجویان و معرفت بر مسایل و معضلات میهن، هم پژوهندهای ممتاز بود و هم آموزگاری برجسته.
یکی از دست اندازهای شغلی نگارنده، اندوه پیاپی در فقد و درگذشت بزرگان و مشاهیر و سرمایههای علمی و فرهنگی ایران زمین است. روزنامهنگاری در عرصه فرهنگ، ایجاب میکند به دیدار و گفتگو با این مفاخر و اندیشمندان برویم و البته بسیار نکتهها و درسها میآموزیم؛ اما علاقه و حس تعلق به معرفتی که میانجی ذهن و خاطرات ما با این بزرگان است، در هنگامه بلا و فقد و مرگ، آواری از غم و اندوه و حسرت بر سر میریزد و این یکی از همان روزهاست.
باری، اما در فرهنگ ما، زیستن سفر است و مرگ و درگذشت نیز رفتن از جایی به جایی، درست به مانند تولد که سفر از جهان کِهترِ جنینی کوچک از زهدان به جهان مِهترِ زمین و عالمِ امکان است. اما این البته سفر در مراتب است و حکمای ما خوب دانسته بودند که زندگانی را با تمام اسباب و علل، تشبیه به حضور در منزلگاه و رباط و گذارِ کاروانها میکردند…
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش…
استاد علامه جلال الدین همایی فرموده و سروده است:
دیری است درین رباطِ کَهگِل
جان میکَنَم و نمیکَنَم دل
بگذریم، هدفم فقط تسلّا و تسلیتِ درگذشت استاد نبود که ذکر عبارتی از جامعه شناس گرامی، زنده یاد دکتر قانعی راد بود که به تازگی خواندم و ایشان اراده و فرهنگِ همبستگی را محصول شادابی و اخلاقی بودن در میان نخبگان و دانشگاهیان و مدیران و متخصصان جامعه میدانست. این گروههای مرجع و تصمیم ساز میتوانند کیفیت عمومی زندگی در یک جامعه را بالا برده یا پایین بیاورند.
به گفتههای استاد زنده یاد فقید باید اضافه کنم که اراده جمعی میتواند تحت اثر وقایع جاری یا شوک و فشارهای نابهنگام، به کلی دگرگون شود و مسیر تاریخ را برای نسلها تغییر دهد.
جامعه ما در معرض چنین تحول و تغییراتی است و اگر آبادانی و توسعه را اساس بهبود زندگی و افزایش کیفیت زیستِ عموم قلمداد کنیم، نسبت آن با بسیاری از سیاستهای کنونی و تصمیمات جاری و سطح فکر و اراده و هدف مدیران میان مایه هیچ نسبت معقولی ندارد.
جوانی و تحصیلات عالیه از حیث آماری در ایران کنونی، شاخصهای درخور توجهی دارد و از میانگین جهانی گاهی برتر یا حتی در نمودار عالی قرار گرفته است. اما آنچه که نتیجه و بروندادِ این شاخصههاست کمتر دیده میشود. زیرا موانع و نیروهای اصطکاک آفرین و متمایزی بدون توجه به نیازها و اهداف این جامعه جوان و سرزنده، دایماً تخریب میکنند و هزینه ایجاد کرده و موج ناامیدی را بر امید و شادی غلبه میدهند.
امید و شادمانی مترادفاند و شادمانی، تنها ضِحک و خنده نیست، اینها عوارض شکلی و فوری یک حالت شاد است؛ حال آنکه شادکامی یک هدف انسانی بزرگ است که افلاطون کل زندگی را جویش آن قلمداد کرده و ارسطو نتیجّ تعادل و هماهنگی در زندگی فرد و افراد، و نیچه حکمت شادان را حاصل هماهنگی فلسفه ورزی و زندگی در عمیقترین وجوه آنها دانسته است.
اگر امید نباشد، شادمانی نیست و اگر شادکامی نباشد، آبادانی و پیشرفت و تولید و ثروت و همبستگی هم بی معنی است. اینها یکباره ناپدید نخواهند شد، که آرام و در مرگی تدریجی تضعیف شده و جامعه را به قهقرای اندوه و مرگاندیشی و مرگ ستایی و تباهی سوق خواهد داد.
برآیند جوانی در بخش عظیمی از جامعه، نیاز به شادی را با واکنشهای منظم یا نامنظم به مدیران و مسئولان گوشزد میکند. هرسال در چهارشنبه آخر سال، یک جشن سنتی که موجب انبساط و لبخند و اجتماعات شاد در همه جای ایران بود، در پی محدودیت و اصطکاک با سلایق متفاوت تصمیم گیرندگان به تدریج به هنگامهای خطرخیز بدل شده و بتههای کوچک آتش به انفجارهای بزرگ و رفتارهای ناهنجار…
هر سال این هشدار داده میشود که نیروی نهفته و نیازمند شادی و جشن و برون فکنیِ اندوه در جامعه جوان ما یک ضرورت است. همچنان که در پس یک برد و زدن چند گل در فوتبال، جامعه هشدار میدهد که ما جشن و شادی عمومی و همگانی میخواهیم و این نیاز نیست، حق ماست.
باید پیش از آن که هر واقعه به حادثه ای، و سپس به فاجعهای بدل شود، آن را در مسیر درست و راه طبیعی درک کرد و از آن بهره برد. مردم به چه زبانی باید این نیازها را ابراز کنند و به چه کسانی؟…»