«روزی که آقای بهشتی مرا برای همکاری دعوت کردند، گفتند امام به من فرمودند که ریاست دیوان عالی کشور را قبول کن. من گفتم شرطش این است که آقای موسوی اردبیلی هم دعوت بشود و در معیت هم کار کنیم. ایشان دادستان کل و من رئیس دیوان عالی کشور باشم. امام هم پذیرفت.»
به گزارش جماران، روزنامه اطلاعات در گفتگویی تفصیلی که با آیت الله محقق داماد داشته است، نوشت:
یک سال از درگذشت فقیه مجاهد، مرحوم آیتاللهالعظمی عبدالکریم موسوی اردبیلی میگذرد. بدین مناسبت پنجشنبة گذشته مطالبی به چاپ رسید و اکنون نیز در همان راستا، گفتگویی با استاد محقق داماد که 20 مهر 1390 در مرکز نشر علوم اسلامی صورت گرفته، از نظر خوانندگان گرامی میگذرد. با آرزوی علو درجات آن فقیه فقید و تندرستی و توفیق آیتالله محقق داماد.
لطفا زندگینامة مختصری در معرفی خودتان بفرمایید.
سیدمصطفی محقق داماد، متولد سال 1324ش در قم، از یک خانوادة روحانی. پدرم از فقهای بنام زمان خودش بود. تا روزی که شناسنامه در کار نبود، ایشان سیدمحمد موسوی یزدی امضا میکردند. زمان صدور شناسنامه، به دلیل شهرتشان در تحقیق، ایشان را محقق نامیدند و بعد از اینکه داماد مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری ـ مؤسس حوزة علمیة قم شدند ـ به «محقق داماد» معروف شدند؛ بنابراین بنده نوة مؤسس حوزة علمیة قم هم هستم.
بعد از ششم ابتدایی وارد حوزة علمیة قم شدم و بیدرنگ تحصیلات حوزوی را پیش استادانی که پدر و برادرم معرفی فرمودند، ادامه دادم. سطوح عالیه را نزد شخصیتهای برازندهای به پایان رساندم؛ نزد بزرگوارانی همچون آیات عظام و حجج اسلام: ستوده، اراکی، موسوی اردبیلی، امجدی، مشکینی، شهید بهشتی (آنوقت ایشان در قم دبیر مدرسه هم بودند؛ ولی به خواهش بنده و توصیة پدرم، درس مکاسب را برای ما شروع کردند)، سلطانی و منتظری گذراندم. در سال 1338، مشغول علوم جدید شدم و از طریق امتحانات متفرقه در سال 1341ـ42 دیپلم متوسطه گرفتم. همزمان با تحصیل در حوزة علمیة قم، وارد دانشگاه شدم و مدارج تحصیلی دانشگاهی را طی کردم. همان زمان مقداری نیز فلسفه خواندم. بعد از اینکه مرحوم استاد علامه طباطبایی، اواسط تدریس کتاب اسفار، به کسالت قلبی دچار و درسشان تعطیل شد، خدمت مرحوم استاد مطهری رسیدم و دورة کامل حکمت و فلسفة اسلامی را خواندم.
در رشتههای مختلف حقوق اسلامی و فلسفه، دورة دانشگاهی را ادامه دادم تا اینکه علاقهمند شدم دورههای حقوق بینالملل را در دانشگاههای معتبر اروپا بگذرانم. با امتحانات و کنفرانسهایی که دادم، در دانشگاه لوون بلژیک1 به عنوان دانشجوی دکتری پذیرفته شدم و بعد از هفت سال، رسالة دکتریام را با عنوان «حمایت از افراد غیرنظامی در دوران جنگ مسلحانه از دیدگاه حقوق اسلام و حقوق بینالملل» نوشتم. در جلسة دفاع از رساله، امتیاز بسیار عالی گرفتم و چون امتیازش بسیار عالی بود، ناشری وابسته به مؤسسه دانشگاه کلمبیا در نیویورک، آن را منتشر کرد و الان چاپ سومش در دست انتشار است.
در سال 1359 به دعوت مرحوم آیتالله بهشتی، همکاری با ایشان را برای تنظیم کمیسیونهای تدوین قوانین، تغییر قوانین و اسلامی کردن دادگستری آغاز کردم. در محضر برادر بزرگوارم آیتالله سیدعلی محقق داماد به تهران میآمدیم و آیین دادرسی را بازنویسی میکردیم؛ مواد اسلامیاش را با اظهار نظر اخوی و دوستان، حقوقدانهای بزرگ و با ملاحظات اسلامی نوشتیم؛ ولی برای تصویب با مشکلاتی روبرو شد.
در قانون اساسی، سازمانی به نام «سازمان بازرسی کل کشور» پیشبینی شده بود. قانونش را خودمان نوشته بودیم و تنظیم کرده بودیم. بعد از اینکه در مجلس تصویب شد، آیتالله موسوی اردبیلی از من خواستند مسئولیت سازمان بازرسی کل کشور را در تهران بپذیرم. آن زمان اعضای «شورای عالی قضائی» عبارت بودند از: آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم آیتالله ربانی املشی و آیتالله جوادی آملی. بنده تا سالی که آیتالله موسوی اردبیلی در مقام ریاست دیوان عالی کشور بودند، در خدمتشان باقی ماندم و رئیس قوة قضائیه بعدی را هم چند سالی همراهی کردم؛ سپس به انتخاب خودم فرد دیگری را معرفی و استعفا کردم و امروز استاد تمامپایة 23 دانشکدة حقوق تهران هستم.
اولین آشنایی شما با آیتالله موسوی اردبیلی به چه سالی برمیگردد و از چه منظری با این شخصیت آشنا شدید؟
آیتالله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی تحصیلکردة مکتب قم و یکی از مجتهدان خرّیط حوزة علمیه قم است. ایشان تقریبا تمام درسشان را نزد پدر من، مرحوم آیتالله سیدمحمد محقق داماد خواندند. آشنایی بنده از دورانی است که ایشان شاگرد پدرم بودند و همراه دوستانشان به خانة ما رفت و آمد میکردند. سالهای بعد، برادر بزرگم در مسجد امام، در درس مکاسب ایشان شرکت میکردند و من هم گاهی در خدمتشان بودم. مرحوم پدرم نسبت به ایشان جملات محبتآمیزی میگفتند و به مقام علمیشان ارج مینهادند. وقتی به ارومیه رفتند، هرچند وقت یکبار به قم میآمدند و در اولین فرصت با استادشان مرحوم پدرم دیدار میکردند؛ لذا با ایشان انس بسیاری داشتیم. ما علاقهمند بودیم که ایشان را ببینیم و صحبت کنیم؛ بهخصوص اینکه عضو گروه روشنفکری قم بودند. مرحوم آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی و ایشان و آیتالله مکارم شیرازی و دوستان دیگرشان مجلة «مکتب اسلام» را منتشر کرده و از نظر جامعیت، نویسندگی و روشنفکری برای ما طلبههای جوان الگو بودند.
زمانی ایشان کتابی منتشر کردند علیه بهائیت با نام «جمال ابهی». کتابشان را به پدرم نشان دادند. من هم در جلسه نشسته بودم. به والد عرض کردم: «شما این کتاب را نمیخوانید، و ایشان هم کتاب را به من اهدا کردهاند.» آن کتاب هنوز در کتابخانة من هست. سپس از ارومیه به تهران آمدند و در خیابان امیرآباد در مسجدی امام جماعت شدند. من در دانشگاه تهران سالهای آخر را میگذراندم. هر وقت در آن اطراف بودم، وقت نماز میرفتم در مسجدی که ایشان نماز میخواندند. عادت داشتند بعد از نماز، تفسیر قرآن میگفتند. من هم مینشستم تا پس از تفسیر، ایشان را ببینم. به هرحال آشنایی ما بسیار عمیق و گسترده بود. بعد هم نوشتن قانون در دادگستری شروع شد و روابطمان عمیقتر گشت و تا امروز ادامه دارد.
شما در کتاب «تحولات فقه شیعه» دربارة مکتب قم توضیح دادهاید و آیتالله موسوی را هم متعلق به همین مکتب دانستهاید. در این باره بیشتر توضیح بفرمایید.
بله. من در کتاب «تحولات فقه شیعه» دربارة مکتب اجتهادی قم تحقیق مفصلی ارائه دادم. آیتالله العظمی موسوی اردبیلی هم فارغالتحصیل همین مکتب است. مکاتب فقهی، مختلف است و حداقل سه مکتب حوزوی در قلمرو فقه و فرهنگ فقاهت وجود دارد: «مکتب نجف»، «مکتب سامرا» و «مکتب قم». متد فقهی و عملی مکتب قم، خاص خودش است و تمایز بسیار عمیقی با مکتبهای اجتهادی دیگر دارد. درست است که حوزة قم فرزند حوزة سامراست، اما با روش اجتهادی سامرا متفاوت است. مکتب قم با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، آغاز شد و بعد به دست علمای ثلاث و سپس مرحوم آیتالله العظمی بروجردی پرورش یافت. آیتالله العظمی بروجردی متد مخصوص به خودشان را داشتند؛ هرچند که مقید بودند از چارچوب و متدی که از مرحوم حائری یزدی به جای مانده بود، چندان تجاوز نکنند. یکی از روشهای اجتهادی مکتب قم، توجه خاص به قرآن است؛ یعنی در روش فقهی، بیش از مکتبهای دیگر از قرآن بهره میگیرد و در مباحث فقهی به قرآن، بیشتر استدلال میکند. این روش را در آثار آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم دکتر بهشتی، آیتالله منتظری، آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله سبحانی میبینید. وقتی در مسائل فقهی، بیشتر از مکتبهای دیگر، از آیات قرآن بهره میگیرند و به قرآن استدلال میکنند، ناگزیر گاهی به نتایج متفاوتی هم میرسند. در تأسیس اصل، استدلالات فنی اصولی و فهم روایی و کاربست روشهای استنباطی و صدور فتوا، روش قم متفاوت است و مسیر خاصی است.
همچنین مکتب قم برونگراتر است. فارغالتحصیلان قم این خصوصیت را دارند که در کنار فعالیتهای علمی، به درد مردم و مشکلات آنان هم توجه میکنند. از اینروست که مؤسس حوزة علمیة قم در کنار مرجعیت، بیمارستان هم میسازد و دارالایتام و... آیتالله العظمی گلپایگانی (رحمتالله علیه) بیمارستان ساخت و سراسر جهان تشیع را زیر نظر داشت.
آیتالله موسوی اردبیلی هر جا رفتهاند، از ارومیه تا تهران، کارهای بسیار ارزشمندی کردهاند و همة این کارها در کنار فعالیتهای علمیشان بوده است. ایشان از نسل روشنفکری و آزاداندیشی حوزه هستند. در تهران، «کانون توحید» و «مؤسسة مفید»، دبستانها و دبیرستانهای به سبک روز و بسیار عالی را بنیان گذاشت که در زمان خودش پیشرفتهترین مؤسسههای فرهنگی در تهران به شمار میآمدند. همین کانون توحید که به دست ایشان تأسیس شد، تنها یک مسجد سنتی نبود؛ در کنار مسجد، تالار سخنرانی، کتابخانه و مرکز پاسخ به سؤالات هم بود. به هرحال کارهای ابتکاری و بهروز هم در تهران کردند که آثارش هنوز باقی است. این برونگرایی و فعالیتهای مردمگرایانه، از ویژگیهای حوزة قم و روش اجتهادی مکتب قم است که آقای موسوی اردبیلی هم به آن پایبند و حتی در آن شاخص بودند.
از دیگر ویژگیهای مکتب قم، اهتمام بیشتر به امر تبلیغ است. یک طلبه در قم، هم باید کار فقهی و علمی بکند و هم در کنارش باید منبر برود، به روستاها سفر کند، مساجد را رونق بدهد و... طلاب نجف معمولا منبر نمیروند؛ فقط درس میخوانند. در اوقات فراغت، میروند زیارت یا کارهای دیگر. کار تبلیغی ندارند. طلاب نجف بیشتر یا در خانه مطالعه میکنند یا مشغول زیارتاند و به امور عبادی میپردازند و یا در حال درس و بحث و اینگونه امورند؛ ولی در حوزة قم، تعطیل دروس به معنای شروع برنامههای تبلیغی است. بیشتر مراجع قم روزی منبریهای بزرگ ایران بودند. آقای مکارم در آبادان و اهواز منبر میرفتند؛ آقای سبحانی در حسینیة بنیفاطمه تهران منبر میرفتند؛ آقای موسوی اردبیلی در مسجد امیرآباد منبر میرفتند؛ آقای وحید خراسانی در کویت برنامههای تبلیغی داشتند و آنجا برای مردم سخنرانی میکردند.
از خاطراتتان با آقای موسوی اردبیلی هم بفرمایید.
به خاطر دارم که روزی آیتالله موسوی اردبیلی آمدند به خانه ما برای دیدار با پدر. تازه از ارومیه آمده بودند. روحیه بسیار شادی داشتند و دائم از پدرم سؤال میکردند. صدای آقای موسوی اردبیلی را از بیرون اتاق میشنیدم که دارند مباحثه میکنند و میپرسند. هر وقت ایشان را میدیدم، همین طور بودند. وقتشان را تلف نمیکردند. همیشه آماده بحث و گفتگو بودند و از هر فرصتی برای طرح سوالات استفاده میکردند. در جلسات، یا سؤال میکردند یا طرح مسئله داشتند یا گزارش علمی میدادند. واقعا بحّاث عمیقی بودند.
فراموش نمیکنم که مرحوم والد ماجد ما، به حالت اعتراض به ایشان گفتند: «فلانی چرا نمیآیی قم که کارت را ادامه بدهی؟ چرا ارومیه ماندی؟ ماندن تو در ارومیه واقعا لازم است؟ اگر نباشی، مشکلی پیش میآید؟ چرا نمیآیی قم؟ تدریس تو در قم با اقبال طلاب روبرو شد. برای چه رفتهای ارومیه و آنجا ماندهای؟ چرا آنجا را ترجیح میدهی؟» اینها را به عنوان اعتراض بیان کردند. بعد گفتند: «به هر حال زندگی میگذرد. ما هم ماندیم در قم و ادامه دادیم، آسان نگذشت ولی گذشت. بر شما هم که قم را رها کردید و به امور دیگر میپردازید، میگذرد.» گویا منظور پدر این بود که اگر برای خلاصی از مشکلات قم، هجرت کردهاید، بدانید که مشکلات تمام میشود و نباید تسلیم آنها شد. بعد فرمودند: «درست است که شما آنجا خدمت میکنید، مفید هستید و مردم از شما استفاده میکنند؛ ولی حوزه قم به شما و امثال شما بیشتر نیازمند است.»
مرحوم آقای داماد نسبت به تدریس ایشان بسیار مبتهج بودند و میدانستند که ایشان مدرس بنامی هستند. همان موقع افرادی در عرض ایشان مکاسب و رسائل میگفتند؛ اما والد ما چون شخص بسیار صریحی بودند، به ما که جوان بودیم، میگفتند: «درس آنها نروید، آنها عمق مکاسب و رسائل را نمیفهمند، وقتتان را پیش آنها تلف نکنید! آقا سیدکریم مکاسب را خوب میفهمد، فقه را خوب درک میکند، باهوش است، با استعداد است، خوشبیان است.» همچنین از مرحوم بهشتی و آیتالله منتظری تعریف میکردند و میگفتند: «بروید پیش اینها درس بخوانید.» زمانی که آیتالله موسوی اردبیلی مکاسب میگفتند، من مکاسبخوان نبودم، برادرم درس ایشان میرفت. من هنوز شرح لعمه میخواندم؛ ولی بعد که خواستم مکاسب بخوانم، خود ایشان به من گفت: «برو پیش آیتالله منتظری یا پیش آقای بهشتی.» آن وقت خودشان قم نبودند. غرضم این است که انس آقای اردبیلی با استادشان، انس فرزندی با پدر بود. بسیار به هم علاقهمند بودند و سعی میکردند این روابط دوستانه و مهربانانه را همواره حفظ کنند.
سالهای آخر دهه 20 یا میانه دهه 30، جریانی مشهور به نوگرایی و طرح شیوههای جدید در حوزه شکل میگیرد. این رویداد و تلاشهای آیتالله موسوی اردبیلی، استاد مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر و برخی از بزرگان را که طلایهدار آن بودند، چگونه ارزیابی میکنید؟
من به عنوان طلبهای جوان و فعال، در متن جریان بودم و میدیدم که چه اتفاقاتی میافتد. در حقیقت من و مانند من، محصول همان جریان هستیم. بین سالهای 36 تا 40، سالهایی است که طلبه جوانی بودم و تمام وقتم در مدرسه فیضیه و حوزه قم میگذشت، پدرم در آن زمان، نه مرجعیتی داشت و نه کار دیگری. تمام وقتش را اختصاص میداد به تدریس و تحقیق. مدرس و محقق مشهوری بودند؛ اما جزو مقامات عالیرتبه حوزه محسوب نمیشدند. درس صبح، فقه بود و درس بعدازظهر، اصول. نسل بعد، شاگردان ایشان بودند که برای درس به منزل ما آمد و رفت میکردند.
چند کار در آن زمان انجام شد که بسیار مهم بود: اول اینکه آیتالله مکارم شیرازی کتابی نوشتند به نام «فیلسوفنماها» که ردیهای بود بر افکار مارکسیستی و تودهایها. سال 1336 ایشان طلبهای سی ساله بودند و ما طلبه هفده هجده ساله که ناظر این جریان بودیم. صدایش پیچید که طلبه جوانی در قم چنین کتابی نوشته و برنده بهترین کتاب سال کشور شده است. بعد از این قضیه، دو حرکت شروع شد: نخست، تدریس کلام با متد جدید بود. پیش از این، کلام در حوزهها منحصر بود به خواندن شرح تجرید و متون قدما؛ اما حالا برای اثبات صانع، از مسائل طبیعی، خورشیدشناسی، آسمان، زمین و اینگونه مسائل هم بحث میشد. آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله موسوی اردبیلی از افرادی بودند که این مسائل را وارد مباحث کلامی کردند.
یادم است که مقارن این قضیه، مجله «مکتب اسلام»2 چاپ شد. شاید باورتان نشود؛ ولی آن زمان رسم نبود که فضلای حوزه به زبان فارسی بنویسند، طلاب هرچه مینوشتند، عربی بود. درس استادشان را به عربی تقریر میکردند؛ مثلا آیتالله منتظری درس آیتاللهالعظمی بروجردی را به عربی تقریر کرده بود. در نجف همه درسهای علمای نجف به عربی تقریر شده است. اصلا فارسینویسی در قم رایج نبود. نوشتن به زبان فارسی، افت داشت؛ خلاف زی طلبگی محسوب میشد!
شهیدمطهری که او هم از شاگردان پدرم بود، آن موقع در رادیو تهران صحبت میکرد، در دانشگاه تهران هم درس میداد. دو نفر از قم رفته بودند به تهران: یکی استاد مرتضی مطهری و دیگری استاد مهدی حائری یزدی، پسر بزرگ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری. واعظزاده خراسانی هم از قم رفته بود مشهد. آن سالها سیدجلالالدین آشتیانی هم رفته بود تهران؛ اما پیشکسوت، آن دو نفر اول بودند که آمدند به دانشگاه تهران. آن موقع، آقای مفتح دانشجو بود. هنوز استاد نشده بود. آقای مطهری و آقای حائری یزدی هم نگارشهای فارسی داشتند؛ ولی در قم سابقة مجلة این چنینی نبود.
مجله دیگری هم در قم منتشر میشد به نام «حکمت». مرحوم سیدیحیی برقعی آن را منتشر میکرد یا پشتیبان علمی آن بود. در نشریة حکمت مقالاتی از خود آقای برقعی چاپ میشد. افرادی دیگر از روحانیون قم هم در آن مینوشتند، ولی شهرت و مقبولیت نیافت؛ برخلاف مجله مکتب اسلام که زود فراگیر شد و هر شمارة آن که چاپ میشد، به مثابه یک رویداد علمی و فرهنگی در کشور بود. هیچ مجلهای چنین سابقه و شمارگان و تاریخچة پرافتخاری ندارد. دست کم در منشورات دینی، من مجلهای را نمیشناسم که به لحاظ گستره تأثیرگذاری به پای مجله مکتب اسلام برسد. البته الان دیگر آن فروغ را ندارد.
مجله «درسهایی از مکتب اسلام»، نخست با موافقت مرحوم آیتالله بروجردی و به صاحب امتیازی آیتالله مکارم شیرازی منتشر شد. اولین شماره که منتشر شد، خیلی صدا کرد؛ واقعا خیلی عجیب بود. نویسندگان بنام و زبردست و افرادی که مقاله داشتند. آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم بهشتی، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله سبحانی، امام موسی صدر و سید مرتضی جزایری، همگی شاگردان مرحوم آقای محقق داماد بودند. امام موسی صدر دوست صمیمی و همدوره آیتالله موسوی اردبیلی نیز بود؛ اما مدتی بعد آنها را ترک کرد و آمد به تهران تا دوره حقوق اقتصادی دانشگاه تهران را بگذراند. بعد هم که به لبنان رفت. خلاصه حرکت این گروه نیز زاییده مکتب قم بود؛ مکتبی که فقط در گوشه حجره و فقاهت و دور از دنیای امروز منحصر نشد. در قم روزنامهخوانی طلاب، آنقدر عجیب نبود که در نجف خلاف مروت محسوب میشد! طلبهها با روزنامه و مجلههای روز سر و کار داشتند، با افکاری که علیه اسلام منتشر میشد، آشنا بودند؛ آنها را میخواندند و سعی میکردند که پاسخ بدهند. کتاب «کشف اسرار» امام خمینی، محصول این نگرش و روش است.
دومین رویداد، حوادث منطقهای بود. خاورمیانه تحت تأثیر تفکر و فعالیت گروههای چپ قرار داشت. فعالیت نویسندگان چپگرا و مارکسیست، حوزه قم و حوزه نجف را به حرکت واداشت؛ بنابراین ابتدا در قم و بعد در نجف، روحانیون در برابر تودهایها و چپگراها دست به قلم شدند. شهید صدر کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» را نوشتند. در این دوران، نباید از نقش مهاجرت علامه طباطبایی از تبریز به قم غافل شد. ایشان دستی توانا در علوم عقلی داشت و اسلامشناس به تمام معنا بود و از طرفی به زبان فارسی هم قلم میزدند و کتاب مستطاب «اصول فلسفه یا روش رئالیسم» را نوشت و شهید مطهری با پاورقی آن را منتشر کرد. علامه طباطبایی مقداری هم با حرکت روشنفکری ایران انس داشت. آقایان هم دور ایشان جمع شدند، دست به دست هم دادند و حرکت روشنگری و روشنفکری دینی و تحول فکری در قم آغاز شد.
مهمتر از همه، خود آیتالله بروجردی بود. ایشان یک مرجع عادی نبود، بلکه مرجعی روشنفکر بود. در جهان اسلام و تاریخ شیعه، اولین مرجعی بود که به اروپا و آمریکا نماینده فرستاد. من از آیتالله بروجردی در اسناد داییام مرحوم حاج آقا مهدی حائری که از طرف ایشان به واشنگتن رفتند، نامهها و دستخطهایی به شخص ایشان دیدم که نمایانگر و معرف نحوه تفکر آیتالله بروجردی است. این بزرگوار از سال 1323 تا سال 1340، هفده سال، علم مرجعیت جهانی شیعه را در قم به دوش کشید و حوزه قم را متحول کرد. هنوز حوزه بر سفره ایشان و شاگردانشان نشسته است. جهانبینی و نگرش آقای بروجردی بسیار جلوتر از زمان بود. اگر فضای عمومی حوزه و جامعه، قدری بازتر بود، ایشان دست به اصلاحات اساسیتری هم میزدند؛ اما در جایگاهی که ایشان بودند، پیش از این ممکن نبود.
یکی از فعالیتهای آیتالله موسوی اردبیلی در دوره جوانی، مبارزه با گروههای انحرافی، فرقهگرایی و فرقه بهائیت بود و کتاب «جمال ابهی» را در اینباره، اولین بار به پدر شما هدیه کردند. چه ارزیابی و تحلیلی از فعالیتهای ایشان در این زمینه دارید؟
به نظر میرسد که این مسئله دنبال همان موضوعی است که به طور کلی عرض کردم. مکتب قم ویژگیاش این است که فارغالتحصیلانش گوشهگیر نیستند. در حجره یا گوشه کتابخانه نمینشینند و تماشاگر نیستند. طلبه قم نمیگوید من وظیفهام درسخواندن و فتوادادن است و لازم نیست نگاهی به بیرون خودم داشته باشم، ببینم بر جهان اسلام چه میگذرد. نسل فارغالتحصیلان دوره اول قم، یعنی آیات عظام: گلپایگانی، امامخمینی، محقق داماد، حوزه گلخانهای را قبول نداشتند. بعد از آنها، آیتالله منتظری، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله موسوی شبیری زنجانی، امام موسی صدر، آیتالله موسوی اردبیلی، فارغالتحصیلان نسل دوم هستند.
نسلهای بعد از ایشان نیز همینطورند، هیچوقت به خودشان اجازه نمیدهند که بنشینند و تماشا کنند و فقط درس بخوانند. همیشه به بیرون هم نگاه میکردند که ببینند چه خبر است و در پیرامون آنها چه میگذرد. انتشار مجله و فعالیتهای دیگر، همه ناشی از همان طرز تفکر است که عرض کردم و روی آن هم خیلی اصرار دارم.
سراغ فرقههای انحرافی رفتن و پاسخدادن به شبهات آنها، مسئولیتی است که هر طلبة فارغالتحصیل قم احساس میکرد. طلبة فارغالتحصیل قم مانند آقای مکارم با کمونیستها برخورد میکرد؛ مثل آقای موسوی اردبیلی با بهاییها برخورد میکرد. این افراد به دلیل شیوة تربیتی و آموزشی که در قم دیده بودند، به این امور اهمیت میدادند. آن ایام افرادی از فرقة بهائیت در شهرستانها فعال شده بودند و ایشان «جمال ابهی» را به همین دلیل نوشتند؛ اما دربارة محتوای این کتاب عرض کنم که آقای موسوی اردبیلی در این اثر، شعار ندادهاند و چیزهایی نگفتهاند که بهاییها بتوانند تکذیب کنند؛ یعنی از اسلوبهای جدید تحقیق استفاده کرده و گفتگویی را برقرار ساختهاند. آن زمان بهشدت به چنین نوشتههایی نیاز بود. جوانها در معرض خطر بودند و اگر صدای منطقی اسلام به گوششان نمیرسید، فجایعی به بار میآمد.
در دهة 50 روحانیت مبارز تهرانی جلساتی با هم داشتند که به طور مرتب برگزار میشد. دربارة نقش آیتالله موسوی اردبیلی در تشکیل این جلسات و آثار آن بفرمایید.
من نمیتوانم به این سؤال درست پاسخ بدهم؛ چون در آن تاریخ در تهران نبودم. در سال 1359 که به تهران منتقل شدم، انقلاب پیروز شده بود. البته سال 58 به تهران رفتوآمد میکردم و از این جلسات هم آگاهی داشتم؛ قبل از آن هم بیاطلاع نبودم. من چون برای حضور در جلسات خصوصی و عمومی استاد مطهری به منزل ایشان میرفتم، در جریان آن جلسات قرار میگرفتم؛ چون جلسههای روحانیت مبارز معمولا در خانة شهیدمطهری برگزار میشد؛ اما اطلاع دقیقی از کمّ و کیف آن ندارم. همینقدر میدانم که این جریان در روند انقلاب و پیروزی آن و سپس در مدیریت کشور بسیار مؤثر بود و آیتالله موسوی اردبیلی هم در شکلگیری و ماهیت این جمعیت روحانی، نقش محوری داشتند
در مراکزی مثل مسجد امیرالمؤمنین(ع)، کانون توحید یا کانونهای مرتبط با مکتب قم چه افرادی فعال بودند؟
تشکیل کانون توحید و مسجد امیرالمؤمنین(ع) در اواخر دهة 50 بود. قبل از آن، مرکز و کانون اصلی جریان روشنفکری در تهران، حسینیة ارشاد بود. این حسینیه را که تأثیر مهمی بر رویکرد دینی و انقلابی دانشگاههای کشور داشت، عدهای از تجار ساختند و بعد مرحوم مطهری و دیگران اداره کردند. سخنرانیها و برنامههای بسیار نوآورانهای در آن اجرا میشد؛ مثلا مجموعه مقالات کتاب «محمد(ص) خانم پیغمبران» (در دو جلد)، از منشورات حسینیة ارشاد است که نویسندگانش بهترین نویسندگان و استادان و متفکران آن زمان در ایران بودند. بعد از انتشار مجلة «مکتب اسلام »در قم، سالنامهای که بعد فصلنامه شد، به نام «مکتب تشیع» چاپ کردند. آیتالله هاشمی رفسنجانی و آقای شهید باهنر، مدیران اصلی آن بودند و مجله را با هم اداره میکردند. اینها به تهران منتقل و منتهی شد به قضیة حسینیة ارشاد که آقای هاشمی رفسنجانی عضو آنجا بود. آن روزها آیتالله خامنهای قم را تقریبا ترک کرده و به مشهد رفته بودند؛ بعد از تقریبا سالهای 44 و 45 ایشان به مشهد رفتند و سال 50 در قم و تهران نبودند؛ بنابراین حرکت روشنفکری تهران، دست امثال مرحوم استاد مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی و طلاب جوانتری بود که در معیت آنها کار میکردند.
در نهایت، حسینیة ارشاد نتوانست رضایت روحانیت تهران را فراهم کند. مرحوم مطهری با حرکت تند روشنفکری ارشاد موافق نبودند. سبک سنتی مرحوم مطهری با روشهای مرحوم شریعتی ناسازگار بود. نتوانستند همدیگر را تحمل کنند و آقای مطهری از ارشاد جدا شد. علمایی مثل آیتالله موسوی اردبیلی هم برای اینکه بتوانند کار کنند و دست جوانان را بگیرند، دست زدند به احداث اینگونه مراکز که شما نام بردید. اول مسجد امیرالمومنین(ع) را ساختند و در کنارش هم سالن و... بعد کانون توحید را مقداری بهروزتر ساختند، بعد مسجد الجواد را. در سالهای 1348 و 1349، مرحوم مطهری پیشنماز مسجد الجواد بود. آن موقع، من سالهای آخر دانشگاه را طی میکردم. ایشان در تالار سخنرانی مسجد الجواد، بعد از نماز برای ما درس میگفت. پیش ایشان شفا میخواندیم. به نظر من، مسجد امیرالمومنین(ع) و کانون توحید و مانند آنها برگرفته از حسینیة ارشاد بود؛ ولی برای حفظ پایگاه روحانیت و موازین سنتی، این پایگاهها به وجود آمد.
آیتالله موسوی اردبیلی و شهیدبهشتی در دهة 50، یک کار گروهی شروع میکنند با عنوان «بازنگری». دقیقا در هفت مسئله کار فکری میکنند که بعد از انقلاب نیمهکاره ماند. شما دراینباره اطلاعاتی دارید؟
من مطالب و کلیاتش را از آقای موسوی اردبیلی و مرحوم بهشتی مکرر شنیده بودم که داریم این کار را میکنیم؛ ولی خودم در جریانش نبودم. آن زمان مرحوم آقای بهشتی در منزل ما، از من خواستند که در این گروه باشم. آنوقت من در قم تدریس میکردم. گفتم من اگر به تهران رفت و آمد کنم، نمیتوانم به کارهایی که در قم دارم، برسم. باید همه را تعطیل کنم و به تهران بیایم؛ لذا قبول نکردم. آیتالله حاج سیدجعفر شبیری زنجانی، بیشتر از من در جریان این حرکت علمی است. آنچه به یاد دارم این است که اعضای گروه، دنبال تحقیق در مسائلی بودند که هم جنبة علمی داشت و هم جنبة اجتماعی. علمی محض نبود؛ اجتماعی صرف هم نبود.
دهة 40 در مجلة مکتب اسلام اختلاف افتاد و باعث شد آیتالله موسوی اردبیلی آن را ترک کند. با توجه به تسلطی که شما بر تاریخ حوزة علمیه دارید، چه عاملی باعث جدایی ایشان شد؟
من عضو هیأتمدیره مکتب اسلام نبودم؛ ولی از مرحوم آقای مرتضی جزایری و آقای موسوی اردبیلی اجمالا شنیده بودم که چه اتفاقاتی افتاده است. آن بزرگواران در عین اینکه دوست و هممسیر بودند، اختلاف فکری هم داشتند. برخی از ایشان، دیگر به مجله مقاله ندادند. قطعا یک اختلاف بر سر شریعتی بود. در سالهای بعد، بین آقای موسوی اردبیلی و آقای مرتضی جزایری از نظر سیاسی هم زمین تا آسمان اختلاف فکری پیدا شد. به هر حال من در جریان جزئیات اختلافشان نیستم.
انس و الفت شهیدبهشتی با آیتالله موسوی اردبیلی را که قبل از انقلاب با هم بودند و در جریانات انقلاب و در شورای عالی قضائی و دادستانی هم به یکدیگر گره خوردند، همه میدانیم. با توجه به اینکه شما با هر دو شخصیت همراه بودید، نخست دربارة انس و الفت آنها و سپس درباره خصوصیات اخلاقی و رفتاری آیتالله موسوی اردبیلی نکاتی را بفرمایید.
من هم از دوران حوزه و هم بعدها تا آخرین روزی که مرحوم بهشتی زنده بودند، شاهد دوستی این دو بزرگوار با هم بودم. بعد از انقلاب میدیدم با همدیگر چگونهاند. به نظر من دو نکته عامل این رابطة عمیق بود: اول، احترام به یکدیگر است. خیلی نسبت به هم مؤدب بودند. آقای بهشتی ذاتا آدم مؤدبی بود، با همه مودب بود. اصلا ندیدم با کسی خلاف آداب و خلاف وقار رفتار کند. خیلی مقید بودند که تا میتوانند کسی را نرجانند. با یک کارمند عادی و کارگر دادگستری مثل شخص عالیمقام برخورد میکرد و همانگونه سخن میگفت و حتی در کلاسهای دبیرستان که ایشان درس میداد، میگفتند با دانشآموزان، مثل یک مرد بزرگ صحبت میکرد. بسیار روحیة مبادی آداب و مقید به مسائل داشت. آقای موسوی اردبیلی هم نسبت به ایشان کمال ادب و احترام را مراعات میکرد.
یادم است که با اخوی ـ سیدعلیآقا ـ برای قانوننویسی از قم به تهران میآمدیم. در راه اتومبیل ما تصادف کرد و از بین رفت. آقا سیدعلی در بیمارستان بستری شد. آقای بهشتی در حضور من، رو کردند به آقای موسوی اردبیلی و گفتند: «این آقایان به دعوت ما به تهران میآمدند و دچار سانحه شدند. باید جبران کنیم. شما سهمت را بده، من هم سهمم را میدهم.» آقای موسوی اردبیلی گفتند: «هرچه شما بگویید، من هم موافق هستم.» این خیلی برایم جالب بود. با کمال ادب گفتند: «شما هر چه تعیین بفرمایید، من میدهم.» نگفتند نصف تو بده، نصف من. گفتند هر چه شما بفرمایید. صحبتهای خصوصی و شخصیشان هم بسیار مؤدبانه بود.
دومین عامل و مهمترین مایة دوام آشنایی و دوستی این دو بزرگوار، همافقی و وحدت فکری بود. افکارشان خیلی به هم نزدیک بود. اولا همدرس و همکلاس بودند. در یک کلاس زانو زده و درس خوانده بودند. مرحوم آقای بهشتی میگفتند: من با آقای موسوی اردبیلی در درس پدر شما حاضر میشدیم. تا آخر نیز هممباحثه بودند. اگر افکار به هم نزدیک باشد، باعث تداوم آشنایی میشود. آقای موسوی اردبیلی به نوع مدیریت و تدبیر آقای بهشتی خیلی معتقد بودند؛ چون انصافا مرحوم بهشتی مدیر بسیار لایق و عجیبی بود، انگار سالها درس مدیریت خوانده بود. در مجلس خبرگان قانون اساسی، دیدیم که چگونه مدیریت کردند و مباحث طلبگی را به نتیجه میرساندند. آقای موسوی اردبیلی به مدیریت ایشان اعتقاد داشتند و لذا مایة دوام کار همدیگر بودند. امام موسیصدر هم در این حلقه بودند و بعد هم که از قم رفتند، وقتی از لبنان به قم سفر میکردند، منزل ما میآمدند و تهران هم یکی دو روز منزل آقای موسوی اردبیلی بودند. آن سالهایی که در تهران بودند، من شاهد دوستی آنها بودم.
روزی که آقای بهشتی مرا برای همکاری دعوت کردند، گفتند امام به من فرمودند که ریاست دیوان عالی کشور را قبول کن. من گفتم شرطش این است که آقای موسوی اردبیلی هم دعوت بشود و در معیت هم کار کنیم. ایشان دادستان کل و من رئیس دیوان عالی کشور باشم. امام هم پذیرفت.
آقای موسوی اردبیلی به من گفتند: وقتی قانون اساسی نوشته میشد، من در ذهنم بود که برای شورای عالی قضائی باید دو مجتهد قویتر از ما هم حضور داشته باشند. آنموقع، معنای مجتهد با الآن کمی فرق داشت. هر کسی را مجتهد یا آیتالله نمیگفتند. وقتی این دو بزرگوار به عضویت شورا درآمدند، هیچکس در اجتهاد آنها تردید نکرد؛ به دلیل سابقه علمی و سوابق انقلابیشان. بلافاصله به عنوان دو مجتهد صاحبنظر و متفکر بزرگ جا افتادند و کسی در بُعد علمی این بزرگوارها سخنی نگفت.
اما دربارة ویژگیهای اخلاقی حضرت آیتالله موسوی اردبیلی، عرض کنم که من در همة سالهایی که با ایشان مأنوس بودم، هیچگاه ندیدم که عصبانی بشود و مسیر آرامش فکریاش از دست برود. تسلط عجیبی بر اعصاب خودش داشت، سختترین حرف را با آرامش و با سعة صدر تحمل میکرد و میشنید. اگر زشتترین کارها را کسی دربارهاش میکرد، بلافاصله میگذشت. اهل گذشت بود. وقتی کسی کار زشتی میکرد، ممکن بود اول تصمیم بگیرد ادبش کند، ولی اندکی بعد، گذشت میکرد. انتقام نمیگرفت. میدانید که به ایشان خیلی ظلم شد؛ اما هیچکدام را به دل نگرفت و اهل انتقام نبود. به همین دلیل رفاقت ایشان با همه حفظ شد. آرامش ایشان هم عجیب است. در زمانی که قوة قضائیه را در دست داشتند، هزاران مسئله پیش آمد که همه را با آرامش حل کرد. تنش نمیآفریدند. زبان نرم ایشان، واقعا کارساز بود. این زبان را مقایسه کنید با زبان کسانی که وقتی به کار میافتد، همه را مضطرب میکند!
ایشان در مسائل علمی هم بسیار خوشقریحه بود. مسائل فقهی را در امور قضائی، به صورت عرفی مطرح میکرد. به همین دلیل در تشخیص مسائل، کمتر خطا میکرد؛ چون انتزاعی نمیاندیشید. قضاتی که در آن زمان با ما همکار بودند، میدانند من چه میگویم. همه اذعان دارند که وقتی ما مسئلهای را بیان میکردیم، ایشان در تشخیص، اشتباه نمیکرد. آقای موسوی اردبیلی در زمانی آن مسئولیتهای سنگین را پذیرفت که سابقه کار حقوقی نداشت. مسئولیت دادستان کل و بعد رئیس دیوان عالی کشور بسیار مشکل است؛ اما در فرصت کوتاهی با این مسائل آشنا شد. یک دلیل موفقیتهای ایشان در امور قضائی، این بود که وقتی در کاری نمیدانست چه باید بکند، میگفت من در این قضیه تخصص ندارم؛ باید از یک متخصص استفاده کنم و او اظهارنظر بکند. در این خصوصیت ایشان شاید از مرحوم آیتالله بهشتی اقوی بود.
یادم است که در سال 1361 من رئیس «بازرسی کل کشور» بودم و به قم و تهران رفت و آمد میکردم. خانة ما هنوز در قم بود. تعطیلات عید برای استراحت رفتم قم. آقای موسوی اردبیلی به من تلفن کرده، فرمودند: «کنفرانسی در کراچی برگزار میشود و رؤسای دیوان عالی کشورها دعوت شدهاند و من باید شرکت کنم. با خودم فکر کردم که اگر من نروم، بهتر است؛ چون اولا زبان انگلیسی نمیدانم و خوب نیست که با خودم مترجم ببرم؛ ثانیا تو در این مسائل بیشتر از من تخصص داری. در این زمینه، هم کار عملی کردهای و هم کار دانشگاهی. به نظرم بهتر است تو به جای من بروی!» خیلی از تواضعشان لذت بردم. عرض کردم: چشم، میروم. گفتند: «ببخش که تعطیلات عیدت را خراب کردم.» وقتی به جای ایشان رفتم کراچی، دقیقا مطلب را دریافتم. دیدم حرف بسیار درستی زدند. نکتة بسیار مهمی را توجه داشتند. اولا همه از کشورهای اسلامی آمده بودند و هم تکلم عربی میدانستند، هم انگلیسی. از سوریه و لبنان و کویت و کشورهای مختلف آمده بودند. من رفتم پشت تریبون، گفتم از معاونان و همکار رئیس دیوان عالی کشور هستم و به نمایندگی از طرف ایشان آمدهام. بعد نظام حقوقی ایران را توضیح دادم. به هر حال ایشان در این زمینه تواضع بسیاری داشت. گاهی میگفت: «این مسئله را ما باید از یک متخصص بپرسیم» و لذا عالیترین حقوقدانهای روز در معیت ایشان کار میکردند.
مسئله دیگر این است که چراغ روشنفکری در درون ایشان روشن بود. از بیرون تحمیل نشده بود. از درون روشنفکر بود. مدتها دلش میخواست کاری کند که اتهام ضد حقوقبشری از دامن نظام حقوقی اسلامی زدوده شود. همیشه اصرار داشت ما کاری نکنیم که متهم شویم به پامالکردن حقوق بشر. چندین جلسه میگرفت که چگونه کار کنیم که دنیا قضاوت ما را قبول داشته باشد و سرافکنده نشویم. این روحیات اخلاقی ایشان بودم. بسیار مهربان بود. مدافع حقوق قضات دادگستری بود. قضات دادگستری به ایشان علاقهمند بودند و بسیار مهربان با آنان رفتار میکرد.
آیتالله موسوی اردبیلی بهخصوص بعد از اینکه به قوهقضائیه وارد میشوند، خیلی از مباحث علمی و فکری و نوشتههایشان درباره علم قضا است. ارزیابی خود را با توجه به تاریخ حوزه، درباره تألیفات ایشان بفرمایید.
کارهایی که ایشان بعد از ترک دستگاه قضائی کردند، از چند جهت قابل توجه است. مباحث معاملات و حقوقی که نوشتند، مثل شرکت، قضا، حدود، قصاص، انصافا فقه عملیاند؛ یعنی فقه کاربردی نوشتند. در مقایسه با آثار دیگران، بسیاری از مسائل را از نزدیک تجربه کرده و نوشته است؛ هم کار فقهیاش را بسیار عمیق انجام داده و هم کار قضائیاش را. از کتاب «فقه الشرکه» ایشان معلوم است که در بعد اقتصاد نیز کار کردهاند. در تهران مطالعاتشان روی اقتصاد بود و این کتاب را نسبت به نظام شرکتهای امروزی، آگاهانه نوشتهاند. هر کس ببیند، میفهمد نویسنده با پروندههای حقوقی آشنا بوده و به انواع و اقسام شرکتها و ویژگی آنها و مسئولیت اعضا آگاهی داشته است؛ لذا آثار ایشان از این جهت برازنده و یک فقه کاربردی است.
ارزیابی شما از ورود ایشان به مرجعیت چیست؟
در دوران مرجعیت ایشان و نوشتن رساله، من در قم در خدمتشان نبودم؛ ولی مجموعه استفتائات مربوط به زمان مرجعیت ایشان منتشر شده است. از پاسخهای ایشان به استفتائات متوجه شدم که سؤالات را درست میفهمند و نکته اصلی سؤال را خوب درک میکنند. گاهی پاسخدهنده، سؤال را متوجه نمیشود. اگر سؤال را برای او روشن کنند، شاید جواب دیگری بدهد. اما آقای موسوی اردبیلی به دلیل تجربیاتی که دارد، در پاسخ به استفتائات، درک روشنتری از سؤالات و منشأ آنها دارند؛ به همین دلیل پاسخهای ایشان هم روشن و گویاست و گره اصلی را باز میکند.
با توجه به شخصیت علمی و دانشگاهی شما و شناختی که از دانشگاههای جهان اسلام مثل دانشگاه الازهر دارید؛ نظر شما درباره دانشگاه مفید چیست؟
ایشان در دوران مرجعیت، کار مهم دیگری که انجام دادند، تأسیس دانشگاه مفید است. «دانشگاه مفید» فکر روشن ایشان را منعکس کرد. این دانشگاه گامهای بزرگی در قلمرو دانشهای مشترک میان حوزه و دانشگاه (مانند حقوق) برداشته است و امروز علیرغم اینکه دانشگاه غیردولتی است، از بسیاری جهات در جهان شناختهشدهتر از دانشگاههای رسمی دولتی است. شاید هیچیک از حوزویان به اندازه من در دانشگاههای خارج از کشور درس نداده باشد. من آنجا سخنرانی زیاد دارم و درس میگویم. انصافا دانشگاه مفید در آنجا شناخته شده است. فارغالتحصیلان دانشگاه مفید حیثیت و احترام دارند و این ناشی از تفکر خود ایشان است که چگونه دانشگاه را تمشیت و مدیریت کند.
دانشگاه مفید اکنون در رده بالای دانشگاههای ایران است و در رتبهبندی جهانی، اگر برتر از بسیاری از دانشگاههای دیگر نباشد، عقبتر هم نیست. مجله «نامه مفید» که کار استادان این دانشگاه است، از بهترین مجلات ایران است. کنفرانسها در این دانشگاه بسیار پرثمر و عالی است. روابط بینالمللی بسیار قوی دارد و سخنرانیهای زیادی از خارج دعوت شدهاند. امیدواریم تمشیت این دانشگاه دقیق باشد و دچار کسر بودجه نشود و از این جهت در خطر نباشد.
درباره بخش دوم سؤال شما باید بگویم: اکنون ارزش «الازهر» مانند سابق نیست. سابق بسیار بزرگتر بود. رشد و توسعه الازهر زمانی بود که دولت و نظام سیاسی در آن هیچگونه دخالتی نداشت. از زمان جمال عبدالناصر، الازهر یک دانشگاه دولتی شد و با برنامه دولت اداره میشود. پیش از او، الازهر مرکز علمی بزرگ و مستقل بود و مرکز نواندیشی در جهان اهل تسنن محسوب میشد؛ مثل حوزه قم در زمان آقای بروجردی. در زمان ایشان، هیچگونه دخالتی از ناحیه حکومت در حوزه قم نبود. مردم پشتیبان حوزه بودند و علما و مراجع از طریق وجوهات بریّه و خیریه و وقفها و سهم امام و امثال آن حوزه را اداره میفرمودند. درست است که طلاب از نظر مالی اوضاع بسیار سختی داشتند، ولی همین موضوع باعث میشد که به تبلیغ هم بروند. دانشگاه الازهر تا پیش از عبدالناصر، مثل حوزه قدیم قم بود. واقعش این است که مفید از الازهر امروز جلوتر است، یک رساله دکتری از الازهر در کتابخانه من هست که دفاع شده است، یقین بدانید استادان دانشگاه مفید این را برای فوق لیسانس هم قبول نخواهند کرد! الان دانشگاه اسکندریه در مصر خیلی از الازهر بهتر و جلوتر است. الازهر نان سابقهاش را میخورد؛ ولی شما یک کار مهم فلسفی در آنجا نمیبینید. گذشت روزی که آن کار عظیم تطبیقی فقه مالکی با قانون مدنی فرانسه از الازهر منتشر میشد و فارغالتحصیلش مثل طنطاوی بود. چند روز قبل، فردی تحصیلکردة الازهر و متخصص زبان و ادبیات عرب، آمده بود از من میخواست که او را برای جایی معرفی کنم تا درس بدهد. هر جا رفته بود، نپسندیده بودند. حرف هم که میزد، میدیدم اشتباه زیاد دارد. الازهر الان آن قدرت و اعتبار سابق را ندارد. به نظر من دانشگاه مفید از آنجا قویتر است. اگر مقایسه کنیم با دانشگاههای دولتی، مثل دانشکده الهیات دانشگاه تهران، باز مفید بسیار جلوتر است.
دلیلش چیست؟
یک دلیلش این است که معمولا برای تدریس از طلاب و فضلای خوب قم استفاده میکنند. دلیل دیگرش دسترسی آسان و نزدیک به حوزه علمیه قم و امکانات آن است. برخی دانشجویان این دانشگاه در حوزه قم هم تحصیل میکنند. دیگر اینکه دانشگاه برای انتخاب استاد آزاد است و انتخاب استاد، دست خود گروه است، مثل دانشگاههای دولتی نیست که استاد را بر گروه تحمیل کنند و حتی بگویند که برای کدام استاد چه درسی را بگذارید. مشکل دانشگاههای دولتی این است که شخصی عضو گروه میشود و باید برایش درس گذاشته شود و دانشجو بخواهد یا نخواهد، باید در درس او شرکت کند؛ اما دانشگاه مفید هنوز کمی حال و هوای حوزوی دارد و از این لحاظ انصافا بهتر است. سطح استادان هم بسیار بالاست. بهترین استادان را بدون گرایش سیاسی از دانشگاه یا حوزه، از هر جا خودشان بخواهند، گزینش میکنند.
نظرتان درباره شاگردانی که آقای موسوی اردبیلی تربیت کردند، چیست؟
آیتالله سیدعلی محقق از مجتهدان بزرگ قم و یکی از سرمایهها و مایه امید حوزه علمیه قم است و از کسانی است که من شاهد بودم درس مکاسب ایشان میرفتند و بسیاری از افراد دیگر و دوستان ایشان که همگی الان از مجتهدان بزرگ هستند. آقای موسوی اردبیلی از قم رفتند ارومیه و بعد هم به تهران مهاجرت کردند. مدتی هم در اردبیل بودند. در این مدت، تقریبا کار تربیت شاگرد را رها کردند. دوباره که این چند سال برگشتند، من اطلاعی ندارم شاگردانشان چه کسانی هستند؛ اما میدانم که ایشان تا رمق داشته باشند از تدریس و تألیف و تحقیق کنارهگیری نمیکنند.
پینوشتها:
1ـ. Neuve-la-Louvain-Ottignies. این دانشگاه، قدیمیترین دانشگاه کشور بلژیک است که در 30 کیلومتری شهر بروکسل واقع است. دانشگاه لوون، بزرگترین دانشگاه فرانسویزبان بلژیک و در ردهبندی دانشگاههای جهان، همواره یکی از بهترین دانشگاهها محسوب شده است.
2ـ نام کامل مجله ماهیانه، درسهایی از مکتب اسلام است. اولین شماره مکتب اسلام در خرداد 1337 منتشر شد.
3ـ این کتاب که در سال1323ش، تألیف و منتشر شده است ردیهای است بر مقاله «اسرار هزارساله»، به قلم علیاکبر حکمیزاده که در سال 1322 در هفته نامه پرچم، در نقد عقاید شیعه چاپ شد.