چندی قبل، در آستانه هفته دفاع مقدس، افرادی به بهانه اظهارنظر درباره چگونگی آغاز جنگ تحمیلی به انکار برخی از مسلمات تاریخ انقلاب و جنگ پرداختند و درباره اتفاقات و وقایع روزهای پیش از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت ایران و چگونگی آغاز جنگ، مطالبی گفتند که فاصله زیادی با واقعیات دارد.

به گزارش جماران، در پاسخ به این مطالب نادرست، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی که از یاران دیرین امام خمینی به شمار می‌رود و اولین فردی است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در عراق برگزیده و به آن کشور اعزام شده، در مصاحبه‌ای با هفته نامه «حریم امام» مطالب بسیار مهمی را درباره تحولات و وقایعی که منجر به شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شد و شرایط آن روزها، مطرح کرده که شما را به مطالعه آن دعوت می‌نمائیم.
***
*‌ موضوع گفت‌وگوی ما درباره عوامل و ریشه‌های وقوع جنگ ایران و عراق است. با هر مقدمه‌ای که خودتان صلاح می‌دانید شروع بفرمایید تا به سوالات خود بپردازیم.


- ریشه‌های جنگ به تسلیم صدام در برابر شاه برمی‌گردد که پس از پیروزی انقلاب تصمیم به انتقام گرفت. رژیم پهلوی و عراق از سال‌ها قبل از انقلاب در تعارض با هم بودند. رژیم شاه از معارضین دولت عراق که عمدتاً کُردها بودند، حمایت می‌کرد و آنان را برای مقابله با دولت صدام تشویق می‌نمود. متقابلاً رژیم صدام هم از معارضین ایرانی رژیم شاه حمایت می‌کرد و کلیه اپوزیسیون ایرانی را جذب می‌نمود و امکاناتِ تسلیحاتی و تبلیغاتی در اختیارشان می‌گذاشت تا علیه رژیم شاه آماده بشوند. اوج این اختلافات، هنگامی صورت گرفت که صدام از سرسخت‌ترین مخالفان شاه، به نام تیمور بختیار، برای ایجاد پایگاه تشکیلاتی و نظامی علیه رژیم شاه دعوت به عمل آورد. تیمور بختیار در لبنان به دست نیروهای رژیم شاه دستگیر شد و صدام از طریق نیروهای چپ لبنانی سعی کرد بختیار را نجات بدهد. بختیار را نجات داد و او را به بغداد آورد و با امکاناتی که در اختیارش گذاشت او را تشویق کرد تا برای براندازی رژیم شاه فعالیت کند. تیمور بختیار بیانیه صادر کرد و ادعای تاسیس جبهه آزادی‌بخش ملت ایران را کرد. از کلیه اپوزیسیون خارج از کشور، اعم از حزب توده و تشکل‌های دانشجویی خارج از کشور و... برای همکاری در این زمینه دعوت کرد. تقریباً همه دعوت او را اجابت کردند و فرصت را غنیمت شمردند که به بغداد بروند و فعالیت‌های خودشان را برای این منظور هماهنگ کنند.


*‌ موضع روحانیت مخالف رژیم پهلوی در برابر دعوت تیمور بختیار چه بود؟ آیا با او همراهی کردند؟


- تیمور بختیار اصرار داشت که روحانیت هم دعوت او را اجابت کنند؛ اما نپذیرفتند. همچنین تلاش کرد تا با امام دیدار و ملاقات کند؛ اما امام او را به حضور نپذیرفت. البته یک بار بدون اطلاع امام به همراه یکی از مسئولین عراقی که از قبل برای دیدار با امام وقت گرفته بود، آمد. نمی‌توان گفت این مقالات خصوصی بود؛ بلکه بدون هماهنگی و بدون اطلاع امام صورت گرفت. به هر حال روحانیتِ پشتیبانِ حضرت امام، دعوت تیمور بختیار را نپذیرفتند و او برای ادعای اینکه روحانیت در کنار او هستند، از یک روحانی منسوب به مراجع گذشته نجف استفاده کرد که آن روحانی چندان خوش‌نام نبود و سرانجام بعد از پیروزی انقلاب علیه انقلاب و نهضت امام فعالیت‌ می‌کرد. بنابراین صدام برای انتقام‌گیری و مقابله با رژیم شاه این تشکل‌ها را ایجاد کرد.


*‌ سرنوشت تیمور بختیار به کجا ختم شد؟
- سرانجام تیمور بختیار به دست نفوذی‌های ساواک ترور شد. او را به بهانه شکار در نزدیکی مرزهای ایران تعقیب کردند و در همان منطقه، نزدیک مرز به قتل رساندند. عاملین ترور ساواکی بودند که به‌عنوان یاران بختیار در آنجا حضور داشتند و پس از انجام ماموریت به ایران بازگشتند.


*‌ با توجه به آن همه تنش‌هایی که میان دو کشور ایجاد شده بود، چه شد که دولت بعث عراق حاضر به مذاکره با رژیم پهلوی ایران شد؟


- به دنبال شکست برنامه‌ریزی‌های صدام و فعالیت‌های رژیم شاه علیه دولت بعث عراق، وضعیت بحرانی و بغرنجی میان این دو کشور ایجاد شد. رژیم شاه از نیرومندترین تشکل سیاسی ضد رژیم عراق که کرد‌ها بودند، حمایت می‌کرد و به‌طور مرتب امکانات تسلیحاتی در اختیار آنان می‌گذاشت. این قضایا برای رژیم عراق دردآور بود. عراق بخش وسیعی از سرمایه‌های نظامی خود را در مواجهه با نیروی‌های ایرانی قرار می‌داد و خسارت‌های سنگینی تحمل می‌کرد؛ این خسارت‌ها مالی، نظامی و جانی بود. مهم‌تر از همه خسارت حیثیتی بود. بنابراین به این نتیجه ناگزیر رسید که با رژیم شاه توافق کند و شروط ایران را بپذیرد و در الجزایر موافقت‌نامه معروفی صورت گرفت.


*‌ اگر ممکن است درباره توافقنامه الجزایر بیشتر توضیح بفرمایید. صدام دقیقاً کدام شروط ایران را پذیرفت و متقابلاً رژیم پهلوی در قبال دولت عراق متعهد به چه شروطی شد؟


- صدام در آن توافقنامه از بسیار از ادعاهای گذشته خود عقب‌نشینی کرد: یکی از آن‌ها توافق بر سر شط العرب بود. آن‌ها مدعی تملک اروندرود را داشتند و در توافقنامه ناگزیر شدند سهم ایران را بپذیرند. عمیق‌ترین نقطه رودخانه را به‌عنوان مرز بین ایران و عراق تلقی کردند؛ در نتیجه شط العرب یا همان اروندرود بین ایران و عراق تقسیم شد. عراقی‌ها ادعای دیگری در رابطه با مسائل خوزستان داشتند که در توافقنامه الجزایر از ادعاهای خود عقب‌نشینی کردند. صدام با پذیزش آن توافقنامه، عراق را از مخمصه بزرگی نجات داد که همان درگیری با نیروی قدرتمند کُردی و حمایت شده از طرف ایران بود. نیروهای کُردی مخالف رژیم بعث، دائم برای دولت عراق مزاحمت ایجاد می‌کردند و مشکلاتی به ‌وجود می‌آوردند. مهم‌ترین بند توافقنامه حمایت امنیتی هر دو رژیم به همدیگر بود؛ یعنی عراق پذیرفت که کلیه امکانات معارضین رژیم شاه ایران را سلب کند و مانع هر نوع تحرک و فعالیت سیاسی معارضین رژیم شاه در عراق بشود. ایران هم متقابلاً پذیرفت که از هر نوع حمایتی از معارضین دولت بعث در ایران دست بکشد و حمایت‌ها و فعالیت‌ها را متوقف کند. در حقیقت هر دو رژیم تضمین امنیت داخلی و بقای حکومت خود را امضا کردند؛ اما این توافقنامه با تحقیر صدام و دولت عراق همراه بود. چون صدام ادعا و گزافه‌گویی‌های زیادی در منطقه داشت که در این توافقنامه ناگزیر به پذیرش شروط ایران شد. البته این توافقنامه پیامدهای فراوانی داشت. یکی از پیامدهای آن آرامش نسبی داخلی عراق و سرکوب جدی و شدید مخالفین دولت بعث بود و به‌نوعی امنیت داخلی و بقای دولت بعث را تضمین کرد. رژیم شاه هم طبیعتاً تمام معارضین خود را که از طرف دولت بعث، حمایت و پشتیبانی می‌شدند، سرکوب‌شده و شکست‌خورده تلقی کرد. پس از آن توافق هیچ‌گونه فعالیتی علیه هم در کشور صورت نمی‌گرفت و هر دو رژیم در وضعیت آرامی به سر می‌بردند. آن‌قدر مسائل امنیتی و حفاظت از مرزها برای هر دو رژیم اهمیت داشت که در کنار نمایندگان دیپلماسی، دو نماینده تام‌الاختیار امنیتی انتخاب کردند: یک نماینده تام‌الاختیار از طرف رژیم ایران در عراق ساکن شد و یک نماینده امنیتی تام‌الاختیار از طرف رژیم عراق در تهران سکونت یافت. این دو نماینده اختیارات ویژه‌ای داشتند؛ برای مثال اگر سفیر ایران در عراق، پیشنهاد برای مسئولین عراقی داشت و وقتی برای دیدار با آنان می‌خواست، باید از قبل نامه می‌نوشت و وقت درخواست می‌کرد؛ اما برای این دو نماینده امنیتی، هنگامی که ضرورتی اقتضا می‌کرد که با مسئولین کشور همدیگر دیدار کنند، تماس می‌گرفتند و خبر آمدنشان را اعلام می‌کردند؛ یعنی تا این حد اختیارات ویژه داشتند. البته هر دو نماینده اصول امنیتی را رعایت می‌کردند و هیچ اطلاعاتی را در حوزه حضور خودشان در سفارت به عناصر پیرامونی نمی‌دادند و عناصر پیرامونی که همان دیپلمات‌های سفارتخانه بودند، حق سوال و کنجکاوی نسبت به این مسائل را نداشتند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه اوج مبارزات سیاسی موجب شد رژیم شاه متزلزل بشود.


*‌ با توجه به تعهدهایی که طرفین به همدیگر دادند، موقعیت حضرت امام در دوران تبعیدشان در نجف چگونه بود؟ آیا این تعهد مانع فعالیت‌های سیاسی امام علیه رژیم شاه در نجف می‌شد؟


- رژیم شاه در ابتدا برای متوقف کردن فعالیت‌های رهبری نهضت، یعنی حضرت امام، تلاش‌ فراوانی کردند و از دولت عراق درخواست کردند که امام را در وضعیتی قرار بدهد تا نتواند سخنرانی کند و بیانیه‌ای صادر نماید؛ یعنی اینکه فعالیت‌های نهضتی ایشان در عراق، علیه رژیم شاه به‌طور کامل متوقف بشود؛ اما حضرت امام با عملکرد تاریخی خود، از عراق هجرت فرمود. عراقی‌ها تلاش کردند که امام را قانع کنند و ایشان را بترسانند که اگر از عراق خارج بشود، مشکلات جبران‌ناپذیری برایشان صورت می‌گیرد. این تلاش‌ها تا آنجا پیش رفت که نماینده امنیتی عراق در فرودگاه به امام پیغام داد: «اگر به هر دلیلی در این سفر دولت فرانسه شما را نپذیرفت و اجازه ورود نداد، دیگر به عراق بازنگردید؛ چرا که کشور عراق شما را نمی‌پذیرد.» در واقع این یک نوع تهدید بود تا امام را به وحشت بیندازند و ایشان را از خروج عراق منصرف کنند. یک تحلیل این است که می‌گوید با توجه به اینکه دولت عراق به رژیم پهلوی ایران تعهد داده بود که مانع فعالیت‌های مخالفین رژیم ایران بشود. اگر امام از عراق خارج می‌شد، به هر کجا که می‌رفت، دیگر این تعهد وجود نداشت و آزادی برای ایشان فراهم می‌شد که می‌توانست به فعالیت‌های خود ادامه بدهد. تحلیل دیگر این است که دولت بعث با خروج امام از عراق استقبال کرد؛ چون از مخمصه‌ای که رژیم شاه برای آنان فراهم آورده بود، خلاص می‌شد؛ یعنی اگر امام از عراق خارج بشود، دیگر عراق هم در این زمینه تعهدی نخواهد داشت که بخواهد در قبال آن حفاظتی صورت بدهد. بر اساس این تحلیل دوم، این پیغام را به امام دادند که دیگر به عراق بازنگردد. به هر حال بعد از هجرت امام از عراق به پاریس فعالیت‌های سیاسی ایشان به اوج خود رسید و تظاهرات‌ در ایران فعال‌تر شد.


*‌ عکس‌العمل صدام و دولت بعث عراق به ناآرامی‌های داخلی ایران چگونه بود؟


- سرانجام هنگامی که وضعیت به‌جایی رسید که رژیم شاه تصمیم گرفت دولتی را بپذیرد که همگام با او نبود و به‌اصطلاح نوعی گرایش‌های ملی داشت و رقیب تشکیلات سلطنتی بود، صدام احساس کرد که رژیم پهلوی در حال سقوط است. شاپور بختیار به‌عنوان نخست‌وزیر تحمیلی شاه بر مسند نشست. موقعیت دولت بختیار با سران حاکمیتی پیشین متفاوت بود و آغاز کارش با پذیرش فرمان امام در میان نیروهای نظامی همزمان شده بود؛ یعنی امام دستور داده بود که نیروهای نظامی از فرماندهان خود اطاعت نکنند و پادگان‌ها تخلیه بشوند. اغلب سربازها و درجه‌دارها فرار می‌کردند و فرمان‌بری از امرای ارتش در حالت ابهامی قرار گرفته بود. اوضاع به‌نوعی پیش می‌رفت که فروریزی حاکمیت را نشان می‌داد و حکومت مانند گذشته، قدرت و نظام منسجمی نبود. در عین حال شاپور بختیار برای اینکه به مردم ثابت کند شرایط دیگر مانند گذشته نخواهد بود، ساواک را منحل کرد. در این شرایط بود که صدام احساس کرد رژیم شاه در حال سقوط است و آن قدرتی که تا قبل از آن به‌ ناچار در برابرش تسلیم بود، دیگر وجود ندارد؛ یعنی ارتشی که صدام از آن هراس داشت، دیگر وجود ندارد. مهم‌تر از همه پیمان امنیتی که رژیم شاه در قبال عراق بسته بود، مختل شد. چون یکی از بندهای آن توافقنامه این بود که هر دو کشور حامی امنیت همدیگر باشند و در این شرایط رژیم شاه منحل شده بود و نمی‌توانست حامی امنیت دولت بعث عراق باشد. در این ایام بود که صدام برای انتقام از آن تحقیری که در توافقنامه الجزایر به او تحمیل شده بود، برنامه‌ریزی کرد. در حقیقت قرارگاه نظامی خود را از آن موقع در بصره تنظیم و آماده کرد. حدوداً دو ماه قبل از بهمن‌ماه 1357 که ماه پیروزی انقلاب بود، صدام تجهیزات نظامی خود را در بصره مستقر کرد؛ یعنی سقوط رژیم شاه را پیش‌بینی می‌کرد و می‌دانست هر حکومتی که روی کار خواهد آمد، تا بخواهد قوام بگیرد و نیروهای خود را آماده و مستقر بسازد، زمان می‌برد؛ بنابراین از این فرصت استفاده کرد تا نظام جدید ایران را مجبور به پذیرش خواسته‌های خود کند. به هر ترتیب نیروهای نظامی را در بصره مستقر نمود و برادرش، برزان تکریتی را مسئول آن قرارگاه کرد. جالب اینکه برای یارگیری و کمک از حامیان رژیم شاه و مخالفین انقلاب برنامه‌ریزی کرد. یکی از برنامه‌هایش این بود که نماینده امنیتی ایران را که از طرف سازمان ساواک در عراق بود، احضار کرد. مضمون خواسته‌اش این بود؛ به او گفت: «سازمانی که از طرف آن مامور بودی، منحل شد؛ یعنی دیگر ماموریتی در اینجا از طرف آن سازمان نداری و مردم در ایران اگر همکاران تو و عناصر ساواک را بشناسند، دستگیر می‌کنند؛ لذا عناصر ساواک مانند تو در ایران مخفی هستند. اگر به ایران برگردی طبیعتاً صدمه می‌بینی. اما به ‌پاس خدماتی که تا الان برای ما انجام دادی، می‌خواهیم به تو امکان اقامت دائم در عراق را بدهیم و امکانات رفاهی و معیشتی را برای تو و خانواده‌ات فراهم کنیم.» یعنی در واقع او را برای همکاری با خودش تطمیع کرد. به هر حال دولت بعث به آن نماینده ساواک به‌عنوان چهره امنیتی ایران نیاز داشت. آن نماینده برای اولین بار به سفارت ایران در عراق برگشت و با کادر دیپلماتیک سفارت صحبت کرد. آنان را جمع کرد و گفت: «من این بعثی‌ها را خیلی خوب می‌شناسم. این‌ها نه شرف دارند و نه وجدان؛ و هیچ بویی از انسانیت نبرده‌اند. امروز من را خواستند و برای ماندن و همکاری با آنان تطمیع کردند. اگر تسلیم آنان نشوم، خانواده من را گروگان می‌گیرند تا وادار به همکاری با خود کنند. من ترجیح می‌دهم که به وطنم برگردم و به دست هم‌وطنانم کشته بشوم؛ اما مزدور این عناصر بی‌شرف و بی‌حیثیت نباشم. الان هم چون تحت مراقبت آنان هستم، فرصت ندارم امور زندگی خود را در اینجا جمع کنم و با خود ببرم. لذا الان مستقیم به ایران می‌روم و شما امور زندگی‌ام را بعداً به ایران برگردانید.» به ایران برگشت و پیشنهاد صدام را نپذیرفت. این اولین شکست صدام در جذب نیروهای مخالف انقلاب بود.


*‌ هدف صدام و دولت بعث عراق از جذب نیروهای مخالف انقلاب اسلامی چه بود؟


- عراق دو کنسولگری در ایران داشت: یکی در خرمشهر و دیگری در کرمانشاه. صدام این کنسولگری را برای جذب مخالفین انقلاب فعال کرد؛ یعنی دستور داد که مخالفین انقلاب را شناسایی کنند و آنان را جذب نمایند و حتی سلاح در اختیار آنان بگذارند. کمک‌های مالی به آنان بکنند و اطلاعات دقیق میدانی را از داخل ایران به آنان بدهند. دولت بعث عراق علاوه بر سفارت تهران در این دو منطقه حساس به دنبال فعالیت‌های جاسوسی و تخریبی بود و از هر کاری برای پیشبرد اهدافش و تسلیم کردن نظام انقلابی در کشور دریغ نمی‌کرد.


*‌ از دوران حضور خود در عراق به‌عنوان سفیر ایران بگویید. معرفی شما به‌عنوان سفیر ایران در عراق، پیشنهاد چه کسی بود؟ عکس‌العمل شما در برابر این پیشنهاد چه بود؟


- در زمان ریاست‌جمهوری حسن البکر در عراق طیفی حاکم بود که از نیروهای پخته و باتجربه و مسن عراقی به شمار می‌آمدند. حسن البکر با صدام متفاوت و از پختگی و درایت نسبی برخوردار بود و شرایط پیش آمده در ایران را فرصت تلقی می‌کرد. به همین دلیل در اولین فرصت پیروزی ایران را تبریک گفت و بنا بود که بنده به‌عنوان اولین سفیر جمهوری اسلامی در عراق انتخاب بشوم. خدا حاج احمدآقا را رحمت کند. ایشان به من مراجعه کرد و گفت: «امام فرمود خودت را آماده کن تا به‌عنوان سفیر به عراق بروی.» این پیشنهاد برای من غیرمنتظره و تعجب‌آور بود. به ایشان گفتم: «از اینکه بعد از پیروزی انقلاب به من سمت و ماموریتی پیشنهاد می‌شود، تشکر می‌کنم؛ اما انتخاب این مسئولیت را به‌صلاح نمی‌دانم؛ چون فعالیت دیپلماتیک، تخصصی است. به هر حال کسی که در راس تشکیلات دیپلماتیک قرار می‌گیرد، باید یکسری اطلاعات و تجربیات و دانشی در این زمینه داشته باشد. به دلیل ناآشنایی و فاصله داشتن از این سمت‌ها و فعالیت‌های تخصصی، ممکن است خطاهایی صورت بگیرد و این خطاها به‌پای انقلاب و مهم‌تر از آن چون روحانی هستم، به‌پای روحانیت نوشته ‌شوند. ما را شماتت می‌کنند و می‌گویند عناصر ناآگاه و ناوارد وارد کارهای تخصصی شدند. به همین دلیل از امام درخواست دارم اجازه بدهند تا این مسئولیت را نپذیرم.» حاج احمدآقا خدمت امام رفت و توضیحات من را به عرض ایشان رساند. حضرت امام نحوه عرایض من را تحسین کرد و به حاج احمدآقا فرمود: «انتخاب آقای دعایی معنادار و به نوعی نمادین است. در دوران اقامتمان در عراق، ایشان رابط ما با مسئولین عراقی بود و الان برای نشان دادن حُسن نیت خودمان به عراقی‌ها، ایشان را انتخاب کردیم؛ یعنی همان‌طور که آن زمان سفیر ما ایشان بود، در حال حاضر هم سفیر جمهوری اسلامی ایران می‌باشد و این نشان دادن نوعی از حُسن نیت است. البته علل دیگری هم دارد؛ از جمله ارتباط با علمای نجف و انجام دادن برخی از کارهای فی‌مابین.» من در برابر این منطق امام تسلیم شدم و سعی کردم در آن مدت سه ماه که پاسخ درخواست ما از عراق بیاید، به سفارت بروم و تحقیقات میدانی کنم. یکسری آموزش‌هایی در این زمینه دیدم و پرونده‌هایی را مطالعه نمودم و خود را برای رفتن به عراق آماده کردم. وقتی موافقت عراقی‌ها اعلام شد، در پانزدهم خرداد 1358 عازم بغداد شدم. طبیعتاً وقتی سفیر کشوری در روزهای اول وارد می‌شود، رونوشت و استوارنامه خود را به وزارت خارجه می‌دهد. طی تشریفاتی به وزارت خارجه عراق رفتم و رونوشت و استوارنامه خودم را به مقامات وزارت خارجه عراق تقدیم کردم. پس از آن وقت و زمانی را برای تقدیم رسمی استوارنامه به رئیس‌جمهور تعیین می‌کنند. این زمان معمولاً زیاد طول نمی‌کشد و حداکثر دو هفته طول می‌کشد؛ اما طولانی‌ترین فاصله زمانی بین این دو مراسم، مربوط به من بود که حدود دو ماه طول کشید تا اینکه وقتی تعیین کردند تا من با رئیس‌جمهور عراق ملاقات کنم و اصل استوارنامه را بدهم. این طولانی شدن زمان، خیلی مفهوم داشت که چندان مثبت هم نبود. بعدها شنیدم بین طیف نزدیک به صدام که گروه رادیکال و چپ عراقی بود با گروه حسن البکر که به هر حال در ظاهر مسئولیت‌هایی داشتند، اختلاف شده بود. صدام معتقد بود که در این انتخاب حُسن نیت وجود ندارد و یک ماموریت ویژه است که یک نفر آمده و برنامه‌های انقلاب را دنبال کند. نیروهای حسن البکر می‌گفتند که در این انتخاب حُسن نیت وجود دارد و دلیل آن این است که این فرد در گذشته همراه آیت‌الله خمینی بود و ما او را می‌شناسیم و با مسئولین امنیتی ما ارتباط داشت و مورد اعتماد بود و حضور او به‌عنوان سفیر جمهوری اسلامی نشان از حُسن نیت دارد. به هر حال پذیرفتند و برای حضور من در کاخ ریاست‌جمهوری و ملاقات با حسن البکر تاریخی مشخص کردند. ملاقات رسمی ما یکی از طولانی‌ترین ملاقات‌ها بود. وقتی این مراسم رسمی تمام شد، مسئول تشریفات کاخ ریاست جمهوری به من گفت: «شما طولانی‌ترین ملاقات را داشتید.» می‌خواست بگوید که رئیس‌جمهوری خیلی به شما اهمیت داده و وقت زیادی گذاشته است. در آن ملاقات علاوه بر وزیر خارجه، عزت ابراهیم هم حضور داشت. عزت ابراهیم مرد قدرتمند نزدیک به صدام در تشکیلات عراق به شمار می‌آمد.


*‌ در آن ملاقات رسمی چه موضوعی بین شما با رئیس‌جمهور عراق رد و بدل شد؟


- حسن‌البکر از بعضی حرکت‌هایی که در مرز صورت گرفته بود که هواپیماهای عراقی در حدود ایران، پرواز کرده بودند، عذرخواهی کرد و گفت ما ناگزیر از مراقبت‌های مرزی هستیم و وقتی هواپیمایی در مرز عبور می‌کند، به‌صورت غیرعمدی گاهی از مرز خارج می‌شود. همچنین آرزوی موفقیت و پیروزی برای نظام و ملت ایران کرد. من هم فرصت را مغتنم شمردم و از آقای محمدباقر صدر به‌نوعی حمایت کردم و نکاتی را بیان کردم. به او گفتم: «وقتی در نجف بودم، در ملاقات با مسئولین امنیتی نجف کتاب اقتصادنا و فلسفتنا آقای محمدباقر صدر را به من هدیه دادند و من به این نتیجه رسیدم آنان این احساس را کردند که بزرگ‌ترین مانعی که می‌تواند جلوی فعالیت‌های ماتریالیستی و کمونیستی را در عراق بگیرد، بینش‌های روشن فلسفی و اقتصادی است که محققین ارزشمند ما در زمان حال تالیف می‌کنند و به آن اهمیت می‌دهند. همان موقع می‌دانستم که شما نسبت به شخصیت آقای محمدباقر صدر اعتنا دارید و اهمیت می‌دهید و این باعث خوشحالی ما بوده است.» این نکته را گفتم تا اگر در آینده قصد داشتیم به‌نوعی از آیت‌الله صدر حمایت کنیم، برای آنان مفهوم داشته باشد.


*‌ در آن زمان و دوره مسئولیتتان، جو و فضای عمومی عراق نسبت به انقلاب و ایران را چگونه ارزیابی می‌کردید؟


- در دوران مسئولیتم مراقب بودم که در سفارت چه می‌گذرد. یکی از چیزهایی که رصد می‌کردم، فعالیت‌های مطبوعاتی و رسانه‌ای بود. فعالیت‌های اغلب روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی و رادیویی را دنبال می‌کردم. تا اینکه دیدم یکسری فعالیت‌های تخریبی علیه انقلاب به راه انداختند تا زمینه‌سازی کنند و ذهنیت مردم عراق را علیه انقلاب و ایران خراب و بدبین نمایند. تمام نقاط ضعفی را که در ایران وجود داشت، بزرگنمایی می‌کردند. بسیاری از اعدام‌های انقلاب را برجسته می‌نمودند و یادداشت‌ها و گزارش‌های خیلی تلخ و منفی علیه مسئولین انقلاب، روحانیت، ولایت‌فقیه و... مطرح می‌کردند. گاهی در ملاقاتی که با مسئولین وزارت خارجه عراق داشتم، از نحوه این هجمه‌ها و تبلیغات منفی اعتراض می‌کردم. به هر حال عراقی‌ها مقدمات تنش میان دو کشور را با خدشه‌دار کردن حیثیت و اعتبار نظام و انقلاب در درون کشور خودشان فراهم کرده بودند.


*‌ فارغ از اعتراضتان به مقامات عراقی، آیا سعی می‌کردید تا نسبت به این تنش‌هایی که صورت می‌گیرد از طریق مقامات ایرانی اقدامی کنید و جلوی این فعالیت‌های ضدِ ایرانی را بگیرید؟


- ما می‌دانستیم که کنسولگری‌های آنان در خرمشهر و کرمانشاه به‌ شدت علیه ایران فعالیت می‌کنند؛ متقابلاً ما هم دو کنسولگری در بصره و کربلا داشتیم که هیچ کاری از آن‌ها برنمی‌آمد؛ چون در هیچ زمینه‌ای فعالیت نمی‌کردند. در واقع دیگر ایرانی وجود نداشت تا به آنجا مراجعه کند. صرفاً چند مامور در این دو کنسولگری حضور داشتند و پرچمی به‌عنوان نماد ایران نصب بود. فعالیتی نداشتند و ضرورتی هم برای فعالیت وجود نداشت؛ چون ایرانی‌ها در آن شهرها نبودند. یکی از کارهای خوبی که در آنجا دنبال کردم و موفق هم شدم این بود که دو کنسولگری را تعطیل کنیم تا آنان هم متقابلاً دو کنسولگری خود را در خرمشهر و کرمانشاه تعطیل کنند. این اقدام برایشان گران بود و تسلیم این موضوع نمی‌شدند؛ اما من اصرار کردم و بر این مسئله فشار آوردم. به خاطر دارم در آن ایام آقای دکتر کمال خرازی، معاونت سیاسی وزارت خارجه بود، در تماس با ایشان پیگیر این مسئله شدم که خوشبختانه توافق کرد و دو کنسولگری جمع شد. عراق‌ها به‌قدری از این مسئله عصبانی شدند که ریختند و کنسولگری ما را در بصره آتش زدند. با این حال از گذشته فعالیت‌های خود را عمق داده و عناصرشان را شناسایی کرده بودند که علی‌رغم بسته شدن کنسولگری‌ها باز هم امکانات تحریک‌آمیز خودشان در ایران و به‌خصوص در خرمشهر داشتند.


*‌ موضع سران کشورهای منطقه خلیج فارس در این زمینه چگونه بود؟
- صدام همزمان با فعالیت‌های ضد ایرانی خود در عراق، سعی می‌کرد برای جذب حمایت‌های منطقه‌ای هم، حاکمان کشورهای خلیج‌فارس را از حاکمیت ایران بترساند و آنان را به‌نوعی آماده همکاری با خود و پذیرش پیشنهاد‌هایش کند. ادعا داشت به‌عنوان حاکم عرب و حامی تمامیت ارضی عرب، خواهان بازپس‌گیری جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک است. مدعی بود که ایران این جزایر را از اعراب غصب کرده است. ادعاهای دیگری نسبت به خوزستان و جاهای دیگر داشت و مدعی بازپس‌گرفتن آن‌ها بود. علناً می‌گفت که در شرایط نامتعادل و ویژه در گذشته، اراضی خود را از دست دادیم و باید سیادت خود را در منطقه مجدداً احیا کنیم. در همین زمینه برای ترساندن حاکمان کشورهای خلیج‌فارس، برنامه‌هایی در ایران تدارک دیده بود که از نظر تبلیغاتی در هراس و وحشت بیفتند. برای نمونه، یکی از مبارزان روحانی در قم می‌گفت که ما باید بحرین را مجدداً بازپس بگیریم و ادعای سیادت بر بحرین را کرده بود. اگر خاطرتان باشد، در اوایل انقلاب یکی از روحانیون قم این پیشنهاد را داد. این پیشنهاد صد در صد به نفع برنامه‌های صدام بود. صدام به سران کشورهای عربی در منطقه می‌گفت که ایرانی‌ها کسانی هستند که در آینده سراغ شما خواهند آمد. این قبیل تحرک‌ها یا از طرفداران تندروی انقلاب صورت می‌گرفت که برای ایراد سخنان و مواضع خود محاسبات دقیقی نداشتند، یا از عناصر رژیم صدام بودند که در پوشش مبارزان عراقی در ایران فعالیت‌های تبلیغاتی می‌کردند. برای مثال علیه حاکمان خلیج‌فارس می‌گفتند که آنان خوک‌های بر مسند نشسته کشورهای عربی هستند. بدگویی و اهانت به سران کشورهای عربی صورت می‌گرفت که زمینه را به نفع صدام فراهم می‌کرد تا مدعی حمایت از کشورهای خلیج باشد. این را در میان اعراب القا می‌کرد که اگر من را در سرنگونی نظام ایران حمایت نکنید، آنان دیر یا زود به سراغ شما می‌آیند. این زمینه را فراهم کرد تا بتواند منطقه را برای یک حرکت نظامی به قول خودش سرنوشت‌ساز علیه انقلابِ ایران به راه بیندازد. در اوایل پیروزی انقلاب، وقتی نظام مستقر شد، مرحوم دکتر ابراهیم یزدی وزیر امور خارجه ایران بود. به خاطر دارم اولین ملاقات خارجی که ایشان داشت با وزیر خارجه کویت در ایران بود. وزیر خارجه کویت به‌صراحت به دکتر یزدی گفت: «ما تاکنون در برابر تحریکات منطقه‌ای صدام علیه ما، کاملاً متکی به شاه بودیم. او از ما حمایت می‌کرد. الان هم آمدیم تا از شما بخواهیم از ما حمایت کنید.» در اهواز رادیویی داشتیم که برنامه‌هایش به زبان عربی بخش می‌شد. این رادیو در سیطره عناصری بود که فعالیت‌های تبلیغاتی بسیار خشن و بسیار تندی علیه حکام منطقه داشتند و آنان را به‌خصوص عراقی‌ها را به برنامه‌ریزی مبارزاتی تحریک می‌کردند. بعداً متوجه شدم که بخشی از برنامه‌ها را عناصری اداره می‌کردند که نوعی وابستگی مخفی و تشکیلاتی در رژیم بعث داشتند؛ یعنی در پوشش فعالیت‌ علیه رژیم عراق، می‌آمدند و موج ایجاد می‌کردند تا مردم عراق و منطقه را از آنچه در ایران می‌گذرد، بترسانند. به هر حال این قبیل مسائل وجود داشت تا اینکه جنگ آغاز شد. در یکی از مناسبت‌ها که به وزارت امور خارجه عراق مراجعه کردم، ضمن گلایه و اعتراضاتی که بیان می‌کردم، به آنان گفتم: «آیا شما از اینکه یک رژیم مستبد و وابسته در کنارتان سرنگون شده است، رنج می‌برید و ناراحت هستید؟ رژیم شاه در اختیار آمریکا بود و با اسرائیل هم رابطه داشت، الان نظامی در ایران حاکم شده که سفارت اسرائیل را به فلسطینی‌ها داده است. شما چرا این موقعیت را مغتنم نمی‌شمارید؟» چنین مواضعی با آنان داشتم که عملاً بی‌پاسخ می‌ماند و اغلب من را به تندروی‌هایی که در ایران علیه آنان صورت می‌گرفت ارجاع می‌دادند؛ مثلاً به یک خطیب نماز جمعه اشاره می‌کردند که سخنان تندی علیه دولت عراق داشته و آنان را وابسته تلقی کرده و از مردم عراق خواسته بود علیه دولت خود قیام کنند. اظهارات این قبیل سخنگویان و نویسندگان در جراید را مطرح می‌کردند. من به آنان می‌گفتم که این اظهارات مقامات رسمی ایران نیست. آنچه وزارت خارجه و مقامات دولتی رسماً می‌گویند ملاک است. کشور ما آزاد شده و همه هم آزادی و حق اظهارنظر دارند؛ اما این اظهارات افراد ربطی به مقامات ایرانی ندارد. آنچه اهمیت و رسمیت دارد، اظهارات مقامات رسمی ایران است. در یکی از ملاقات به من گفتند: «عالی‌ترین نهاد شما، نهادی است که دارد قانون اساسی تصویب می‌کند. نهاد مجلس خبرگان است که مشغول تدوین قانون اساسی می‌باشد و رئیس این مجلس چنین سخنان گفته است.» خدا رحمت کند مرحوم آیت‌الله منتظری در یکی از سخنرانی‌های خود اظهارات خیلی تندی علیه حسن البکر و دیگران داشت. من گفتم: «اقامه نماز جمعه، امری عبادی می‌باشد و خطیب ممکن است اظهاراتی که جنبه تضمینی سیاسی نداشته باشد را بیان کند و او اگر در موقعیت فعالیت رسمی و سیاسی‌اش چیزی گفته باشد، ملاک است.» از این قبیل توجیه‌هایی داشتم؛ اما به هر حال آن‌ها حرف خود را می‌گفتند. بهانه‌هایی از این قبیل وجود داشت؛ اما آنچه به‌عنوان سامان‌دهی اصلی حرکت رژیم عراق علیه ایران صورت گرفت، از آبان سال 1357 آغاز شده بود؛ یعنی هنگامی که قدرت نظامی شاه تضعیف شد و رژیم در حال سقوط بود و سازمان امنیتی ایران منحل شده و آنچه برای ایران مطرح بود، حضور رهبری محبوب و متنفذ انقلاب بود. صدام می‌خواست این فرصت را مغتنم بشمارد و از شرایطی که برای ایران پیش آمده استفاده کند و اهداف خود را پی بگیرد. بعد از تسخیر سفارت آمریکا به دست نیروهای انقلابی، صدام حامیان بین‌المللی هم پیدا کرد. دیگران که از این جریان آسیب دیده بودند برای انتقام از ایران هم که شده، به کمک صدام شتافتند. در واقع این آمادگی را داشتند از رژیمی که بخواهد نظام تازه تاسیس ایران را ساقط کند، حمایت کنند.


*‌ آیا واقعاً هیچ راهی وجود نداشت تا جلوی جنگ را بگیرد یا شرایط به گونه دیگری رخ بدهد تا در همان اوایل این همه خسارت به بار نیاورد؟


- به نظر من در همان شرایط هم می‌شد اوضاع را تغییر داد تا شرایط به گونه دیگری پیش برود. برای روشن شدن موضوع دو نمونه عرض می‌کنم: دولت موقت امیر انتظام را به‌عنوان سفیر تام‌الاختیار خود در اروپا معرفی کرد. او به‌عنوان سفیر تام‌الاختیار ایرانی در اروپا به شمار می‌رفت. نمایندگانی از طرف مقامات آمریکا از او وقت ملاقات درخواست کرده بودند. در آن ملاقات از فعالیت‌های رژیم صدام در منطقه و مرزها یکسری گزارش‌هایی به او دادند که بیانگر آمادگی دولت عراق برای حمله به ایران بود. به ایران آمد و اطلاعات خود را در اختیار دولت موقت و دکتر ابراهیم یزدی قرار داد. دولت موقت پذیرفت که آنان به ایران بیایند و گزارش‌های خود را از نزدیک به مقامات ایرانی بدهند. آن‌ها به ایران آمدند و در ساختمان نخست‌وزیری با حضور دکتر یزدی، نوارها و گزارش‌ها و نقشه‌های خود را ارائه دادند که بیانگر این واقعیت بود که عراق آماده حمله به ایران است. در آن فضا و جو منفی که علیه آمریکا در ایران وجود داشت، ظاهراً مسئولین دولت موقت نمی‌خواستند این اطلاعات را که بیانگر رابطه نزدیک و صمیمی خودشان با آمریکایی‌ها بود، عرضه کنند. در نتیجه این گزارش‌ها را به اطلاع شورای انقلاب و مسئولین بلندپایه قرار ندادند و نزد خودشان نگه داشتند. البته مدعی شدند که این تحرک‌ در مرزها طبیعی است و آن را جدی نگرفتند. حال یا جدی می‌گرفتند، اما به مسئولین از ترس اینکه متهم به رابطه با آمریکا می‌شوند، منتقل نکردند یا اینکه واقعاً در تحلیلشان به این نتیجه رسیده بودند که گزارش‌ها از فعالیت‌های مرزی، اهمیتی ندارند. بعدها و در سال‌های اخیر یک نفر از همان نماینده‌های آمریکایی در مصاحبه‌ای اعلام کرد که ما قبل از وقوع جنگ، با آقای امیر انتظام و دکتر یزدی ارتباط داشتیم و این هشدار را به مسئولین ایرانی دادیم. این‌ها نشان از این بود که می‌خواستند رابطه صمیمی و رابطه اطمینان بخشی با ایران ایجاد کنند تا به‌نوعی دلسوزی و حمایت تلقی بشود. در حین همین ارتباطاتی که با مسئولین عراقی داشتم و به آنان مراجعه و اعتراض می‌کردم، آقای سعدون حمادی، وزیر خارجه عراق، من را خواست. البته چند روز قبل از این درخواست ملاقات، دیداری با او داشتم و عرض کردم: «شما می‌دانید که من صمیمی‌ترین فرد به رهبری انقلاب هستم و در عراق رابط ایشان با شما بودم و انتخاب من به‌عنوان سفیر به همین دلیل صورت گرفته است تا حُسن نیت نشان داده بشود. شما چرا آنچه را لازم می‌دانید از طرف من به مسئولین عراقی منتقل نمی‌کنید؟ چرا روزنامه‌های و رسانه‌های شما این مطالب تحرک‌آمیز را منتشر می‌کنند؟ چرا از این فرصت بهره نمی‌گیرید؟» چند روز بعد از این سخنان، من را خواست و گفت: «آقا رئیس‌جمهور گفت که شما به رهبری ایران مراجعه کنید و به بگویید یک فرد تام‌الاختیاری از طرف خودشان تعیین کند تا با ما بیاید و مذاکره نماید.» این تنها پیشنهاد دولت صدام بود که فردی از طرف رهبری ایران که اختیارات تام داشته باشد تعیین بشود و به عراق برود، نه اینکه او ایران بیاید. به همین خاطر به ایران آمدم. در آن موقع حضرت امام در قم مشرف بود. محضرشان رسیدم و گزارش‌ها و اطلاعاتی از وضعیت موجود در داخل عراق ارائه دادم. ضمن ارائه گزارش عرض کردم: «مقامات دولت عراقی نظرشان بر این است که یک نماینده تام‌الاختیاری از طرف شما تعیین بشود و به عراق بیاید تا با او مذاکره کنند. پیشنهاد من این است اگر مصلحت می‌دانید آقای هاشمی رفسنجانی را برای این کار تعیین کنید.» چون می‌دانستم آقای هاشمی رفسنجانی از تیزهوشی و ذکاوت بالایی برخوردار است و آگاهی فراوانی از منطقه دارد و مهم‌تر اینکه، مورد اعتماد و اطمینان امام می‌باشد. امام به من گفت: «در این باره تامل می‌کنم و به شما اطلاع می‌دهم.» البته آنچه مسلم بود این است که دولت عراق ادعاهایی داشت. ادعای تملک بر شط العرب را داشت، ادعای سیادت بر سه جزیره‌ای را داشت که در اختیار ایران بودند، خواهان خودمختاری استان‌های مرزی ایران را داشت. طبیعی بود که در مذاکراتی که صورت می‌گیرد آنان این ادعاهای خود را مطرح می‌کنند و تسلیم در برابر این ادعاها هم برای هیچ وطن‌پرست و حاکم مستقلی ممکن نبود. جمهوری اسلامی ایران هیچ ‌وقت تسلیم ادعاهای آنان، از جمله واگذاری اروندرود و جزایر سه‌گانه و دست کشیدن از استان‌های مرزی ایران نمی‌شد. در این صورت همه ملت ایران خواهند گفت که این حکومت دارد دستاوردهای رژیم شاه را یکی یکی از دست می‌دهد. طبیعتاً در این شرایط به هیچ وجه تسلیم نخواهیم شد. دولت بعث عراق هم، به کمتر از این قانع نبود؛ چون ما را در شرایط و وضعیت ضعیفی می‌دیدند. بسیاری از نهادهای درونی و نظامی ما از هم گسیخته بود و آنچه برای ما اهمیت داشت، حضور مردم بود. پایگاه اصلی ما مردم بودند که در پناه آنان انقلاب تداوم و رشد پیدا می‌کرد و نهادهای خود را یکی یکی می‌ساخت.
دو روز بعد برای جواب گرفتن به محضر امام رسیدم. ایشان به من گفت: «من در مقامات دولت عراقی صداقت نمی‌بینم. ادعاها و دسیسه‌هایی که می‌کنند، طبیعی است در مذاکراتی که صورت می‌گیرد، صداقتی از خودشان نشان نمی‌دهند. به همین دلیل به مصلحت نمی‌دانم که نماینده‌ای از طرف ایران برای امر مذاکره به آنجا اعزام بشود؛ منتهی به آنان بگویید ما در آینده نزدیک دو انتخابات سرنوشت‌ساز داریم. یکی انتخابات نمایندگان مجلس ملی است که مردم برای اولین بار آزادانه نمایندگان واقعی خود را انتخاب می‌کنند و مجلس منبعث از رای ملت شکل خواهد گرفت. دوم انتخابات ریاست‌جمهوری است که مردم رئیس‌جمهور مطلوب خود را انتخاب خواهند کرد و او اداره نظام را بر عهده خواهد گرفت. من ترجیح می‌دهم که نمایندگان واقعی ملت ایران برای امر مذاکره انتخاب بشوند و رئیس‌جمهوری منتخب مردم در این زمینه تصمیم بگیرد و نمایندگان منتخب مردم در مجلس تصمیم بگیرند. لذا تا آن موقع که این دو نهاد شکل می‌گیرد، آقایان حُسن نیت از خود نشان بدهند و تنش‌های مرزی خود را متوقف کنند که زمینه مساعدی برای مذاکره و گفت‌وگو فراهم بشود.» این منطقی‌ترین پاسخی بود که یک رهبر هوشمند و آگاه و دقیق می‌توانست به آنان بدهد. حضرت امام این پیغام را داد و من هم آن را به مقامات عراقی رساندم. ابتدا از حُسن نیت رئیس‌جمهور عراق تشکر کردم و گفتم: «رهبر ایران فرمود من در شرایط فعلی موقتاً رهبری نظام را در اختیار دارم و خواست همه مردم این است که نهادهای تصمیم‌گیر در کشور منتخب مردم باشند و مردم در آینده نزدیک، رئیس‌جمهور و نمایندگان واقعی مردم را برای اولین بار به‌صورت آزادانه در مجلس ملی انتخاب می‌کنند. این نمایندگان تصمیم خواهند گرفت که نماینده ویژه‌ای برای مذاکره با شما تعیین کنند. لذا توقع ما این است تا آن موقع شما حُسن نیت نشان بدهید که آرامشی به وجود بیاید و مذاکره به نحو احسن به انجام برسد.» مقامات عراقی در این ترفند شکست خوردند؛ چون می‌خواستند این را القا کنند که ما آماده مذاکره بودیم؛ اما ایرانی‌ها نپذیرفتند.


*‌ شایعاتی مطرح می‌شود مبنی بر اینکه شما قبل از وقوع جنگ موضع مقامات عراقی را خدمت امام گزارش دادید و گفتید که آنان تمایل به مذاکره دارند و چون امام آن را جدی نگرفت، جنگ شد. آیا واقعاً این‌گونه است؟ نظر شما درباره این موضوع چیست؟


- بله، این سناریو را عموماً افراد خارج از کشور و ضدانقلاب ترسیم کردند که من به اتفاق مرحوم بازرگان و شهید بهشتی خدمت امام رسیدم و گزارش دادم و گفتم که شما کسی را برای مذاکره بفرستید؛ در غیر این صورت صدام حتماً حمله خواهد کرد. امام هم اعتنایی نکرد و گفت که به حرف آن‌ها گوش نکنید! بهشتی هم مجدداً التماس می‌کند و از امام می‌خواهد که این موضوع را بپذیرد و من هم در این میان به گریه افتاده بودم و گفتم که دیگر به بغداد برنمی‌گردم و ایشان می‌گوید که این تکلیف تو است و باید به بغداد برگردی و کار خود را ادامه بدهی....! این قضایا کذب محض است. در واقع سناریوی ترسیم کردند که امام را فرد بی‌منطق و انعطاف‌ناپذیر معرفی کنند. در واقع آن‌هایی که این سناریو را چیده‌اند، می‌خواهند وانمود کنند که خودشان به تمام قضایا واقف بودند و نسبت به وقوع جنگ هشدار دادند؛ اما سرسختی و موضع امام باعث شد که جنگ صورت بگیرد! بنده شدیداً این‌ قضیه را تکذیب می‌کنم و آن را یک سناریوی بی‌اساس به دست عناصر ضدانقلاب‌ تلقی می‌کنم.


*‌ چه شد که شما را به‌عنوان سفیر ایران از عراق اخراج کردند؟


- به هر حال این تنش‌ها ادامه داشت تا اینکه حضور من را در آنجا نوعی مزاحمت تشخیص دادند. قبل از اینکه من را احضار و اخراج کنند در یکی از سفرها به ایران آمدم و با حضرت امام در بیمارستان قلب ملاقات کردم. بعد از ملاقات نماینده یکی از خبرگزاری‌ها با من مصاحبه کرد. پرسید که ملاقات شما با امام در چه زمینه‌ای بود. من گفتم: «سلام و پیام دوستی مردم عراق را به امام رساندم و....» وقتی به عراق برگشتم، مقامات عراقی این مصاحبه را بهانه کردند و گفتند: «آن نمایندگان مردمی که برای رهبری ایران سلام فرستادند چه کسانی هستند؟ گویا شما در امور داخلی ما دخالت کرده‌اید.» به همین بهانه به من فرصت دادند که ظرف چهل و هشت ساعت از عراق خارج بشوم؛ منتهی این را اعلام نکردند و خصوصی به من گفتند. من هم بلافاصله با آقای خرازی که آن موقع معاون سیاسی وزارت امور خارجه بود، تماس گرفتم و گفتم: «مقامات عراقی من را احضار کردند و فرصت دادند که ظرف چهل و هشت ساعت از عراق خارج بشوم. برای اینکه از موضوع سوءاستفاده سیاسی نکنند، لازم است شما رسماً و علناً سفیر عراق را به اتهام دخالت در امور داخلی ایران اخراج کنید و من را به ایران احضار نمایید.» آقای خرازی هم همین‌ کار را انجام داد. وزارت امور خارجه ایران فوراً سفیر عراق را اخراج و من را احضار کردند. اسفند سال 1358 پایان ماموریت من در عراق بود؛ یعنی حدوداً 9 ماه سفیر ایران در عراق بودم. از نظر تبلیغاتی حرکت خوبی صورت گرفت و مقامات عراقی از این مسئله غافلگیر شدند و مدعی شدند که ما از قبل سفیر ایران را اخراج کرده بودیم؛ اما این ایراد را نمی‌توانستند پاسخ بدهند که اگر سفیر ایران را اخراج کردند، پس چرا آن را رسماً و علناً اعلام نکردند. پس از اتمام ماموریتم در سفارت عراق، از اردیبهشت سال 1359 مسئولیت روزنامه اطلاعات را برعهده گرفتم و تاکنون هم همین مسئولیت را برعهده دارم.


*‌ در بیانات خود به آن نماینده امنیتی و ساواکی تام‌الاختیار ایران در عراق اشاره کردید و گفتید که حاضر به همکاری با صدام نشد و علی‌رغم خطرهایی که برایش از طرف انقلابیون وجود داشت، به ایران بازگشت. سرنوشت او چه شد؟ آیا از وضعیت او اطلاع دارید؟
- بله، این نکته را عرض کنم که در آن مصاحبه که بهانه‌ای شد تا مقامات عراقی من را احضار و اخراج کنند، ماجرای آن مقام امنیتی ساواک را هم بیان کردم و گفتم: «این ایرانی وطن‌دوست، تسلیم خواست عراقی‌ها نشد و حتی گفت که حاضرم به ایران بروم و به دست هم‌وطنان خودم کشته بشوم، اما مزدور عناصر عراقی و بعثی نباشم.» در آن مصاحبه گفتم: «من به‌عنوان کارگزار نظام و انقلاب از مراتب میهن‌دوستی این انسان فرهیخته تقدیر می‌کنم و به او افتخار می‌کنم.» جالب اینکه در هفته اول حضور من در دفتر روزنامه اطلاعات، وقتی می‌خواستم به اتاق مدیریت خود بروم، دیدم یکی منتظر من است. پرسیدم: «شما با من امری دارید؟» گفت: «من صحبتی دارم که خصوصی باید خدمت شما عرض کنم.» به اتاق کارم آمد و گفت: «من همان نماینده سازمان ساواک در عراق بودم که پیشنهاد دولت عراق را نپذیرفتم و به ایران بازگشتم. آن مصاحبه شما من را احیا کرد. وقتی از عراق آمدم، بستگان و آشنایان و هر کسی که من را می‌شناخت، از من پرهیز داشتند و من ناگزیر از یک زندگی منزوی و تلخی بودم. کسی به من اعتنایی نمی‌کرد و در عین حال در هراس بودم؛ اما آن مصاحبه شما همه آشنایان و بستگان را مجدداً به من برگرداند و همه به من به چشم عزت و افتخار نگاه می‌کردند. به اینجا آمده‌ام تا از شما تشکر کنم که باعث حیات دوباره اجتماعی من شدید.» بنده با ایشان آشنا شدم. انسان متدینی بود. البته در آن زمانی که عراق بودم و وسایل او را در اتاقی جمع‌آوری می‌کردیم تا به ایران بفرستیم، به چیزهایی برخوردم که نشان می‌داد انسان متعبدی است. سجاده داشت و نماز می‌خواند. مُهرش هم از آن مُهرهایی نبود که پیشانی نخورده باشد. چون بعضی از مُهرها در برخی اتاق‌ها دکور هستند؛ اما از مُهر او پیدا بود که بر آن زیاد نماز خوانده باشد. تقریباً هر چه در عراق داشت، به ایران منتقل داده شد. وقتی گاوصندوق اتاقش را باز کردیم، آخرین گزارشی پیدا کردیم که آن را برای ایران فرستاده بود. در آن گزارش از ملاقات سعدون شاکر با حضرت امام مطالبی نوشته بود که در آن ملاقات امام به سعدون شاکر گفته بود: «به‌زودی از عراق می‌روم.» سعدون شاکر پرسیده بود: «به کجا می‌روید؟ امام گفته بود: به‌جایی می‌روم که مستعمره ایران در آن نباشد.» کپی این گزارش در گاوصندوق این فرد بود. البته عراقی‌ها به او گفته بودند که در میان عناصر پیرامون خمینی کسی هست که خمینی بیشترین اعتماد را به او دارد. البته این تلقی آنان بود؛ چون من رابط امام با آن‌ها بودم، این تلقی برایشان ایجاد شد. بسیاری از افراد نزدیک‌تر از من به امام بودند؛ اما چون من این سمت را داشتم، اولین باری که با امام دیدار کردند این سوال را پرسیدند: «ایشان از طرف شما گاهی پیغام‌هایی برای ما می‌آورد، آیا مورد اعتماد شماست؟» امام فرمودند: «بله مورد اعتماد من است.» امام بر اعتماد به من تاکید کرد. به همین خاطر به مسئولین امنیتی ایران نوشته بودند: «تنها کسی که تشخیص دادیم مورد اعتماد فراوان امام است، آقای دعایی می‌باشد. اگر می‌توانید او را جذب کنید تا اطلاعاتی در اختیار شما بگذارد؛ اما به‌شدت فرد باهوشی است و به این سادگی تسلیم شما نمی‌شود.» وقتی آن فرد که نماینده ساواک در عراق بود و پیشنهاد صدام را مبنی بر همکاری نپذیرفت، به دفتر من آمد، گفت: «من مراتب هوشمندی و احترامی که دیگران به شما داشتند حتی از دشمنان شما هم شنیدم.» در مجموع این مطالبی است که در زمینه مسائل پیش آمده بین ایران و عراق در آن زمان بود که لازم دانستم خدمت شما عرض کنم.


*‌ در پایان برای ما بفرمایید که سرنوشت این جنگ چه شد؟ آیا صدام به اهداف و خواسته‌های خود رسید؟
- طبیعتاً صدام با مقدماتی که چیده بود و ارتباط با عناصر مخالف جمهوری اسلامی و جذب کمک‌ها و حمایت‌های سران کشورهای خلیج‌فارس و برخی کشورهای غربی، درصدد جبران خسارت‌ها و ادعاهای متکبرانه خود بود و در این راستا جنگ با ایران را آغاز کرد. مقدر این بود که با رهبری امام و یاران ایشان و با حضور مردم و تدبیر امام در احیای ارتش، صدام به خواسته خود نرسد. امام در سال پنجاه و هفت در مقابل فروپاشی ارتش مقاومت کرد و مجدداً آن را به رسمیت شناخت و مسئولین مورد اعتمادی را انتخاب کرد و در شکل‌دهی مجدد قوام نظامی کشور و ایجاد پشتوانه مطمئن نظامی و در کنار آن تشکیل سپاه پاسداران و مهم‌تر از آن بسیج مردمی، در مقابل قدرتمندترین تشکل‌ نظامی منطقه که از تمامی جهان حمایت می‌شد، ایستادگی کرد و ما توانستیم پس از هشت سال به نقطه‌ای برسیم که صدام مجدداً قراردادی که در تلویزیون پاره کرده بود، بپذیرد و به رئیس‌جمهور وقت ما، مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی اعلام کند که آن قرارداد را می‌پذیرم. از ادعای تملک خود بر شط العرب برگشت و از ادعای سیادت خود بر جزایر سه‌گانه دست کشید. یعنی در واقع در برابر اراده ملت و رهبری انقلاب اسلامی ایران تسلیم شد. مقدر این بود که در یک نظام نوپای اسلامی به اتکای مردم و با رهبری هوشمندانه امام راحل، در طول تاریخ برای اولین بار وقتی برای مرزهایمان می‌جنگیم، حتی یک وجب هم از خاک خود را از دست ندهیم و تمامیت ارضی کشورمان را تضمین کنیم. این‌ها همه مرهون فداکاری‌ها، ازخودگذشتگی‌ها، جانبازی‌ها و رشادت‌های رزمندگان بود که از خون و زندگی خودشان گذشتند تا استقلال ایران را حفظ کنند و بقای انقلاب را تضمین نمایند.... وسلام‌الله علیهم یوم ولدوا ویوم استشهدوا ویوم یبعثون حیاء....


*ریشه‌های جنگ به تسلیم صدام در برابر شاه برمی‌گردد که پس از پیروزی انقلاب تصمیم به انتقام گرفت. رژیم پهلوی و عراق از سال‌ها قبل از انقلاب در تعارض با هم بودند


*در زمان ریاست‌جمهوری حسن البکر در عراق طیفی حاکم بود که از نیروهای پخته و باتجربه و مسن عراقی به شمار می‌آمدند. حسن البکر با صدام متفاوت و از پختگی و درایت نسبی برخوردار بود


* عراقی‌ها مقدمات تنش میان دو کشور را با خدشه‌دار کردن حیثیت و اعتبار نظام و انقلاب در درون کشور خودشان فراهم کرده بودند


*دولت موقت امیر انتظام را به‌عنوان سفیر تام‌الاختیار خود در اروپا معرفی کرد. نمایندگانی از طرف مقامات آمریکا از او وقت ملاقات درخواست کرده بودند. در آن ملاقات از فعالیت‌های رژیم صدام در منطقه و مرزها یکسری گزارش‌هایی به او دادند که بیانگر آمادگی دولت عراق برای حمله به ایران بود
*در آن فضا و جو منفی که علیه آمریکا در ایران وجود داشت، ظاهراً مسئولین دولت موقت نمی‌خواستند این اطلاعات را که بیانگر رابطه نزدیک و صمیمی خودشان با آمریکایی‌ها بود، عرضه کنند. در نتیجه این گزارش‌ها را در اختیار شورای انقلاب و مسئولین بلندپایه قرار ندادند و نزد خودشان نگه داشتند
*حضرت امام در قم مشرف بود. محضرشان رسیدم و گزارش‌ها و اطلاعاتی از وضعیت موجود در داخل عراق ارائه دادم. ضمن ارائه گزارش عرض کردم: «مقامات دولت عراقی نظرشان بر این است که یک نماینده تام‌الاختیاری از طرف شما تعیین بشود و به عراق بیاید تا با او مذاکره کنند. پیشنهاد من این است اگر مصلحت می‌دانید آقای هاشمی رفسنجانی را برای این کار تعیین کنید.» چون می‌دانستم آقای هاشمی رفسنجانی از تیزهوشی و ذکاوت بالایی برخوردار است و آگاهی فراوانی از منطقه دارد
*امام خمینی فرمودند: من ترجیح می‌دهم که نمایندگان واقعی ملت ایران برای امر مذاکره انتخاب بشوند و رئیس‌جمهوری منتخب مردم در این زمینه تصمیم بگیرد و نمایندگان منتخب مردم در مجلس تصمیم بگیرند. لذا تا آن موقع که این دو نهاد شکل می‌گیرد، آقایان حُسن نیت از خود نشان بدهند و تنش‌های مرزی خود را متوقف کنند که زمینه مساعدی برای مذاکره و گفت‌وگو فراهم بشود
*شایعاتی که حکایت از این دارد که امام گزارش‌های مربوط به امکان حمله رژیم عراق به ایران را جدی نگرفته‌اند کذب محض وطرحی بی‌اساس و ساخته عناصر ضدانقلاب است

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
  • کدخبر: 759860
  • منبع: حریم امام
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.