سید محسن اندرزگو گفت: پدر من سه بار طرح قتل شاه را برنامهریزی کرد. بعد از اینکه این برنامه ها لو رفت. پدر من خدمت امام(س) رسید و نظر ایشان را در این باره جویا شد.
به گزارش جماران؛ روزنامه قانون نوشت:
شهید سید علی اندرزگو، نه تنها نامش علی بود، بلکه در مسلک زندگی نیز همان راهی را رفت که مولایش حضرتعلی(ع) پیموده بود. در13رجب، زاده شد و در 19رمضان نیز به شهادت رسید. زندگی او پس از ترور حسنعلی منصور وارد فاز جدیدی شد و از آن تاریخ به بعد بودکه شهید اندرزگو برای بیش از چهاردهسال در خفا زندگی کرد. سرانجام سیدعلی اندرزگو در دوم شهریور 1357 در حالی که تنها 6 ماه به ثمره مبارزات او و همرزمانش باقی مانده بود، توسط ساواک در تهران به شهادت رسید. او در این سالها توانست ضربههای جبرانناپذیری بر پیکر رژیم پهلوی وارد کند که از جمله آنها میتوان به مسلح کردن نیروهای چریکی، برنامهریزی برای قتل مستشاران آمریکایی و ... اشاره کرد. بیشک نقش شهید اندرزگو در تحقق این انقلاب، غیرقابل انکار است. خالی از لطف نیست که بدانیم او در این 14سال بیشتر اقدامات خود را بدون کمک هیچ حزب یا سازمان منسجمی و بیشتر به شکل انفرادی انجام داده است. شاید از همین رو باشد که لقب چریک تنهای انقلاب به او داده شده است. ویژگی شجاعت او در مبارزه، ویژگیای است که بر ممتاز شدن شخصیت وی در میان چهرههای انقلاب میافزاید. در سیونهمین سالگرد شهادت وی و با هدف روایت بخشی از زحمات شهدای کشور، به سراغ سومین فرزند شهید،یعنی سید محسن اندرزگو رفتیم که شرح گفتوگوی ما با او را در ادامه میخوانید.
14 سال شهید اندرزگو پنهانی زندگی کردند که در نوع خودش در برابر سازمان مخوفی به نام ساواک، یک رکورد محسوب میشود، چه تصویری از آن سالها به یاد دارید؟
صحبتهای خودم را با دعای افتتاح شروع میکنم که شهید اندرزگو بسیار به آن علاقهمند بود. از مادر که شرایط آن سال ها را میشنویم به این پی میبریم که شرایط سختی حکمفرما بوده است. سال 56 شرایط به جایی رسیده بود که شخص شاه برای دستگیری پدرم 60میلیون جایزه گذاشت. دلیل اهمیت پدر، گردشکاری بود که ساواک از مدتها به آن پی برده بود. وضعیت انقلابیون نیز در اواخر بسیار حاد شد و فشار مضاعفی به دوستان و نزدیکان پدرم برای دستگیری وارد میشد. ازاین رو پدر مجبور شدند که برای فرار از دست ساواک به شهرها و کشورهای فراوانی نقل مکان کنند. از جمله کشورهایی که پدرم به آن سفر کردند، انگلیس بود که در این سفر، شهید محمدمنتظری نیز پدر من را همراهی میکرد. شرایط مبارزاتی سال به سال برای ایشان سختتر میشد به گونهایکه مجبور بودند اسامی متعددی را از ابوالحسن نحوی تا دکتر حسینی برای گریز از ساواک انتخاب کنند. در طول این سالها ما از ایشان عکسی نداریم که عمامه سیاه به سر داشته باشند. همیشه به مادرم میگفتند که کی میشود که من بتوانم سیادت خودم را به مردم نشان دهم. ساواک با تمام آموزشهایی که از موساد و ... گرفته بود در نهایت نیز نتوانست پدر را زنده دستگیر کند. در طول این 14سال، تمام دوستان ایشان دستگیر شدند. به مادرم میگفتند که در خانه هر کدام از دوستان رفتم، دستگیر شده بود. آن اواخر وضعیت سیاسی شاه به جایی رسید که کشورهای حامی او پشتش را خالی کردند و با تضعیف شاه، کارایی مبارزات فرهنگی، مهم تر از قبل شده بود و از این رو در سالهای پایانی زندگی شهید اندرزگو، مبارزاتش کمتر مشی مسلحانه داشت. لحظه شهادت نیز برخلاف آنچه که در فیلم تیرباران مشاهدهمیکنیم، شهید اندرزگو مسلح نبود. شرایط به جایی رسیده بود که مبارزان را با خانواده دستگیر میکردند. از دلایلی که بسیاری از مبارزان به خاطر آن به زندان و زیر شکنجه رفتند، ردیابی پدر من بود. شرایط اندرزگو به جایی رسید که ایشان مجبور شدند با خانواده دایم به سفر بروند چراکه مطمئن بودند اگر ساواک، همسر و فرزندانشان را دستگیر میکرد، از آنها به عنوان اهرمی برای فشار و تسلیمشدن پدر استفاده میکرد.
مادر شما تا مدتی از هویت پدرتان بیخبر بودند، چه اتفاقی افتاد که پی به هویت ایشان بردند؟
مادرم تعریف میکند که روزی پدرم آمد و گفت وسایل جمع کنید باید ازاین محله برویم. علت را که پرسید پدر در پاسخ گفت منبر تندی رفتهام و ساواک به دنبال من است، حتی آن زمان نیز هویت واقعی خود را نگفت. بار دیگر در اتاق در حال تمیز کردن اسلحه خودشان بودند که تیری از اسلحه شلیک میشود. وقتی از صدای تیر مادر به اتاق میرود پدر میگوید که رادیو ناگهان منفجر شدهاست. از آنجا بود که پدرمکمکم ماجرا را برای مادرم توضیح دادند.شاید پدر من تنها چریکی بود که دارای خانواده است. میدانید که در مرام چریکها نیست که خانواده داشته باشند ولی پدر من برعکس بقیه، خانواده تشکیل داد و اعتقاد داشت که خانواده نه تنها مانعی برای مبارزه نیست، بلکه فرد مجرد بیشتر مورد شک وشبهه مردم محلی و در نتیجه دستگاه امنیتی قرار میگیرد. این را نیز اضافه کنم که نام پدر در قباله ازدواج، ابوالحسن نحوی است درحالی که با نام عباس تهرانی به خواستگاری مادر رفتهبودند.
گفته میشود که پدرشما در تدارک کشتن شاه بوده است، این گفته را تایید میکنید؟
پدر من سه بار طرح قتل شاه را برنامهریزی کرد. بعد از اینکه این برنامه ها لو رفت. پدر من خدمت امام(س) رسید و نظر ایشان را در این باره جویا شد. امام(س) در جواب گفت شاه خودش میمیرد اگر شما او را بکشید جای او «خر» دیگری میگذارند. حتی تا نزدیک شاه نیز رفته بود که او را ترور کند ولی در نهایت نتوانسته بود این کار را انجام دهد.
پدرم قتل مستشاران آمریکایی را که دستشان به خون مردم آلوده بود،طرحریزی میکرد. مادرم تعریف میکرد یک بار به خانه یکی از آنها به عنوان نقاش رفته و ماده منفجری را جا سازی کرده بود.
رابطه شهید با سایر گروهها اعم از گروههای با خط مشی مسلحانه و ... چگونه بود؟
شهید اندرزگو در طول مبارزه، بسیاری از گروههای چریکی را مسلح کرد. بعد از آنکه تعدادی از آنها از خط انقلاب جدا شدند شخص پدرم در خلع سلاح آنها نقش داشت. حتی از بعضی از آنها نقل شده که پدر نزد آنها می رفته و با ترفندهایی سلاحهای آنها را می گرفته است.
بحث ترور سرویسهای آمریکایی را مطرح کردید، آیا پدر شما در ترور سرهنگ لوئیز هاوکینز که توسط سازمان منافقین طراحی شده بود، همکاری داشته است؟
بعید میدانم چون شهید اندرزگو به گروهها وارد نمیشد.
اگر پدر زنده بودند، نسبت به شرایط فعلی جامعه انتقادی نمیکردند؟
پدر من آرزوی تشکیل حکومت عدل اسلامی را داشتند. مشکلات در همه جوامع حتی زمان حضرتعلی(ع) نیز بود. الان نیز مشکلات وجود دارد. بی شک شهید اندرزگو اگر بودند به یک سری مشکلات واکنش نشان میدادند و اعتراض خودشان را ابراز میکردند. ایشان کسی نبود که با سیاسیکاری حرف خودشان را نزنند. با تمام این تفاسیر ایشان بسیار مقید به اطاعت از امر ولی زمان بودند. ایشان در تمام طول مبارزات خود نظرات امام(س) را فصل الخطاب خود قرار میدادند. ایشان در زمان شهادت هیچ سلاحی نداشتند، چرا؟زیرا امام(س) به پدر گفته بودند لازم نیست با خود سلاح ببرید. پنج ماهی بود که ایشان دیگر با خود سلاح حمل نمیکردند.
از محله چیذر که شهید اندرزگو سالها تحت عنوان عباس تهرانی در آن زندگی کردند برایمان بگویید؟
ایشان از طریق حاج آقا هاشمی اولیا به حوزه چیذر راه پیدا کردند. حتی هاشمی اولیا نیز از هویت ایشان باخبر نبودند. در محله چیذر که محله مذهبی بود اقامت کردند تا از چشم مردم عادی به دور باشد. در چیذر مستاجر بودند که روزی در خانه زده میشود، شهید در را که باز میکند با سرهنگ ارتشی مواجه میشود که با مالک خانه ارتباط داشته است. همان لحظه شهید تصمیم میگیرد که دست به اسلحه ببرد ولی در همان حین سرهنگ ساعتچی نام صاحب خانه را میبرد.
پدر که از امن بودن شرایط مطمئن میشود از تصمیم خود مبنی بر تیراندازی منصرف میشود ولی فردای آنروز، پدر به همراه خانواده برای همیشه محله چیذر را ترک میکنند.
نظر شهید اندرزگو نسبت به مرحوم شریعتی چه بود؟
آقای شریعتی فرد تاثیرگذاری بودند. هم تفکر اسلامی را میدانستند و هم بر فلسفه غرب اشراف داشتند. همیشه در مواجهه تفکرات غرب و اسلامی، مشکلاتی به وجود میآید. با تمام تفاسیر، آن زمان جوانان نظرات شریعتی را میپسندیدند. من از شخص مادر و دوستان پدر، سخنی به نقل از پدر نشنیدهام که موضعگیری مشخصی نسبت به دکتر شریعتی کرده باشند.
پدر شما مدتی را در مشهد سپری کردند،روابط شهید با حلقه انقلابیون خراسان از جمله مقام معظم رهبری چگونه بود؟
بسیار نزدیک بود. حدود هشت سال با حضرت آقا(مقام معظمرهبری)، همسایه دیوار به دیوار بودیم. پدر همیشه به مادرم میگفتند که کار سید درست است. پشت تنها کسی که نماز میخواندند، آقا بود. چون معتقد بودند که بعضی از آقایان در قبل انقلاب، آخوند درباری هستند.
از سفر پدرتان به همراه خانواده به افغانستان برای ما بگویید؟
آن سفر به خاطر جابهجایی مهمات بوده است. علت همراهی خانواده، جایز نبودن تنها سفر کردن پدر بود. چون این سفر به منظور وارد کردن تعدادی سلاح صورت گرفته بود. آن زمان مادرم باردار بود، در همین حالت اسلحهها را به شکم خود بسته و از مرز گذشته بود. مادر به پدر گفته بود چرا بچه تکان نمیخورد؟ مشکلی پیش نیامده باشد؟ پدر در کمال آرامش گفته بودند که ما با خدا معامله کردهایم و خدا محافظ او است. در آن سفر مادرم تعریف میکند که در برگشت، مرزبانان حتی زنان را میگشتند. بسیار نگران شدم ولی شهید بدون هیچ واهمه ای گفت همه چیز را به من بسپار. پدرم نزد فرمانده پاسگاه رفته بود خود را پزشک معرفی کرده بود و گفته بود برای کمک به مرزنشینان به این منطقه تردد میکند. بعد از آنکه سر بحث را با او باز کرده، گفته بود همسرم کمی بیمار است و ممکن است گرمازده شده باشد که در همان لحظه فرمانده پاسگاه بهجای بازرسی، آنها را به داخل پاسگاه منتقل میکند. به این شکل از این ماجرا جان سالم به درمیبرند. همچنین در داخل پاسگاه، عکس پدرم به دیوارهای آنجا نصب شده بود که پدرم با لحن تمسخرآمیزی نسبت به این صحنه میگوید کدام یک ازاین عکسها الان شبیه من است.
تکنیکهای فرار پدر شما از دست ساواک، بعد از چهل سال همچنان تعجب برخیهارا برمیانگیزد. آیا قبل از ترور منصور پدرشما، در کشور یا گروه خاصی آموزش دیده بود؟
شهید اندرزگو دوره چریکی خود را در لبنان زیر نظر فتح و امل دیده بود. خودش نیز از لحاظ رزمی فرد توانمندی بود. همچنین از لحاظ چابکی زبانزد بود. در دورههای چریکی نیز از نزدیک با افراد و تجارب آنها آشنا شده بود. در بحث هویتهای مختلف، پدر از شناسنامههای متوفیها استفاده میکردند. ایشان در سیستم آن زمان رژیم، دوستانی داشتند که کمک زیادی به او برای گزیر از دست ساواک میکرد. بعدها من از دوستان پدر شنیدم که حتی رییس دفتر «علم» نیز از دوستانش بود. مدتها شهید اندرزگو با نام دکتر حسینی به دفتر علم رفتوآمد داشت و حتی در آنجا شنیده بود که علم با مسئولان ساواک بر سر ناتوانی آنها در دستگیریاش جروبحث کرده است.
در بحث تغییر چهره نیز حاج مرتضی صالحی، کسی بود که گریمهای متفاوت پدر را انجام میداد. پدر در حال عزیمت به منزل برادر ایشان بودند که در خیابان ایران کوچه سقاباشی به شهادت رسید.
خانواده مادری شما از تولد نوهها به جز برادر بزرگترتان بیخبر بوده اند، چه شد که حتی هویتهای متفاوت شهید اندرزگو نیز باعث نشد که ایشان به زندگی طبیعی خود ادامه دهد؟
بله خانواده مادری من، مدتها از سرنوشت ما بیخبر بودند. مادربزرگم از آن زمان خاطرهای نقل میکند. میگوید روزی در محله اختیاریه که منزلشان بود، مردی کراوات زده را همراه با سگی دیدند که از ماشین مدل بالای آمریکایی پیاده شده و به سمت خانه ایشان پیش می رود. مادربزرگم میگوید اول فکر کردم، ساواکیها دوباره در پی پدرت آمدهاند ولی بعد متوجه شدم که خود پدرت است و آمده که خبر سلامتی خانواده را به ما بدهد.
در سالهای آخر، پدرتان با کدام یک از مشاهیر انقلاب بیشترین ارتباط را داشت؟
ما هشت سال در مشهد بودیم. بیشترین ارتباط را با حضرت آقا (مقاممعظم رهبری) داشتیم. همچنین با مرحوم طبسی و ادیب نیشابوری نیز در ارتباط بودند. لحظه شهادت نیز که پدر در تهران بودند، خانواده ایشان در مشهد ساکن بودند. فردای شهادت پدرم، ساواک به منزل ما آمد. دقیق آن صحنه را به یاد دارم، لحظهای که در را باز کردم و ساواکیها به خانه ریختند و مادر را دستگیر کردند. همان روز ما را به آمل بردند و از آنجا به اوین تهران منتقل کردند. مادر از آن روز تا انقلاب در زندان بازداشت بودند.
جایی بیان شده بود که مادر شما تا بعد از انقلاب از شهادت همسرش بیخبر بوده است. این ادعا صحیح است؟
بله، همان روز که به خانه ما ریختند، مادر تصور میکرد که آمدهاند تا ردی از پدر پیدا کنند. این تصور که ساواک در پی پدر است تا بعد از انقلاب در ذهن مادر بود تا اینکه به مدرسه رفاه نزد امام (س)رفتیم و خبر شهادت را از حضرت امام(س) شنیدیم. حدود 6ماه از شهادت پدر مطلع نبودیم.
چرا تا آن زمان آشنایان از شهادت پدرتان خبر نداشتند. مگر رژیم خبر شهادت پدرتان را بهعنوان دستاورد، رسانهای نکرده بود؟
خیر، چون قصد داشتند از طریق پدر به مابقی همراهان و همفکران ایشان برسند. برای همین ماجرا را اعلام نکرده بودند.
از سرنوشت ساواکیهایی که نقش مستقیم در شهادت پدرتان داشتند، برایمان بگویید؟
بسیاری از افراد شاخص آنها دستگیر و محاکمه شدند. من و مادرم در محاکمه تهرانی که از شکنجهگران مهم ساواک بود، شرکت داشتیم. در عکسهای دادگاه من و خانوادهام حضور داریم. در آن دادگاه تهرانی به اعدام محکوم شد. بعد از محاکمه از دادگاه خواست که نماز بخواند. نماز او حدود یک ساعت به طول انجامید. اظهار پشیمانی کرد و گریههای او جو دادگاه را متاثر کرد، اما چون دستش به خون بسیاری از مبارزان آغشته بود، حکم او اجرا شد.
نظر شما در مورد واژه ژن خوب که به تازگی در سطح جامعه مطرح شده، چیست؟
به نظرم بزرگنمایی شده است. شخصیت افراد متفاوت است. ما هیچ سهمی از انقلاب نمیخواهیم. حضرت امام(س) فرمودند بگویید برای انقلاب چه کردهاید نگویید انقلاب برای شما چه کرده است. این جمله همیشه در گوش ما بوده است. ما زندگی ولی فقیه را دیدهایم. به خانه رهبری رفتهایم و از این جهت رویمان نمیشود دراین باره صحبت کنیم. افرادزیادی به خانه ما آمدهاند و زندگی ما را دیدهاند و میدانند زندگی ما متمولانه نیست.
شما و برادرانتان امروز در چه اموری فعالیت دارید؟
من و برادرانم کارمند هستیم. آقا مهدی در بیت رهبری هستند، من خودم در سازمان اقتصادی کوثر فعالیت میکنم، آقا محمود و آقا مرتضی، استاد دانشگاه هستند. هیچ کدام از ما، کار مالی سنگینی نداریم.
اگر امروز همچنان رژیم پهلوی بر ما حکمفرما بود و پدرتان نیز در قید حیات بود، مانع از اقدامات انقلابی شهید اندرزگو، نمیشدید؟
نمیدانم. ما یاد گرفتهایم که تابع امر بزرگترمان باشیم. بعید به نظر میرسد که به پدر ایرادی میگرفتیم.
لقب «چریک تنهای انقلاب» را چه کسی برای اولین بار به پدرتان اطلاق کرد؟
فکر میکنم حضرت آقا(رهبرمعظم انقلاب) در تریبون نمازجمعه این عنوان را برای اولین بار به پدر نسبت دادند.
به نظر شما رسیدگی به خانواده معزز شهدا این روزها چگونه است؟
خدا کند بیشتر از این به آنها رسیدگی شود. ما خانواده شهید معروفی هستیم. دو خیابان و پنج مدرسه به نام پدرمان درج شدهاست. ولی یک سری از خانوادههای شهدا ناشناخته ماندهاند. جانبازانی داریم که در کنج خانه افتادهاند.
وضعیت مالی،دارویی و ...دچار مشکلات عدیده است. ما احساسمان این است که شهید اندرزگو انقلاب نکرد که خدای ناکرده ظلمی شود یا کمبودی برای این عزیزان که از جانشان گذشتند بهوجود بیاید. کسی که جان، چشم، اعصاب، پا و ... را برای این انقلاب فدا کرد باید سطح رفاهش بهتر از اینها باشد. مادر من وقتی با مسئولان بنیاد شهید روبهرو میشود، بارها میگوید که به خانواده شهدا و جانبازان برسید. مادر همیشه میگوید من خانواده شهدایی که سرپرست خود را از دست دادهاند، درک میکنم. باید به آنها بیش از اینها بها داده شود.
از منظر شما خیانت به خون شهید چیست؟
خیانت به انقلاب،رهبری،دولت و مردم، همه اینها مصادیق خیانت به خون شهداست. مردم در لوای خون شهدا زندگی میکنند. مردم به خون شهدا خود را متعهد میدانند. اگر تعرضی به کشور شود، شما خواهید دید که چگونه جلوی دشمنان میایستند. خون امثال شهید حججی است که افرادی را که شاید تا دیروز مخالف رفتن به سوریه بودند، امروز در موضعی قرار داده است که معتقدند باید ما به جنگ با دشمنان در آن سوی مرزها برویم و خون شهید حججیها را زنده نگه داریم. من معتقدم که مردم ما احترام خون شهدا را نگه میدارند و این آرمانها را حفظ میکنند. مسئولان هستند که باید نگرششان از انقلاب برنگردد. من مسئول نباید در جایگاه خودم رانتی بخورم یا احساس کنم که نسبت به دیگران برتری دارم. این هاست که به ما ضربه میزند. من، پسر شهید اندرزگو، اگر با عنوان خود تخلفی کنم تاثیر بدی بر دید مردم عادی میگذارد. اینجاست که شاید بگویند این فرد که فرزند شهید یا مسئولی بود، چنین کرد و به خون پدر خود خیانت کرد، ما که جای خود داریم.
من نظرم این است که باید ابتدا مسئولان حرمت را حفظ کنند تا مردم به تبع آنها در حفظ حرمت خون شهدا همگام آنها باشند.
درس پدر شما برای نسل جوان انقلاب چه بوده است؟
شهید اندرزگو جوانی خودش را برای انقلاب گذاشت. دوران نوجوانی و جوانی خودش را صرف مبارزه با رژیم پهلوی کرد. عمر چهل ساله خود را برای انقلاب و کشور خرج کرد. جوانان نیز باید بیشتر به یاد شهدا باشندکه بزرگترین سرمایه خود را وقف کشور و نظام کردند. شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم شاید بیشتر از شهدای قبل از انقلاب یاد شوند. جوانان این نسل از انقلاب باید خلأ جامعه را با تلاش خود پر کنند و انقلاب را در مسیر رشد قرار دهند. شهیدان و خانواده شهدا نیز توقعی جز حفظ انقلاب از این نسل جوان ندارند. ما اگر امروز روی پا هستیم، به خاطر رهبری و خون همین شهداست. امروز تمام دنیا علیه ماست ولی همین اطاعت از مقام معظم رهبری است که باعث شده دشمنان جلوی ما زانو بزنند. همانگونه که امام(س) گفتند پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیب نرسد.
بعد از انقلاب حق پدرتان ادا شد؟
حق شهدای قبل از انقلاب آنگونه که باید ادا نشد. برای شهدای دفاع مقدس مجموعهای تشکیل شد که شامل سینمای دفاع مقدس،حفظ و آثار دفاع مقدس و نشریات دفاع مقدس و ...میشود.البته این عزیزان نیز مشکلاتی دارند و نمیگویم در آن زمینه کمبودی نداریم ولی به نسبت شهدا قبل انقلاب از کاستیهای کمتری برخوردار است. شهدای قبل انقلاب بسیار مظلوم هستند. جز تعدادی کتاب و خاطرات چیز زیادی درباره آنها منتشر نشده است. سریالی مانند معمای شاه را ببینید. با آن همه هزینه ساخته میشود ولی در آن فیلم یک بار نامی از شهید بخارایی،اندرزگو و ...ذکر نمیشود. کسانیکه کارهای سنگین برای این انقلاب کردند. اگر نام فیلم معمای شاه است، باید کسی مثل شهیداندرزگو که شاه را به ستوه درآورد و شاه را مجبور کرد که برای دستگیریاش جایزه تعیین کند، برای نسل جوان معرفی شود، ولی میبینیم که اصلا یادی از پدر نمیشود اگر هم شده آنقدر کوتاه بوده که کسی به یاد ندارد. نمیخواهم گلهای کنم، میخواهم از آن زمان چیزی برای گفتن به نسل جدید که آن دوره را لمس نکرده، باقی بماند. برای نسلی که قرار است پرچمدار انقلاب باشد، باید زندگی افراد الگو همچون شهید اندرزگو گفته شود. این حقی است که باید ادا شود. غیر این ما هیچ فرصت یا حقی اعم از مالی و ... نمیخواهیم.
نا گفتهای ندارید که بخواهید برای مردم آن را بیان کنید؟
شهید اندرزگو و امثال شهید او که رفتند، بیشک هدفی را دنبال میکردند. میدانیم که بالاتر از جان انسان چیزی وجود ندارد.
کسی که جانش را در طبق اخلاص میگذارد و میرود و در راه آرمانش شهید میشود، وظیفه سنگینی را برای نسل بعد به جا میگذارد. برای حفظ انقلاب باید دشمنشناسی خودمان را تقویت کنیم، مطیع رهبر باشیم و بصیرت خود را افزایش دهیم تا این خونهایی که ریخته شد را پایمال نکنیم. امیدوارم از راهی که رهبر تعیین کرده است، خارج نشویم تا انقلاب ما مسیر رستگاری را به امیدخدا طی کند.