دو دهه پیش از این روزها و در روزگاری که دوران اوجگرفتن روزنامهنگاری بود، تقویم که به روز هفدهم مرداد میرسید، روزنامهنگاران یک روز درسال هم که شده خودشان را تیتر یک میکردند.
مرد نشسته زیر چتری سه رنگ؛ سبز، قرمز و آبی. آفتاب که به میانه روز میرسد میان دکه جای ایستادن نیست. چتر را باز میکند در حاشیه خیابان و میشود تماشاچی رهگذران. عابران بیتفاوت صبح، عصر هم بیآنکه نظری کنند به روزنامههای در سایه نشسته باز میگردند. اکبر آقا، همان مرد نشسته در سایه چتر سه رنگ، سی و چندسال است که روزنامهفروشی دارد، در خیابان ولیعصر با آن چنارهای بلند سر به دوش آسمان گذاشته: «مثل سابق که اصلا نیست. بعضی روزنامهها هنوز میروند اما خیلی کم. فروش همشهری هم حتی مثل سابق نیست با اینکه آگهی دارد اما میماند. خیلی از روزنامهها باز نشده برمیگردد یعنی دقیقا همان تعدادی که امروز آمده، فردا میدهیم دست توزیع. مجلهها هم همینطور، فروش خیلی کم شده حتی مجلههایی که قبلا روزانه راحت بالای ١٠٠ نسخه میفروختند و مخاطب عمومیتر داشتند، الان برگشتی دارند. تازه تیراژ را کم کردند و اوضاع این هست. باز مجلههای تخصصیتر بیشتر مخاطب داره، یعنی هستند کسانی که دنبالشان میآیند اما آنها هم افت کردند نسبت به قبل، کلا روزنامه برای ما سودی نداره و شده اسباب زحمت.»
اکبر آقا تنها دکهداری نیست که این روزها فکر میکند روزنامهها شدهاند اسباب زحمت. مثل او در میان دکهداران تهران زیادند کسانی که دیگر بساط مطبوعاتشان مثل گذشته پر و پیمان نیست و سودشان بیشتر از سیگارفروشی است و فروش انواع نوشیدنیهای خنگ و تگری: «فقط خنک باشه یا تگری؟ هر دوش هست؟» محمد، تازه پا گذاشته در بیستودو سالگی، نه خاطره روزنامهها و هفتهنامههای پرتیراژ دهه هفتاد را یادش هست و نه خودش اهل ورق زدن مجلهها، آب تگری را که به دستت میدهد، یک چشمش به گوشی موبایل است و یک چشمش به اسکناس، کل عناوین مجلههای روی دکهاش به ٣٠عنوان هم نمیرسد، جمعیت پراکندهای که در انزوا زیر سایه انواع خوراکیها نشستهاند: «کسی نمیخرد، فقط زحمت بردن و آوردن هست، این هم اگر اجبار توزیع و فشار شهرداری نباشد نمیگذارم. سودی برای ما نداره.»
آنسوی تهران در چاپخانهای در ابتدای بزرگراه فتح که محل برووبیای شرکتهای توزیع و ناظران چاپ است هم اوضاع تعریفی ندارد. حاج آقای مافی، مدیر سفارشات چاپخانه رواق از وقتی به یادش میآید درگیر دنیای روزنامهها بوده و حالا این روزها میگوید: «خیلی خراب است. تیراژ همشون پایین آمده و هر روز هم کمتر . بعضیها آنقدر کم شده که صرف ندارد بزنیم! همه هم بدهکارند به چاپخانه، چرخ کار ما هم نمیگردد.»
تیراژ روزنامهها و مجلهها در ایران از آن حرفهای مگوست. نه مدیران مسئول و سردبیران دوست دارند درباره آن حرف بزنند و نه مراجع رسمی علاقهمندند گزارش شفاف و دقیقی ارایه کنند. البته در سالهای اخیر با سامانه آنلاینی که وزارت ارشاد به راه انداخته تیراژ واقعی مطبوعات طبق تاییدیههای چاپخانهها و اعلام مدیران مسئول ثبت میشود اما جزییات آن و روندی که این روزها روزنامهها در ریزش تیراژ طی میکنند، اعلام عمومی نشده است. حسین انتظامی، معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چندی پیش آمار کل تیراژ حدود ٢٠٠عنوان روزنامه کشور را روزانه زیر یکمیلیون نسخه اعلام کرد و گفت که نیمیاز این تعداد روزانه برگشت میخورد.
اینکه تیراژ روزنامهها این روزها روی چه عددی ایستاده نهتنها از منظر میزان نفوذ و تاثیرگذاری روزنامهها قابل توجه است که فراتر از آن نشانهای است که بخشی از چشمانداز آینده روزنامهنگاری را ترسیم میکند، آن هم در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق روزنامههای ایران در روزنامهنگاری آنلاین دستی بر آتش ندارند و عقبماندهاند.
در نخستین سالهایی که اینترنت بهعنوان یک ظرفیت جدید وارد روزنامهنگاری شد نهتنها در ایران که در بسیاری از کشورهای جهان، فرصتهای شغلی تازهای برای روزنامهنگاران ایجاد کرد و حتی آنقدر نجات بخش بود که بسیاری از روزنامهنگاران بیکار یا دورافتاده از تحریریهها از طریق دورکاری هم که شده بار دیگر به دنیای نوشتن و خبر و گزارش متصل شدند. در ایران رشد سایتهای خبری همزمان با دوران پررونق روزنامهنگاری دهه ٧٠ و پس از آن تجربه متفاوتی بود، بهویژه برای نسل جدیدتری که در آن مقطع به تازگی وارد این حرفه شده بودند. در آن زمان بسیاری از روزنامهنگاران همزمان در روزنامهها و سایتهای خبری فعالیت میکردند. روزهایی که به نظر میرسید در عصر ارتباطات، دنیا به روزنامهنگاری روی خوش نشان داده و در ایران هم نسبت به گذشته همه چیز برای روزنامهنگار شدن و روزنامهنگار ماندن مهیاتر بود.
تغییراتی که دنیا در زمینه ارتباطات و فناوریهای نوین اطلاعاتی به خود دیده و هر روز ابعاد گستردهتری پیدا میکند، بسیاری از مشاغل را تحتتاثیر قرار داده و یکی از آنها هم روزنامهنگاری است. از حدود ١٠سال پیش در جهان پیشبینیهای جدیتر درباره مخاطرات شغلی روزنامهنگاران در آینده اعلام شد. این پیشبینیها عمدتا مربوط به روزنامهنگاران به اصطلاح سنتی بود که خودشان را با شرایط جدید تطبیق نداده بودند. این روند اما به تدریج تغییر کرد و دامان روزنامهنگاران نسل جدیدتر را هم گرفت. روزنامههایی که اقتصادشان در شرایط به مخاطره افتاده بود، ناگزیر تحریریهها را کوچکتر کردند. در گزارشی که خلاصهای از نتایج آماری آن در روزنامه گاردین منتشر شده آمده است که در ٢٦سال اخیر یعنی از ١٩٩٠ و پس از همگانی شدن اینترنت تقریبا ٦٠درصد از مشاغل مرتبط با روزنامهنگاری از دست رفته است.
شرایطی که این روزها روزنامهنگاران در ایران از سر میگذرانند و دستوپنجه نرمکردن با تیراژ کم و تجربه بیکاری تا حدی تابعی از تغییرات جهانی است با این تفاوت که اگر در بسیاری از کشورها روزنامهنگاران توانستهاند در قالب تشکلهای صنفی و حرفهای مخاطرات پیشرو در این حرفه را در شرایط جدید شناسایی کرده و راهکارهایی برای مواجهه و کاهش آن پیدا کنند، روزنامهنگاران ایرانی به دلیل فشارهای سیاسی و ممنوعیتهایی برای فعالیتهای صنفی، حرفهای و آموزشی وجود داشته و همچنین قطع ارتباط با محافل علمی و آموزشی بینالمللی بنا بر ملاحظات سیاسی، از این فرصت محروم بودهاند. آنها در شرایطی با چالشهای روزنامهنگاری در عصر دیجیتال مواجه شدهاند که برای ورود به این دوران و شناخت فرصتها و تهدیدهای آن در یک نظام سازمان یافته صنفی و منسجم نه آموزش دیدهاند و نه همفکری کردهاند و حتی امیدواریهایشان در سالهای اخیر برای بازگشایی انجمن صنفی روزنامهنگاران و ازسرگیری آموزشهای تخصصی، همچنان در بنبست بیاعتمادی سیاسی گرفتار مانده است. نتیجه این واگرایی در فضای روزنامهنگاری ایران به ویژه روزنامهنگاری مستقل این روزها بیش از هر زمان دیگری آشکار شده است. انباشت مجموعهای از آسیبهای سالیان بر دوش روزنامهنگاری حالا نهتنها فعالیت حرفهای را تحتتاثیر قرار داده بلکه فراتر از آن منجر به نوعی فروپاشی درونی در بخش نیروی انسانی تحریریهها شده است.
بخشی از این فروپاشی از اواخر دهه ٧٠ و در پی برخورد با روزنامهنگاران و وبلاگنویسان آغاز شد. در آن مقطع و سالهای پس از آن روزنامهنگاری ایران نیروهایی را از دست داد که بهتازگی دوران کسب تجربه را به اتمام رسانده و وارد فعالیت حرفهای شده بودند. این روند در سالهای بعد و اواخر دهه هشتاد و در پی حوادث سیاسی پس از انتخابات ٨٨ فزونی گرفت و علاوهبر افزایش آمار مهاجران، شماری از روزنامهنگاران هم بالاجبار خانهنشین شدند. اگرچه این اتفاقات در آن زمان از منظر تاثیراتی که میتوانست بر روزنامهنگاری به مثابه یک حرفه داشته باشد، چندان مورد توجه قرار نگرفت اما امروز تاثیراتش را نمایان کرده است. در فاصله این سالها روزنامهنگارانی که هنوز در این حرفه ماندهاند، کوشیدهاند با انتقال تجربه به جوانترها، نیروهای تازهای برای برعهده گرفتن مسئولیتهای کلیدی در تحریریهها تربیت کنند اما واقعیت این است که بدنه روزنامهنگاری در ایران تحتتاثیر تحولات سالیان گذشته و همچنین دشواریهای اقتصادی پیشرو و مشکلات صنفی و حقوقی بیش از آنچه به نظر میرسد، نحیف و خموده شده. در چنین شرایطی است که خبرنگاران و روزنامهنگاران ایران امسال در شرایطی به استقبال روز خبرنگار میروند، که سوی دیگر اتفاقاتی که حیات روزنامهها را به مخاطره انداخته، فاجعه دیگری درحال وقوع است و آن خروج تدریجی و خاموش نیروهای حرفهای از دنیای روزنامهنگاری است. آنها که دشواری اینروزها و شاید هم باید گفت دشواری سالیان را تاب نمیآورند و میروند؛ یا به انتخاب یا از سر اضطرار. بعضیها را ما میبینیم و خیلیها را نه.
قرار هر دوی ما بر ماندن بود
قرار بر ماندن بود. بسیاری از آنها که خاک تحریریهها را خوردهاند و عمری قلم چرخاندهاند بر مدار دردها و شادیهای مردم، آمده بودند حالا هم اما اگر قرار بر ماندن باشد، برای بسیاری از آنها فرصتی نیست و برای بسیاری دیگر انگیزهای. اگر تا همین چندسال پیش در پی تعطیلی یک روزنامه، خبرنگاران مخصوصا کارآزمودهها به سرعت در تحریریه دیگری مشغول به کار میشدند، این روزها بسیاری از آنها ولو با تجربه کاری و اسامی و نامهای شناخته شده در صورت از دست دادن شغل تا مدتها بیکار میمانند، یا راهی روابط عمومیها میشوند یا هر جای دیگری که کاری در انتظارشان باشد. یکی از آنها «سارا»ست که پس از تجربه یکسال بیکاری، شغلش را تغییر داده: «خیلی مقاومت کردم که بمانم اما بعد از دوسال بیکاری چاره دیگری نبود. هنوز با تجربه این از دست دادن کنار نیامدم. روزهای سختی میگذرد درحالیکه این پرسش هر روزه من است که آن سرمایهای که سالها در روزنامهنگاری جمع کرده بودم چه شد؟ شرایطی فراهم شد که افرادی مثل ما نتوانیم این راه را ادامه بدهیم، درواقع این روزنامهنگاری بود که ما را نگه نداشت.»
«سودابه»، پنجسال بیشتر است از دنیای روزنامهها فاصله گرفته با شغلی کاملا خارج از حوزه فرهنگ: «برای این جدایی خیلی دچار چالش شدم. زمان زیادی برد تا با این تغییر شغل کنار بیایم. مدتها هر روز به عادت همیشه سایتهای خبری را نگاه میکردم، ناخودآگاه خبرها را بازبینی میکردم و با خودم میگفتم این خبر چرا اینطوری تنظیم شده، چرا درباره موضوع به این مهمی پروندهای کار نشده؟ البته که بارها دوست داشتم، دوباره برگردم و مطلبی بنویسم اما سرخورده شده بودم و از خودم میپرسیدم اصلا چه فایدهای دارد؟ من وقتی از روزنامهنگاری فاصله گرفتم که احساس کردم تحریریهها دیگر آن فضای سابق را از دست دادهاند. همه چیز به عقب برگشته بود. دیگر برای من رضایتمندی روحی ایجاد نمیکرد و همچنین در آن بیآیندگی میکردم.»
در ادبیات بسیاری از نسل دومیهایی که روزنامهنگاری را در سالهای اخیر رها کردهاند «بیآیندگی» کلید واژه مشترکی است، یکی از آنها «بهنام» است که وارد صنعت گردشگری شده: «از یک زمانی به بعد شما بیشتر به آینده فکر میکنید و روزنامهنگاری نمیتواند در این زمینه به شما اطمینان خاطری بدهد. تصمیم ترک این حرفه زمانی برای من افتاد که خبرگزاری که در آن کار میکردم، تعطیل شد. مدتها بود فکر میکردم روزنامهنگاری به دلیل شرایط کشور هر روز سختتر میشود، ضمن اینکه به نسبت زمانی که از من میگرفت، درآمد کافی نداشت. پیش از این اتفاق حدود سال ٨٧ مدتی در روزنامهنگاری آنلاین و مولتیمدیا متمرکز شدم. به نظرم تجربه بهتر و نقطه عطفی بود و از نظر اقتصادی و بازار کار و حتی اثرگذاری شرایط بهتری داشت اما بعد از تجربه تعطیلی خبرگزاری فرصتی به خودم دادم برای اینکه ببینم آیا میتوانم از تواناییهای دیگرم استفاده کنم یا نه؟ وارد فضای گردشگری شدم و به تدریج روزنامهنگاری را کمتر کردم و کنار گذاشتم. من ١٠سال با درآمد روزنامهنگاری و مجموعه مشکلات این حرفه زندگی کردم با این امید که درست میشود اما آخر به این نتیجه رسیدم که دیگر نمیشود.»
برای «مصطفی» جدا شدن از روزنامهنگاری جدا از دلایل اقتصادی و بیآیندگی، دلایل دیگری هم دارد یکی از آنها احساس بیتاثیری است، او روزنامهنگاری را رها نکرده اما کم کرده و حالا یکی از فعالان در کسبوکارهای جدید و مبتنی بر شبکههای اجتماعی و رسانههای جدید است: «من به نقطهای رسیدم که احساس کردم روزنامهها اثرگذاریشان را از دست دادهاند. این تجربه عینی برای من است، چون جزو نخستین کسانی بودم که پای مطالبم در روزنامه از ایمیل استفاده میکردم و الان وقتی مقایسه میکنم میبینم که نفوذ روزنامهها چقدر نسبت به گذشته کمتر شده. زمانی برای هر مطلب بالای ١٠ ایمیل از خوانندگان دریافت میکردم اما الان که هفتهای یکبار در روزنامه مینویسم یا اصلا هیچ ایمیلی به دستم نمیرسد یا ممکن است ماهی یک بار بازخوردی از مخاطب دریافت کنم. من احساس کردم در دنیای مکتوب ارتباطم با مخاطب قطع شده و نه از نظر درآمد و نه از نظر اثرگذاری دیگر احساس انگیزه نمیکردم، بنابراین دنبال رسانههایی رفتم که فضای تعاملی را پشتیبانی میکنند. همان زمان وبلاگها و بعد شبکههای اجتماعی و الان بیشتر در این فضاها فعالیت میکنم.»
روزنامهنگار ماندن برای روزنامهنگاران چند نسل قبل نهتنها یک انتخاب بلکه یک مسئولیت اجتماعی و شاید اثبات وفاداری در راه عاشقی بود. آنها که سعی میکردند روزنامهنگاران را عاشق تحریریهها و عاشق نوشتن کنند. حالا هم شاید همان احساس و تعلقات است که امروز خیلیها را هنوز پای میز تحریریهها نگه داشته، در همین شرایط سخت که معلوم نیست توان تابآوریاش تا کی باشد. آدمهایی مثل فریدون صدیقی، از روزنامهنگاران پیشکسوت و استاد روزنامهنگاری، از همان نسل روزنامهنگارانند: «متاسفانه ما شاهد خروج تعدادی از نسل اولی و حالا جمعی از نسل دومیهای روزنامه هستیم. دلایلش متنوع و مختلف است، بخشی با استقبال از بازنشستگی زودهنگام و با این انگیزه است که در دوران پردردسر و کمخاصیتشده روزنامهنگاری، هر چه سریعتر از این حرفه جدا شوند و گروه دیگری به جمعبندی رسیدند که ادامه کار در مطبوعات مقدور نیست یا خیلی ثمربخش نیست: از دو منظر هم از بُعد مالی که درآمد این شغل همپای تورم که هیچ، حتی به سایهاش هم نمیرسد و دلیل دیگر هم اینکه اگر زمانی روزنامهنگاران بهویژه نسل دومیها فعالیت در مطبوعات را رسالت اجتماعی میدانستند، حالا گروهی از آنها احساس میکنند، کارشان بیاثر شده و انگیزه برای ماندن را از دست دادهاند. بههرحال واقعیت این است که ما در روزگاری هستیم که رسانهها کمتر دیده و خوانده میشوند. البته بخش کمتری از این موضوع تحتتاثیر شبکههای اجتماعی است و بخش بیشتری به دلیل اینکه دامنه محدودیتها و خط قرمزها پررنگتر شده و روزنامهنگاران در پرداختن موضوعات و مسائل جامعه به دشوارنویسی افتادند. اگر میخواستند که در مواجهه با شبکههای اجتماعی خودشان را بازآفرینی کنند، موانعی بر سر راهشان بوده ازجمله همین خط قرمزها و سانسور و نتوانستهاند. شبکههای اجتماعی و رسانههای برونمرزی که توانستهاند مخاطب را جذب کنند، کنشمند عمل میکنند اما روزنامهها و بهطورکلی رسانهها در شرایط موجود عملکرد واکنشی دارند. نه به پرسشها پاسخ میدهند و نه پرسشی میآفریند و به همان نسبت کماثر شدند.»
به گفته صدیقی مسأله نگرانکننده این است که افراد کارآمد و باتجربه در روزنامهنگاری درحال فاصله گرفتن از این حرفه هستند: «بسیاری از آنها از دنیای ارتباطات خارج نمیشوند، در روابط عمومیها یا مشاغل جدید استارتآپها کار میکنند، همچنین شنیدهام گروهی جذب حوزه گردشگری و مشاغل دیگر شدهاند. درآمدزایی در این حرفه بشدت افت کرده، در گذشته میشد سه جا کار کرد اما الان برای شغل دوم هم جایی وجود ندارد و بسیاری ناگزیر دست از این کار میکشند و این یک ضایعه برای روزنامهنگاری ایران است. این نتیجه شرایطی است که به رسانهها تحمیل شده، رسانههایی که به رنجوری رسیدهاند نمونه آشکارتر از همه صداوسیما و کارکردهای ضروریشان یعنی اطلاعرسانی و آگاهیبخشی را از دست دادند و به پایینترین سطح از منظر مخاطب رسیده و در این شرایط برای جذب مخاطب صرفا به کارکرد سرگرمی متوسل شدهاند و نجاتدهنده آنها برنامهها و محتوایی در حد دورهمی و خندوانه است اما در زمینه دانشافزایی و تحلیل، محتوایی برای ارایه ندارند. در چنین شرایطی اگر نگاهی تازهجو و تازهخواه برای رسانهها پیشبینی نشود، موجودیت آنها زیر سوال میرود. من فکر میکنم این وضع نمیتواند ادامه پیدا کند و امیدوارم در سالهای پیشرو رسانهها و ازجمله روزنامهها جایگاه خودشان را بازآفرینی کنند. بحث امنیت شغلی روزنامهنگاران یک موضوع است و علاوه بر آن اگر رسانهها نتوانند به مسئولیتشان عمل کنند و اگر اعتماد مخاطب دوباره ساخته نشود پیامدهای روانی و امنیتی در جامعه به وجود میآید که جبرانناپذیر است و دولت باید این را باور کند.»
دولت باور کند یا نه و شرایط پیشروی و این دشواری طاقتفرسا تغییر کند یا نه همه حرف از آینده است. آیندهای که کسی نمیداند چقدر بهتر از امروز خواهد بود. حکایت امروز ما در روزنامهنگاری شبیه همان کشتی طوفانزدهای است که با سختجانی خودش را میکشد تا ساحل آرامشی شاید. خیلیها پیش از آنکه غرق شوند در میانه راه پایین پریدهاند و آنها که ماندهاند کشتی شکستگانیاند که نمیدانند این طوفان سرانجام آنها را به کجا میبرد.