چاشنی مین را ۵ هزار تومان می‌خرند؛ فکر می‌کند یکی از چاشنی‌ها را باز می‌کند و می‌فروشد. می‌آید چاشنی را باز کند، جانش را می‌گذارد، به خاطر ٥ هزار تومان. با ٥ هزار تومان چه کار می‌شود کرد؟! چند ٥ هزار تومانی ارزش یک جان را دارد؟ ارزش یک پا، یک دست، یک چشم؟

به گزارش جماران، توی کیسه‌ای که همراهشان بوده، ٤ تا فشنگ و مقداری ضایعات جنگی پیدا کردند. کیسه همان‌هایی که جانشان را برای چند هزار تومان از دست دادند. چند هزار تومان، روزی یک روزشان. جوان بودند؛ ٣٢ و ١٨ ساله. مرز دهلران را رد کرده بودند؛ یک کیلومتر داخل خاک عراق. آنجا هنوز آلوده است. این طرف مرز، مین‌های سطحی پاکسازی شده‌اند. دیگر آنجور نیست که بر اثر راه رفتن، مینی منفجر شود و زندگی را پیش چشم کسی سیاه کند اما ضایعاتی‌ها هنوز تلفات می‌دهند. ضایعاتی‌ها همان‌هایی هستند که برای گذران زندگی، زمین‌ها را می‌کاوند تا آنچه می‌جویند، از فشنگ و باقی مانده مهمات و مین گرفته تا سیم خاردار را بفروشند و چند هزار تومان توی جیبشان بگذارند. گاهی حتی خانوادگی برای حفر زمین می‌روند. پشت تپه‌ای دور از چشم، یا در گوشه‌ای دور افتاده از بیابان. بیابان، باز است و غیرقابل کنترل. کسی بدرستی نمی‌داند قرار است کی و کجا، کسی دست به کار حفر زمین شود، برای یافتن آنچه از جنگ باقی مانده؛ چیزی که می‌شود به پول نزدیکش کرد.

دو نفر در مرز دهلران و یک نفر در میمک در چند ماه گذشته در اثر حفاری برای یافتن ضایعات جنگی کشته شده‌اند. همگی در خاک عراق. می‌دانند آنجا متاعی که در پی‌اش هستند، راحت‌تر به دست می‌آید. برخی که جان به در برده‌اند، نقص عضو شده‌اند؛ انگشت، دست، پا، چشم. می‌گویند پاکسازی عمومی مناطق، تمام شده اما کارهایی هست که هنوز باقی مانده؛ این را می‌شود از کار تمام وقت مین‌یاب‌ها فهمید. از صدای ماشین‌های مین‌کوب در منطقه ممنوعه؛ منطقه مین. مین‌هایی را که در سطح زمین بوده‌اند خیلی وقت است پاکسازی کرده‌اند. مشکل، سنگرها و کانال‌هایی است که تازه کشف می‌شوند؛ توی هرکدامشان پر است از مین و مهمات به جا مانده از جنگ، ضایعات جنگ.

صورت‌هایشان را با چفیه بسته‌اند تا باد گرم بیابان‌های مهران، پوستشان را نکند. عینک‌های بزرگ سیاه هم حتما برای جلوگیری از آسیب احتمالی و کاهش ورود گرد و غبار بیابان به چشم است. لباس‌هایشان معمولی است؛ کفش‌ها هم، به جز یکی دو نفر که پوتین‌های ضدمین پوشیده‌اند با زیره‌های بلند و زمخت. بیشترشان بچه مهران هستند؛ مین یاب‌ها. منطقه را خوب می‌شناسند. یک ماه آموزش می‌بینند و بعد به‌عنوان کمکی می‌روند مین‌زدایی.

دیده‌اند کسانشان روی مین رفته‌اند و همین هم انگیزه‌شان شده برای انتخاب این شغل که انگار قرار نیست به این زودی‌ها منقرض شود. آنجور که بهرام میثمی، مسئول قرارگاه پاکسازی میدان مین استان ایلام می‌گوید: «یک ساعت پیش بچه‌ها یک سنگر را ریختند که ٢٠ تا مین داخلش بود. روی زمین تقریبا چیزی نداریم. داریم سنگرها را خالی می‌کنیم. اینجا مناطق حساسی داریم که سنگر صدام در زمان اشغال مهران بوده. ٤٣٠ کیلومتر مرز مشترک داریم و سنگرهای دفن شده‌ای هست که تازه پیدایشان می‌کنیم. دیروز به یکی از این سنگرها برخوردیم که کلا مدفون بود. تعهدات مرکز مین‌زدایی، عمق٣٠ سانتی متر است. ما روی زمین را پاک کرده‌ایم و داریم به عمق می‌رویم. تصور غلطی که خیلی‌ها دارند این است که چرا پاکسازی اینقدر طول کشیده؟ اگر می‌خواست بر اساس استاندارد انجام شود که صدها سال طول می‌کشید. بعضی مناطق مین، هیچ شاخصه‌ای ندارد. چون سابقه جنگ داریم و با توجه به اطلاعاتی که از عشایر و محلی‌ها می‌گیریم، شناسایی‌شان می‌کنیم. حالا دیگر کسی روی مین نمی‌رود. بعضی‌ها به خاطر ارتزاق دنبال ضایعات هستند و حفاری می‌کنند و یک بخش هم مربوط به کارهای عمرانی و اقتصادی است که نیاز به گودبرداری و حفاری دارد که آنجا وارد می‌شویم و کمک‌شان می‌کنیم. نوار مرزی، آلوده است و کسانی که دنبال ضایعات هستند معمولاً آنجا فعالیت می‌کنند و دانسته از مرز خارج می‌شوند. اینها از آن طرف هم آلودگی می‌آورند. تا زمانی هم که آن طرف پاکسازی نشود، این مشکل را داریم.»

حتی یک سانحه مین هم زیاد است، مردم اما دوری نمی‌کنند. میثمی این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «مین‌هایی را یافته‌ایم که در عمق ٦٠ سانتی متری بوده‌اند. اینها الان مشکلی ایجاد نمی‌کنند اما وقتی باران ببارد و خاک شسته شود یا بعدها که بخواهند زمین را زه‌کشی کنند، مسأله‌ساز می‌شود.»

مین‌هایی که هر روز در ذهن‌ها منفجر می‌شوند

در هر خانه را که در مهران بزنید، می‌توانید سراغی از قربانیان انفجار مین پیدا کنید. خودشان می‌گویند اگر خانه‌ای مجروح یا شهید انفجار مین نداشت، حتما خانه کناری‌اش دارد.

این یکی‌ها دنبال ضایعات نبوده‌اند. خودشان می‌گویند کسانی که دنبال ضایعات جنگی‌اند، اصلا بومی نیستند. از جاهای دیگر می‌آیند. ضایعات را هم می‌برند کرمانشاه می‌فروشند. اهالی مهران اما زخم مین‌های جامانده را دارند. زمین را حفر نکرده‌اند و چیزی نجسته‌اند. در یک روز خیلی عادی، داشته‌اند یک کار عادی می‌کردند که ناگهان صدای انفجار و بعد، یکهو همه چیز عوض شده. مثلا امیر ١٣ ساله وقتی دو تا پایش را از دست داد، داشت چه کار می‌کرد؟ دست برادر ٩ ساله‌اش را گرفته بود و داشتند باهم پشت خانه‌شان راه می‌رفتند که مین زیر پایشان منفجر شد. برادرش کشته شد و امیر ماند.

امیر نظربیگی سال ٨٣ روی مین رفته و حالا ٢٦ ساله است؛ جوان و بلند بالا. با دو پای مصنوعی راحت راه نمی‌رود. جانبازی مغز و اعصاب هم دارد. انتهای هر جمله‌اش، لبخند می‌زند: «اعصابم خراب است. تشنج می‌کنم به خاطر آن حادثه. آنهایی که روی مین رفته‌اند، خیلی‌هایشان به خاطر انفجار، همین حالت را دارند. خدا را شکر بهمان رسیدند. اولش خیلی پیگیری کردیم اما بعد درست شد. ٧٠ درصد جانبازی بهم دادند. مستمری می‌گیرم، بیکاری اما فشار می‌آورد. می‌گویم جانبازم اما کسی تحویلم نمی‌گیرد. این برادرم هم با لیسانس بیکار است.»

به برادرش اشاره می‌کند که کنارش نشسته. برادری که روی مین نرفته؛ زندگی خانواده اما از آن وقت تغییر کرده. به قول خودش، همه افسرده‌اند. بیشتر از همه شاید مادر که وقتی در را باز می‌کند و می‌فهمد برای چه سراغ پسرش را می‌گیریم، چشم‌هایش حالت غمگینی پیدا می‌کند. وقتی امیر پاها را درمی‌آورد و کنارش می‌گذارد، مادر در اتاق نیست و آدم پیش خودش مجسم می‌کند که چطور هر روز از مشاهده این صحنه، شکاف بین ابروهایش عمیق‌تر می‌شود و چشم‌هایش، غمگین‌تر.

عبدالله هم مثل امیر سال ٨٣ روی مین رفته، هم‌محلی هستند. در جواب اینکه «کجا روی مین رفته‌ای؟» مثل امیر، به ته خیابان اشاره می‌کند و می‌گوید:«همین جا.» عبدالله پورفرج ٣٠ ساله است، ریزنقش. دو تا بچه دارد. یکی از بچه‌ها همراهش است، دختری چهار پنج ساله.

عبدالله هم با روی خوش حرف می‌زند و پی در پی لبخند می‌زند؛ عادت مردم مهران است انگار؛ وقتی از دردهایشان می‌گویند، لبخند می‌زنند: «سال ٧٠ بود که به مهران برگشتیم. آن موقع ٤ ساله بودم. مهران تقریبا خالی بود. بعضی‌ها بعد از جنگ برگشته بودند. بچه که بودیم مهمات و گلوله که پیدا می‌کردیم، آتش می‌زدیم و بازی می‌کردیم. خیلی‌ها همان بچگی روی مین رفتند. توی همان سن چهار پنج سالگی. برادر من سیف‌الله، سال ٧٧ رفت. ١٤ سالش بود، چوپانی می‌کرد، همین جا. درجا کشته شد. سه چهار سالی هست که شهید حسابش کرده‌اند. من خودم سال ٨٣ روی مین رفتم. داشتم روی زمین کار می‌کردم. همین‌جا زمین کشاورزی‌مان بود. گندم درو می‌کردم که مین منفجر شد.»

جای خالی چند انگشت قطع‌شده در دست امیر روی دکمه پیراهن چهارخانه به چشم می‌آید. او یک پا، یک چشم و یک گوشش را هم روی مین جا گذاشته. همان لحظه‌ای که به قول خودش یکهو به هوا رفت و دیگر هیچ چیز بعد از آن مثل قبل نشد. عبدالله ٤٥ درصد جانبازی دارد. یک پراید خریده و مسافرکشی می‌کند. درآمدش به زور به یک میلیون تومان در ماه می‌رسد. در مهران درآمد بدی نیست وقتی که بیشتر جوان‌ها به ماهی ۴۰۰ - ۵۰۰ هزار تومان راضی‌اند اما شغلی پیدا نمی‌کنند. همین تنگدستی شاید بعضی‌ها را به سمت جمع‌آوری و فروش ضایعات جنگی بکشاند. محمد که برادرش در اثر انفجار مین نقص عضو شده می‌گوید: «ما این اتفاقات را به چشم دیده‌ایم. می‌دانیم چه دردی است. خود من بیکارم اما حاضر نیستم دنبال جمع کردن ضایعات بروم. که چه بشود؟! برمی‌دارند با چاشنی مین زیرسیگاری درست می‌کنند و می‌فروشند. چه ارزشی دارد؟! بیشتر کار غیربومی‌هاست که نمی‌دانند مین چه بلایی است. بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ اینجا خوب این چیزها را می‌دانند چون لمسش کرده‌اند، آسیب دیده‌اند. شهید و جانباز شده‌اند.»

ارزش یک جان چقدر است؟ اندازه یک روز کار روی زمین‌هایی که هنوز نشان جنگ دارد چند هزار تومان؟ می‌گویند توی کیسه‌شان ٤ تا فشنگ پیدا کردند و مقداری ضایعات ...

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
  • کدخبر: 706717
  • منبع: روزنامه ایران
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.