هنوز سنگر پدر را از زمان انقلاب تا کنون در خانه قدیمیاش حفظ کرده است. خانهای در یکی از کوچههای خیابان دستگردی یا همان ظفر که اکنون دیگر همه آن را به موزه شهید بهشتی میشناسند. سید علیرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی است که در آستانه 38 سالگی انقلاب اسلامی به بازخوانی نظرات شهید بهشتی، برخی وقایع آن زمان و تفاوت آن روزها با زمان حال میپردازد. او برخلاف دیگر فرزندان و خانوادههای شهدای اوایل انقلاب که در سالهای اخیر سهم خود را از عرصههای قدرت سیاسی برداشت کردهاند، در خانه پدر مینشیند و به کارهای پژوهشی و مطالعاتی میپردازد. هر چند که یکبار برای اولین بار در سال 88 به عنوان مشاور میرحسین موسوی، کاندیدای ریاست جمهوری دور دهم، به صورت علنی وارد عرصه سیاست شد اما بخت با او یار نشد و به دلیل برخی حوادث پیش آمده برای او در آن سالها، دوباره به دفتر مطالعاتیاش بازگشت. او معتقد است که رفتار سیاسی در ایران به شدت عمل زده شده است و این را آسیب بزرگی میداند.
به گزارش جماران، فرزند شهید بهشتی معتقد است در زمینه آزادیها مدنی و رعایت عدالت بخصوص عدالت اجتماعی در طول ۳۸ سال گذشته عملکرد قابل قبولی نداشتیم و حتی شاهد محدود شدن آزادیها بودیم علیرضا بهشتی همچنین در گفتوگو با «امید ایرانیان» نظراتی درباره مسأله تحزب در کشور و شرایط انقلاب اسلامی و قیاس آن با این روزها دارد که در ادامه میخوانید:
بحثی که همیشه مطرح شده است، وجه تمایز انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابها در جهان بوده است. شما فکر میکنید که مهمترین تمایز انقلاب ما چه بود؟
البته انقلابها یا تحولات اجتماعی و سیاسی که انقلاب نامیده میشوند، میتوانند اشکال مختلفی به لحاظ مراحلی که طی، یا اهدافی که دنبال میکنند و یا به لحاظ گستره جمعیتی، داشته باشند. فرض کنید در سال 1952، در مصر عدهای به نام افسران آزاد تحت رهبری جمال عبدالناصر کودتایی میکنند که بعد به عنوان انقلاب مصر مشهور میشود و باعث براندازی نظام پادشاهی میشود. این تحول بیشتر شبیه کودتا است تا انقلاب. در مورد انقلاب اسلامی اینطور نیست چراکه انقلاب اسلامی ایران، زمینههای تاریخی از گذشته داشته است. ولی به لحاظ شکل انقلاب، انقلابی است که دست کم طبقه متوسط شهری در شهرهای کلان و شهرهای اصلی کشور را در برمی گیرد و کم کم شهرهای کوچک و مناطق روستایی را هم شامل میشود. بنابراین به لحاظ گستره جمعیت، میتوان گفت که انقلاب گستردهای است. نکته دوم اینکه در مطالعات علمی که در باب انقلابها انجام میشود، انقلاب ایران، انقلابی عاری از خشونت بوده است. یعنی در آن جنگ مسلحانه و یا مبارزه مسلحانه جایی ندارد و از سوی مردم با یک حرکت مدنی آغاز میشود. در واقع شکل گسترده و مدنی که در عین حال سازمان یافته بود، هرگز خشونتی به کار نبرد. بسیاری افراد بر این باورند که تشکیلاتی در کار نبود که درست است ولی هر چند تشکیلاتی در کار نبود، حرکت سازمان یافته بود. این حرکت عاری از خشونت تنها در 21 و 22 بهمن ماه است که شکل دیگری به خود میگیرد و بخشی از تظامیان وابسته به نظام شاهنشاهی برای مقابله با مردم در آن 2 روز اقدام میشود. نکته سوم اینکه رهبری انقلاب در خارج از ایران و در تبعید است ولی در عین حال پیوند وسیعی با نیروهای داخل کشور دارد. این نیروها نیز نماینده بدنه نهادهای سنتی جامعه مدنی ایران هستند. موتور محرک اصلی انقلاب اما جوانان، دانشجویان و طلاب هستند و شاید بتوان گفت که گفتمانی که انقلاب پیرامون آن شکل گرفت و این جوانان به آن باور داشتند، گفتمان نو اندیشی دینی بود.
برخی از چهرههای اصلی که در شکل گیری انقلاب اسلامی مؤثر بودند در همان اوایل انقلاب شهید یا درگذشتند به نظر شما اگر آنها (شهید بهشتی،شهید مطهری،آیت الله طالقانی و... ) از میان ما نمیرفتند مسیر انقلاب همان سیری که طی 38 گذشت طی میشد یا با تغییراتی رو به رو میشد؟
انقلاب بازتاب مطالبات ملی مردم ایران بود. اینکه ملت امام (ره) را به رهبری میپذیرد به این دلیل است که امام (ره) را صدای خودش میداند، وگرنه هیچ گونه رابط خاص دیگری بین امام خمینی و مردم وجود ندارد. مطالبهای که از بعد از جنگهای ایران و روس، کم کم شکل میگیرد،این است که ایرانیان میخواهند پیشرفت کنند؛ پیشرفت به این معنا که میخواهند زندگی خوبی داشته باشند. البته زندگی خوب برای هر کس تعریف متفاوتی دارد ولی بستر لازم برای زندگی آرام، با ثبات و منسجم با ایدهها و آرمانهایشان مطالبه اصلی مردم ماست؛ حق کوشش برای تحقق زندگی سعادتمندانه.این حقی است که در بحثهای حقوق بشر جزو حقوق اساسی بشر محسوب میشود. سؤال این بوده که این پیشرفت چگونه حاصل میشود؟ برخی آن را از طریق عدالت خواهی، برخی از طریق آزادی خواهی، برخی از طریق استقلال و برخی هم ترکیبی از این راهها را مطرح میکنند. این مطالبات چهارگانه گانه، مطالبات تاریخی ملت ایران محسوب میشود. یکی از آرزوهای من این است که ما هر سال در دهه فجر، کارنامه سال گذشته کشور و انقلاب را بررسی کنیم و ببینیم که چقدر به این مطالبات نزدیکتر و یا احیاناً دورتر شدهایم. در عرفان می گوییم که انسان باید به محاسبه و مراقبه خود بپردازد. در عرصه اجتماعی، محاسبه همان چیزی است که گفتم یعنی بررسی کنیم که چقدر از راهی که میخواستیم برویم، دور شدهایم، از آن بازماندهایم و یا به آن نزدیک شدهایم؟ مراقبه هم همان مسأله نظارت عمومی مستمر استاز طریق رسانههای مستقل، مجلس مستقل و نهادهای مدنی مستقل که باید برآنچه در جامعه میگذرد نظارت کنند. در تعالیم دینی این را در شکل بسیار متعالی در مفهوم واقعی اصل امر به معروف و نهی از منکر سراغ داریم؛ اصلی که متأسفانه مظلوم قرار گرفته و به آن به شکل خیلی سطحی نگاه میشود. اصلی که از فلسفله اصلی خود دور شده است.
در واقع بخشی از این مفاهیم مثل همان امر به معروف و نهی از منکر تقلیل پیدا کرده است؟
خیلی تقلیل پیدا کرده است. یعنی به مسائل شخصی مردم و در حوزههای خاصی که ضرورت دخالت در آن مشخص نیست، پرداخته میشود. اصل امر به معروف و نهی از منکر علاوه بر افراد، مسأله نظارت مردم بر حکومت است. اینکه حکومتی که نماینده ماست چه کار کرده است؟ چقدر توانسته به آن راهی که میخواستیم، نزدیک شود؟ به نظرم در برخی زمینهها به صراحت میتوان گفت که نسبت به آنچه در ابتدای انقلاب به عنوان مطالبات، ارزشها و آرمانهای اصلی دور شدهایم. اما دلیل آن چیست باید بررسی کرد.
به عقیده شما از کدام مطالبات فاصله جدی و زیادی گرفتهایم؟
مثلاً در عرصه آزادی میتوان گفت که دامنه آزادیها کمتر از آن چیزی شده است که در ابتدا بود و قرار بود باشد. در 2 سال بعد از انقلاب آزادیها بیشتر بود. البته من تعریفی از آزادی را می گویم که شهید بهشتی، شهید مطهری و امثال آنها گفتهاند و در فصل سوم قانون اساسی هم آمده است. اگر ما آنها را بیان تبیین شده مطالبات و آرمانها بشماریم، از اصولی که بیان شده، دور شدهایم. درباره عدالت هم این اتفاق افتاده است. اینها را آمار و ارقام نشان میدهد. فاصله طبقانی در اوایل نسبت به قبل ازانقلاب کمتر بود و الان خیلی زیاد شده است. به خصوص بعد از پایان جنگ یعنی از سال 68 به بعد اختلاف طبقاتی و فاصله درآمدها بسیار زیاد شده است. اینها البته بحثهای علمی میخواهد که چرا این اتفاقات افتاد و آیا میشد جلوی آن را گرفت یا خیر؟ مسأله نابرابریها الان چشم گیر است و فقط مسأله اقتصادی را در این بین نباید مورد توجه قرار دهیم. درباره بی عدالتیها میتوان از نابرابری جنسیتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و انواع نابرابریهایی که متخصصین نظریههای عدالت اجتماعی مطرح میکنند نام برد. در مورد مسأله استقلال به ضرس قاطع میتوان گفت تا زمانی گامهای بزرگی برداشته شد. استقلال هم به معنای قطع روابط با همه دنیا نیست بلکه به این معناست که تصمیمات راهبردی که برای هدایت نظام در کشور گرفته میشود، مستقل از نفوذ قدرتهای منطقهای و جهانی گرفته شود. پس به معنای عدم ارتباط و تعامل با جهان نیست که نه شدنی و نه مطلوب است. درباره استقلال باید گفت که گامهای مهمی برداشته شد اما باید مراقب بود که مرز بین استقلال و وابستگی بسیار باریک است. به خصوص وقتی که کشورها بخواهند وارد عرصه بازیگری در مناسبات منطقهای و جهانی شوند.
برخی معتقدند، انقلابی که رخ داد به واسطه اسلامی بودن، ظرفیت لازم برای اداره یک حکومت ملی را نداشت.
بله، کسانی هستند که ادعا میکنند اسلام توانایی اداره را نداشته است و در نتیجه به این وضعیت افتادهایم. این بحث را باید باز کرد. به طور احساسی میتوانیم بگوییم که بله یا خیر. اما این پاسخ احساسی مشکلی از ما حل نمیکند. وقتی نگاه میکنیم باید ببینیم که آیا به آنچه به عنوان طرحهای مبتنی بر تعالیم دینی برای تنظیم امور اجتماعی مطرح میشد عمل شد و به اینجا رسیدیم؟ اگر اینطور باشد میتوانیم بگوییم طرحی بوده، به آن عمل شده و به شکست انجامیده است. اما اگر بررسیهای تاریخی ما خلاف این را نشان دهد، ممکن است، حرف دیگری بزنیم. مثلاً وقتی بلوک شرق اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، افرادی مانند فوکویاما گفتند که این پایان تاریخ است و افراد دیگری جواب دادند که اینطور نیست بلکه شکست تجربه مارکسیسم در یکجا ضرورتاً نشانه شکست خود آن تفکر نیست. باید بررسی کنیم که آیا آنها به مارکسیسم عمل کردند یا نه. اگر شما بگویید که ما به اینها کاری نداریم، یک نظام مارکسیستی به شکست انجامیده است، بلاخره شما در مورد برخی حکومتهای لیبرالی هم میتوانید بگویید که به شکست انجامیده است. آیا این دلیل میشود که خود لیبرالیسم یا مکتب اقتصاد آزاد را زیر سؤال ببریم؟ طبیعتاً اینطور نیست. بنابراین از این لحاظ هم میخواهم درخواست کنم که مخاطبان جوان هوشمند، پیچیدهتر فکر کنند. برای ما راحت است که بگوییم حکومت ایدئولوژیک محکوم به شکست است اما این کلی گویی ها مشکلی از ما حل نمیکند. اگر فردی از حوزه فلسفه سیاسی به شما بگوید که لیبرالیسم هم ایدئولوژی سیاسی مدرنیته است، در ادامه بحث درمانده میشوید.
با تمام این بحثها اما باید بدانیم که چه کارهایی باید میکردیم که نکردیم. این مطلب هم شامل مردم و هم حاکمیت میشود. یعنی مردم چه کارهایی باید میکردند که نکردند و حاکمیت باید چه میکرد که نکرد؟
باید دید که آیا اساساً فکر حکومت اسلامی برنامهای برای شکل دادن به جامعه داشت؟ اگر داشت چقدر به آن عمل کرد یا نکرد؟ اگر عمل نکرد دلیل آن چه بود؟ پیش از رفراندوم نظام جمهوری اسلامی، مرحوم شهید بهشتی در تلویزیون صحبت کردند که که از مردم خواهش میکنم که فکر نکنند چون انقلاب کردهاند، کارشان تمام شده است و باید به خانههایشان بروند. باید مراقب انقلاب باشند. واقعاً هم همین طور است. فکر کنید که وقتی شما فرزندی به دنیا میآورید چه طور از آن مراقبت میکنید که چه کار میکند و کجا میرود؟ حالا چه طور میشود که فکر کنیم انقلاب کردهایم و کارمان تمام شده است؟ هیچ کشوری با این شیوه نمیتواند پیشرفت کند. برای پیشرفت شما مرتب نیازمند نظارت مستمر، نقد سازنده، بازبینی خود و بررسی مداوم کارنامهتان هستید. من و جمعی از دوستانم کاری را در سال 87 در جمعیت "توحید و تعاون" با عنوان "الگوی زیست مسلمانی" انجام دادیم. چون برای ما هم این سؤال مطرح بود که آیا در این سالهای گذشته، ما به مطالبات نزدیکتر شده و یا دورتر شدهایم و اگر دورتر شدهایم چرا این اتفاق افتاده است؟ این بحث 2 بخش عمده داشت که انجام شد و یک بحث سوم داشت که حوادث روزگار اجازه اتمام آن را نداد. بخش اول آسیب شناسی سی سال گذشته بود. بخش دوم تبیین آرمانها و ایدهها، به شکلی که مبنای تصمیم گیریها باشد. آن چیزی که ما به آن رسیدیم، این بود که علل این ناکامیها، فقدان و غیبت سازکارهای عقلانیت جمعی است. این نتیجهای است که ما در آن بحث به آن رسیدیم. عقلانیت جمعی هم بحث مفصلی دارد که باید در جای خودش باز بشود، اما به هر حال منظور از عقلانیت جمعی اصلاً مشورت نیست و اینها سطوح نازل آن بحث عمیق است. منظور این است که سازکارهایی داشته باشید که فرآیندهای تصمیم گیری شما در سطوح خرد و کلان، بر مبنای یافتههای به دست آمده از برآیند نظام دانایی کشور، شکل گیرد.
تجلیهای عینی و اجتماعی این عقلانیت جمعی چه چیزهایی است؟
رسانههای آزاد، احزاب، تشکلها و سازمانهای سیاسی مستقل، سازمانهای غیر دولتی، مجالس انتخابی، دانشگاهها و حوزههای علمیه که با مسأله دانایی درگیر هستند. اینها اشکال مختلفی از تجلی عقلانیت جمعی است. شوراهای شهر، انجمنهای صنفی و اتحادیهها هم جزو سازکارهای اجتماعی و عینی عقلانیت جمعی هستند.
اخیراً بحثی با عنوان گفت و گوی ملی هم در کشور ایجاد شده است. به نظر شما این گفت و گوی ملی تا چه اندازه میتواند حلال برخی مشکلات عمده باشد؟
بستگی دارد که منظور از این گفت و گوی ملی چه چیزی باشد؟ اگر گفت و گوی ملی به این معنا باشد که تعدد و تنوع موجود در جامعه را به رسمیت بشناسیم، میتواند به عنوان مقدمه شکل گیری راه حلها در نظر گرفته بشود. منظور از تنوع و تعدد هم نتوع و تعدد در الگوهای زیستی است که میتواند شامل دین، مذهب، مسلک، قومیت و مانند آن دیگری باشد. این را ابتدا باید به عنوان اصل بنیادین باید بپذیریم که محو تعدد و تنوع جز با توسل به خشونت و استبداد امکان پذیر نیست. تازه اگر چنین کاری هم بکنید و جامعه به ظاهر یکدست شود، در واقع جامعه را به سمت یک زندگی منافقانه سوق دادهاید، چراکه مجبور است، خود را همفکر شما نشان دهد، در صورتی که همفکر شما نیست. در یک چنین بستری، اختلاف دیدگاه سیاسی طبیعی است. مهم این است که سازکارهای مناسبی پیدا کنیم که منجر به تخاصم و تنازع نشود، یعنی اصل زندگی صلح آمیز را به مخاطره نیندازیم. برای اینکه این اتفاق بیفتد لازم است که اصل را بر این بگذاریم که به سازکار مراجعه به آراء عمومی، با همه نواقصش، به عنوان یک دستاورد بشری احترام بگذاریم. من حرفم را میزنم و شما هم حرفی میزنید. زمانی مردم به من و یک زمانی هم به شما رأی میدهند. اینجا مسأله اینکه چه کسی بر حق است یا بر حق نیست، مطرح نیست و موضوعیت ندارد. اینجا چرخش قدرت پیش میآید. اگر بین ما تخاصمی وجود داشت، به جای اینکه به تجمیع امکانات برای از بین بردن حریف متوسل بشویم، در فرآیندهای گفت و گوی آشکار آن را به عرصه عمومی بکشانیم. اگر منظور از گفت و گوی ملی این باشد، میتوان گفت که نوعی مفاهمه ملی است که میتواند جلوی شکل گیری بسیاری از مسائل را بگیرد. البته درباره فساد باید به سراغ شفافیت سازی برویم و حیات خلوتها را به خانههای شیشهای زیر نظر نظارت عمومی تبدیل کنیم که مساله دیگری است. اما اگر گفت و گوی ملی به این معنا باشد که ما چند جناح هستیم و برای اینکه خودمان و منافعمان حفظ شود دور از چشم مردم با هم معامله کنیم، صورت مساله تغییر میکند. در آن شکل اول مفاهمه میتواند به یک اجماع متداخل و همپوش منجر شود، اما در این شکل اخیر حداکثر به مصالحه موقت میرسیم. بدی این مصالحه موقت این است که اگرچه خودش میتواند مقدمه یک امر اخلاقی باشد، ماهیتش اخلاقی نیست. همچنین به محض تغییر در توازن قوا، به هم میخورد و پایدار نیست. بنابراین باید منظور از گفت و گوی ملی را شفاف کرد.
این شکافی که الان بین جناحهای سیاسی وجود دارد، طبعاً قبل از انقلاب هم وجود داشت. اما شکل آن متفاوت بود. درست است؟
در آن سالهای ابتدایی شکافهای زیادی وجود داشت. نکته اینجاست که در عین حال که تفاوتها وجود داشت، گاه فضای مناسبی برای گفت و گو هم پیدا میشد. مثلاً در خرداد سال 60 که اوج اختلاف نظر بین گروههای سیاسی است و به تدریج بخشی از اپوزیسیون داخلی به سمت حرکت مسلحانه پیش میرود، صدا و سیما ترتیب مناظرههایی را بین احزاب سیاسی میدهد که با یکدیگر تفاوت زیادی دارند. یک طرف مارکسیست و یک طرف مسلمان بود. در تلویزیون مناظره میکردند و فضای گفت و گو وجود داشت. نمیخواهم بگویم آنچه در آن سالها اتفاق افتاده شکل کاملاً مطلوبی داشت. بلاخره خشونت ورزیهایی هم بود، برخی از آب گل آلود ماهی میگرفتند و در گوشه کنار کشور حرکتهای مسلحانهای هم صورت میگرفت، اما فضای آزادی حاکم بود. البته توجه داشته باشیم که در آن زمان هنوز با یک نظام سیاسی مستقر مواجه نیستیم . ما در آن سالها هر لحظه منتظر حمله نظامی و یا کودتایی شبیه کودتای 28 مرداد بودیم و مسأله بود و نبود نظام مطرح بود. در عین حال میخواهم بگویم که به مسأله تعدد و تنوع در آن زمان بیشتر توجه میشد.الان این دو گروه اصلاح طلب و اصولگرا بالاخره در داخل نظام هستند و هر کدام هم زمانی در مسند قدرت بودند.
این تعدد گروهها و نگاههایی که می گویید را میتوانیم به عنوان یک نقطه قوت بشماریم؟
هر چه در یک کشور تنوع به صورت گستردهتری به رسمیت شناخته شود، نظام سیاسی حاکم بر آن پایدارتر و تجمیع سرمایه اجتماعی بیشتری به دنبال خواهد داشت. البته این تعدد و تنوع هم مرزهایی دارد، ولی هر چه اندازه طیف تنوع محدودتر و خودی و ناخودی کردهها بیشتر شود، سرمایه اجتماعی شما کمتر میشود. می دانید و می دانیم که سرمایه اجتماعی ضلع سوم مثلث توسعه است و بدون آن هیچ اتفاقی در کشور نخواهد افتاد و تحقق توسعه همه جانبه، متوازن و پایدار، حتی با جذب سرمایههای اقتصادی داخلی و خارجی و استفاده از سرمایههای انسانی هم، بدون داشتن سرمایه اجتماعی امکان پذیر نیست.
مرزهای این تعدد و تنوع چیست؟
اصل بر این است که به قول شهید بهشتی، دافعه در حداقل ضرورت و جاذبه در حداکثر ممکن. به تعبیری دیگر، به رسمیت شناختن گستردهترین طیف ممکن تعدد و تنوع الگوهای زیستی. اما این طیف بی حد و حصر نیست. مرزش هم این است که کسانی که به این تعدد و تنوع زیستی اعتقاد ندارند و علیه آن اقدام میکنند، خارج از آن قرار میگیرند. برای همین است که شما در دموکراسیها میبینید می گویند ما فاشیستها و یا نازیست ها را نمیپذیریم، چراکه با اصل مسأله تنوع و تعدد مشکل دارند.
یکی از تأکیدات شهید بهشتی بر مسأله تحزب بر کشور بوده است. فکر میکنید که چقدر بعد از انقلاب تا الان به مسأله تحزب جدی نگاه کردهایم؟
عرض شد که یکی از سازکارها و تجلیهای اجتماعی عقلانیت جمعی، تحزب است. اما آن چیزی که الان داریم، اصلاً حزب به معنی واقعی نیست. در احزاب، افرادی که دور هم جمع میشوند صرفاً بخاطر رفاقت و سابقه همکاری نمیتوانند دور هم جمع شوند و تشکیل حزب دهند، چراکه یک حزب بر مبنای اشتراک مبانی و مواضعی شکل میگیرد. در میان احزاب مسلمان، بخاطر ندارم پس از حزب جمهوری اسلامی، هیچ کدام از این احزاب مواضع خود را منتشر کرده باشند. نظام نامه، اساسنامه و مرامنامه منتشر کردهاند اما موضع خود را خیر. این نمیشود که که حزب، مواضعی مناسبتی داشته باشد. بالاخره حزب باید بگوید که مواضعش مثلاً نسبت به مسأله اقتصاد و نهادهای اقتصادی چیست یا نسبت به مسائل بین المللی چه منشور و مانیفستی دارد. ممکن است در مواضع تجدید نظر شود، اما باید بر اساس مطالعات باشد نه اینکه به شکلی اقتضایی نگاه کنیم که در هر موقعیت چه چیزی را مطرح کنیم بهتر است یا جلب آرای بیشتری میکند. وجه غالب عمل سیاسی در کشور ما بسیار "عمل زده" است. این با واقع بینی و ارائه راهکارهای عملی فرق دارد. رفتار سیاسی در کشورمان عمل زده شده است. اینطور نیست که بگویند من اصولی داریم و بر اساس آن پیش میرویم، حالا زمانی مردم نسبت به آن اقبال دارند و در مسند قدرت قرار میگیریم و زمانی مردم به آن اقبال ندارند، ولی به هر حال باید نسبت به اصول اعلام شدهمان پایبند باشیم. دامنه مصلحت اندیشی ها گاهی آنقدر گسترده شده است که هویتها و اصول فراموش میشود. نکته دیگر اینکه در یک تشکیلات حزبی، باید چرخش دموکراتیک نیروها را داشته باشید. واقعاً چقدر احزاب توانستهاند خود را از سایه پدرخواندهها رها کنند؟ در برخی از آنها از جوانان استفاده میشود، ولی راه به گونهای باز نشده است که یک جوان مثلاً ۳۰ ساله دبیرکل حزب شود. اینها نقاط ضعف تشکیلاتی احزاب کنونی است.
نکته دیگر اینکه علاوه بر مواضع اعلام شده، در یک حزب باید برنامه داشته باشید. وقتی من وارد انتخابات میشوم، باید بتوانم برنامه عملی، ملموس و قابل تحقق ارائه کنم. مردم در دنیا به برنامههای احزاب سیاسی رأی میدهند. در درجه اول مواضع، در درجه دوم برنامهها، و در درجه سوم است که اشخاص موجود در تشکل از دو لحاظ یعنی صداقت و توانمندی سنجیده میشوند. در ایران این معرفت درجه سوم، در رده اول قرار میگیرد، آن هم به طور ناقص. این باعث شده است که انتخاباتها از بعد از پیروزی انقلاب تا الان در همان حد 38 سال پیش باقی بماند، در حالی که باید در این زمینه پیشرفت میکردیم. وقتی برنامهای در کار نیست و وارد انتخابات میشویم، نظام پاسخگویی را هم از بین میبریم.