زمانی که تضعیف آقای هاشمی شروع شد خیلیها گفتند نمایش است مگر هاشمی رفسنجانی کسی است که جرات حرف زدن به او وجود دارد ولی دیدید حرفها زده شد و اتفاقی هم نیفتاد.
به گزارش جماران ، مراسم هفتمین روز درگذشت آیتالله هاشمیرفسنجانی عصر دیروز (یکشنبه بیستوششم دیماه) در مسجد اعظم دلیجان برگزار شد.
افشین علا (شاعر و فعال سیاسی اصلاحطلب) در این مراسم در بزرگداشت آیتالله هاشمیرفسنجانی سخنانی ایراد کرد. متن سخنرانی علا در مراسم هفتمین روز درگذشت آیتالله هاشمیرفسنجانی بدین شرح است:
«عزم تماشا که راست ما ز فلک بودهایم یار ملک بودهایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم و ز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم مقصد ما کبریاست
بخت جوان یار ماست دادن جان کار ما غافل سالار ما فخر جهان مصطفی است»
از اعماق جان فقدان التیامناپذیر عمود خیمه یاران رهبری، انقلاب و ملت را به فرد فرد خانمها و آقایان حاضر در این مکان مقدس تسلیت عرض میکنم به واقع در مصیبت خلع وجود استوانههایی چون آیتالله هاشمی چارهای جز پناه بردن به پیام وحی و پس از آن گنجینه گرانقدر ادب کهن فارسی که سرشار از آموزههای ناب انسانی است نداریم.
من یقینن دارم بزرگانی چون هاشمی رفسنجانی قبل از آنکه به سیاست بیندیشند، به حکومت بیندیشند از گنجینه بیبدیل معارف گذشتگان سرافراز ما در ادبیات فارسی بهرهها بردند. بنده هیچ سیاستمداری را موفق نمیبینم اگر لااقل یک دوره بوستان و گلستان سعدی شیخ عجل را نخوانده باشد. ما در متون کهن و در سندهای پرافتخاری که در ادبیات کشورمان داریم به نام شیخ عجل سعدی شیراز باید بسیار تاسی بکنیم و از آموزههای آن بهره ببریم.
در فقدان هاشمی که هنوز هم مبهوت آن هستیم بدون اغراق این را گذشت زمان اثبات خواهد کرد که او که بود و ما چقدر به او نیاز داشتیم. گفتم به آموزههای شیخ عجل مراجعه کنیم دیدم اولین حکایت در سیرت پادشاهان، سعدی اینگونه آورده شده: پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقت گفتن که گفتهاند هرکه دست از جان بشوید هرچه در دل دارد بگوید وقت ضرورت چون نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز اسیری که در چنگ پادشاهی گرفتار است حکم قتل او هم صادر شده خب زبان به دشنام گشوده در چنین شرایطی سعدی میگوید انسان ازضرورت سر یک شمشیر تیز را میگیرد و میکشد تا خود را نجات دهد.
در آن همهمهای که ایجاد شد ملک گفت چه میگوید یکی از وزرای نیک محضر گفت (وزیر نیک محضر برازنده امثال هاشمی است) ای خداوند همیگوید ولکاظمین الغیض والعافین الناس یعنی دروغ گفت عملا به پادشاه گفت دارد آیه قران میخواند. ملک را رحمت آمد و از طرف خون او در گذشت وزیری دیگر که ضد او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.
ببنیید که وزیر برای فرو نشاندن خشم پادشاه میگوید آیه قرآن خواند به مضمونی از آیه قرآن اشاره میکند که هر قلب بیداری را به گریه و شفقت میاندازد. این وزیر با پوشش مصلحت و راستی آمد گفت که این به شما دروغ میگوید و به شما دشنام داد اما پاسخ پادشاه: ملک را روی از این سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای آن بر خبثی و خردمندان گفتهاند دروغی مصلحتآمیز به که راستی فتنه انگیز هرکه شاه آن کند که او گوید حیف باشد که جز نکو گوید کسانی که به بزرگان و امرا و حکام نزدیکند اگر جز نکویی و محبت خلق بگویند هم در حق آن بزرگان بدی کردهاند هم در حق خودشان و هم در حق ملتشان. به راستی هاشمی رفسنجانی همان وزیر نیک محضر بود معنای معنی من این نبود که حرفهای او دروغ بود نه اینها سمبلیک است او دروغ نگفت منظور من نفاق نیست که به او چسباندهاند و آنهایی که این کلمات زشت را به هاشمی نسبت دادهاند باید توبه بکنند، نه شاید این ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام برازندهترین عنوان برای هاشمی بود اگر چه هاشمی در عنوان نمی گنجد.
ما اگر میگوییم شهید بهشتی نام بهشتی محبتی را در دلهای ما تداعی می کند که اصلا یادمان نیست که ایشان چه کاره بود،، رئیس قوق قضائیه بود، رئیس قوه مجریه بود، امام جمعه اصلا یادمان نمیماند نام شهید بهشتی برای ما ارزشمند است. هاشمی هم به این فهرست پیوست اما آخرین عنوانی که این بزرگمرد به ظاهر داشت؛ رئیس مجمع تشخصیت مصلحت بود؛ به راستی این مصلحت برازنده هاشمی بود وزیری بود که به مصحلت میاندیشید مصلحت آیین، مصلحت کشور، مصلحت شهیدان تاریخ پرافتخار کشورمان، مصلحت امام، مصلحت کسانی که حتی در مقابل امام موضعی داشتند و سرکوب شدند به مصلحت آنها هم اندیشید. من در حسینیه جماران در کنار تابوت هاشمی عزیز گفتم صاحب عزای این مصیبت رهبر معظم انقلاب است. رهبر انقلاب خوب برادری را از دست داد، برادری فقط تایید کردن و تملق گفتن نیست رسم برادری به جای آوردن آن است که هم شان و محبت او را مراعات بکند تا آخرین لحظه و هم اگر نظری را مصلحت میداند به خاطر او عرضه بکند ولو اینکه نپذیرد و بارها هاشمی گفت من نظر مخالف دارم اما در نهایت تبعیت از ولی فقیه میکنم هیچ کس به این زیبایی در تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران وفاداری نکرده او رسم وفاداری را به جای آورد اما عجیب بیوفایی دید.
یکی از شگفتیهای تاریخ معاصر که بعدها باید پژوهشگران و نویسندگان تحقیق بکنند پیرامون آن ریشههای این جفا و بیمهری به مردی است که تمام وجود خود را وقف این ملت کرد ما از هاشمی قدیس نمیسازیم، هرگز. من بارها من این را هم اعلام کردهام هرجا که میروم می گویم هیچکس نباید از هاشمی یک قدیس بسازد هاشمی هم مثل هر سیاستمدار دیگری کارنامهای دارد مشحون از خطا و مشحون از نکات مثبت اما نقش و معدلی که وجود او داشت و نقشی که ایفا کرد نشان داد که یکپارچه برای مصلحت این ملت سوخت.
برای این نظام هاشمی حساسترین عضو از اعضای یک بدن بود که او مردمک دیدگان به اعتقاد من. این مردمک دیده آموخت به تعبیر شاعر هرگز خودش را ندیدی زمانی که تضعیف آقای هاشمی شروع شد خیلیها گفتند نمایش است مگر هاشمی رفسنجانی کسی است که جرات حرف زدن به او وجود دارد ولی دیدید حرفها زده شد و اتفاقی هم نیفتاد. زمانی که صحبت از محاکمه فرزندانش به وجود آمد همه میگفتند اینها همه بازی است مگر فرزند هاشمی در این مملکت به زندان میرود، ولی فرزندانش زندان رفتند و هاشمی یک قدم برنداشت در دفاع از فرزندان خودش. در حالی که برای مطالبات فرد فرد این ملت ما شاهد بودیم که مثل شمع می سوخت و اشک میریخت آخرین بار که من توفیق داشتم با ایشان خصوصی دیدار داشته باشم یک سوال از ایشان کردم گفتم آقای هاشمی شنیدن کی بود مانند دیدن ما بارها از شما شنیدیم در رسانهها، در روزنامهها یک جمله معروف داشت آقای هاشمی بعد از سالهای ۸۸ که من زیر آسمان آبی هیچکس را به اندازه رهبر معظم انقلاب دوست ندارم. گفتم خصوصی از شما سوال میکنم به واقع حس شما همین است آقای هاشمی مکثی کرد بغض گلویش را گرفت، چشمانش پر از اشک شد با صدای لرزانی که همه به یاد دارند ناشی از دردهای فراوان بود با صدای لرزان گفت بهوالله همین است و من هیچکس را به اندازه ایشان در زندگی دوست ندارم و به مصحلت هیچکس به اندازه ایشان فکر نمیکنم.
اما فرق هاشمی با دیگر یاران رهبری چه بود فرق هاشمی این بود که آنچه که از گنجینه یک عمر مجاهده و مبارزه و دانش و فقاهت و سختی کشیدن به دست آورده بود از آن گنجینه بذل میکرد. کما اینکه دیدیم رهبر انقلاب در پیام خود علی رغم اینکه همچنان تاکید میکردند بر نشانههای اختلافنظری که این دو بزرگوار با هم داشتند ولی باز هم گفتند هیچکس نمی تواند خلاء هاشمی را برای من پربکند. این یک درسی برای ما دارد ما صرفاً با تجلیل کردن و مراسم برگزار کردن و فراموش کردن نمیتوانیم از تجربههای سیاسی خودمان بهره ببریم.
همین نحوه تعامل بین دو رکن رکین انقلاب یعنی رهبر معظم انقلاب و حضرت آیتالله هاشمی این ظرایفی که بین ابن دو بزرگوار بود برای ما یک درس دارد. اینطور نیست که هرکسی تحلیل و نظری داشته باشد مخالف ارگانهای رسمی و نهادهای حاکمیتی به راحتی بشود به آن انگ فتنهگر و ضدانقلاب و محارب، معاند، فریب خورده غرب زده را به آنها زد. هاشمی جانش را داد که ما همین یک جمله را بفهمیم. هاشمی دق کرد تا ما همین یک جمله را بفهمیم.
گفتم به خدا قسم بعدها میفهمید این چند سالی که جمهوری اسلامی ایران از خطبههای نماز جمعه هاشمی محروم شد چه خسرانی در باورهای ما وارد شد. ما نوجوان بودیم انقلاب شده بود پنجشنبهها که مدارس فردا تعطیل بود همه خوشحال بودند به خاطر جمعه ما خوشحال بودیم فردا به نماز جمعه میرویم. اینگونه بودیم آقایان جدیدالورود نسل جوان امروز را اینگونه تربیت کردید و واقعاً برای نماز جمعه لحظهشماری میکنند چرا لحظهشماری میکردیم برای اینکه خطبههای نماز را چه کسی میخواند آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی اینها خطبه نماز جمعه میخواندند امام در صدر نشسته بود دورادور امام یک نسبت معنوی و یک هدایت فکری بر ما نسل جوان داشت خب به عشق او ملت جان میدادند اما آموزههای امام را این دو بازوی توانا به مردم منتقل میکردند. در هشت سال جنگ چه کسی بود که با ادبیات دلنشین، با ادبیاتی که در شهر و روستا بین نخبگان، بین بیسوادان همه اقشار مردم آرامش ایجاد میکرد، وضعیت جنگ و وضعیت دیپلماتیک، وضعیت سیاسی، وضعیت اقتصادی باورهای دینی ما را این بزرگان تشریح میکردند آیا دریغ نیست که امروز به نام رهبری به نام ولایت بزرگترین ظلمها را در حق شخص رهبری و شان رهبری میکنند خب این همه توهین کردند به هاشمی الان چه میگویید شما به نام رهبری به هاشمی توهین کردید این همان رهبری است که بر جنازه او نماز خواند این همان رهبری است که در پیامش گفت هیچکس نمیتواند جای او را برای من پربکند بعد شما با چه انگیزهای این کار را کردید حداقل توبه کنید حداقل بعد از چند روزی که گذر ایام انسانها را از پیگیری حوادث کسانی که از این عالم رفتند سرد میکند دوباره شروع نکنید آن تحلیلها و آن نقدها و آن نوشتهها و آن سخنرانیهایی که واقعاً تهوعآور است به نام دین، به نام انقلاب پرتاب، فحشها به هاشمیها جواب خدا را چه باید بدهیم.
ما چرا در مقابل داشتههای خودمان، ذخایر خودمان اینقدر بیتفاوت هستیم در همان سالهای نوجوانی من به یاد دارم شعار ما این بود در بحبوحههای دهه شصت شعار ما در آن درگیریهای گروهی و گروهکها ما ملت یک شعار داشتیم درود بر سه یاور خمینی، هاشمی و دو سید حسینی این را به عنوان یک کوچک به بزرگان این نظام یادآوری میکنم یادتان نرود شعاری که به ما یاد دادید این بود هاشمی و دو سید حسینی مثلثی که گرد امام کشیده شد در ذهن تاریخ این بود هاشمی و شهید بهشتی و آیتالله خامنهای این سه نفر بودند. بهشتی که خیلی خداوند به او توفیق داد که در همان سالهای ۶۰ یکجا در آتش کینه سوخت و از این عالم رفت و نماند تا ناملایمات دیگر بزرگان را ببیند. امروز که هاشمی رفسنجانی هم که ناباورانه از میان ما رخت بر بست. یک ضلع از این مثلث باقی مانده و آن رهبری معظم انقلاب است. عزیزان روحانیت معظم، مراجع بزرگوار، روشنفکران دینی، چه آنهایی که بر صدر هستید و چه آنهایی که ممنوعالقلم و ممنوعالتصویر هستید، گروههایی که وفادار ماندید به این نظام مقدس که پشتوانهاش صدها هزار خون شهید است در صیانت از این یک ضلع باقی مانده درست رفتار کنیم. نیاییم به نام او منتقدان، دلسوزان، ناصحان را امتحان دادگان را از عرصهها حذف کنیم این بیمهری را نکنیم در بود هاشمی به سخنان او کسی گوش نداد این مرد مثل شمع سوخت و در این سالهای آخر بدون استثنا من ندیدم در خلوت سخنی بدون اشک از ایشان ندیدم. اشک میریخت ولی گوش نکردید حالا که این روح متلاطم و جسم پاک در کنار امام در خاک آرام گرفته بیاییم احد و پیمان ببندیم که شیوههای غلط و منسوخ گذشته را تصحیح بکنیم دست از دشمنی با خودمان برداریم کدام نظام کدام کشور میآید نیمی از پیکره خودش را به دست خودش متهم بکند به ضدیت به کدام مذهب هستی، به کدام ملت هستی که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی.
میلیونها انسان وفادار به این نظام به این انقلاب در بدنه ملت میگویند ما بر سر عهد و پیمان خودمان هستیم ما میخواهیم پشت سر رهبری به این مملکت خدمت کنیم اما یک جناح معدود با تعداد بسیار محدودی که تریبونها را در دست دارند میگویند نه خیر شما نیستید زمانی که شهادتین برای مسلمانی کافیست اینها میگویند اگر شما خودتان را بکشید دق هم بکنید شما ضدانقلاب هستید این چه نظمی است آیا نباید با دیده تردید نگریست. هاشمی اینها را از ما میخواهد. هاشمی بهرهای از دنیا نمیخواست چه کاخها در ذهنها از داشتههای هاشمی ساختند چه افسانهها ساختند از کامرواییهای هاشمی. کدام کامروایی کسی که از ۱۴ سالگی یک طلبه بود جنگید، شکنجه شد و زندان رفت تا بعد از پیروزی که مدام در معرض امتحانهای سخت اداره کشور، اداره جنگ و بعد رحلت امام و بعد نقشی که این برادر مخلص و وفادار برای ثبات کشور برای برپا ماندن اصل ولایت فقیه کشید چه زمانی زمانی که بزرگترین تئوریسینها در کشور ما یعنی مرحوم آیتاللهالعظمی منتظری به خاطر مخالفتی که با نظر امام داشت طرد شده بود این مرد در چنین شرایطی این را بعدها تاریخ خواهد گفت فقط سیاست نیست در فقاهت ایشان چه خدمتی به ملت کرد در چنین شرایطی که جانها به لب آمده بود
همه ناامید بودند او بود که ایستاد اصل ولایت فقیه را تقویت کرد و مصداق آن را هم تعیین کرد یادآوری کرد با اخلاص اگر دیگران گفتند با احتیاط گفتند اما او با اخلاص گفت با اینکه خودش هم درمعرض این برخورداری بود اما یک تنه ایستاد و گفت نه حضرت امام گفتند که آقای خامنه ای را دارید غصه نداشته باشید اگر تاکید هاشمی نبود مگر برخی دادند به این تصمیم الهی و خطیر در آن مقطعی که امنیت کشور و نظام ما در معرض خطر بود. این هاشمی بود که با شهادت خود با اخلاص خود آمد و این خدمت را به این آیین و نظام کرد. خدمت کرد را این را من به صدق میگویم این را من با تمام وجود میگویم که امروز ما با وجود همه تلخیها همه نابرازندگیها همه محرومیتهایی که ما، کسانی که انتقاد داریم و با آن مواجه هستیم ما سپاسگوی وجود رهبری هستیم که او یادگار گذشتگان پر افتخار ماست. او از جنس امام، از جنس بهشتی، از جنس مطهری، از جنس هاشمی، این نامهایی که کیمیا شدند. تنها اوست که از جنس آنهاست. حالا بعضی ها آمدند خودشان را ثبت کردند بین ما و این جایگاه اینها میروند اینها مثل موج میآیند و میروند. ما سپاسگو هستیم، ما وفادار هستیم، اما توقع داریم که بزرگان این نظام دست از خصومت و لجاجت و عناد با ملتی نجیب، با منتقدانی نجیب، که به حرمت ارزشها، به حرمت خون شهدا به حرمت همین رهبر معظمی که ما داریم همیشه کوتاه میآیند، همیشه سکوت میکنند، تمکین میکنند، آقایان به حساب خودشان نگذارند. این همان مدارایی است که هاشمی داشت؛ یعنی خون دل میخورد اما به جهت مصلحت بزرگتر تمکین میکرد این مصلحت با نفاق خیلی متفاوت است.
نکتهای دیگر بگویم باز این روزنامهها، تریبونها سوءاستفاده نکنند اینقدر انگ منافق به پیشانی بزرگان نزنند. نفاق امری است که الان بندهای که کارهای نیستم، عددی نیستم منی که دارم با شما صحبت میکنم این شامه شما تشخیص میدهد که این حرف من از روی صدق است یا از روی نفاق. این معدل مردمان را این آقایان دستکم گرفتهاند به قول مولانا که بوی حرص و بوی کبر و بوی آز در سخن گفتن میآید چون پیاز امروز بوی این پیازها مشامها را آزرده کرده است آنهایی که زبان فقط به تملق بازمیکنند نه بگذارید انتقاد هم باشد من در بعد از خطبه آخر هاشمی بزرگ وقتی که سالی گذشت و دیدیم که واقعاً آقای هاشمی قصد آمدن به نماز جمعه را ندارد آنجا شعری سرودم و بر سر زبانها افتاد و روز تشییع ایشان در تهران وقتی که میدیدم که فرازهایی از این شعر را مردم خودجوش دست گرفتند و روی کاغذها نوشتند آنجا ضمن اینکه بسیار اندوهگین بودم گفتم خدایا شکر. شاید دیگران سهمی که از این انقلاب میخواستند آن هزار هزار میلیاردها بود و آن پستها و آن عناوین و اینها بود. ما چیزی که میخواستیم این بود که سخنی که با صدق گفتیم بر دل مردم بنشیند. فلان خانوم خسته با چادر خاکی در فلان تظاهرات این شعر را در دست گرفته که: «دوباره خطبه بخوان مرد، دوباره خطبه بخوان ای یار، دوباره شور و حلاوت بخش به جمعههای کسالتبار، دوباره اسب سخن زین کن که سخت تشنه تدبیریم به فکر چاره و مرهم باش که زخم خورده تزویریم اگرچه با تو شکایتها هنوز در دل ما باقی است در این هجوم ستم با تو گلایه شرط مروت نیست. سخن به مدح نمیگویم خدا به صدق من آگاه است چه جای مدح که از هر سو هزار حادثه در راه است. دوباره خطبه بخوان تا خلق شود دوباره سراپا گوش، دوباره رشک برد دشمن شود شعار و زلال خاموش»
هرچند رفتهای به توی ای یار دلخوشیم/ با خاطرات کهنه دیدار دلخوشیم/ ما عاشقان کوی تو را عاقلان شهر انکار اگر کنند به انکار دلخوشیم/ زخم زبان شنیدن و باز از تو دم زدن عمری است تا که ما به همین کار دلخوشیم/ از آن سحر که روزه هجران شروع شد ای ماه ناتمام به افطار دلخوشیم/ پرچینی از خیال میان شما و ماست همسایه با تواییم و به دیوار دلخوشیم/ از شکر و از شکایت ما بیخبر مباش بسیار دلشکسته و بسیار دلخوشیم.
البته بین رفتن رحلت امام و رحلت هاشمی دو تفاوت بزرگ بود امام یک فرصتی به این ملت داد که شبها مینشستند مردم تضرع و زاری کردند. هاشمی حتی فرصت دعا هم نداد. من یقین دارم اگر هاشمی در بستر بیماری بود از سویدای جان و با اشک و تضرع شفای او را از خدا میخواستیم اما حادثه چنان سریع گریبان ملت را گرفت که من فکر میکنم هنوز ما مبهوت این حادثه هستیم و تلخی فقدان او را بعدها بیشتر مشاهده خواهیم کرد.