محسن میردامادی دبیرکل حزب مشارکت و رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ششم و عضو حزب اتحاد ملت درمجمع عمومی حزب اتحاد گفت: ایران در دوران قبل از انقلاب، تکیه بر غرب و بهخصوص آمریکا داشت. با توجه به آن تجربه به عنوان یکی از شعارهای اصلی انقلاب، قرار بود سیاست نه شرقی نه غربی، محور سیاست خارجی ما باشد، به این معنا که روابط قابل قبولی با قدرتهای مختلف در غرب و شرق داشته باشیم، ولی متکی و وابسته به هیچ یک از آنها نشویم. ولی علیرغم آن تجربه ما اینبار به بلوک شرق متکی شدیم که هم پر هزینه است و هم رها شدن از آن به این راحتی امکانپذیر نیست.
به گزارش جماران؛ به نقل از امتداد، محسن میردامادی دبیرکل حزب مشارکت و رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ششم و عضو حزب اتحاد ملت درمجمع عمومی حزب اتحاد درارتباط با عرصه سیاست خارجی جمهوری اسلامی و ماجرای 7 اکتبر مباحثی را مطرح کرد که بخش نخست آن در خصوص سیاست خارجی ایران را می خوانید:
در عرصه سیاست خارجی در دوره آقای رئیسی، دولت برخی اقدامات مثبت داشته و در موارد مهم و استراتژیکی هم به خطا رفته است.
در نکات مثبت، یکی پیوستن به دو سازمان بین المللی بود که مهم بودند؛ یکی شانگهای و دیگری بریکس. برای عضویت در این سازمانها کارهایی در دولت قبل شده بود، بخصوص در مورد شانگهای و عضویت در مراحل نهایی بود. این دولت هم که آمد روند را متوقف نکرد و عضویت کامل در سازمان شانگهای حاصل شد. همچنین در مورد بریکس که قبلا کارهای کمتری شده بود، دولت فعلی ادامه داد و کار را به نتیجه رساند. این سازمانهای بین المللی ممکن است در کوتاه مدت خیلی دستاورد محسوسی برای ما نداشته باشند، ولی بههرحال چارچوبی بین المللی برای فعالیت دیپلماتیک است. اگر بتوانیم دیپلماسی کارامدی داشته باشیم، از این عرصهها میتوانیم استفاده کنیم. موضوع دیگری که به عنوان اقدام مثبت دولت میتوانیم بشماریم، حل مشکلات و بهبود روایط با عربستان بود که با نقش کلیدی و واسطه گری دولت چین، که منافع مهمی در تنش زدائی بین ایران و عربستان داشت، انجام شد. این طبعا اقدام مثبتی بود و ما در گذشته بارها بر آن تاکید داشته ایم. طبعا وقتی روابط با عربستان بهبود پیدا کند آثار مثبتی روی سایر کشورهای منطقه خلیج فارس هم دارد که آثار آن مشهود است. اینها اقدامات مثبت دولت بود.
اما از این موارد که بگذریم، با موارد مهم دیگری مواجهیم که از دید ما بهعنوان اصلاح طلبان مورد نقد جدی در سیاست خارجی است. مهم ترین آنها دو مورد استراتژیک در عرصه سیاست خارجی است. موضوع اولی که ما همواره در قبال آن انتقاد جدی داشته و داریم و بارها به دولت و بطور کلی به حاکمیت در حوزه سیاست خارجی گفته و تکرار کردهایم، موضوع برجام و تنش مزمنی است که با قدرتهای غربی داریم و متاسفانه همچنان باقی مانده و حتی تشدید شده است. زمانی که آقای رئیسی انتخاب شد، طبیعتا یک اقدام عقلانی این بود که کاری کنند که همان دولت قبلی برجام را به سرانجام برساند و دولت جدید از ابتدای شروع به کار از منافع آن توافق استفاده کند و بهبودی در معیشت مردم به وجود آورد. آقای روحانی هم مکرر گفته بود که اگر به من اختیار دهند، همین امروز برجام را امضا میکنم. اصلاح طلبان این را در همان زمان هم مکرر گفتند که کار عاقلانه این است که حاکمیت بگذارد دولت آقای روحانی که برجام را بهنتیجه برساند و دولت جدید از نتایج آن بهره ببرد. آن موقع مطرح بود که حدود 50-60 میلیارد دلار سرمایههای بلوکه شده در بانکهای خارجی داریم که میتواند آزاد شود به دولت برسد.
علاوه بر آن تحریم فروش نفت و تحریمهای بانکی هم برداشته میشد و کشور در سال، 40-50 میلیارد دلار هم از فروش نفت می توانست دریافت کند و با این درآمد و آزاد شدن سرمایه اندوخته قبلی سر و سامانی به اقتصاد کشور و معیشت مردم بدهد بتواند رضایت مردم را بهدست آوردو در پایان چهار سال در انتخاباتی آبرو مندانه بتواند دوباره انتخاب شود. ولی متاسفانه این کار نشد. تصور می کنم آنها به دو دلیل این کار را نکردند. یکی این که فکر میکردند خودشان قادرند این کار را بهنتیجه برسانند پس چرا به نام دولت آقای روحانی تمام شود؟ خودمان این کار را انجام میدهیم. دلیل دوم و شاید مهمتر این که تصور میکردند آنها میتوانند امتیازهای بیشتری از طرف مقابل بگیرند و برجام را با دستاورد بیشتری به سرانجام برسانند و آن را به مردم ارائه دهند بهنظرم در هر دو مورد اشتباه می کردند. اگر قدری واقع بین بودند باید متوجه میشدند آنها هرگز در عرصه دیپلماسی بین المللی توانائی مذاکره کنندگان دولت قبل را ندارند و نه تنها نمیتوانند امتیاز بیشتری بگیرند حتی همان برجام را هم نمیتوانند احیا کنند. چون همه از دوست و دشمن قبول داشتند که در دولت قبل دیپلماسی ما دیپلماسی قوی و کارامدی بود. یعنی آقای ظریف که در راس دیپلماسی دولت قرار داشت، یک دیپلمات پذیرفته شده و معتبر در سطح بین المللی شناخته می شد. توانایی او را هم همگان در مذاکرهها دیده بودند و به آن اذعان داشتند. در صورتی که تیم بعدی که میآمد به هیچ وجه از آن مهارت و توانایی برخوردار نبود، و این را در محافل مختلف نشان داده بودند. در دورههای اول مذاکره در دولت جدید، دنبال این بودند که امتیازهای بیشتری بگیرند، نتوانستند این کار را کنند. بعد اکتفا کردند به همان برجام قبلی و آن را هم نتوانستند به نتیجه برسانند. و نهایتا بعد از مدتها دفع الوقت آمریکاییها اعلام کردند برجام دیگر برای آنها موضوعیتی ندارد. پس از آن هم هرچند ایران بارها اعلام کرد، و اخیرا هم گفتند، هر موقع طرف مقابل برجام را بپذیرد، ما هم آماده امضای آن هستیم. دیگر آمریکا نپذیرفت. بهنظرم این از اشتباهات استراتژیک دولت بود. یعنی ما با برجام، هم میتوانستیم دستاورد اقتصادی قابل توجهی داشته باشیم، هم میتوانستیم تنش زدایی جدی با بلوک غرب داشته باشیم. در ادامه بحث توضیح خواهم داد از دست دادن این فرصت چه خسارتهایی برای ما داشته و دارد. هم از نتیجههای برجام محروم شدیم، هم در حالت تنش دائمی رو به تزاید با قدرتهای غربی باقی ماندیم. الان هم به نظر نمیرسد در چشم انداز قابل پیش بینی بتوانیم از این بحران عبور کنیم. متاسفانه این خطای استراتژیکی بود که حاکمیت بطور عام و دولت بطور خاص انجام داد و تبعاتش برای کشور و ملت تا مدتها باقی خواهد ماند. من چشم اندازی نمیبینم که چگونه میتوانیم از این بحران عبور کنیم. به خصوص با توجه به این موضوع که به احتمال قوی پس از انتخابات سال آینده آمریکا موضع دولت آن کشور در قبال ایران تند تر خواهد شد. آنطور که شواهد فعلا نشان میدهد احتمال برد جمهوری خواهان بیشتر است. در صورتی که دولت جمهوریخواه در آمریکا سر کار بیاید، آنها دیگر انعطاف دولت دموکرات را ندارند. چون بایدن از قبل از انتخاب مخالف خروج ترامپ از برجام بود بهطور جدی میخواست برجام احیا شود. ولی بهنظرم ما طبق معمول با بیتدبیری این فرصت را از دست دادیم.
موضوع دومی که بهنظرم آن هم یک خطای استراتژیک در سیاست خارجی ما بود، تکیه تقریبا تمام عیار به بلوک شرق بود. یعنی ما همه تخم مرغهایمان را در سبد روسیه و تا حدی هم چین گذاشتیم. بهنظرم بدترین انتخابی که در سیاست خارجی میتوانستیم بکنیم همین بود که کردیم. دولت ایران در دوران قبل از انقلاب، تکیه بر غرب و بهخصوص آمریکا داشت. با توجه به آن تجربه به عنوان یکی از شعارهای اصلی انقلاب، قرار بود سیاست نه شرقی نه غربی، محور سیاست خارجی ما باشد، به این معنا که روابط قابل قبولی با قدرتهای مختلف در غرب و شرق داشته باشیم، ولی متکی و وابسته به هیچ یک از آنها نشویم. ولی علیرغم آن تجربه ما اینبار به بلوک شرق متکی شدیم که هم پر هزینه است و هم رها شدن از آن به این راحتی امکانپذیر نیست. پیامد طبیعی آن اشتباه و اتکا به شرق، ورود به جنگ اوکراین بود. وقتی ما با کشوری مانند روسیه، از موضع نیاز چنین ارتباطی برقرار میکنیم آنوقت در خیلی از موارد هر چه آنها خواستند، مجبور به پذیرفتن هستیم. به نظر من اگر ما چنین وابستگی به روسیه پیدا نکرده بودیم هرگز در جنگ اوکراین مشارکت نمیکردیم. برداشت من این است کسانی که چنین تصمیمی میگیرند متوجه هستند اینقدر نزدیک شدن به روسیه چه تبعات و مخاطره هایی برای آینده دارد، ولی بهدلیل این که در مورد بحث هسته ای و شاید بعضی موضوعات دیگر، احتمال میدهند در شرایطی در آینده پرونده ما مجددا به شورای امنیت برود و در آنجا نیاز به یکی از کشورهای صاحب حق وتو است که نگذارد آنجا چیزی علیه ما تصویب شود، به این دلیل، این ارتباط نزدیک و دادن امتیاز به آنها را می پذیرند. آنوقت اگر روزی هم آنها خواستند ما در اوکراین شرکت کنیم، پهباد بدهیم و امثال آن دیگر نمیتوانیم نپذیریم. در نتیجه آنها وقتی ما را در چنین موضعی میبینند و خودشان را در موضع قدرت میبینند، وقتی با امارات و شورای همکاری خلیج فارس هم بده و بستان میکنند، از ادعاهای آنها حمایت میکنند و تمامیت ارضی ما را زیر سئوال می برند.
چین هم در بده و بستان با این کشورها همین کار را میکند و منافع ملی ما را قربانی می کند که کرد. زیرا میداند این ما هستیم که نیازمند او هستیم که تنها خریدار نفت ماست و نفتمان را مجبوریم به او بفروشیم. لذا او هم با کشورهای عربی خلیج فارس که نشست میگذارد، در آنجا ادعا و خواسته امارات را تایید میکند. اینجا هم دولتمردان اعتراضی صوری می کنند که هرگز انها را از موضعشان برنم گرداند. به نظر من تا وضع روابط ما با روسیه و چین اینگونه است هر نشست دیگری هم بین آنها و کشورهای جنوبی خلیج فارس برگزار شود برگزار شود، دوباره همین موضع علیه ما را تکرار خواهند کرد مگر اینکه ما از این یکجانبه گرائی خلاص شویم. این وضع نتیجه روابط نامتوازن و یک جانبه ای است که داریم. اگر روابط متوازن و متعادلی با هر دو بلوک غرب و شرق داشتیم، آنوقت هیچکدام نمیتوانستند چنین موضعی علیه تمامیت ارضیما بگیرند. چون میدانند در روابط متوازن، اگر یک طرف کممهری نشان دهد یا منافع کشور را در نظر نگیرد، روابطمان را با طرق مقابل گسترش میدهیم و بلعکس. در صورتی که چنین موازنه ای در سیاست خارجی ما وجود داشت همه قدرتها مجبور بودند منافع کشور ما را رعایت کنند ولی ما خودمان خودمان را در موقعیتی قرار دادیم که آنها میتوانند چنین مواضعی اتخاذ کنند ما هم نمیتوانیم اقدام موثری در قبال آن داشته باشیم.