امامموسی صدر و سرهنگ معمر قذافی، در رویداد فاجعهبار نهم شهریورماه ۱۳۵۷ و پس از ملاقاتی ظاهراً ناتمام میان میهمان و میزبان، یکی زندانی و آن دیگری زندانبان اولی شد. اولی به رغم حذف ظاهری از عرصه سیاست و حکومت لبنان و منطقه با نسلی که در پرتو شعاع شخصیت فکری و فرهنگی بلند خود تربیت کرد و با نهادها و میراث ماندگار و فرزندان معنوی و سیاسی خود، همچنان تا به امروز نقشآفرین ماند.
حسین جابریانصاری، سفیر اسبق ایران در لیبی در یادداشتی در روزنامه هم میهن درباره امام موسی صدر نوشت :
۴۵ سال از سفر بیبازگشت امام موسی صدر چهره تابناک روحانیت ایران و اسلام و رئیس وقت مجلس اعلای شیعیان لبنان به طرابلس در پاسخ به دعوت رسمی معمر قذافی، رهبر پیشین لیبی برای شرکت در جشنهای سالگرد انقلاب لیبی (کودتای قذافی) گذشت. در این چهارونیم دهه رویدادهای بسیاری ایران، لبنان، لیبی و خاورمیانه را درنوردیده و منطقه و جهان با دگرگونیهای زیادی روبهرو شده است. تحولاتی چشمگیر همچون پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی (۱۳۵۷خورشیدی) و پیروزی مقاومت اسلامی لبنان در سال ۲۰۰۰ میلادی در تحمیل عقبنشینی یکجانبه و بیقید و شرط به اسرائیل برای نخستینبار در تاریخ مبارزات ضدصهیونیستی و انقلابهای عربی و سرنگونی و کشته شدن معمر قذافی رهبر پیشین لیبی در سال ۲۰۱۱ که هر یک به تنهایی و در تداوم یکدیگر پیامدهای ماندگاری داشته است. سالروز ربایش و مفقود شدن امام موسی صدر توسط سرهنگ معمر قذافی فرصتی برای انجام مقایسهای گذرا میان زندانی و زندانبانِ این رویداد تلخ و فراموشناشدنی است.
سیدموسی صدر، زاده ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ خورشیدی) در شهر قم، در حوزه علمیه قم و نجف و دانشگاه تهران بالید و در سال ۱۳۳۸ با پذیرش وصیت امام شرفالدین پیشوای درگذشته شیعیان لبنان برای جانشینی او، به خویشتنِ خویش بازگشت و به لبنان سرزمین آباء و اجدادی خود هجرت کرد که بخشی از خاندان بزرگ صدر در دوره صفویه از آن به سوی ایران آمده بودند. او در سال ۱۹۶۹ (۱۳۴۸) مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان را پس از کسب مصوبه مجلس لبنان، برای سامان دادن به امور طایفه شیعه بنیان گذاشت و بهعنوان نخستین رئیس این مجلس برگزیده شد. در سال ۱۹۷۵ تاسیس رسمی فوجهای مقاومت لبنان (افواجالمقاومةاللبنانیه/ امل) را اعلام کرد و این جنبش را به نهادی مدنی و مؤثر در عرصه مقاومت و سیاست و حکومت لبنان تبدیل کرد.
جنبشی که از ترکیب برخی نیروهای خروجی آن با خروجیهای شاخه لبنانِ حزب دعوت اسلامی، جنبش مقاومت اسلامی (حزبالله) در سال ۱۹۸۲ بنیان نهاده شد و به رکن رکین مقاومت و سیاست در لبنان تبدیل شد؛ جنبشی پویا و پایا که اگرچه در غیاب امام صدر و تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و رهبری متمایز آن، امام روحالله خمینی بنیان گذاشته شد، اما به اعتراف دوست و دشمن حاصل بارور شدن بذرهای کاشتهشده توسط امام موسیصدر از سوی امام خمینی بود و میتوان آن را نهالِ پرثمر پیوندی و فارغالتحصیل همزمانِ مدرسه این دو شخصیت بزرگ و تاثیرگذار اسلام و تشیع دانست؛جنبشی که با اقدامات متراکم و هدفمند و راهبریِ مقاومتی طولانی و فرسایشی، نخستین پیروزی بزرگ در برابر اسرائیل را در سال ۲۰۰۰ میلادی برای اعراب و مسلمانان به ارمغان آورد و به عنصری ماندگار در سیاست و حکومت لبنان و منطقه تبدیل شد.
جنبش امل یادگار مستقیم امام موسیصدر نیز، در کنار جنبش حزبالله نقش اساسی خود را در صحنه زینپس دوضلعیِ شیعیان لبنان نگهداشت و با بهرهگیری از حاشیههای افزونتر رهبری خود در بازیهای سیاسی به نیمه دوم سیب سیاسی و اقتدار شیعیان لبنان تبدیل شد؛ بهگونهای که سالهاست هیچ اقدام بزرگی در صحنه سیاست لبنان بدون پشتیبانی یا حداقل سکوت و چشمپوشی این دو حزب قدرتمند، شدنی نیست.
امام موسیصدر در نظام سیاسی و طایفهای لبنان، راهی جز سامان دادن و راهبری هدفمندِ امور طایفه تحت رهبری خود یعنی شیعیان لبنان در برابر خود نداشت. او، تأمین حقوق سیاسی و اجتماعی شیعیان لبنان را که در حاشیه قدرت و سیاست قرار گرفته بودند، بهعنوان هسته مرکزی سیاست خود برگزید و این ماموریت را به بهترین وجه انجام داد اما بهطور همزمان، هستههای بزرگتری را نیز در چارچوب سیاست لبنان واحد در دستور کار و اولویتهای خود قرار داد و با پیگیری سیاستِ ارتباط و پیوند قوی با دیگر طوایف لبنان و حفظ و ارتقاء نقش این کشور بهعنوان الگوی همزیستی، به قدرتِ نرمی کمنظیر در جامعه متنوع و موزائیکی لبنان دست یافت.
بهگونهای که علاوه بر غالب شیعیان لبنان که او را در امتداد امامت امام علیعلیهالسلام میدیدند، همزمان بسیاری از مسیحیان و اهل سنت لبنان نیز او را با همه اختلافهای دینی و طایفهای و مذهبی همچون حواریون مسیح علیهالسلام و نسل نخست صحابیان و خلفای پیامبر گرامی اسلام دوست میداشتند. امامصدر در چنین اوجی از کاریزما و محبوبیت و موفقیت اجتماعی و سیاسی با کینهگشایی جریانهای رقیب و توطئههای مراکز توطئهگر دشمنان لبنان و امت اسلامی در جریان دیدار از لیبی، به دستور شخص قذافی مفقودالاثر شد.
معمر قذافی در سال ۱۹۴۲ در سرتِ لیبی زاده شد و هنگامی که هنوز افسری ساده در ارتش لیبی بود، تشکیلات مخفی افسران آزاد لیبی را تحت تاثیر جمال عبدالناصر و کودتای سال ۱۹۵۲ افسران آزاد در مصر، بنیان گذاشت و در سال ۱۹۶۹ همین تجربه را در لیبی تکرار و با سرنگونی ملک ادریسسنوسی، خود بهعنوان رئیس شورای انقلاب، رهبری لیبی جدید را برعهده گرفت.
او که با شعار رهایی لیبی از استبداد داخلی و استعمار خارجی و همچنین آزادی فلسطین از اشغال صهیونیستی بر سر کار آمده بود، در سال ۱۹۷۷ و درحالیکه به همگنان خود در شورای انقلاب لیبی قول داده بود، در اجتماع بزرگ مردمی به مناسبت عید مبعث پیامبر گرامی اسلام در شهر زواره لیبی از قدرت کنارهگیری کند، به شگردی جدید برای حفظ قدرت روی آورد و نظام کشورش را از جمهوری به جماهیری و نام کشورش را از جمهوری عربی لیبی به «جماهیری عربی سوسیالیستی عظمای لیبی» تغییر داد و در ظاهر، شورای انقلاب را منحل و قدرت را به مردم لیبی تسلیم کرد اما در واقع، این کشور را به مزرعه شخصی خود تبدیل کرد و تا سال ۲۰۱۱ که موج انقلابها و اعتراضهای مردمی در جهان عرب پس از تونس و مصر، به لیبی رسید، قدرت را در انحصار خود و خانواده و نزدیکان خود درآورد. قذافی در چند دهه حکمرانی مطلقه خود در لیبی بهرغم خدماتی که در زمینههای آموزشی و بهداشتی به مردم لیبی ارائه کرد، همه راهها را برای فعالیت مدنی و رشد و ارتقاء تجربه ملت و نخبگان لیبی در اداره کشور بست.
در ۴۲سال حکمرانی طولانیمدت قذافی بر لیبی، همه راهها در اداره سیاست داخلی و خارجی این کشور به شخص او میرسید و آن هنگام که در پرتو تحول و شورش مردمی در داخل و مداخله بیگانگان به بهانه حمایت از مردم لیبی، سرنگون و با وضع اسفباری حذف جسدی شد، حکومت و جامعهای از او به میراث ماند که هیچ نهاد بروکراتیک کشوری و لشکری از دولت تا ارتش و هیچ نهاد مدنی و سیاسی از احزاب تا سازمانهای مردمنهاد به معنای واقعی نداشت. ارتش را در چارچوب نظام جماهیری و نظریه عجیب و غریب خود در «کتاب سبز»ش، منحل و شیر بییال و دم و اشکمی بهنام «خلق مسلح» جایگزین آن کرد. عنوانی جذاب اما خالی از واقعیت که زیر نام آن، هستههای مسلحی تحت فرماندهی فرزندان قذافی و بستگان همقبیلهاش شکل گرفت. نهاد دولت و قوای سهگانه آن را نیز منحل و شیر بییال و دم و اشکم دیگری بهنام کنگره عمومی خلق (جایگزین پارلمان) و کمیته عمومی خلق (جایگزین هیئت وزیران) و قوه قضائیهای غیرمستقل و به ظاهر تحت سلطه دو نهاد پیشگفته و در واقع در ید قدرت خود بنیان گذاشت. سازوکار قانونی انتخابات و رسانههای گروهی مستقل و آزاد را بهطور رسمی برانداخت و اختلاف عقیده و کار حزبی را خیانت به کشور تلقی و احکام سنگین اعدام و حبسهای طولانیمدت برای آن در نظر گرفت. شخصیتهای ملی و رقیب را سرکوب و صدها تن از فعالان مخالف و منتقد خود را در داخل و خارج لیبی ربوده، اعدام یا ترور کرد. شورش زندانیانِ زندان بوسلیم طرابلس را وحشیانه سرکوب و صدها زندانی این زندان را قتلعام کرد.
عبدالسلام جلود نفر دومِ انقلابی و نزدیکترین همراه خود در شورای انقلاب لیبی را بهدلیل مخالفت با روش حکمرانی منحصربهفرد و تکنفره خود، خانهنشین و به موجودی ذلیل تبدیل کرد که در هنگامه شورش ۲۰۱۱ برای خروج از کشور، به نیروهای پیمان ناتو پناه برد. بزرگترین و بالاترین شعارهای انقلابی را داد و از گروههای شورشی و تندرو فعال در سراسر جهان از ژاپن تا ایالاتمتحده در انقلاب علیه نظامهای حاکم حمایت کرد. کلمه رمز کودتای ۱۹۶۹ را «قدس» قرار داد و از گروههای چپگرا و ناسیونالیست فلسطینی پشتیبانی کرد اما در پیامد محاصره و تحریم لیبی در پی انفجار هواپیمای پانآمریکن بر فراز لاکربی و پس از توافق با آمریکا و انگلیس برای تحویل برنامه و امکانات هستهای لیبی، به این بهانه که کشورهای عربی، او و ملت لیبی را تنها گذاشتهاند، فلسطین را به کلی کنار گذاشت و با ورود به عرصه همکاری با آمریکا و اروپا، به خیال خام خود با تونیبلر، نخستوزیر وقت بریتانیا و کاندولیزا رایس، وزیر خارجه وقت ایالاتمتحده نرد عشق باخت و رایس را در سخنرانیهای عمومی «محبوبم، کوندی» نامید. نظام پادشاهی لیبی را در ۱۹۶۹ سرنگون کرد و سالها علیه نظامهای پادشاهی عرب شعار «مرده باد» سر داد، اما سرانجام در سالهای پایانی حکومت خود که توجه به آفریقا و اتحادیه آفریقایی را جایگزین توجه به خاورمیانه و فلسطین و اتحادیه عرب کرد، خود را شاه شاهان آفریقا (ملکالملوک آفریقیا) نامید و تاج برسر گذاشت.
نهاد روحانیت و دیگر نهادهای فرهنگی و اجتماعی لیبی را در چارچوب ایدئولوژیِ التقاطی و شتر مرغ پلنگی، و قدرتطلبیِ سیریناپذیر خود مضمحل کرد و در لحظه حادثه که سرانجام و با تاخیری چند دههای در چارچوب رویدادهای ۲۰۱۱ رخ نمود، هیچ نهاد و شخصیت جایگزینی وجود نداشت که در شرایط نبودِ شخص قذافی بهعنوان ابربازیگر صحنه لیبی بتواند امور این کشور را مدیریت و امواج و روندهای سهمگین اجتماعی و سیاسیِ داخلی و خارجی را مدیریت و لیبی را به ساحل امن هدایت کند. خودکرده را تدبیر نبود. دیکتاتورهایی چون قذافی دو بار کشور و ملت خود را قربانی میکنند. یک بار به هنگام حکمرانی بیقید و شرط و بار دیگر پس از سرنگونی و از هم گسستن نظمِ اجباری حاکم.
این یادداشت در شرح نقاط عطف زندگی و سیاستِ این دو الگوی به کلی متفاوت در اندیشه و سیاستورزی، بسیار بیشتر از این میتواند ادامه یابد، اما اینک مجال آن نیست. امامموسی صدر و سرهنگ معمر قذافی، در رویداد فاجعهبار نهم شهریورماه ۱۳۵۷ و پس از ملاقاتی ظاهراً ناتمام میان میهمان و میزبان، یکی زندانی و آن دیگری زندانبان اولی شد. اولی به رغم حذف ظاهری از عرصه سیاست و حکومت لبنان و منطقه با نسلی که در پرتو شعاع شخصیت فکری و فرهنگی بلند خود تربیت کرد و با نهادها و میراث ماندگار و فرزندان معنوی و سیاسی خود، همچنان تا به امروز نقشآفرین ماند و دومی بهرغم ۴۲ سال حکمرانی بیقید و شرط در مزرعهای شخصی بهنام لیبی، هیچ میراث قابل اتکای فکری و فرهنگی و تربیتی و هیچ نهاد سیاسی و اجتماعی مؤثر از خود به یادگار نگذاشت.
او با فدا کردن کشور و ملت لیبی به پای امیال و آرزوهای خود، نهتنها حکومت بر لیبی را از دست داد، بلکه موجودیت واحد جغرافیایی لیبی بهعنوان یک کشور نیز که یادگار دوران استقلال لیبی بود، از دست رفت و با بازگشت به دوران پیشااستقلال به کشوری چندپاره با چند دولت تبدیل و تحت حاکمیتِ جنگسالاران حاکم در نقاط مختلف کشور درآمد. سرنوشتهایی به کلی متفاوت که برای فعالان سیاسی و اجتماعی، دربردارنده پندها و عبرتهای بسیار است و «ما أکثر العبر، وأقل الاعتبار! چقدر پند و عبرتها فراوان و پندپذیرى اندک است». (نهجالبلاغه/ حکمت ۲۹۷).