حجت الاسلام والمسلمین جوادی آملی گفت: امروز، اگر بخواهیم به جامعه بگوییم این هدفی بود که امام دنبال میکرد، کششی برای پذیرش آن نداریم و نمیتوانیم بگوییم جامعه کنونی، امام را اینگونه بشناسد؛ چراکه شرائط غبارآلودی که پدید آمده، چهره الهی و نورانی امام را بهگونه دیگری جلوه داده است. میبینید که در شعارها چه گفته میشود. آیا میتوان گفت علت فاعلی نظام، امامی است که از آن جایگاه، سخن رانده و علت غائی آن نظام و نهضتی که امام از او سخن گفته و میگوید، از این جایگاه است؟
به گزارش جماران؛ حجت الاسلام والمسلمین جوادی آملی گفت: «امروز، اگر بخواهیم به جامعه بگوییم این هدفی بود که امام دنبال میکرد، کششی برای پذیرش آن نداریم و نمیتوانیم بگوییم جامعه کنونی، امام را اینگونه بشناسد؛ چراکه شرائط غبارآلودی که پدید آمده، چهره الهی و نورانی امام را بهگونه دیگری جلوه داده است».
متن سخنان حجت الاسلام والمسلمین مرتضی جوادی آملی در موسسه مفتاح کرامت به شرح زیر است:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الانبیاء و المرسلین، سیما خاتهم و افضلهم حبیب اله العالمین، ابی القاسم المصطفی محمد و علی الاصفیاء من عترته لاسیما خاتم الاوصیاء حجۀ بن الحسن العسکری روحی و ارواح العالمین له الفداء بهم نتولی و من اعدائهم نتبرأ الی الله.
جلسه و نشست مبارکی است که در خدمت اساتید، اعاظم، علما و فضلای حوزه علمیه قم، ذیل یکی از موضوعاتی که کاملاً از بن دندان، به جریان حوزه و روحانیت، مرتبط است و اتفاق مبارکی را در این قرن، رقم زده، -شخصیت متعالی و یگانهای است که مسیر فکر، اندیشه، نظر و اقدام را تغییر دادهاند- مباحثی مطرح میشود. اولا جا دارد که در دهه کرامت که آغازش به یاد کریمه اهلبیت(س) و پایانش به نام و یاد کریم اهلبیت(علیهم آلاف التحیۀ و الثناء) است، خدمت سروروان ارجمند، تبریک عرض کنیم و در این ذوات مقدس، برای حوزه، روحانیت، جامعه و نظام اسلامیمان خیر و برکت مسألت کنیم و از مؤسسه گرامی و ارجمند «مفتاح کرامت» که زمینه این دیدار، نشست و ملاقات عالمانه این جمع گرامی را فراهم آورده و این توفیق را به بنده، عطا فرمودهاند، سپاسگزار باشیم.
مقدمه در شخصیت امام خمینی(ره)
مستحضرید که در هر دو موضوع و امر، سخن گفتن کار آسانی نیست؛ لذا مقدمۀً لازم است توضیحی پیرامون این عنوان «امام خمینی، نهضت و نظام اسلامی» داده شود و تبیین بهتری صورت پذیرد؛ چون حتماً توقف و تأملی بعد از نام مبارک امام1 لازم است. ایشان یک شخصیت ممتاز است که بدون تفکر و تأمل در حوزه او و اندیشه، روح بلند و خصال و خصلتهای والای او نمیتوان گذشت.
قطعاً اگر کسی در این جایگاه، قرار میگرفت، نمیتوانست نهضت و نظام را بدینگونه به یپش برد و راهنمای جامعه اسلامی باشد؛ گرچه در بحثی که پیشرو داریم، حتما باید از این شخصیت، به طور تفصیلیتر، سخن بگوییم، ولی در همین ابتدا با استفاده از این عنوان میگوییم امام خمینی (ره) که این نهضت و نظام از اوست و او برپاکننده چنین قیام و اقدامی به شمار میرود، چگونه شخصیتی است.
جامعیت علمی از یک سو –که در حوزههای علمیه، جایگاه ویژهای دارد و فقها، مفسران، متکلمان، حکیمان و عارفان فراوانی در این حوزههای علمیه بودند و هستند و انشاءالله خواهند بود- و روح بلند، خصال والا و ویژگیهای ممتاز فردی از سوی دیگر، ایشان را بهحق، از دیگران جدا کرده است. آنچه در این رابطه میتوان اجمالاً عرض کرد، این است که این شخصیت والا و متعالی، با داشتن همه این خصلتهای انسانی شریفی که در نزد عالمان و فرزانگان، بهگونهای شناخته شده بود که منحصر بهفرد بود و قابل مقایسه با دیگران در حد خویش نبوده است، چنین رقم زده که همه را بهعنوان تابعی از خود، همراه سازد و این همراهی و مصاحبت، یک اتفاق فوق العاده مبارک بود که اگر نگوییم بینظیر بود، کمنظیر بود. اجتماعی والای علمی، حوزوی، دانشگاهی، فرهنگی و مانند آن، هریک به جهت خصال و خصیصههای منحصری است که امام داشتند. به همین مقدار، اکتفا میکنیم ولی این، جای تأمل بسیار بیشتر و فراوانتری دارد که وقتی میگوییم امام خمینی و سپس از نهضت و نظام میگوییم، با بیش از هزار سال سابقه روحانیت، چنین اتفاقی رخ نداده و نمیتوان آن را مقایسه کرد. نمیتوان بهحق، حرکت امام را حتی فقط در ابعاد سیاسی و اجتماعی –نه ابعاد علمی، حکمی، عرفانی، اخلاقی و تربیتی- ملاحظه کرد. یکی از جهاتی که امام در این دوران، نقشآفرینی کردند و این بهنوبه خود، بهحق، منحصر است، این است که دین با تمام قدرت و بهحق به صحنه اجتماع بیاید، بلکه در قله مسائل اجتماعی و سیاسی، قرار گیرد و امر سیاسی یک جامعه عظیم و امت اسلام را عهدهدار باشد.
تا قبل از امام، اندیشهها به این حد، رفیع و مرتفع نبود که بتواند در مسائل سیاسی و اجتماعی، چنین اظهارنظر کند. در مشروطه، علمای فراوان و بزرگانی بودند که شاید از جهاتی، از امام بالاتر بودند، ولی جرأت این معنا را نداشتند که نظام سیاسی بخواهد در قله مسائل اجتماعی امت اسلامی، قرار گیرد و عهدهدار همه مسائل جامعه اسلامی باشد. این یک ویژگی یگانه است؛ آن هم در زمان و عصری که سخن گفتن از دین و دیانت، انصافاً جرأت و شجاعت خاصی میخواست. در قلب اروپا وقتی امام از دین، سخن میگفت و از اسلام، حرف میزد، با قدرت و اهتمامی میفرمود که حتی یارای شنیدنش هم در عدهای نبود.
آنچه لازم است که در این رابطه، بدانیم و بیشتر بدانیم –ولی متأسفانه حجابی که امروز بر جامعه ما و حتی حوزههای ما کشیده شده، جرأت اظهار این بُعد از شخصیت امام را دشوار ساخته- این است که اینها مسائلی است که باید به زبان بیاید و به بیان و قلم بنشیند و این شخصیت، بهتر شناخته شود.
این تأملی کوتاه در بُعد شخصیت امام راحل بود.
جنبه سلبی و اثباتی نهضت امام خمینی(ره)
اما دو واژه «نهضت» و «نظام» را در کنار هم نشاندهایم تا به دو بعد سلبی و اثباتی، توجه داشته باشیم. معمولا نهضتها و قیامها برای آنند که جهات سلبی یک حرکت اجتماعی را عهدهدار باشند. بالاخره، این کشور، جامعه و مردم، در شرائطی میزیستند که ظلم، ستم، بیعدالتی، وابستگی و همه جهاتی که از ناحیه عقل و شرع، منفی و منکر شناخته شده، وجود داشت؛ آن هم با یک ریشه عمیق بیش از دو هزار و پانصدساله. لذا باید حرکت، قیام و نهضتی شکل گیرد که بتواند جنبه سلبی اینگونه از امور را کاملاً برطرف سازد. از اینرو، نهضت، چنین رسالتی را به عهده داشت و آمد تا هر آنچه که منکر، ناشناخته، بد و مذموم بود و شایسته جامعهای فاخر همچون ایران عظیم با داشتن شخصیتها، و درخور ایران اسلامی که سایه اسلام بر آن، گسترده شده، نبود، بزداید. امام برای رفع این خصائص ناپسند که شایسته یک جامعه فاخر و فهیم اسلامی نیست، این نهضت را به راه انداختند و اگر این نهضت بخواهد قیامش پایدار، استوار و توجیهگر این امور باشد، باید مبتنی بر یک جنبه اثباتی هم باشد.
برخی درباره ذکر شریف «لا اله الا الله» پنداشتهاند دو بُعد و بخش دارد: یک بخش سلبی و یک بخش اثباتی تا ابتدا غیرخدا را نفی کنیم و آنگاه خدا را اثبات کنیم. در مقام تبیین درست و صحیح این ذکر، گفته شده که این یک واقعیت است و بدون حقیقت «الله» مسأله «لا اله» معنا ندارد، بلک زمانی میتوانیم «لا اله» را داشته باشیم که ابتدا «الله سبحانه و تعالی» اثباتشده باشد. این حقیقت و جنبه اصلی است که میتواند نهضت و آن جنبه سلبی را ایجاد کند؛ وگرنه بسیاری از حرکتهای اجتماعی که پایگاهی ثابت، مستقر و اصیل ندارند و فقط در اندیشه نوعی حرکتهای دفعی و سلبیاند و مشخص است که پایدار نمیمانند. سرّ ماندگاری این نهضت بهرغم همه مسائل و مشکلاتش جنبه اثباتی بود که منشأ جنبه سلبی شمرده میشد. اگر بخواهیم از باب تشبیه معقول به محسوس، سخن بگوییم باید بدانیم که لازم نیست «لا اله الا الله» را به دو بخش نفی آلهه و آنگاه اثبات «الله» تقسیم کنیم، بلکه اثبات «الله» اول است و نفی آلهه، مبتنی بر «الله» است؛ یعنی جنبه سلبی بر جنبه اثباتی، مبتنی شده. بهتعبیر قرآنی درباره اهل تورات: (لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ)؛ تا یک جایگاه ثابت و مستقر، حاصل نشود، جنبههای سلبی امکانپذیر نیست. بنابراین، «نهضت» و «نظام» گرچه مفهوماً مختلفند، حقیقتاًَ واحدند و جنبه واحدی بر آنها حاکم است.
با این بیان، تعریفی هم که از این عنوان، صورت گرفته، راه را برای فهم درست این موضوع جامع «امام خمینی، نهضت و نظام اسلامی» فراهم تر میکند.
تبیینی که در این محفل بخواهد صورت پذیرد، گرچه در ضمن عرائض، روشن شد که امام از منظرهای مختلفی، قابل بحث و بررسی است، اما مهمترین و عمدهترین قسمت و جهت وابسته به امام، همین نظام اسلامی و نهضت است. انشاءالله در مقام تشریح و تبیین این بخش، بخشهای دیگر هم روشنتر خواهد شد.
ارکان چهارگانه تحلیل پدیدهها
بههر روی، پدیدهها؛ اعم از پدیدههای تکوینی و طبیعی و پدیدههای اجتماعی و انسانی، قابلیت تحلیل، بررسی و واکاوی دارند و تحلیل تام و کاملی که قرار است از این امور، شکل گیرد، از چهار منظر به علل اربعه و ارکان چهارگانه یک پدیده، توجه میکند. به بیان دیگر، تحلیل فلسفی اقتضا میکند که علل اربعه این پدیده اجتماعی بهدرستی، شناخته شود و در سایه این تحلیل، نقاط ضعف و قوت این نهضت و نظام، دانسته گردد و برای حل مسائل آن، چارهجویی صورت گیرد.
علل شناخت یک پدیده –گرچه یک پدیده اجتماعی و انسانی باشد نه یک امر تکوینی و طبیعی و یا مصنوعی و مانند آن- را باید از چهار جهت، مورد مطالعه قرار داد:
علت فاعلی؛
علت غائی؛
علت مادی؛
علت صوری.
هریک از علل چهارگانه این پدیده آسمانی، انسانی و الهی، مسائل عمدهای در خود دارد که به اجمال، مطرح میشود تا مباحث کلان آن را بهتر بیابیم.
1) علت فاعلی نهضت و نظام اسلامی
مراد از علت فاعلی، فقط شخص یا اشخاص نیستند، بلکه هر چیزی است که در مسأله حرکت بخشیدن و محرک بودن یک حرکت بهعنوان علت فاعلی، تأثیر میگذارد. بناست اتفاقی بیفتد که یک درخت را با ریشه بیش از دو هزار و پانصد سال در بدنه یک جامعه وسیع و مؤثر، ریشهکن سازد.
مستحضرید که دوره مشروطه، اندیشه مشروطه شامل اصلاحاتی بوده که با پذیرش ریشه و سلطلنت می خواست صورت پذیرد، ولی این پدیده میآید تا سلطنت را معادل شرک بداند و این شرک را برطرف سازد و توحید را در فضای سیاسی و اجتماعی به جای شرک سلطنت و شاهنشاهی بنشاند. لذا کار باید بسیار عظیم و قوی باشد و فقط یک حرکت سیاسی و اجتماعی صرف نیست تا یک تحول و انقلاب را کنار بزند و خود جایگزین آن شود ولی چهبسا ریشه موجود، دوباره سر بر آورد و خود را بهگونهای دیگر، نشان دهد. این حرکت، قصد دارد ریشه را چنان از جای بر کَند که (کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ) و دیگر کسی از سلطنت و شاهنشاهی نگوید. این حرکت میخواهد در این کشور، بهگونهای از سلطنت و شاهنشاهی بگوید که دیگر از بین رفته و زین پس، قابل احیا نیست.
پس علت فاعلی این امر نیز باید بسیار قدرتمند باشد و ریشه در بنیادهای الهی داشته باشد. اعتقاد و باوری در آن باید وجود داشته باشد که بیعدیل و بیمثیل است. بنابر این نیست که یک انقلاب اجتماعی صرف، رخ دهد و یک حرکت سیاسی صرف، محقق شود که مسیر سلطنت را مسیر نوکری، ظلم، فساد و تبعیض بداند، بلکه بر این باور است که این مسیر، مسیر شرک و ضدتوحید است؛ لذا باید کنار برود؛ چراکه برای جامعه موحد، چیزی جز توحید، سازگار نیست. جامعه در همه شؤون، حتی در شأن حکومت باید موحد باشد و در سلطنت و حاکمیت باید یک حاکمیت الهی را به نمایش گذارد و یک سیاست الهی حاکم باشد. این یک بحث دیگر است که اصلاً قابل مقایسه با جهات دیگر نیست. ما نمیتوانیم این انقلاب را با انقلابهای دیگری چون انقلاب فرانسه و شوروی، بسنجیم؛ چراکه انقلابهای دیگر نوعاً اهداف دیگری را دنبال میکردند، درحالی که امام به بنیان مسائل، توجه داشت و خود را با آن، متحد ساخته و از آن جایگاه دستور میگرفت. لذا در حوزه علت فاعلی نباید فقط بگوییم شخصیتی به نام «امام خمینی» وجود دارد؛ چون او با عمق وجودش در دریای توحید، حضور داشت و از سرای توحید، سخن میگفت. این ایمان به حوزه ربوبیت و الوهیت پروردگاری، او را چنان مقتدر ساخته بود که بتواند از حکومت الهی به جای یک حکومت طاغوتی بگوید. بحث، از سلطنت و حکومتهای جمهوری نیست، بلکه از جایگاهی، سخن میگوید که چگونه حاکمیتی برای انسان موحد در سرای توحید باید مهیا شود. لذا باید تا عمق علت فاعلی را جلو برویم و بشناسیم که امام از کجا مدد میگرفت. باید تا انتهای آن را بشناسیم که به فرهنگ جهاد و شهادت، جامعه اسلامی، ایثار و نثاری اینچنین و مانند آن میرسد. همه این کاروان وسیع، در محط علت فاعلی، قرار میگیرند و باید آنها را در این بستر، ارزیابی کرد.
بنابر این برای شناخت پدیدهای به این عظمت، کاملاً باید متوجه باشیم که چگونه باید آن را تحلیل کنیم. این، پدیدهای است که معادل ندارد تا با شناخت سایر نهضتها و جریانهای سیاسی و اجتماعی، به مقایسه آن بپردازیم. این پدیده، واقعاً مصداق «لا یقاس به شیء» است که هیچ انقلاب و نهضتی با آن، برابری نمیکند؛ چراکه کسی نتوانسته از این جایگاه، سخن بگوید. اگر ما این مسیر را واقعاً مسیر نبوت و سلسله رسالت بدانیم، بهحق و بهجاست؛ چراکه امام نهتنها از خودش، جریان سیاسی، حوزه، روحانیت، مردم و… سخن نمیگوید، بلکه آنها را در ظل نگرشهای الهی میبیند که خدای عالم چه نوع سیاست و حکومتی را برای جامعه اسلامی، مد نظر ندارد. این چیزی است که در زمان انبیای الهی و ائمه به این تبیین و وضوح، محقق نشد و شرائط تحقق آن مهیا نبود.
آری، اگر بخواهیم مقایسه کنیم، ممکن است در اندیشه والای ولائیای که خدای عالم درباره آن میفرماید: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ آن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ) و حتی پیامبر گرامی اسلام (ص) هم در حد یک مبلغ، ظاهر میشود و این خدای عالم است که اینگونه اظهار میکند.
این جریانی است که علت فاعلیاش یک شخص و انسان نیست تا – مثلاً- بگوییم امام خمینی بهعنوان رهبر این قافله و کاروان، است، بلکه تا به همه جریان اجتماعی خرد و کلان موجود در متن جامعه، ادامه مییابد.
2) علت غائی نهضت و نظام اسلامی
در برابر علت فاعلی، به علت غائی این نهضت میپردازیم و بررسی میکنیم که غایت قصوایی امام برای پدیده نهضت، انقلاب و نهضت، چه بوده است؟
با بررسی در مقام ارزیابی میبینیم که اهداف و غایات، مشخصند و نوعا به مسائل انسانی –جسمانی یا نفسانی- بر میگردند. مسائل جسمانی شامل آسایش، رفاه، اشتغال، مسکن و زندگی میشود که بشر به آنها توجه میکند و انقلابها نیز آنها را بهعنوان اهداف خود بر میشمارند؛ که درست بهحق نیست هست؛ چون از مسائلیاند که جامعه انسانی به آنها میاندیشند و زندگی خویش را در سایه آنها اصلاحپذیر میداند و اگر نباشند، فجایعی چون حیرت، پریشانی و پراکندگی رخ میدهد و در این فضا کاملاً محسوس و مشهود است. اما یک طبقه، بالاتر از این مسائل جسمانی که به زندگی مادی و طبیعی انسان باز میگردد، مسائل انسانی، قرار دارند که فراتر از بحثهای جسم و جسمانی به شمار میروند. انسان در این طبقه در جانب ایجابی، به اموری چون آزادی، عدالت، حقوق انسانها و حاکمیت آنان، و در جانب سلبی، به رفع تبعیضها، محرومیتها، فسادها، بیعدالتیها و ایندست مسائل میاندیشد. این مسائل، از مسائل بالادستیاند که در حرکتها و نهضتهای انسانی دنبال میشوند، اما واقعاً امام، علت غائی این نهضت را این مسائل میدانست و فقط به آنها میاندیشید تا بهعنوان غایت قصوای این نظام الهی -که از آن جایگاه الهی، نشأت میگیرد و آغاز میشود- بر شمارد یا بحث بهگونه دیگری است؟
آنچه در فضای انسانی –اعم از جسمانی و نفسانی- شکل گرفته، کف انتظارات و پایه توقعات و مطالبات این نهضت و نظام بوده است و بهحق، به سعادت انسانی در حیات دنیوی و اخروی میاندیشیده. امام کسی بود که با نگرشهای عرفانی خویش، به شهود حقائق پرداخت؛ آنها را در جوار رحمت و فیض حق میدید و مسأله (عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ) برای او معنا داشت. آنجا مقصد اقصی و نهایت منتهای او بود نه مطالباتی که در حد نظامها و نهضتهای انسانی است. انسان دارای ابعاد الهی است؛ شخصیت الهی دارد و نهتنها بُعد حیوانی و بُعد انسانی دارد، بلکه از بُعد الهی و ربوبی نیز برخوردار است و جایگاهی رفیع برای او هدفگذاری شده است، اما انسان به این مقام، توجه ندارد. حضرت علی بن ابی طالب(ع) به اصحاب و یارانش میفرمود: «اگر میدانستید مقام شما در بهشت، کجاست، یک لحظه در این دنیا و نزد علی بن ابی طالب دنیایی نمیماندید، بلکه علی بن ابی طالب اخروی را میجستید». بسیار مهم است که علی بن ابی طالب(ع) به اصحاب خودش بفرماید: اگر موقعیت خود را در بهشت میدیدید، لحظهای در اینجا آرام نمیگرفتید؛ بلکه حرکت و هجرت میکردید.
آن هدف را کسی که در مسائل اسلامی اینگونه غور کرده و شناخته، میبیند و آن غایت را هدفگذاری میکند؛ گرچه امروز، گرفتار اولیات زندگی و اسیر ابتدائیاتی هستیم که گامهای نخستین نهضتها و نظامهای نقلابی، برای دستیابی به آنها اقدام میکند. مسکن، اشتغال، کار، ازدواج و مانند آن، از اولیات زندگی به شمار میروند؛ لذا احزاب سیاسی در دنیا برای شعارهای خود، همین موضوعات را مطرح میسازند و حداکثر به مسأله آزادی، عدالت، عدم تبعیض و رفع محرومیت میپردازند که همه نیز حق است و نباید آنها را نادیده گرفت یا کوچک شمرد. متأسفانه، برخی توهم کربلا و مانند آن را چماق کردهاند و میخواهند جامعه به ایندست مسائل، توجه نکند. این، آن خدایی نیست که در گام نخستین فرمود: (أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ) و زندگی اولی را برای بشر، کاملاً فراهم آورده است.
امروز، اگر بخواهیم به جامعه بگوییم این هدفی بود که امام دنبال میکرد، کششی برای پذیرش آن نداریم و نمیتوانیم بگوییم جامعه کنونی، امام را اینگونه بشناسد؛ چراکه شرائط غبارآلودی که پدید آمده، چهره الهی و نورانی امام را بهگونه دیگری جلوه داده است. میبینید که در شعارها چه گفته میشود. آیا میتوان گفت علت فاعلی نظام، امامی است که از آن جایگاه، سخن رانده و علت غائی آن نظام و نهضتی که امام از او سخن گفته و میگوید، از این جایگاه است؟
اما چه باعث شده که نتوانیم چنین مطالبی را مطرح کنیم؟ اجازه بدهید به همین اختصار، به دو علت مادی و صوری نیز اشاره کنیم.
3) علت مادی نهضت و نظام اسلامی
با توجه به آنچه گفته آمد، شاید سخن چندانی پیرامون دو علت مادی و صوری، نداشته باشیم؛ چون هرکس بخواهد در این میدان، سخن براند، پایینتر از امام میگوید؛ چون او سقف این مسائل را دید و نهتنها با نگاهی حکمی، بلکه با نگاهی عرفانی و قرآنی، آنها را شهود کرد و در مرعی و منظر خود داشت. کسی نمیتواند امروزه، یک غایت و هدف را برای انقلاب، ترسیم کند که امام آن را ندیده یا بیان نکرده باشد؛ یا از جایگاه علت فاعلی، چیزی را بیان دارد که امام نفرموده باشد.
حیفم میآید که کلام شهید مطهری را یادآور شوم که درباره امام فرمود: «آمن بربه»؛ ایمان به پروردگار عالم در تمام وجود امام رخنه کرده بود و (إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا) را با تمام وجودش احساس میکرد. مگر میشود کسی چنین احساسی نداشته باشد و جامعهای به این عظمت را در حد امت اسلامی بخروشاند؛ بشوراند و او را به صحنه اسلام بیاورد؟ پیامهای امام؛ خصوصاً در ایام کنگره حج، انصافاً تکاندهنده بود؛ گرچه شرائط فعلی اجازه نمیدهد که ایندست پیامها حتی خوانده شود و امام در رسانههای رسمی کشور، حضور ندارد، بلکه شمائی بسیار کلی و سایهوار از ایشان ترسیم میشود، اما امام کجا و آنچه نمایش داده میشود کجا؟
میدانید که بین علت مادی و علت قابلی، تفاوت وجود دارد. علت قابلی، که در مقابل علت فاعلی است، اعم از علت مادی به شمار میرود؛ چون قابل میتواند ماده باشد یا نفس و یا روح؛ چنانکه ارواح عالیه بهرغم آنکه مادهای ندارند، فیض الهی را قبول میکنند. یا نفس مجرد انسان در عین اینکه از ماده، تهی و عاری است، مدرک فیوضات ربانی است. وقتی که نفس، ارتقا یافت و از حد ماده، بالاتر رفت -و بهتعبیر شیخ الرئیس بوعلی سینا در «اشارات» به جایی رسید که با خودش سخن میگوید و به جای مستکفی رسید- باز هم فیض را دریافت میکند. این درحالی است که علت مادی در مسائل و امور مادی و جسمانی، وجود دارد. اینها در هر سه حوزه، علت قابلیاند و باید ببینیم علت مادی در پدیده نهضت و نظام چیست؟
علت مادی بهمعنای جامعش، مکتب اسلام است که در قرآن و عترت، خلاصه گردیده مکتب با بیانی که گذشت، امری بود که امام براساس آن به صحنه آمد و جامعه را به صحنه آورد. ایشان اعلام داشت که ما با این شعارها، ارزشها، اصول، قِیَم، باورها، اعتقادات و اخلاقیات، جامعه را هدایت میکنیم. اینها مواردیاند که باید بهعنوان علت مادی، دیده شوند.
بیانی از حضرت والد معظم، آیت الله جوادی هست که میفرمایند: «ما با نهج البلاغه، انقلاب کردیم و میخواهیم آن را با رساله، حفظ کنیم»؛ یعنی علت مادی ما «نهج البلاغه» و آیات جهاد و شهادت بود، اما اکنون می خواهیم با مسائل احکام فقهی، امور را به پیش ببریم. احکام فقهی در جای خود، عظیم، والا و ارزشمندند، اما کسی که جامعه را به حرکت وا داشت، با این ابزار، توفیق یافت. او با شعارهای علوی در خطبههای والا و مسائلی که علی بن ابی طالب(ع) در خطبههای عظیمش ایراد میفرمود، جامعه را به حرکت در آورد. از زمانی که والد بزرگوارمان به کتاب شریف «تمام نهج البلاغه» رسید، اصلاً میفرمایند حوزه حتما باید آن نهج البلاغه را کنار بگذارد؛ چون یک کار دمدستی برای امور عادی است. اکنون، اصرار حضرت استاد این است که باید نهج البلاعهای که «تمام نهج البلاغه» است، به صحنه بیاید؛ چون خطبهای که بهتعبیر حضرت استاد، بهاندازه یک سوره تمام و کامل بوده، تنها سه یا چهار سطر از آن، ذکر شده یا در نهج البلاغه مرسوم، یک خطبه به چار یا پنج خطبه، تقسیم شده است؛ لذا ایشان کتاب «سلونی قبل آن تفقدونی» را در شرح نهج البلاغه، براساس کتاب «تمام نهج البلاغه» مینگارند و الا مجال طرح مطالب علمی به این گستردگی، وجود ندارد.
امام در یک صحنه، وارد سخنرانی میشوند و خطبههای غرائی چون «قاصعه» و «همام» را ایراد میکنند و اینها بیان علوی است. این تقصیر و کوچک کردن نهج البلاغه، انگیزههایی شخصی در خود داشته که مرحوم «سید رضی» بزرگوار در حدود هزار سال قبل، دست به انجام این مهم زده و کاری بسیار خوب و ارزشمند است که اکنون نیز بسیاری، استفاده میکنند، اما نهج البلاغه این نیست، علی بن ابی طالب(ع) این نیست. باید او را در آن صحنه شناخت و دید.
این آیات جهاد و شهادت، علت مادی این نهضتند. این آیاتی که انسانها را در یک سطح و جایگاهی معرفی میکند که مانندی ندارد. وقتی شور و نشاطی از جایگاه این آیات برای جامعه اسلامی و مردم میرسید، انصافاً در جامعه، انفجار میآفرید و آن را منقلب میساخت، اما آیا از این آیات، فرهنگ و ایثار و نثاری که قرآن در طول نهضت، برای ما تعریف کرده، اثر و خبری میبینیم یا جز چند شعار، چیز دیگری بر جا نمانده است؟ از علتهای مادی و غائی نظام، چه مانده است؟ از علت فاعلی نظام، چه برجای مانده؟
لزوم توجه به عقلانیت در مکتب اسلام
بیتردید، علت مادی این نهضت و نظام، قرآن و عترت؛ و در یک کلام، مکتب اسلام بود، ولی شایان توجه است که معتقد نیستیم عقلانیتی که باید در کنار این مکتب باشد، وجود نداشت، بلکه متأسفانه کمتر محقق شد. ما آیات و روایات بسیاری در منابع شریف خود داریم، ولی عقلانیت، فرزانگی و فرهیختگی عقلی –که اساتید از آن بهعنوان «عقلانیت وحیانی» تعبیر میکنند- کمتر در کنار این مکتب، دیده میشود؛ و این درحالی است که میتواند ماده را برای جامعه اسلامی، بسیار شایستهتر و مناسبتتر تعریف کند.
مسائلی که امروزه، بشر در حوزه مباحث انسانی، تولید کرده، کم نیستند بشر برای اینکه حقیقتا به نجات خود بیندیشد، اندیشههای بسیار و بزرگی داشته و نمیتوان گفت این اندیشهها و مکاتبی که تولید شده، حق، صحیح و کامل است، اما تلاش بسیار مشکوری صورت گرفته و عقلانیتی را به میدان آورده که نادیده گرفتن آن، اصلاً به مصلحت ما نیست، بلکه قابل توجه است و میتواند در کنار عقلانیت وحیانی، ارزیابی صحیحی از آنها بشود و جزء فهم ما از مکتب، قرار گیرد.
آری، دین، عبارت از کتاب و سنت است و تردیدی در این نیست، اما معرفت دینی باید در کنار عقلانیت وحیانی، بهدرستی، صورت پذیرد. ما این عقلانیت را اکنون کم داریم و قبلا هم کمبود آن را احساس میکردیم. متأسفانه جامعه ما با فضائی که بر آن حاکم است، به این عقلانیتی که میتواند یک فهم درست و اصیل را در معرفت دینی، پدید آورد، تن در نمیدهد و چنین عقلانیتی دیده نمیشود. ما در فقه و اصولمان نیز به مسأله عقل و عقلانیت فقهی، چنانکه باید، نپرداختهایم و این را باید با تأسف شدید، بیان کرد.
نکتهای که حضرت استاد در مسائل حوزوی، بیان داشتند و بسیار خوب میتوانست منشأ یک انقلاب فکری در حوزه بهلحاظ فقهی و اصولی شود، بهشایستگی، مورد توجه واقع نشد و بسیار کم به آن عنایت گردید. ایشان فرمودند: اصولی که ما داریم و عبارت از کتاب، سنت، عقل و اجماع است، هیچ جایگاه و وجاهت عقلی ندارد. کتاب و سنت، منبع و صراط است، اما عقل سراج است و نباید در کنار کتاب و سنت، قرار گیرد. ایشان معتقدند که عقل و نقل، سراجند و کتاب و سنت، صراطند و این دو باید کاشف از صراط باشند. اجماع چه ارتباطی به این دو دارد تا در کنار کتاب و سنت، قرار گیرد؟ البته اجماع در نزد اهل سنت بدینروی که منبعی نداشتهاند، جایگاهی خاص و استثنائی یافته و در کنار کتاب و سنت به آن هم توجه میشود. آقایان اهل سنت معتقدند که اگر از منظر اجماع، به نقطهای رسیدیم که سنت پیامبر (ص) نمیتواند برای ما معنای چندانی داشته باشد، سنت را هم کنار میزتیم و –معاذ الله- اجماع برای بر سنت پیامبر (ص) مقدم است. اینها چنین طرح و ایدهای داشتند و اجازه دادند اجماع در کنار سنت، جای گیرد، اما حوزه از این حرکت عظیمی که استاد بزرگوار آغاز کردند، و قدر ندانست و نشناخت و این اندیشه را بهخوبی، تلقی و در درون خودش هضم نکرد؛ لذا جایگاه اجماع را همچنان حفظ کرد و اکنون نیز اسیر اجماع است. فقه ما اسیر اجماع و شهرتی است که در حوزهها وجود دارد و به همین میزان هم مسائل دیگر در این فضاها مانده است.
کاش حوزویان و اساتید این حرکت را در آغاز، دنبال میکردند و اگر شبهه و سؤالی هم بود، مطرح میساختند که کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» هم به همین انگیزه، نوشته شده است.
بههر روی، ما باید عقلانیت وحیانی را در کنار این مکتب –که علت مادی است- قرار دهیم. اگر مکتب، علت مادی باشد، بدون فهم درست، همین میشود که الان هستیم؛ همین است که در آن، گرفتاریم و در اسارت آن ماندهایم و نمیتوانیم سخنی بگوییم. این حوزه است که باید این را بشکافد؛ کنار بزند و معنایی درست از مکتب –که معرفت صحیح است- ارائه کند و این علت مادی ما میشود.
آری، این مسأله در فرمایشهای امام بوده، اما نیاز به رشد، پرورش و طرح مسائل فراوانتری دارد تا عقلانیت در کنار مکتب، معنا و راه یابد.
4) علت صوری نهضت و نظام اسلامی
علت صوری، اگر بخواهیم بهتعبیر امروزی، از آن بگوییم، همان «ساختار سیاسی» است؛ چراکه میخواهد به همان ماده و مکتب، صورتی ببخشد تا این مجموعه در سایه آن، حفظ شود.
شایسته بود که این نکته، زودتر عرض میشد که هریک از علل اربعه در دیگری، اثرگذارند و قوت هریک در دیگری، مؤثر است. وقتی امام، این چهره تابناک و نورانی مستغرق در توحید، در صحنه است، اگر به بخشهای دیگر، توجه بیشتر نکنیم و ماهیت جمهوری اسلامی را نفهمیم، پررنگی و ابهت ایشان آن را مستور میسازد. این ساختار برای ما روشنایی چندانی ندارد و روشن نیست، ولی امام میفرماید: «من به جمهوری اسلامی، رأی میدهم؛ نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد». از منظر امام، مسأله حل و درست است و جامعه هم میخواهد او را مقتدای خویش سازد و به او تأسی کند، ولی صورت جمهوری اسلامی چیست و علت صوری آن چگونه شکل میگیرد؟ بناست آن جمهوری اسلامی با چه ساختار سیاسی به حکومت برسد؟
بله، علت مادیاش درست است و وقتی اصول قانون اساسی را میخوانید، بهحق، اصولی استوار و مادهای قوی و مستحکم است، و حتی اصل ولایت فقیه که امام فرمود مترقیترین اصل است. اما این در چه ساختار و نظام سیاسیای قرار گرفت؟ آیا شکلی که برای این مسأله بوده، روشن و مناسبی بوده و اکنون نیز هست؟
قوت هریک از این علل بر علل و ارکان دیگر، سایهافکن است و اگر هم ضعیف باشند، آنها را قوی میکند؛ گرچه در اینجا ضعفی نمیبینیم. اما بهعکس آن نیز صادق است و هریک از این علتها ضعیف گردد، بیتردید، در سایر علل نیز ضعف میآفریند.
زمانی که این نظام با این سرعت، دقت و موفقیت بها نجام رسید، علت صوریاش وحدت، انسجام و تبعیت از امام بود و این بتمامه، کامل بود و شکل خود را داشت؛ یعنی علتهای مادی، صوری، فاعلی و غائیاش شکل یافت و در تکتک آنها میتوانیم وارد تحلیل شویم و سخن بگوییم، ولی قصه، همین است و این وفقیت مرهون صحت این اصول و ارکان اربعه بود، اما مشکلی که امروزه وجود دارد و بر دیگرا رکان و علل، سایهافکن میشود و شده، مسأله علت صوری است.
ما با چه صورتی میخواهیم این مواد ارزشمند خود را نگاه بداریم؟ با نظارت استصوابی؟ با این انتخابات؟ با ایندست جریانهایی که حاکمند و از جایگاه حاکمیت، حکومت میکنند؟ آیا اینها میتوانند مسائل علت مادی را بهدرستی در جایگاه خود، قرار دهد؟ ما در اینجا از این علت صوری، انتظار داریم که به همه آنچه در علت مادی دیدهایم، توجه کند. اگر رفع محرومیت، تبعیض، فساد، وابستگی و مانند آن، و از سوی دیگر، جنبههای اثباتیای چون آزادی، عدالت، حق حاکمیت و حقوق انسانها بهعنوان مواد این نهضت و نظام، دیده شده، باید در چارچوب علت صوری و ساختار سیاسی ما احترام و تکریم شود و در صحنه باشند، ولی اگر یک علت صوری و ساختاری سیاسی پدید آوریم که تکتک آنها را زیر سؤال ببرد؛ حرمت، اجلال و تکریم انسانها محقق میشود؟ آیا (وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ) که یکی از مواد این نهضت بوده و در قانون اساسی هم آمده، در ساختاری جای گرفته که بتواند اهمیت لازم را به این مواد، بدهد؟
مشکل اساسی ما این است و برخی هم بهدرستی گفتهاند که امروزه، تعارض بین ساختار سیاسی و منافع انسانها و جامعه، شکل گرفته. این تعابیر، تعابیری درست است؛ چون عدهای با همه وجودشان میکوشند که این ساختار به هر نحوی، حفظ شود، ولو با علت فاعلی، علت غائی، ازرشها و مطالبات اصلی جامعه ما در تضاد باشد؟ آنچه بهعنوان غایت این انقلاب شمرده میشده، اکنون اصلاً مطرح نیست و انسانیت و آنچه شأنیت جامعه اسلامی است، نادیده گرفته میشود.
بههرحال، مسأله نظام سیاسی، امروز با چنین ساختاری روبهروست و این ساختار هم علت صوری قضایای ما شمرده میشود. چنانکه گذشت، ضعف در بخش علت صوری، سایر بخشها و ارکان را متزلزل میسازد و ما دیگر نمیتوانیم از جایگاه علت فاعلی، حضور مردم و مانند آن بهدرستی، سخن بگوییم. ما نمیتوانیم از جایگاه رهبریای که بتواند چنین جامعهای را با همه وسعت و گستردگی، در کمال وحدت و امت بودن، حفظ کند، دم بزنیم و نگرشهای غائیای که برای این نظام، ترسیم شده (مانند ارزشها) وجود ندارد.
تبعیضها، فسادها و امثال آن، وقتی در کنار علت صوری، قرار میگیرند، میبینند که اصلاً رنگی ندارند. باید همه حوزه برای رفع تبعیض بر خیزد. آقایان بهدرستی، چه انتظاری از مراجع دارند؟ آیا مراجع میتوانند از علت غائی این نظام یعنی ارزشها و قیمی که وجود داشته، سخن بگویند؟
چکیده مطالب
ماییم و امام و این نهضت و این نظام. باید امام را حفط کنیم. ما باید در حفظ این چهره تابناک انسانی و الهی حوزوی و روحانی بکوشیم؛ چون ایشان دومی ندارد. ارادهای که خداوند عالم داشته که چنین اتفاقی را رقم زند، به جای خود، اما سخن این است که این حوزویان و روحانیتند که باید این جایگاه و شخص امام را بهدرستی، حفظ کنند. البته در این ایام، شعارهایی از امام داده میشود و عکسی، رسمی و اسمی از ایشان وجود دارد، ولی آنچه باید در مقام تحلیل این شخصیت گفت، این است که ایشان یک چهره ناشناخته نیست. ایشان در کتابها، نوشتهها، پیامها، اظهاراتش و عباراتی که از ایشان انتخاب و مطرح میکنند، چهره ایشان شناخته میشود. امام آنگونه نیست که ما امروز به جامعه، معرفی میکنیم و یک امام یکلایه است که فقط به یک جهت، توجه دارد.
بههرحال، همچنان جای برای تحلیل ارکان اربعه، وجود دارد و بنده واقعاً فکر میکنم یک نقص جدی در حوزه علت مادی داریم و آن، این است که عقلانیت وحیانی، چنانکه شایسته و بایسته است، در کنار مکتب، قرار نگرفته؛ لذا حوزه و روحانیت باید بهدرستی و کامل به این مسأله بپردازد.
علت صوری نظام ما نیز در یک آشفتگی و اغتشاش فکری و فرهنگی، گرفتار آمده و اگر بعضاً اعتراضات و مسائلی رخ میدهد، بدین علت است که در آن محیط فکری و نظری، اغتشاش رخ داده و باعث ایندست نگرانیها و اظهارنظرها از مراجع، علما، فضلا، محققان، مدرسان، دانشگاهیان بزرگوار، اساتید محترم، دانشجویان غزیز، دختران و پدران، خوهران و زنان و مردان این جامعه است؛ و الا هیچکس در اندیشه بیگانه نیست و از اجنبی، هیچ هزار به یک جو نمیخرند؛ هیچیک از جریانها نه توجهی به بیرون دارد، نه وابستگی و نه دلبستگیای؛ بلکه تمام وابستگی و دلبستگی، به این انقلاب، نظام، امام و چارچوبی است که ایشان ترسیم فرمودند و ما از این امر، دور ماندهایم.
امیدواریم که نظام، جایگاه خود را براساس اندیشه اصیل امام پیدا کند و همه ما در مسیری گام بر داریم که امام از ما خواسته بود نامحرمان زمان این امر را به دست نگیرند و این انقلاب، به احدی، تعلق ندارد؛ بلکه مال روحانیت، جامعه اسلامی و امت اسلامی است. نباید بین این انقلاب و نظام، و روحانیت، مردم و جامعه، قهر و جدائیای دید. البته این نقصها نیز وجود دارد.
امیدواریم بهبرکت دهه کرامت، امام عزیزمان مهمان آقا علی بن موسی الرضا و خواهر گرانقدرشان فاطمه معصومه س باشند و همه شهدای عزیز؛ خصوصا شهدای روحانیتی که به این انگیزه به میدان آمدند و شربت شهادت نوشیدند، دیگران، همه کسانی که اکنون در کنار مرزهای ما مظلومانه به شهادت رسیدند، و همه ایثارگران و نثارگران، از فیص و فوز حق، بهرهمند باشند و جامعه ما در سایه عزت، عظمت، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی -که امام برای این جامعه در نظر گرفته بود- قرار گیرند.
بنده یک عذرخواهی به همه اساتید خودم و بزرگوارانی که در اینجا تشریف دارند، بدهکارم. بههرحال، من بههوای این عنوان، سخن میگفتم نه برای شما عزیزان و بزرگواران. من شاهدم که الحمدلله، سخنان بسیار شریف و عزیزی از این جمع، مؤسسه و یکایک بزرگواران، صادر میشود. انشاءالله، همه مورد رضایت حضرت حق و مورد قبول حضرت بقیۀ الله الاعظم (ارواح من سواه فداه) باشد. و السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.