روز معلم امسال برای من یادآور یکی از همکلاسیهایم است که به یکی از مدیران و معلمان برجسته و کاردان آموزش و پرورش تبدیل شد و سال گذشته دار فانی را وداع گفت: آقای سعید پیشداد. بهزعم او، رویۀ موجود در آموزش، برخلاف اصول قانون اساسی یعنی تاکید بر «فرصتهای برابر برای یادگیری» بود و به سلامت تعلیموتربیت زیان میرساند و نگران این بود که با طبقاتی شدن آموزش، نظام آموزشی به سمت تربیت آدمهای «متوسطالاحوال» پیش برود و درنهایت، به گسترش ضعیفالاحوالها بینجامد و برخی مدارس با امکانات فراوان و دانشآموزان با ژن خوب رشد کنند و اکثر مدارس دولتی که از خانوادههای کم برخوردارند، در همان حد ضعیف باقی بمانند؛ یعنی آموزش و پرورش دوقطبی و شاید با نگاهی دیگر، چندقطبی و هماهنگ با جامعۀ طبقاتی.
به گزارش جماران؛ احمد مسجدجامعی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات در یادداشتی در روزنامه هم میهن نوشت:
روز معلم امسال برای من یادآور یکی از همکلاسیهایم است که به یکی از مدیران و معلمان برجسته و کاردان آموزش و پرورش تبدیل شد و سال گذشته دار فانی را وداع گفت: آقای سعید پیشداد.
پیشداد در دورۀ دانشآموزی خود، پرجنبوجوش و ناآرام بود؛ بهنحوی که معمولاً یکی، دو بار در سال او را با دستوپای شکسته میدیدیم؛ ازاینرو، اقتضای این سن و سال را میشناخت و همین زمینهای شد برای موفقیتهای بسیارش در کار معلمی. او ملاحظاتی درخور توجه دربارۀ وضع موجود و آیندۀ نوجوانان و جوانان داشت که در آثاری که دراینباره نوشته، آورده است. بهزعم او، رویۀ موجود در آموزش، برخلاف اصول قانون اساسی یعنی تاکید بر «فرصتهای برابر برای یادگیری» بود و به سلامت تعلیموتربیت زیان میرساند و نگران این بود که با طبقاتی شدن آموزش، نظام آموزشی به سمت تربیت آدمهای «متوسطالاحوال» پیش برود و درنهایت، به گسترش ضعیفالاحوالها بینجامد و برخی مدارس با امکانات فراوان و دانشآموزان با ژن خوب رشد کنند و اکثر مدارس دولتی که از خانوادههای کم برخوردارند، در همان حد ضعیف باقی بمانند؛ یعنی آموزش و پرورش دوقطبی و شاید با نگاهی دیگر، چندقطبی و هماهنگ با جامعۀ طبقاتی.
در همان نخستین سالهایی که او معلم بود، مسئولیت نظارت بر تدوین برخی از کتابهای درسی را عهدهدار شدم. در آن زمان، پیشداد به کمکم آمد. او نثر فارسی را نیکو مینوشت و از زبانهای انگلیسی و عربی ترجمه میکرد. دغدغۀ اصلی او تربیت نسلی توانمند برای آیندۀ ایران بود. در آن زمان، در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکرد و بعدها، در مقطع دکتریِ رشتۀ روابط بینالملل دانشگاه تهران پذیرفته شد. در این همکاری، دو، سه کار مشترک انجام شد که هیچکدام به نام من یا او انتشار نیافت. یکی از این کارها مبانی جغرافیای اقتصادی که نزدیک نیمی از آن را بهطور کامل نوشته بودیم و کتاب درسی سال چهارم رشتۀ انسانی دبیرستان شد. و دیگری مبانی جغرافیای سیاسی که به دلیلی نمیگویم چه بر سر آن آمد؛ البته، چارچوبی هم برای تألیف کتاب مبانی جغرافیای انسان ارائه کردیم و به تصویب رساندیم. بعد از آنکه از این کار بیرون آمدم، او هم آن را کنار گذاشت و همچنان به تدریس ادامه داد.
آخرین کار مشترک من و پیشداد با رویکرد دغدغههای تعلیموتربیت به زمان حضورم در وزارت کشور برمیگردد. در آنجا، ستادی برای مبارزه با مواد مخدر فعالیت میکرد که جنبۀ انتظامی و قضایی داشت. ما پیشنهاد دادیم که بخش مطالعات اجتماعی هم به آن افزوده شود. بدین منظور، همایشهایی را، که اعضای ثابتش مدیران آموزشوپرورش و هیئتی علمی با عضویت دکتر حسن احدی و روانشادان دکتر علی شریعتمداری و دکتر محمدحسن فرجاد بودند، نخست در کرمان با همکاری دانشگاهیان آنجا و بعد در همدان و مشهد با مشارکت دانشگاههای بوعلی و فردوسی برگزار کردیم که مجموعهای از مقالات آن را انتشارات امیرکبیر در 1362 در 391 صفحه چاپ کرد. در این دوره، پیشداد در بخش آموزشوپرورش فعال بود و مطالبی در این باره نوشت و طرحهایی داد که چگونه در کتابهای درسی، بهطور غیرمستقیم، به این موضوعات بپردازیم؛ زیرا پیشبینی میشد که در آینده، مصرف مواد مخدر بین دانشآموزان گسترش یابد و نهتنها بین دانشآموزان پسر، بلکه حتی میان دختران نیز رواج پیدا کند. پیشداد در این زمینه، جزوهای نیز تهیه کرد که با هزینۀ آن ستاد تکثیر شد.
بعدها، که به وزارت ارشاد رفتم، از نمایشگاه فرانکفورت برایش کتابی ششجلدی دربارۀ جغرافیای جهان آوردم و او با علاقه با همکاری گروهی از آموزگاران ترجمۀ آن را آغاز کرد. کار وی بسیار دقیق بود و ترجمهاش به ویرایش و مقابله نیاز نداشت. با درگذشت یکی از همکاران طرح ترجمه، به نام آقای طاهر حدیثی، ترجمه و چاپ این اثر نیمهکاره ماند و بعدها، بهسبب تحولات سریع ژئوپلیتیک جهانی و سقوط کمونیسم، دیگر ترجمۀ آن جایی برای عرضه نداشت و اطلاعات و آمارش بهروز نبود؛ هرچند پیشداد تا پایان عمر، دنبال یافتن ویراست جدید اثر و ترجمهکردن آن بود. مهمترین کار پیشداد از نظر من مدیریت مدرسۀ دولتی شهید بهشتی در منطقۀ 2 بود که آن را در طراز مدرسههای غیردولتی با آن شهریههای سنگین و دانشآموزان دستچین قرار داد و شمار پذیرفتهشدگان کنکور از آن مدرسه چشمها را خیره کرد. متأسفانه، آنجا هم با او همراهی نشد و به دلایلی که آن زمان برای ایشان فهم میشد و برای من و بسیاری از معلمان دیروز و دانشآموزان پریروز آن مدرسه و استادان امروز همچنان، نامفهوم و نپذیرفتنی است، به ایشان جفا شد و او آنجا را رها کرد. در نشستی بهمناسبت سیامین سال تأسیس روزنامۀ جهان اقتصاد، دربارۀ پیشداد صحبت میکردم که اتفاقاً، یکی از شاگردان آن سالهای دبیرستان بهشتی به نام علی پاکزاد، از روزنامهنگاران جوان، در آن جلسه حاضر بود و در تأیید صحبت من، روایت خود را از مدیریت پیشداد در این مدرسه بیان کرد و بعدها هم گفتههایش را مکتوب برایم فرستاد که بسیار خواندنی است و من در اینجا، فقط به بخش کمی از آن میپردازم. او نوشته است: «در سال تحصیلی 1370-1371، در دبیرستان بهشتی بدون آزمون و پرداخت شهریه ثبتنام کردم، برخلاف مدارسی چون علوی و مفید که در آنها ثبتنام گزینشی انجام و از والدین شهریه دریافت میشد، دبیرستان بهشتی در هر مقطع ده کلاس تجربی و ده کلاس ریاضی داشت؛ درمجموع، هشتاد کلاس با سی تا چهل شاگرد؛ یعنی بیش از سههزار دانشآموز. هر مقطع ناظم ویژۀ خود را داشت که دانشآموزان را تا سال آخر همراهی میکرد؛ همچنین، آزمونهای هفتگی برگزار و گزارش پیشرفت هفتگی دانشآموزان نیز داده و در صورت نیاز، کلاسهای تقویتی برگزار میشد. در همان سال، آمار قبولی دانشآموزان این دبیرستان در کنکور سراسری به 98 درصد رسید و همۀ اینها مدیون مدیر جوان و آراستۀ مدرسه، آقای پیشداد بود که پس از رفتن وی، نظم و پیشرفت نیز از این مدرسه رخت بر بست و در پایان سال تحصیلی بعد، همۀ دانشآموزان دستکم، در یک درس حدنصاب قبولی را به دست نیاورده بودند». این گزارش مفصل است و خواندنی. امیدوارم که نویسندۀ آن در جایی همۀ این مطلب را بیاورد تا تجربهای برای همگان باشد.
آخرین کار پیشداد راهاندازی دبیرستان پیشگام بود که آن هم درخششی فراوان داشت. او تجربههای خود را از این دوره در کتابی با نام پشت میز مدیریت (چاپ 1384) و بار دیگر، پشت میز مدیریت (چاپ 1391) با همان قلم شیرین و شیوایش نوشت. پیشداد کسی بود که سالها عمر و تجربۀ زندگی پرفایدهاش را در پای تعلیم و تربیت و شکوفایی فرزندان این سرزمین نهاد تا به زعم او ایران فردا ساخته شود. پیشداد بسیار وقتشناس و خوشلباس بود. دربارۀ نظم او همین بس که میشد ساعت را با قرارهای وی تنظیم کرد. همیشه، کت و شلوار تیرهرنگ با پیراهن سفید و کفش مشکی و جوراب روشن میپوشید و خودنویسی مشکی در جیب داشت. قاب عینکش سیاه بود و دوستانی فداکار و پای کار مثل آقای فتحی تا پایان عمر همراهیاش میکردند.
جا دارد یادی از مرحوم مادر ایشان بکنیم که کمتر از یک سال پیش از او، درگذشت و اندوه فقدان او تا پایان با پیشداد همراه بود. او با چه لطفی از دوستان و همکاران سعید پذیرایی میکرد. پدر بزرگوار وی، بین علمای تهران، به حاج شیخ محمدعلی چرندابی مشهور بود. به یاد دارم که وی بازدیدهای بعد از وفات علامه امینی صاحب کتاب الغدیر را پس میداد. او پس از فوت پدرم، بسیار غمگین و اندوهناک شد و همیشه میگفت هر روز برای پدر و خواهر مرحومم، که جوان از دنیا رفت، قرآن میخواند. یک بار از ایشان پرسیدم برای آنها چگونه قرآن میخواند؟ پاسخ او بسیار متفاوت بود. گفت پیش از نماز مغرب و عشا، یک بار، سورۀ یاسین را میخواند و دو آیه، که شمارهی آن را به یاد ندارم، یکی را به نیت پدر و دیگری را برای خواهرم میخواند و او با چنان نیتی میخواند که ثواب آن برسد به متوفا و استادانش و شاگردانش و کسانی که او به آنها علاقه داشته و جز آنها. برادرم که در مجلس حاضر بود به مزاح گفت که ملائکه در تقسیم ثواب گیج میشوند و او خندید و گفت ثواب این کار بیشتر از همۀ عالم است.
خالی از لطف نیست یادی هم از خانۀ پدری او در خیابان البرز در امیریه بکنم. نمای این خانه از سیمان تگری بود و دری در ضلع شمالی داشت که ملاقاتکنندگان پدر بزرگوار پیشداد از آن در رفتوآمد میکردند. این بخش از خانه، که به بیرونی شبیه بود با راهرویی به اندرونی وصل میشد. پلکانی نیز در ضلع غربی بود که به طبقۀ بالا راه داشت. اتاق پیشداد در این طبقه بود و پنجرهای رو به حیاط خانه داشت.
این خانه اکنون، بنایی زیبا با آجرهای قرمز دارد و به یک کتابخانه و مرکز فرهنگی به نام «خانۀ کتابدار کودک و نوجوان» تبدیل شده است و با شورای کتاب کودک که زندهیاد توران میرهادی از بنیادگذاران آن بود، همکاری دارد و خانم نوشآفرین انصاری و خواهر پیشداد نیز از اعضای شورای مدیریت آن مجموعهاند. همسر پیشداد هم از بانوان فداکاری است که حتی در سالهای دشوار زندگی با رویی گشاده، از او و میمهانانش پذیرایی میکرد و هیچ منتی بر او و دیگری نداشت. این در حالی بود که پس از وقف خانۀ پدری، مادر پیشداد هم کنار آنها زندگی میکرد. وقتی به خانۀ ایشان میرفتم، تصویر فیلمهای علی حاتمی، شاعر سینمای ایران، جلوِ چشممان جان میگرفت؛ آنقدر که با جزئیات و دقت هر چیز در جای خودش چیده شده و انگار که خانه و حتی سفرۀ آن هم ویرایش شده بود. یاد آن گفته میافتم که علی حاتمی از زبان مادر میگفت: «که سفره به صفای میزبان رونق میگیرد» و این خانه چقدر باصفا بود.