مقایسه سرنوشت شوروی و چین نمونه خوب امروزی ماست. اتحاد جماهیر شوروی که بر همه شعارهای خود اصرار و یکدندگی پیشه کرد و نهایت آن، فروپاشی در سال ۱۹۹۱ بود، در مقابل حکومت چین که خود را با محیط سازگار نمود از یک کشور درجه ۳، تبدیل به ابرقدرتی غیر قابل بحث شد.
به گزارش جماران؛ عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «سازگاری، محصول تعادل سازش و مقاومت» در روزنامه اعتماد نوشت: یکی از گزارههای نادرست که لقلقه زبان برخی افراد شده، منفی بودن تبعات و آثار انعطاف سیاسی است. حتی فراتر از این اصرار آنان بر انجام کارهای نادرست و خلاف اخلاقی است که آن را لازمه بقای در قدرت میدانند. بهطور کلی بقای هر موجود زنده محصول تعادل میان مقاومت و سازش است که ترکیب آن را میتوان سازگاری نامید. بقای اصلح، فقط متاثر از قدرتمندی موجودات نیست. چه بسا موجودات قدرتمندی که به علت ناتوانی در سازش با محیط نابود شدند. نمونه دایناسورها آموزنده است که خیلی قوی و بزرگ بودند ولی نتوانستند با تغییرات محیطی سازگار شوند و نابود شدند و برعکس موجودات ضعیفی هستند که تاکنون به حیات خود ادامه دادهاند. اصولا لازمه بقای اصلح و تکامل، داشتن قدرت در سازگاری با محیط است. با این حال میتوان پرسید که پس چرا این گزاره نادرست همچنان شایع است؟ به ویژه در مورد حکومتها چنین گزارهای طرح میشود که عقبنشینی یا همان سازش، معادل نابودی است و اصرار و تاکید بر مواضع سنتی را معادل موفقیت و پیروزی میدانند؟ علت شیوع این گزاره را باید در تفاوت ارزش خبری دو حالت دانست.
در یک تمثیل مشهور، کشته شدن انسانها به وسیله کوسه و برعکس است. سالانه دهها نفر به وسیله کوسه کشته میشوند و هر مورد جذابیت خبری دارند، در حالی که هزاران و دهها هزار کوسه به دست انسان صید و کشته میشوند، بازتاب خبری پیدا نمیکند. در مورد حکومتها هم چنین است.
در طول تاریخ، دهها و صدها حکومتی که با مخالفان خود به موقع گفتوگو کرده و به تفاهم و سازش رسیدهاند و بحرانهای مهمی را پشت سر گذاشتهاند، در برابر یک یا چند مورد که طرف عقبنشینی کرده یا نکرده یا دیر این کار را کرده و سقوط نموده؛ ارزش خبری ندارد. حکومت در عصر جدید بریتانیا محصول عقبنشینیها و سازشهای دو طرف است، ولی کمتر کسی به تاریخ آن به اندازه تاریخ انقلاب فرانسه علاقه دارد یا میپردازد. حکومت مدرن ژاپن نیز محصول این تفاهم و سازگاری است. ولی اخبار انقلاب بلشویکی در صدر اخبار بوده است. اتفاقا مقاومت نیز لزوما منجر به نتیجه نشده است.
در حقیقت تاریخ متعارف سیاست، معطوف به جنگها و انقلابها و تضادها است، زیرا اینها ارزش خبری دارند، درحالی که در لایههای زیرین این جنگها، مجموعهای از سازشها و تفاهمها و سازگاری با محیط و دیگران را میتوان دید که اثرات زیانبار جنگها و تقابلها را خنثی کرده است. مقایسه سرنوشت شوروی و چین نمونه خوب امروزی ماست. اتحاد جماهیر شوروی که بر همه شعارهای خود اصرار و یکدندگی پیشه کرد و نهایت آن، فروپاشی در سال ۱۹۹۱ بود، در مقابل حکومت چین که خود را با محیط سازگار نمود از یک کشور درجه ۳، تبدیل به ابرقدرتی غیر قابل بحث شد. مقایسه کنید سازگاری یاروزلسکی رییسجمهور لهستان در دوران کمونیستی را با چائوشسکو در رومانی. پادشاه مراکش و اردن را با قذافی مقایسه کنیم. همه از سرنوشت و آنچه برای چائوشسکو و قذافی رخ داد مطلع هستند، ولی کسان معدودی در بیرون از لهستان از سرنوشت و رفتار یاروزلسکی اطلاع دارند. تازه حکومتهای نامبرده هم به دلیل ناسازگاری با محیط سقوط کردند و بقا نیافتند. مقاومت یک ارزش مهم است و باید پاس داشته شود ولی سازگاری نیز به همان اندازه بلکه بیشتر مهم است. تعادل میان سازگاری و مقاومت است که موتور جامعه را به جلو میراند و ثبات میبخشد. در غیاب هر یک، دیگری تبدیل به فاجعه میشود.