کار فلسفه خدمترسانی به مردم و جامعه نیست و برای خدمترسانی نیز جعل نشده است؛ بلکه آدمی چون آزاد است و استعداد تفکر دارد به خرد فلسفی هم دست یافته است. به عبارت دیگر آدمی با تفکر، آدمی شده و قبل از تفکر وجود نداشته است. تفکر، آدمی را آدمی کرده است. اگر آدمی تفکر نداشت، زندگی انسانی هم نداشت و در نتیجه خدمترسانی هم در عداد کارها و وظایف او قرار نمیگرفت.
به گزارش جماران، ایلنا نوشت: در قبال تعبیر از چیستی فلسفه، نگاههای متفاوتی وجود دارد. این نگاهها بعضا متضاد هستند؛ آنچنانکه برخی مثل سیدجمالالدین اسدآبادی، فلسفه را لازمهی ترقی و پیشرفت جوامع بشری میدانند و در مقابل برخی فلسفه را برابر با دعوت به اندیشیدن تعریف میکنند؛ اندیشیدنی که لزوما نباید توقع حل مشکلات معیشتی مردم را از آن داشت.
در این راستا رضا داوری اردکانی (استاد فلسفه، رییس فرهنگستان علوم و عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی) نگاه خاص خود را به فلسفه دارد. او میگوید: "من گمان نمیکنم کسی با اندک درکی از فلسفه، از فلسفه توقع خدمترسانی داشته باشد." وی با اشاره به نوع رابطهی فلسفه و مشکلات اجتماعی تصریح میکند: "فلسفه درس تذکر و دعوت به اندیشیدن است نه اینکه کارش کارپردازی و رفع مشکلات اجتماعی و معیشتی باشد." رئیس فرهنگستان علوم ضمن تاکید بر تمایز بین وظیفهی فیلسوف با وظیفهی سایر مسئولان جامعه گفت: "کارپردازی و رفع مشکلها، مسئولان خاص خود را دارد." در ادامهی گفتگو که به مناسبت روز جهانی فلسفه تدوین شده است، از چند و چون وظیفهی فیلسوف و هویت فلسفیدن - طبق دیدگاه رضا داوری اردکانی - مطلع خواهید شد.
حوالی ۲۵۰۰ سال پیش، افلاطون گفت که فیلسوف باید شاه و رهبر شود. به نظر شما آیا میشود در عصر امروز، مجموعهی یک سیستم حاکمیتی را از محل فلسفه اصلاح کرد؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟
چنین چیزی ممکن نیست و فلسفه هم چنین داعیهای ندارد. توجه بفرمایید که تعلیم فلسفه و اندوختن اطلاعات فلسفی ضرورتاً مایه خرد و خردمندی نمیشود. فلسفه تعلق خاص به هستی و درکی از آن ست که راه به خرد میبرد وگرنه اگر همه مردم فلسفه بیاموزند به صرف اندوختن فلسفه، صاحب درک و خرد و تدبیر نمیشوند. افلاطون هم در جایجای آثار خود به این نکته تذکر داده است. صاحب درک جامع و وجودبین بودن چیزی است و داشتن اطلاعات فلسفی چیزی دیگر. اگر اطلاعات علوم در جایی به درد میخورد، اطلاعات فلسفی به هیچ کار نمیآید و دعویها و داعیهها را بیشتر میکند.
به فرض مثال، فیلسوفی مثل سقراط اگر حاضر باشد که رهبریِ جامعهای را بپذیرد، شیوهی حکومت او چه تفاوتی با شیوهی حکومت یک شاه یا پیشوای سیاسی صرف را خواهد داشت؟
سقراط رهبری حکومت را نمیپذیرفت؛ زیرا خود را فیلسوف میدانست و در جستجوی راه بود. افلاطون هم میخواست بگوید که حاکمان باید از نظم جهان آگاه باشند و سیاست را با آن میزان کنند. فهم نظر افلاطون دشوار است و برای رسیدن به آن باید با "پایدیای یونانی" آشنا بود و مدینه آتن را هم شناخت. مفسران سیاستبین افلاطون اگر لااقل نامه هفتم او را به درستی میخواندند، شاید اندکی رأی و نظر خود را تعدیل میکردند و به درک نظر افلاطون نزدیک میشدند.
در فلسفه شاهد فلسفههای مضاف از جمله فلسفه سیاسی هستیم. به نظر شما ضرورت تفلسف در باب سیاست چیست؟ آیا این حیطه را باید میدان مبارزهی فیلسوف با سیاستمدار دانست؟
فلسفهی مضاف تعبیر خوبی نیست. فلسفهی سیاسی جلوهای از فلسفه است و میخواهد ببیند سیاست چیست و چه "میتواند" و "باید" باشد. فیلسوف نزاعی با سیاستمدار ندارد؛ بلکه به تأمل در عمل سیاسی میپردازد. فیلسوف از آن جهت که امکانهای عمل تاریخی را (البته به صورت اجمالی) میبیند و نشان میدهد، میتواند راهنمای سیاست باشد. او مانند ایدئولوگها قاعدهگذار سیاست نیست و به سیاستمداران دستور نمیدهد.
به اعتقاد شما باتوجه به سیطرهی علم بر زندگی بشری و رفع اکثریت نیازهای آدمی با تکیه بر دانش و تکنولوژی، چه نیازی به حضور فلسفه است؟
متأسفانه فلسفهای حضور ندارد که بخواهیم آن را مرخص کنیم. علم و تکنولوژی هم پریشان و از هم جدا افتاده است. اگر فلسفه حضور داشت میتوانست مایه نظم و جمعیت خاطر شود. چنانکه در قرون هجدهم و نوزدهم اروپا کم و بیش مظهر خرد تجدد بوده است. علم و تکنولوژی بیراهنماییِ خرد، کاری از پیش نمیبرد؛ زیرا آنها نیازهای آدمی را نمیشناسند و به آن کاری ندارند، بلکه بیشتر نیازهایی را رفع میکنند که خود پدید آوردهاند. اما فلسفه میخواهد بداند آدمی در عالمی که دارد چگونه میتواند شأن انسانی و نیازهای حقیقی خود را بازشناسد و بداند و آنها را حفظ کند و برآورده سازد. اگر تکنولوژی و علم «اکثریت نیازهای آدمی» را رفع کرده بود جهان این همه گرفتارِ فلاکت و بیخردی و آشوب نبود و در ترس و بیم از جنگ و آلودگی زمین و دریا و هوا و دشوار شدن بیش از پیش زندگی به سر نمیبرد. علم و تکنولوژی عظمت دارند و منشأ آثار بزرگ شدهاند و میشوند؛ اما راهدان نیستند و به خیر و صلاح و خوب و بد و امید و علایق مردمان کاری ندارند و چنانکه گفته شد برای اینکه منشأ فوائد و خیرات باشند، به راهنمایی خرد نیاز دارند. خرد هم با آزادی و تفکر پدید میآید و قوام مییابد. اگر آدمی آزاد نبود و تفکر نداشت، آدمی نمیشد. مردمی هم که از تفکر دور شوند در طریق انحطاط قرار میگیرند؛ زیرا نمیدانند که چه باید بکنند. همه عظمت آدمی در تفکر اوست. نیاز به فلسفه به خصوص وقتی ضرورت پیدا میکند که خرد رو به افول میگذارد. فلسفه باید باشد تا بدانیم به چه کارهایی نیاز داریم و راهمان کدامست. فلسفه مشکلگشای زندگی هرروزی نیست؛ بلکه اساسی با آن گذاشته میشود که زندگی با آن سامان مییابد و نیازهای زندگی و شرایط امکان رفع آنها را نیز به مدد فلسفه میتوان درک کرد و شناخت. اهل فلسفه باید مقام و جایگاه فلسفه را بشناسند و اگر نشناسند، فلسفهدانیشان سود و ثمری ندارد.
حین روز جهانی فلسفه، در ایران نیز کم و بیش توجهاتی به این گرامیداشت صورت میگیرد. سوال این است که در ۵۰ سال اخیر در ایران، فلسفه چه خدماتی را به مردم و جامعه روا داشته است؟ آیا باید از فلسفه انتظار خدمترسانی به مثابه سایر علوم را داشت یا خیر؟
کار فلسفه خدمترسانی به مردم و جامعه نیست و برای خدمترسانی نیز جعل نشده است؛ بلکه آدمی چون آزاد است و استعداد تفکر دارد به خرد فلسفی هم دست یافته است. به عبارت دیگر آدمی با تفکر، آدمی شده و قبل از تفکر وجود نداشته است. تفکر، آدمی را آدمی کرده است. اگر آدمی تفکر نداشت، زندگی انسانی هم نداشت و در نتیجه خدمترسانی هم در عداد کارها و وظایف او قرار نمیگرفت. علوم دیگر در پی تفکر به وجود آمدهاند و اگر از هدایت تفکر و خرد برخوردار نباشند، خدمت مستقیم به زندگی نمیکنند. چنانکه در کشور ما که تکنولوژی، تکنولوژی خریداری شده از جهان خارج است، به علم و پژوهش نیاز ندارد و علم و پژوهش نیز در آن اثری نداشته است. فلسفه هم وقتی پدید میآید که گوشهایی برای شنیدن آن وجود داشته باشد و اگر جامعه مستعد شنیدن سخن فلسفه نباشد، فلسفهای هم به وجود نمیآید. گوشها و زبانها با هم نسبت و تناسبی دارند. من از فلسفه موجود و از اطلاعات فلسفه و گسترش تعلیم فلسفه دفاع نمیکنم؛ اما انداختن گناه نابسامانیها و گرفتاریها و حماقتها به گردن همین فلسفه کم و بیش مهجور را نشانه خوبی از وضع درک و فهم و خرد و دانش نمیدانم. میتوان به فلسفه اعتنا و اعتقاد نداشت، اما گناه ندانمکاری و بیخردی را به گردن تفکر و این یا آن فلسفه انداختن، دفاع از جهل و بیخردی و اعلام بینیازی از خرد و دانایی است و این یکی از اقتضاهای جهان توسعهنیافته است. فلسفه درس تذکر و دعوت به اندیشیدن است نه اینکه کارش کارپردازی و رفع مشکلات اجتماعی و معیشتی باشد. کارپردازی و رفع مشکلها مسئولان خاص خود دارد و این مسئولان و متصدیان در صورتی در کار خود توفیق مییابند که از مدد خرد ساری در عالم زندگی بهرهای داشته باشند. اگر آدمی تفکر نداشت نیازهایش هم محدود بود و خدمترسانی در زندگی هم وجهی پیدا نمیکرد. آدمی هر چه دارد آغاز و منشأش تفکر بوده است. تفکر و فلسفه که صورتی از تفکر است وسیله نیستند. فلسفه اگر زنده باشد، جان جامعه و شرط امکان خدمت و خدمترسانی است. من گمان نمیکنم کسی با اندک درکی از فلسفه، از فلسفه توقع خدمترسانی داشته باشد. کارها و چیزها در جهان انسانی هر یک جایی دارند و از نظمی پیروی میکنند. مقام فلسفه درک نظم و نظم آموزی است. خدمترسانی هم کار سازمانها و مؤسسات است. حتی دانشمندان بزرگ، بیسودای سود به کار دانش میپردازند و از این کار بیغرضانه است که نتایج بزرگ هم برای بهبود زندگی به دست میآید.