محسن آرمین گفت: تصمیمات و موضعگیریها و خطاهای دولت روحانی به هر حال به پای اصلاحطلبان هم نوشته میشود. به هر حال اصلاح طلبان در هر دو دوره انتخابات ریاستجمهوری گذشته بیقید و شرط از آقای روحانی حمایت کرده بودند.
به گزارش جماران، «اعتمادآنلاین» با محسن آرمین مصاحبهای انجام داده است که در ادامه میآید:
اصلاحطلبان وجریان اصلاحات در بیستوچهارمین روز از خرداد سال 92 بعد از تحمل حاشیهنشینیای توام با تهدید و تحدید، دوباره در فضای سیاسی خودنمایی و در چند انتخابات توفیق را تجربه کردند. اما اصلاحطلبان در روند انتخابات یازدهمین دوره مجلس، دوباره از متن دور و به استقبال تماشاگر شدن رفتند تا درباره آینده اصلاحطلبی و اصلاحطلبان، سوالها و البته ابهامهای متعددی مطرح شود. سوالهایی از قبیل «اصلاحطلبان در حال حاضر از چه جایگاهی از نظر حاکمیت برخوردار هستند؟»، «میتوان گفت ناکارآمدیهای این چند سال سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات را تهدید کرده است؟»، «تفکر اصلاحخواهی در سالهای پیش رو از چه جایگاهی برخوردار خواهد بود؟»، «اساساً اصلاحگری نیاز به قدرتداری دارد؟» و... که این روزها در محافل سیاسی و حتی در گفتمان محاورهای طرح میشوند، نمونهای از آنها هستند.
قدرت تأثیرگذاری جریان اصلاحات در عرصه سیاسی و عمومی به شدت لطمه خورد
*میتوان گفت با توجه به فضای سیاسی کشور جریان اصلاحات باید به استقبال حاشیهنشینی مجدد برود؟
به گمان من اصلاحات مدتی است که به حاشیه رفته است. این روند از دور دوم ریاستجمهوری آقای روحانی آغاز شد و با توجه به حوادث و تحولات مهمی که طی یکی، 2 سال اخیر رخ داد، قدرت تأثیرگذاری جریان اصلاحات در عرصه سیاسی و عمومی به شدت لطمه خورد.
جریان اصلاحات برای تداوم و بقا به شدت نیاز به بازسازی دارد
*اصلاحطلبان با چه ساز و کاری میتوانند در عرصه سیاسی خودنمایی کنند؟
هر جریان سیاسی باید بتواند خود را با شرایط متغیر اجتماعی و سیاسی تطبیق دهد. بازسازی و تجدید نظر در سازماندهی، استراتژی و تاکتیکها شرط پویندگی و تداوم حیات هر جریان سیاسی است.
به گمانم اصلاحات در هر سه سطح نیاز به تجدید نظر دارد. به هر حال افتراق جبهه اصلاحات در جریان انتخابات اخیر مجلس نشان داد که اولاً شورای عالی سیاستگذاری به عنوان مغز و کانون فرماندهی جریان اصلاحات اقتدار لازم را برای ایجاد هماهنگی سازمانی و اداره بخشهای مختلف این جریان ندارد.
همچنین اختلاف بخشهای مختلف جریان اصلاحات در قبال انتخابات صرفاً اختلاف در قبال یک پدیده یا رخداد در عرصه سیاسی نبود، بلکه ناشی از اختلاف در استراتژی و نیز تاکتیک بود.
بنابراین فکر میکنم جریان اصلاحات برای تداوم و بقا به شدت نیاز به بازسازی در سه سطح سازماندهی، تحلیل راهبردی از شرایط و تدوین تاکتیکهای جدید متناسب با شرایط روز دارد. به نظر میرسد شرایط فعلی شرایط مناسبی برای این تجدید نظراست.
اکنون اصلاحطلبان در شرایطی شبیه شرایط نیروهای چپ خط امام در نیمه نخست دهه هفتاد قرار دارند. در آن مقطع نیز حاکمیت تصمیم به حذف این جریان از صحنه قدرت گرفت. آن تصمیم نیز از انتخابات مجلس چهارم به اجرا گذاشته شد و نیروهای چپ خط امام با اعمال نظارت استصوابی غیرقانونی از مجلس و بعد از دولت کنار گذاشته شدند.
در آن مقطع نیز بخشهایی از این جریان جدا شدند و این جریان فارغ از قدرت رسمی به تجدید نظر و بازسازی خود و ارتباط با جامعه پرداخت تا در نیمه دهه هفتاد توانست با دیدگاههای نو، راهبرد مشخص و برنامههای روزآمد و متکی به یک پشتوانه عظیم اجتماعی به صحنه بازگردد.
به هر حال اصلاحطلبان باید میان ادامه روند کنونی و در نتیجه استحاله شدن و تبدیل شدن به یک نیروی پراگماتیست طالب حضور در قدرت تحت هر شرایط و بازیگری در لابیهای قدرت و بدهبستانهای پشت پرده از یک سو و تجدید نظر در سازماندهی و دیدگاههای راهبردی خود و باقی ماندن به مثابه یک نیروی مردمی و دارای برنامههای کارآمد از سویی دیگر، یکی را انتخاب کنند.
موضعگیریها و خطاهای دولت روحانی به هر حال به پای اصلاحطلبان هم نوشته میشود
*اینکه گفته میشود اصلاحطلبان چوب دولت روحانی را خوردند، تا چه میزان تحلیلی صحیح است؟
به نظرم این حرف هم صحیح است و هم غلط. صحیح است به خاطر اینکه تصمیمات و موضعگیریها و خطاهای دولت روحانی به هر حال به پای اصلاحطلبان هم نوشته میشود. به هر حال اصلاح طلبان در هر دو دوره انتخابات ریاستجمهوری گذشته بیقید و شرط از آقای روحانی حمایت کرده بودند. مضافاً به اینکه هم جریان اقتدارگرای حاکم با تمام قدرت تبلیغاتی و سیاسی خود و هم جریان برانداز و مخالف نظام با تمام توان و به پشتوانه رسانهها و شبکههای تلویزیونی ماهوارهای در تلاشی سازمانیافته کوشیدند اصلاحطلبان را در برابر افکار عمومی مسئول تمام ضعفها و خطاهای دولت روحانی معرفی کنند .
این تحلیل همچنین غلط است؛ چون حمایت اصلاحطلبان از آقای روحانی در انتخابات ریاستجمهوری موضعگیری سیاسی خطایی نبود. آقای روحانی کاندیدای اصلاحطلبان نبود، اما تنها کاندیدای متفاوت در میان کاندیداهایی بود که همگی میتوانستند در صورت پیروزی، جریان اقتدارگرا را نمایندگی کنند و مجری دیدگاهها و سیاستهای اقتدارگرایان حاکم باشند.
از سوی دیگر اصلاحطلبان پس از یک دهه سرکوب همهجانبه تبلیغاتی، سیاسی و...، در شرایطی که دستگاههای تبلیغاتی مرگ اصلاحات را اعلام میکردند، آمده بودند تا به رغم محروم بودن از کاندیدای اختصاصی ثابت کنند هنوز زنده و از پشتوانه اجتماعی عظیمی برخوردار هستند، به طوری که میتوانند با یک «تَکرار میکنم» همه مهندسیهای از پیش طراحی شده را با شکست مواجه کرده و حضور خود را به مثابه یک نیروی تأثیرگذار و تعیینکننده سیاسی ثابت کنند.
دولت روحانی مسئول اصلی وضعیت نامساعد موجود در عرصههای سیاسی، اقتصادی و سیاست خارجی نیست
بنابراین به ویژه حضور در انتخابات سال 92 برای اصلاحطلبان یک ضرورت حیاتی بود. عدم حضور در آن مقطع میتواست به مرگ این جریان بینجامد. در سال 96 شرایطِ بعد از توافقنامه برجام بود و جامعه به نتایج این دستاورد بزرگ کاملاً امیدوار بود. در آن شرایط اگر اصلاحطلبان مجدداً از آقای روحانی حمایت نمیکردند، امروز همانهایی که اصلاحطلبان را به خاطر حمایت از روحانی مورد انتقاد قرار میدهند، آنها را مسئول اصلی شکست برجام معرفی میکردند که با عدم حمایت از روحانی موجب شکست و بینتیجه ماندن برجام شدند.
من البته فکر میکنم دولت روحانی مسئول اصلی وضعیت نامساعد موجود در عرصههای سیاسی، اقتصادی و سیاست خارجی نیست. در عین حال معتقدم ضعف کادر مدیریت دولت و اشتباهات و خطاها و عدم ایستادگی اصولی بر مواضع به گونهای است که اصلاحطلبان را در حمایت از دولت آقای روحانی در برابر افکار عمومی خلع سلاح کرده است.
اصلاحطلبان باید هم حضور در قدرت و هم حضور در عرصه اجتماعی را توأمان در دستور کار خود داشته باشند
*عدهای میگویند برای اصلاحطلبی لزوماً احتیاجی به بودن در قدرت نیست. نظر شما در اینباره چیست؟
یک نیروی سیاسی اجتماعی نمیتواند به حضور در قدرت نیاندیشد، چرا که چنین چیزی با ماهیت جریانهای سیاسی تعارض دارد. اما متقابلاً حضور در قدرت به هر قیمت یک نیروی سیاسی را به نیرویی پراگماتیست و اسیر روزمرگی و فاقد اهداف راهبری تبدیل میکند.
به گمان من دو خطر یا بهتر است بگویم دو انحراف همواره جنبش اصلاحی را تهدید کرده است. انحراف نخست شعار خروج از حاکمیت و روی آوردن به فعالیتهای مدنی و اجتماعی است که از همان دوره دولت و مجلس اصلاحات مطرح میشد و دیگری حضور به هر قیمتی در قدرت است که بخشهای محافظهکار اصلاحات امروز بر آن تاکید دارند.
حضور اصلاحطلبان در قدرت اگر موثر نباشد به استحاله اصلاحطلبان بدل میشود
به گمان من علیالاصول این دو با هم قابل جمع و تا حدودی لازم و ملزوم یکدیگرند؛ یعنی حضور در حاکمیت میتواند پشتوانه فعالیت مؤثرتر نهادهای مدنی اصلاحطلب باشد.
در عین حال باید توجه داشت که حضور در حاکمیت فینفسه هدف نیست، چون اگر این حضور موثر نباشد و شعار حضور برای اصلاح جای خود را به شعار حضور برای حضور بدهد، نه تنها در خدمت اهداف اصلاحطلبانه نخواهد بود، بلکه به استحاله اصلاحطلبان بدل میشود. به گمانم این اتفاق اکنون رخ داده است.
برخی از مدیران میانی دولت نظیر استانداران و فرمانداران افرادی با سابقه اصلاحطلبی هستند و ایبسا با انگیزه پیشبرد اهداف اصلاحطلبانه و اصلاح امور این مسئولیت را پذیرفتهاند.
اما اکنون به مدیرانی منفعل تبدیل شدهاند که فقط به حفظ موقعیت و مسئولیت میاندیشند. آنها نه تنها قادر به هیچ اثرگذاری اصلاحطلبانه قابل توجهی نیستند، بلکه در همان انجام وظایف اداری و شغلی نیز به ناگزیر از همکاران اصولگرای خود نیز محافظهکارانهتر عمل میکنند. به گمان من چنین حضوری در قدرت نه تنها مفید نیست، بلکه برای اصلاحطلبان مضر است.
اصلاحطلبان بین جلب اعتماد و رضایت کانونهای قدرت یا تعامل با جامعه و حفظ اعتماد بدنه اجتماعی باید یکی را انتخاب کنند
*با توجه به شرایط اصلاحطلبان آنها مشخصاً برای انتخابات 1400 چه برنامهای میتوانند داشته باشند؟
چنانکه گفتم اصلاحطلبان پیش از هر چیز باید به بازسازی و تجدید نظر در سطح سازمانی و راهبردها و تاکتیکها بپردازند. آنان باید تکلیف خود را با دوگانه حضور در قدرت یا فعالیت اجتماعی و حضور در جامعه مدنی روشن کنند و صریحاً به این پرسش پاسخ دهند که آیا خواهان حضور به هر قیمت و تحت هر شرایط در نهادهای حاکمیت نظیر مجلس و دولت هستند و یا این حضور را مشروط و مقید به امکان نقشآفرینی موثر میدانند؟
اصلاحطلبان در موازنه میان جلب اعتماد و رضایت کانونهای قدرت از یک سو و تعامل با جامعه و حفظ اعتماد بدنه اجتماعی خود از سویی دیگر چگونه میخواهند عمل کنند؟ به گمانم پاسخ به این پرسش هم تکلیف سازماندهی و ائتلافها و افتراقها را در درون جریان اصلاحطلب روشن میکند و هم راه را برای تدوین راهبردها و تاکتیکها هموار خواهد کرد.
تحولات سالهای اخیر موجب ریزش بدنه اجتماعی اصلاحطلبان شده است
*کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان را قبول دارید؟ اگر بله، چرا چنین اتفاقی افتاده است و اینکه با توجه نشان دادن به چه الزامهایی میتوانند سرمایه رفته را برگردانند؟
قطعاً تحولات سالهای اخیر موجب ریزش بدنه اجتماعی اصلاحطلبان شده است. این واقعیت همانقدر که غیر قابل انکار است، طبیعی هم هست. بدین معنی که کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان نتیجه منطقی و طبیعی کاهش سرمایه اجتماعی نظام است. طی سالهای اخیر به سبب رویکردهای غلط و تصمیمات استراتژیک خطا در سطح اداره کلان کشور، اعتماد عمومی به کارآمدی نظام و امید به آیندهای بهتر به شدت تضعیف شده است.
حوادث تلخ و اسفبار سالهای اخیر، به ویژه آبان 98 که بخش وسیعی از شهرهای کشور را در بر گرفت و با اعتراضات طبقات محروم و توده جامعه همراه بود، به روشنی از این واقعیت حکایت دارد.
وقتی اعتماد عمومی به نظام کاهش پیدا میکند و امید به آیندهای بهتر تضعیف میشود، به طور طبیعی اعتماد و امید به کلیه نیروهای ملتزم به اصل نظام و خواهان اصلاح هم تضعیف میشود و این نیروها با ریزش بدنه اجتماعی مواجه میشوند.
این حقیقتی است که اصلاحطلبان از 2 دهه قبل پیشبینی میکردند و به اقتدارگرایان هشدار میدادند که گمان نکنید کارشکنیها و ناامید کردن جامعه از اصلاحات و اصلاحطلبان موجب روی آوردن جامعه به شما میشود. نتیجه سیاستهای ضد اصلاحی و لجاجت در برابر اصلاح و کارآمدی ساختارها، ناامیدی جامعه از کل سیستم خواهد بود.
امروز این تحقق پیشبینی را در انتخابات اخیر مجلس مشاهده میکنیم. ریزش بدنه اجتماعی اصلاحطلبان و حذف آنها از صحنه رقابت موجب روی آوری جامعه به اصولگرایان و اقتدارگرایان نشد، بلکه به کاهش بیسابقه مشارکت مردم در انتخابات انجامید و حضور برخی از احزاب اصلاحطلب هم نتوانست مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کند.
ما هنوز در مرحله تلاش برای قانع کردن حاکمیت به ضرورت اصلاحات قرار داریم
*از نظر شما نگاه حاکمیت به حضور اصلاحطلبان در بطن قضایا چه نوع نگاهی است؟
اصلاحات به ویژه در سطح ساختارها نیازمند عزم ملی است. کم نبودهاند کشورهایی که حرکتهای اصلاحی را تجربه کردهاند. در تاریخ معاصر کشور خودمان نیز شاهد حرکتهای اصلاحی بودهایم.
اما تجربه نشان میدهد حرکتهای اصلاحی تنها در کشورهایی به نتیجه رسیدهاند که حاکمیت و مراکز قدرت به ضرورت اصلاحات پی برده و ارادهای در سطح ملی در این جهت شکل گرفته است. متأسفانه در کشور ما چنین ارادهای برای اصلاحات در سطح حاکمیت وجود نداشته و ندارد.
بنابراین اصلاحات در 25 سال گذشته مسیری ناهموار و نامستمر را طی کرده است. ما هنوز در مرحله تلاش برای قانع کردن حاکمیت به ضرورت اصلاحات قرار داریم و تا چنین اقناعی صورت نگیرد، حرکت اصلاحطلبی به نتیجه نخواهد رسید.