حسین علایی تجربه خود از عوامل بروز انقلاب و درسهایی برای امروز را با ما در میان گذاشته است، از سیاست تا اقتصاد.


به گزارش جماران، به اعتقاد سردار علایی، در زمان شاه که نماز و حجاب ممنوع بود، آدم‌های مومن و بافضیلت رشد می‌کردند. متفکران بزرگی هم به‌وجود می‌آمدند مثل شهید مطهری و علامه طباطبایی. فضا باید آزاد شود تا مسائل حل شود.

این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

  اولین سئوال برای نسل جدید این است که اساسا برای چه انقلاب شد؟ چه ضرورتی به انقلاب بود؟ آیا اساسا انقلاب اجتناب ناپذیر بود؟ الان که همه دم از اصلاحات می‌زنند، آیا آن وقت امکان اصلاحات وجود نداشت؟ و اگر وجود نداشت، چرا وجود نداشت؟

علایی: در دوران نظام شاهنشاهی، چند اشکال اساسی وجود داشت. یکی این که شاه را مردم انتخاب نمی‌کردند. نظام سلطنتی موروثی بود و سلسله‌های مختلف با زور می‌آمدند و با زور کنار می‌رفتند. رضاشاه با زور حاکم شد و نظام قانون اساسی را هم تصویب کردند که نظام سلطنتی موروثی باشد. یعنی کسی که در راس مملکت قرار می‌گیرد، آیا صلاحیت این کار را دارد یا نه، تنها یک اصل حاکم بود، این که فرزند ذکور شاه باشد. همین کفایت می‌کرد برای شاه بودن. در این نظام موروثی، می‌گفتند که شاه ظل الله است، سایه خداست و هیچ کس نمی‌تواند به او چیزی بگوید. شاه حاکم بود، ولی پاسخگوی حاکمیت خودش نبود. پاسخگو به جایی نبود. این مسئله اول بود. مسئله مهم‌تر از آن، نحوه اداره حکومت بود. علاوه بر این که شاه را مردم انتخاب نمی‌کردند و سر کار آمده بود. چه محمدرضا شاه و چه پدرش رضا شاه، هیچ کدام با انتخاب مردم نبودند، آمده بودند و حاکم شده بودند.

دو مسئله وجود داشت که مشکلات زیادی ایجاد می‌کرد. اولین مسئله این بود که شاه و پدرش با استبداد رای حکومت می‌کردند. یعنی می‌گفتند چه فرمان ایزد، چه فرمان شاه. همه چیز را هم می‌فرمودند به فرموده ملوکانه. فقط یک منبع مشروعیت و قانونیت و آن هم گفته و نوشته شاه بود. این مسئله مهم بود که وجود داشت.

مسئله بعدی که مهم بود، این که شاه، همراه با فرهنگ و خواسته‌های مردم حکومتش را جلو نمی‌برد. مثلا در زمان شاه، یکی از مسائل مهم، وجود زندانیان سیاسی بود. اولا هیچ حزبی آزاد نبود. یعنی اجازه این که شاه حکومت کند، ولیکن احزاب هم وجود داشته باشند، وجود نداشت. احزاب را شاه درست می‌کرد. اول دو حزب داشتند که شاه درست کرده بود. حزب ایران نوین و حزب مردم. بعد از آن هم به آن دو حزب، اکتفا نکردند. شاه حزب رستاخیز را درست کرد. حزب رستاخیز را هم که درست کردند، گفتند همه مردم جزو این حزب هستند. هر کس این حزب را قبول ندارد، پاسپورتش را بگیرد و از کشور برود. این عبارت‌ها، چیزهای عینی خودم است، نه چیزهایی که خوانده باشم. چیزهایی که خودم مشاهدم کردم و دیدم. می‌گفت پاسپورت‌تان را بگیرید و ببرید. نمی‌گفت می‌گیریم و زندان می‌کنیم، حبس کنیم و این حرف‌ها.

نکته بعدی این که چون اجازه فعالیت سیاسی به هیچ کس داده نمی‌شد، جریانات مختلفی که به‌وجود می‌آمدند، کوچک‌ترین اقدامی که می‌کردند، با دستگاه امنیتی مواجه می‌شدند. شاه ساواک را فکر می‌کنم در سال 1335 راه انداخت که سازمان امنیت کشور بود. کوچک‌ترین فعالیت و اقدام را می‌گفتند مخالف امنیت ملی است. مثلا خودم دانشجو بودم. یک موقع ما دانشجو بودیم در دانشگاه تبریز، نمازخانه‌ای وجود نداشت که بچه‌ها نماز بخوانند. بچه‌ها جمع شدند، دور هم اقدام کردند که ما نمازخانه‌ای داشته باشیم که نماز بخوانیم. بعدا یک روز ما را ساواک گرفت به جرم این که نمازخانه را نظافت کرده بودیم. همین را گفتند مخالف امنیت ملی است. یک چیز عجیب و غریب! یعنی کوچک‌ترین اقداماتی که با مسیر جریان شاهنشاهی هماهنگ نبود را مخالف امنیت ملی تلقی می‌کردند.

**یکی از دلایل مهم سقوط شاه، خود ساواک بود

یک موقع یادم است که بررسی می‌کردم چرا شاه سقوط کرد، یکی از دلایل مهم برای خودم، وجود دستگاه ساواک بود. ساواک از بس علاقه‌مند بود شاه را حفظ کند، دوستی خاله خرسه انجام می‌داد. زیادی به خاطر حفظ امنیت شاه، مردم را اذیت می‌کرد. یعنی فقط آدم‌های سیاسی و آدم‌هایی را که حرفی دارند، نمی‌گرفت زندان کند. آدمی که کوچک‌ترین حرکتی انجام می‌داد، می‌گرفتند. چون می‌گرفتند و زندان می‌کردند، خانواده‌های آنها هم مخالف می‌شدند. خانواده‌ها که مخالف می‌شدند، اقوام دیگر هم که حتا ممکن بود از شاه بدشان نیاید، آنها هم نمی‌توانستند از شاه طرفداری کنند. یعنی نظام حاکم بر کشور، یک نظام اختناق و یک نظام استبدادی صرف بود.

** منظور از شعار آزادی، آزادی‌های سیاسی بود

به همین خاطر می‌بینید که در شعارهای انقلاب، یکی از شعارهای مهم، آزادی بود. آزادی هم در آن زمان، منظور آزادی‌های سیاسی بود. آزادی سیاسی یعنی این که مردم حق داشته باشند اظهار نظر کنند، حرف بزنند. بعد از این که صحبت کردند و حرف زدند، آزادی داشته باشند. نه این که بعد زندان‌شان کنند. مثلا در زمان شاه، یکی از مسائلی که در همه جا بود، ممنوع المنبر بودن خیلی از روحانیون بود. چون آنجا، نطق همه احزاب کشیده شده بود، کسی نمی‌توانست حرف بزند. حالا مجالس روحانیون، خیلی نمی‌توانستند جلوی آن را بگیرند، یک روحانی که مقداری در صحبت‌هایش حرفی می‌زد، او را ممنوع المنبر می‌کردند. یا روزنامه که خیلی نبود. دو روزنامه مهم بود در زمان شاه: کیهان و اطلاعات. بعدا در اواخر رژیم شاه، یکی دو روزنامه اضافه شد. مجلات خیلی زیاد نبود. ولی در همین‌ها هم فقط چیزهایی که حکومت می‌خواست نوشته می‌شد. در آن زمان، سانسور یک لغت رایج بود. یعنی آنقدر سانسور شدید بود که بعضی وقت‌ها شعر حافظ را هم که در روزنامه می‌نوشتند، اگر فکر می‌کردند این به ضرر است، شعر حافظ را هم سانسور می‌کردند. شعری آن زمان بود که گفته بودند، مثل این که برای حافظ بود، چیزی از رضا در آن بود، که مردم نارضا هستند. فکر می‌کنم چنین جمله‌ای در آن بود. این را سانسور کرده بودند. یعنی سانسور قوی بود. این که بر دستگاه‌های اداری حکومت، ساواک حاکم بود. یعنی ساواک به خیلی از وزرا، مسئولان دستگاه‌های حکومتی غیر امنیتی، آنها تعیین می‌کردند که چه کارهایی باید بشود، چه کارهایی نباید شود. چه فیلمی اجازه نمایش دارد یا ندارد. علی ایحال، فضای داخل کشور، فضای استبداد و اختناق بود. آزادی سیاسی وجود نداشت. آزادی اجتماعی به این معنی که مردم، زندگی خود را کنند وجود داشت. ولی آزادی سیاسی در هیچ حداقلی هم وجود نداشت.

نکته دیگری که وجود داشت این بود که شاه، اصولا با فرهنگ حاکم بر مردم مخالفت می‌کرد. فرهنگ حاکم بر مردم، فرهنگ اسلام بود. شاه به خاطر این که نظام شاهنشاهی را وصل کند به پیشینه بسیار طولانی، می‌گفت ما نظام شاهنشاهی هستیم که 2500 سال قدمت داریم. بنابراین نسل ما برمی‌گردد به هخامنشیان، به داریوش و کوروش. شاید بتوان گفت اینهایش ایراد ندارد. کوروش بالاخره کسی است که در قرآن به عنوان ذوالقرنین اسمش برده شده است. اینها مسئله‌ای نیست. این را مخالف اسلام، تلقی می‌کرد و می‌گفت ما باید به اسلام کار نداشته باشیم. به تاریخ سنتی ایران برویم. این باعث شده بود اقداماتی می‌کرد که همه را ناراحت می‌کرد. مثلا تاریخ ایران از قدیم، براساس هجری شمسی بوده است. فکر می‌کنم در سال 1355 بود که تاریخ را به شاهنشاهی تبدیل کردند. گفتند 2535، فکر می‌کنم. شاهنشاهی می‌شود. مردم را ناراحت کردند، عموم مردم را. چون مردم می‌گفتند اینها با مظاهر اسلام مخالف هستند.

در زمان رضاشاه که عزاداری هم ممنوع بود. ولی بعد که شاه، به دلیل این که جوان بود و سر کار آمد، می‌خواست مثل رضاشاه عمل نکند، اینها را آزاد کرد. ولیکن او هم در اواخر، زمانی که احساس قدرت کرد، شروع کرد از این نوع کارها انجام دادن. مثلا دسته‌های عزاداری روز عاشورا که می‌خواستند بیایند، همه باید مجوز می‌گرفتند. و از این نوع کارها که باعث زحمت مردم می‌شد. بنابراین، این هم عامل دوم.

عامل سوم این بود که شاه، به صورت آشکار، خودش را وابسته به آمریکا نشان می‌داد. نه این که بگوید ما با آمریکا به عنوان یک کشور، دو کشور هستیم و سعی می‌کنیم از ظرفیت‌های هم استفاده کنیم و با هم کار کنیم. این اشکالی ندارد. ولی شاه عمدا می‌خواست نشان دهد که آمریکا، پشتیبان و حامی من است. حتا در سال 1357 که انقلاب اوج گرفته بود و مردم در خیابان‌ها بودند، کارتر به ایران آمد و با شاه در اوج اعتراضات ملاقات کرد و اعلام حمایت کرد. مردم خوش‌شان نمی‌آمد حکومت وابسته به یک قدرت خارجی باشد، به صورت رسمی. آن هم این که پول نفت در آن موقع زیاد شده بود. تلقی مردم این بود، جای این که صرف رفاه کشور شود، صرف خرید اسلحه‌های پیشرفته می‌شود، ولی نه برای دفاع از کشور. برای ژاندارم بودن در خلیج فارس و از طرف آمریکایی‌ها، امنیت را حفظ کردن.

**با جمله ترامپ درباره اعراب، یاد آن زمان می‌افتم

الان ترامپ جمله‌ای را خیلی تکرار می‌کند. من یاد آن زمان می‌افتم. ترامپ می‌گوید ما امنیت این عرب‌ها را حفظ می‌کنم، باید پولش را بدهند. نمی‌شود، باید پولش را بدهند. آن موقع در زمان شاه، با پول و اسلحه ما، امنیت در منطقه حفظ می‌شد. به همین خاطر به شاه، ژاندارم خلیج فارس می‌گفتند. این هم یک مسئله بود. به همین خاطر، می‌بینیم که در انقلاب، شعار این شد که استقلال، یعنی این که تصمیم گیری‌های سیاسی در داخل کشور باشد. آمریکایی‌ها تصمیم نگیرند. مثلا آن موقع اعراب، اسرائیل را تحریم کردند در جنگ 1973. شاه بنا به دستور آمریکا، نفت اسرائیل را تامین کرد. یعنی تصمیم گیری‌ها خارج از ایران بود، منظورم تصمیم گیری‌های سیاسی است. بنابراین مردم در شعارهای خود می‌گفتند استقلال. دوم این که شاه با استبداد حکومت می‌کرد، مردم آزادی گفتند. سوم این که حکومت شاه موروثی بود، مردم نقشی در تعیین حاکمان خود نداشتند، مردم جمهوری گفتند. چهارم هم این که گفتند این جمهوری باید اسلامی باشد، یعنی مطابق با فرهنگ غالب مردم ایران باشد. بنابراین اینها دلایلی بود که همین الان هم اگر چنین نظامی در ایران، خدای نکرده حاکم شود، مردم باید دوباره انقلاب کنند و بگویند استقلال آزادی جمهوری اسلامی. اینها فرقی نمی‌کند.

  آقای دکتر، اگرچه انقلاب، پسوند اسلامی دارد ولی نگاه می‌کنیم و می‌بینیم که تمام نیروها از نحله‌های مختلف حضور دارند. سکولارها، مارکسیست‌ها، مذهبی‌های روشنفکر یا به اصطلاح لیبرال، ملیون، روحانیون، بازاری‌هایی که تعلقات اسلامی دارند. می‌خواهم بدانم اینها در کجا به هم رسیدند و توانستند انقلاب را پیش ببرند. در آخرین لحظات هم ارتش با اعلام بی‌طرفی به انقلابیون می‌پیوندند. فرایندی که اینها به هم پیوستند، چطور بود؟

علایی: اختناق شدیدی که در دوران شاه ایجاد شده بود، باعث شده بود که هیچ صدایی در درون ایران نتواند مطرح شود. تنها صدایی که وجود داشت، صدای امام خمینی بود که او هم در تبعید بود، در نجف اشرف بود. امام بود که هر از چند گاهی بیانیه می‌داد یا سخنرانی می‌کرد. از سال 43 به بعد که ایشان تبعید شد، ایشان در هر سال، مطلبی را بیان می‌کرد و مردم، تنها جایی که حس می‌کردند مطابق با خواسته‌هاشان حرفی می‌زند و به او اطمینان داشتند، او را فردی می‌دانستند که به خاطر خدا حرف می‌زند، توجه‌شان به امام خمینی بود. این از یک طرف.

**مردم راه را برای جریان‌های سیاسی که خفه شده بودند، باز کردند

ا  یعنی رهبری امام، نقش داشت؟

علایی: بله، نقش اول را داشت. نکته دیگر این که در سال 1356 که انقلاب شروع شد، با فوت حاج آقا مصطفی فرزند امام، حرکت‌های اجتماعی از مساجد شروع شد. من یادم است، حاج آقای مصطفای خمینی که فوت کرد، اول آیان سال 1356، من قم بودم. مردم جمع شدند و مجلس ختمی گرفتند. مراجع تقلید، وقتی مجلس ختم گرفتند، کسی جزئت نکرد بگوید ما این مجلس ختم را به‌خاطر چه کسی می‌گیریم. گفتند فرزند مرجع تقلید در تبعید. چون بردن اسم امام ممنوع بود. عکس امام ممنوع بود. رساله امام ممنوع بود. بنابراین وقتی اولین مجالس را گرفتند، کسی نمی‌گفت این مجلس فاتحه، به خاطر چه کسی است. حتا این را هم نمی‌گفتند. این چند مجلس فاتحه که پشت سر هم گرفتند، باعث شد که یواش یواش اسم امام در افکار عمومی، در جوامع و در مجالس به صورت رسمی و علنی توسط مردم، مطرح شد. مردم این سدی که شاه درست کرده بود که همه چیز ممنوع، افراد ممنوع التصویر، ممنوع از سخن، ممنوع الحرف، ممنوع الکلام، ممنون از گوش دادن، همه اینها بود، همه را مردم با حضور در مساجد، شکستند. در واقع مردم بودند که راه را برای جریان‌های سیاسی که توسط شاه خفه شده بودند، باز کردند.

** اسلام، آزادی برای مردم آورد

جبهه ملی وجود نداشت، نهضت آزادی وجود نداشت. چریک فدایی وجود نداشت، مجاهدین خلقی وجود نداشت. اینها اگر بودند، یک سری افرادشان در زندان بودند. ولی در جامعه کسی نبود. نه در افکار عمومی حضور داشتند، نه امکان فعالیت داشتند. مردم بودند که فضا را باز کردند، بعد از این مجالسی که در مساجد گرفته شد، اینها هم به میدان آمدند و صحبت کردند. در واقع مردم راه را برای همه باز کردند. آن هم چگونه؟ از مساجد. بنابراین اسلام، آزادی برای مردم آورد. رفتن به سوی افکار امام خمینی که می‌گفت اصل نظام شاهنشاهی غیر عقلانی است، معنی ندارد که یک شاه بگوید من همیشه هستم، موروثی. این خلاف عقل است. حالا غیر از این که خلاف اسلام است، اصلا اساس سلطنت که خلاف اسلام است، حالا هر کس می‌خواهد سلطان باشد. هر کس می‌خواهد سلطنت کند، این خلاف اسلام است. نکته دیگر، امام می‌فرمود این خلاف عقل است. مردم اینها را پذیرفتند.

بعد مردم آمدند، با روشی که امام مطرح می‌کرد، به خیابان آمدند. روش امام، گل در برابر گلوله بود، حرکت مسالمت آمیز بود، حرکت آرام بود. از سکوت شروع کردند تا فریاد. ولیکن درگیری، حتا امام اجازه نمی‌داد با افراد پلیس، ارتش و غیره، کسی درگیر شود. می‌گفتند نه، ما با مظلومیت جلو می‌رویم. امام در محرم آن سال صحبت کردند، گفتند عاشورا و محرم، پیروزی خون بر شمشیر است. بنابراین اگر آنها ازسلاح و شمشیر و زور استفاده می‌کنند، ما برای هدف و راه‌مان از شمشیر و زور و سلاح استفاده نمی‌کنیم. به همین خاطر بود که مردم با دست خالی به خیابان آمدند و جلو رفتند. بنابراین حرکتی که از مساجد شروع شد، راه را برای ورود احزابی که بعدا بر اثر حضور مردم توانستند آزادی نسبی پیدا کنند، باز کرد و آمدند. در واقع مردم، اینها را به میدان خودشان آوردند. نه این که احزابی بودند و فعالیت می‌کردند، حالا به امام پیوستند. این خبرها نبود. فقط یک سری گروه مسلح بودند که ساواک، نطق همه اینها را کشیده بود. همه را گرفته بود، یا شکنجه کرده بود، یا کشته بود، یا در زندان‌ها نگه داشته بود و آنها فکر می‌کردند سالیان دراز می‌مانند و در زندان‌ها می‌پوسند. خبری نبود. آن چیزی که اتفاق افتاد این بود که مردم آمدند با رهبری که امام در نجف داشتند، گوش همه اینها به آنجا بود. همه دنبال این بودند که نوار از نجف، چه زمانی می‌رسد تا گوش کنند، یواشکی. آن بود که همه را راه انداخت. بنابراین یک همگرایی بین مردم به وجود آمد. این همگرایی مردم باعث شد احزابی که از قدیم وجود داشتند و نه اجازه و نه جرئت فعالیت نداشتند، آرام آرام وارد میدان شدند.

  40 سال از تجربه تاسیس نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی می‌گذرد. تجربیات خیلی زیادی، این نظام علی رغم از جوانی‌اش از سر گذرانده است. از جنگ بگیرید، از اقدامات تجزیه طلبانه، درگیری‌های مسلحانه، ریزش و رویش جناح‌های سیاسی و.. هر چه هست، به این نقطه رسیدیم. اگر قرار باشد براساس تجربیات گذشته، چشم انداز و برنامه راهبردی برای آینده ترسیم شود، شما به کدام‌یک از اولویت‌ها بیشتر از همه توجه می‌کنید؟

علایی: همان شعارهای انقلاب. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. آزادی سیاسی باید کامل برقرار باشد. آزادی سیاسی یعنی انتخابات آزاد باشد، مردم احساس کنند می‌توانند در همه جا تصمیم بگیرند. کسی برای آنها تصمیم نگیرد. آنها تصمیم‌گیر باشند. اجازه فعالیت به احزاب سیاسی به طور کامل داده شود. آزادی به طور کامل در کشور حاکم شود. اختناق و استبداد و خفقان و این چیزها که بعضی وقت‌ها جریان‌هایی درست می‌کنند، باید اینها کنار گذاشته شود. نباید زندانی سیاسی داشته باشیم. حصر و حبس و این چیزها به دلایل و مسائل سیاسی نباید داشته باشیم. اصلا اینها معنی ندارد. اینها خلاف شعارهایی است که ما در انقلاب دادیم. انقلاب یعنی آزادی، آزادی سیاسی، آزادی حق حاکمیت ملی، آزادی تعیین سرنوشت.

نگران هم نباشیم. متن مردم، اسلام را می‌خواهند. اسلام هم گفته آزادی باشد. کلام خدا قرآن است. قران که آمد، همه این چیزها را برای بشریت آورد. بنابراین اصل اول آزادی است. باید به آزادی برگردیم. این مسئله مهمی است. باید جمهوری اسلامی را به طور تمام و کمال، آن چیزی که ملت در انقلاب اسلامی می‌خواستند، باید پیاده کنیم. این اولویت اول.

**هزاران شرکت دولتی نمی‌گذارد اقتصاد جلو برود

اولویت دوم، این آزادی باید در همه حوزه‌ها باشد، از جمله اقتصاد. یکی از بزرگ‌ترین معضلات کشور ما اقتصاد است. دولت‌هایی که تا حالا آمدند، نتوانستند اقتصاد پویایی راه اندازند. دلیل اصلی این است که در اقتصاد هم آزادی نیست. آزادی اقتصادی یعنی این که مردم در اقتصاد فعال باشند. دولت سیاست‌گذاری و بسترسازی کند. معنی ندارد هزاران شرکت دولتی. معنی ندارد. اینها نمی‌گذارد اقتصاد جلو برود. نمی‌گویم این شرکت‌های موجود را خصوصی کنند، اصلا. اینها را دولت اداره کند. ولی دولت، بستر را باز کند که مردم به میدان بیایند، به صحنه بیایند و فعال شوند در حوزه اقتصاد، تا این بساط‌هایی که راه می‌افتد، اتفاق نیافتد که در اقتصاد ما، همه مردم نگران بی ثباتی هستند. یک روز بی ثباتی ارز، یک روز بی ثباتی سکه و طلا، یک روز بی ثباتی قیمت‌ها. اینها معنی ندارد. چرا این اتفاق افتاده است؟ برای این که به شعار انقلاب، وفادار نیستیم.

وقتی آزادی می‌گوییم، اقتصاد هم باید براساس اقتصاد بازار عمل کند. مردم باید اجازه داشته باشند در همه حوزه‌های اقتصادی فعال باشند. دولت، سیاست گذاری و بسترسازی کند، فضای کسب و کار ایجاد کند، روابط خودش را با کشورهای دیگر متناسب کند تا اقتصاد فعال شود و مردم بتوانند زندگی کنند. بزرگ‌ترین خطایی که دولتمردان ما انجام دادند، این است که همه مردم را عائله دولت کردیم، نان خور و حقوق بگیر دولت. مستقیم و غیر مستقیم. این خطاست. ما زمان شاه به او ایراد می‌گرفتیم که تمام کشور به پول نفت وابسته شده است. کجاست جدایی از این وابستگی؟ این از بین نرفت. الان تا آمریکایی‌ها می‌گویند نفت شما را تحریم می‌کنیم، نمی‌دانیم چطور باید زندگی کنیم. این خطاست. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ برای این که دولتمردان ما، مسئولان ما، حاکمان ما، کسانی که هستند، جرئت نمی‌کنند تصمیم بگیرند تا بگذارند اقتصاد دست مردم باشد. آنها در جایگاه خودشان بروند، مردم هم در جایگاه خودشان بروند.

**وقتی آزادی باشد، دینداری ارزش پیدا می‌کند

دولت چه‌کار دارد در قیمت گذاری شرکت‌های خصوصی دخالت می‌کند؟ دولت می‌خواهد کالای ارزان به مردم بدهد، بخرد و ارزان به مردم بدهد. بگذارد بنگاه‌های اقتصادی، آزادانه فعالیت اقتصادی کنند. بگذارد عرضه و تقاضه تعیین کننده حیات و ممات شرکت‌ها باشد. نه این که دولت‌ها به خاطر حمایت از مصرف کننده، تولید کننده را نابود کنند، و برعکس. برعکس هم ممکن است فضا را باز کنند که سرمایه داری ایجاد شود. اینها نه. همان چیزی که مردم در انقلاب می‌گفتند، آزادی. اگر با شعار آزادی در حوزه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، حاکمیت وفادار باشد، بسیاری از مسائل حل می‌شود. زمانی که آزادی باشد، دینداری ارزش پیدا می‌کند. زمانی که شما هیچ فضایی ندارید، مثل گیاه گلخانه‌ای می‌شوید. تا در فضای باز قرار می‌گیرید، وحشتناک می‌شود. واقعا بعضی وقت‌ها در بعضی سفرهای خارجی، غصه‌ام می‌گیرد. تا ایرانی‌ها هواپیمای خارجی سوار می‌شوند یا از مرز خارج می‌شوند، همه انگار آدم‌های دیگر و موجود دیگر شده‌اند. زن بی‌حجاب می‌شود، مرد قیافه دیگر می‌شود. این علامت چیست؟ علامت این است که آزادی در اینجا مشکل دارد. و الا ما در زمان شاه که نماز خواندن ممنوع بود، حجاب ممنوع بود، این چیزها ممنوع بود، آدم‌های مومن و با تقوا و با فضیلت رشد می‌کردند. متفکران بزرگی هم به‌وجود می‌آمدند مثل شهید مطهری، مثل علامه طباطبایی. فضا باید آزاد شود تا مسائل حل شود.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.