«مرده هاشمی رفسنجانی نیز این قوم را آزار میدهد یا از زنده بودن وی ناراحت و نگران هستند و گرنه «مرگ بر مرده» گفتن که عاقلانه نیست»
به گزارش جماران، روزنامه جمهوری اسلامی طی یادداشتی با قلم سید ضیا مرتضوی نوشت:
1- اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق(ع) جوانی بس شایسته و مورد علاقه پدر بود و سخن از امامت وی رفته بود و چنین تصوری وجود داشت که او جانشین پدر خواهد شد، اما او در زمان حیات پدر از دنیا رفت و امام(ع) پس از مرگ او تا خاکسپاری رفتاری ویژه داشت. حضرت که پیشبینی میکرد با توجه به جایگاه فرزندش اسماعیل، در آینده برخی برای اهدافی که دارند، درگذشت اسماعیل را انکار کنند، به امور مرسوم در بهخاکسپاری اسماعیل بسنده نکرد، بلکه برای تاکید بر فوت او؛ از جمله، چنان که شیخ صدوق روایت کرده، چند نفر از شخصیتهای شیعه را فراخواند و جمع دیگری نیز آمدند و به سی نفر رسیدند و حضرت دستور داد پارچه را از چهره اسماعیل کنار زدند، خود پیشانی و چانه و گلوی فرزندش را در دو مرحله بوسید و صورت فرزند را به یکیک آن گروه نشان داد و اقرار و گواهی گرفت که اسماعیل فوت کرده است و این کار را هنگامی که او را در قبر گذاشت نیز تکرار کرد (من لایحضر، 1/161؛ کمالالدین 1/71). با این حال، پس از شهادت امام صادق(ع)، برخی مرگ اسماعیل را انکار کردند و غیبت او را مطرح ساختند و جمعی نیز پذیرفتند! و حال گویا توهم تکرار این مقطع از تاریخ، برخی را نگران کرده است!
2- ازسوی دیگر باز شیخ صدوق روایت عنبسه بن بجاد را از مراسم خاکسپاری اسماعیل نقل کرده است که وقتی از آن فارغ شدیم، امامصادق(ع) نشست و ما نیز گرد حضرت نشستیم و ایشان سر بلند کرد و فرمود:ای مردم! این دنیا خانه جدایی و خانه بغرنجی و گرفتاری است، نه خانه راستی و هموار؛ با این حال جدایی از آنچه آدمی به آن انس گرفته سوزشی ناگزیر و دردی جداییناپذیر دارد و تفاوت مردم تنها به نیکرفتاری در عزا و درستی اندیشه در مرگ است. کسی که (به فرض) داغ برادر نبیند اما برادرش داغ او را میبیند و کسی که (به فرض) فرزندی از دست ندهد، اما روزی میرود و فرزندش میماند. آن گاه حضرت بیتی از شعر ابوخراش هُذَلی را خواند که خطاب به «اُمَیمه»، همسر برادر خود عروه سروده بود؛ زنبرادری که ابوخراش را به خاطر مشغول شدن به زندگی شخصی خود و فراموشی انتقام قتل برادر سرزنش کرده بود:
«و لا تحسبی اِنّی تَناسَیتُ عهدَه و لکنَّ صبری یا اُمَیمُ جمیلٌ»
گمان مبر که یاد او را فراموش کردهام، ولی صبر منای امیمه صبری زیباست» (الامالی، ص237؛ کمالالدین 1/73).
و بدین گونه امام(ع) اشاره کرد که در سوگ جوان عزیزش که در دل او آتش افکنده بردباری میکند.
3- اکبر هاشمی بهرمانی، مشهور به آیتالله هاشمی رفسنجانی فرزند حاجمیرزاعلی، متولد روستای بهرمان رفسنجان، به شماره شناسنامه 308 که در این کشور زمانی در شمار هسته پنجنفره و برگزیده اولیه امامخمینی برای شورای انقلاب، شامل وی و عالمان مجاهد مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنر، رحمهالله علیهم، بود و مدتی فرمانده جنگ و سالها رئیس مجلس شورای اسلامی و دو دوره رئیس جمهوری و سالها رئیس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، در غروب روز 19 دی 1395، هنگام شنا، چنان که اعلام شد، دچار سکته یا ایست قلبی شد و در 82 سالگی درگذشت؛ آن هم در استخری کوچک که بیست سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی ساخته شده بود و برخی از سر وظیفهشناسی شرعی شهرت دادند که استخر فرح بوده است! آری آقای هاشمی درگذشت و رهبری نظام، حفظه الله، نیز که وی را دوست 59ساله خود خواند، بر جنازه او «نماز میت» گزارد؛ به این نشانی که گویا با توجه به مواضع و رفتار آن مرحوم در سالهای آخر عمر، جمله «اللهم انا لا نعلم منه الا خیراً و انت اعلم به منّا» را نیز نفرمود اما پیش از آن برای مرحوم آیتالله مهدوی کنی و پس از آن برای آیتالله هاشمی شاهرودی فرمود. جنازه ایشان نیز پس از تشییع در کنار پیشوا و مراد خود امامخمینی و در کنار دوست صمیمی و باوفای خود سیداحمد خمینی، به خاک سپرده شد و تا آنجا که سراغ داریم هیچ کسی در اصل فوت او تردید نکرده است؛ نه کسی درباره او مانند جناب اسماعیل فرزند امام صادق(ع)، ادعای غیبت و «ظهور» دوباره کرده و نه کسی درباره او مانند گفته محمود احمدینژاد درباره هوگو چاوز، قول «رجعت» او را داده و نه دانش بشری میتواند دوباره وی را زنده سازد! اصحاب کهف هم که به قدرت الهی پس از 300 سال بیدار شدند و به شهر برگشتند، تاب ماندن در آن «شهر» را نداشتند و برگشت به «غار» تنهایی و غربت و در واقع «مرگ» را بر ماندن در «زمانهای که زمان آنان نبود!» ترجیح دادند! از این رو جای هیچ تردیدی در اصل درگذشت آقای هاشمی و برگشتناپذیری ایشان نبوده و نیست؛ نه ازسوی ورثه و نزدیکان آن مرحوم و نه ازسوی علاقهمندان و همفکران و از این رو باید مطمئن بود و جای هیچ نگرانی برای احساسکنندگان «وظیفه شرعی» نیست! و دوستداران وی نیز بر اندوه فراوان فقدان این خدمتگزار بزرگ صبر جمیل داشته و خواهند داشت.
3- با این حال در این روزها که دومین سال درگذشت قطعی آقای هاشمی رفسنجانی سپری میشود و بهرغم اینکه ایشان صحنه را ترک کرده و زیر خاک آرمیده است، شاهد رفتارهایی درباره آن مرحوم هستیم که نشان میدهد گویا برخی نگران زنده بودن و ظهور دوباره ایشان هستند! یعنی اگر «آنان» در 1300 سال پیش، پس از فوت جناب اسماعیل، حیات وی را ترویج کردند تا آن را دستاویز برخی اهداف و مطامع خود قرار دهند، «اینان» نگران آنند که بهرغم آن همه نشانه و شواهد بر فوت و خاکسپاری آقای هاشمی، ایشان همچنان زنده باشد و باقی در صحنه یا دوباره به صحنه برگردد و مزاحم آنان باشد! این است که به آن رفتارهای ناشی از احساس «وظیفه شرعی» که در زمان حیات آن مرحوم، نسبت به وی و نزدیکانش کردند و کموبیش میدانیم و نیز به آن همه بیاعتنایی در رسانهای که با بودجهای سرسامآور از بیتالمال عمومی اداره میشود، بسنده نمیکنند و در آستانه سالگرد درگذشت ایشان، از یک سو به نام فیلم مستند که لابد باید مستند به حقایق باشد، با تحریفنامه «هاشمی زنده است» به استقبال آن میروند و سخن ستایشآمیز امامخمینی درباره وی را غیرمستقیم به سخره میگیرند، و ازسوی دیگر به صراحت، در آن شهر که دیدیم و احتمالا برای آزمودن و تعمیم بعدی آن، از پشت بلندگوی تظاهرات عمومی و طبعا با بهرهجستن از اموال عمومی، شعار «مرگ بر هاشمی» و دو خدمتگزار شناختهشده دیگر سر میدهند تا حاضران همه بشنوند و تکرار کنند و به ثواب انجام «وظیفه شرعی» برسند، و ازسوی سوم در شهر قم که خاستگاه شخصیت روحانی آن مرحوم است، اجازه نصب یک پارچهنوشته نیز برای اعلان برگزاری یک همایش محدود در یک گوشه شهر و در محیطی دربسته و کنترلشده نمیدهند و حتی برخی مسئولان محترم بهرغم هماهنگی و قرار و اعلان قبلی، به هر دلیل از شرکت و سخنرانی عذر میآورند و آن دیگری هم خطاب به جمع فراوانی از علما و فضلا با عصبانیت مینویسد که «قرار است چند همایش و به مدت چند سال با محوریت آقای هاشمی رفسنجانی برگزار شود؟ و برگزاری این همایشها را باعث تحریک احساسات و موجب پیدا شدن دوقطبی کاذب در قم میشمارد»! بگذریم که حتی سال گذشته نیز که یک مسئول محترم فرهنگی -جزاهالله خیر الجزاء-، در قم، سالن تحت مدیریت خود را در اختیار همایش بزرگداشت سالگرد رحلت آیتالله هاشمی گذاشت، چگونه تحت فشار و حمله این و آن قرار گرفت!
4- اینها همه نشان میدهد که مرده هاشمی رفسنجانی نیز این قوم را آزار میدهد یا از زنده بودن وی ناراحت و نگران هستند و گرنه «مرگ بر مرده» گفتن که عاقلانه نیست. این است که این بنده طلبه و نگارنده ضعیف به سهم خود میخواهد اطمینان خاطر دهد که «هاشمی رفسنجانی قطعا رحلت کرده است؛ لطفا باور کنید!» چنان که همسر مکرم اما از پا افتاده ایشان نیز راه به جایی ندارد؛ فرزندان ایشان نیز «یکی» که در زندان است و «یکی» هم که در خدمت بیماران خاص در بخش خصوصی و دو نفر دیگر هم که در دانشگاه بودند، «یکی» بیکار کامل و «یکی» هیچکاره شد و آن «یکی» هم، گرچه با رای اول مردم تهران عضو شورای شهر شده است و خودش جز نامزد شدن تقصیر دیگری ندارد، اما اگر یک وقت هوای ریاستی دیگر به سر او افتاد، میتوان همانند پدرش که با آن پیشینه و جایگاه، رد صلاحیت شد، او را به راحتی رد صلاحیت کرد. پس این همه نگرانی و ترس از چیست؟ و چرا در برگزاری یک مجلس یادبود یا همایش و تجلیل از آن شخصیتی که دهها سال از عمر خود را پیش و پس از انقلاب، صرف خدمت به علم و فرهنگ و سیاست و اقتصاد و پیشرفت این کشور کرده مانعتراشی میشود؟ اگر این عالم مجاهد و این بزرگمرد خردمند، هیچ خدمتی در دهها سال عمر سراسر خدمت خود نداشت جز همان اقدام خردمندانه در بهرهجستن از عقلانیت و نفوذ کلمه خود در احیای نام صدیقه کبرا(ع) و نشان دادن جای قریه فدک در سرزمین وهابیتزده حجاز و نوشیدن مومنانه از آب آن و ثبت دوباره قصه پرغصه بانوی آب، سلامالله علیها، در تاریخ، آیا جای شرمساری نیست که کسانی از سر احساس «وظیفه شرعی» پس از مرگ او نیز آن گونه که اشاره رفت، به جای درود و سلام، شعار «مرگ» بر او سر دهند و با سکوت تاییدآمیز دیگران روبهرو شوند؟! و کسانی به حرمت نگاه برخی تنگنظران بهانهجوی واقعی یا خیالی، اجازه تبلیغ از یک همایش که اتفاقا برخی مسئولان در آن سخن میگویند ندهند؟ فاین تذهبون!
5- به هر حال، آنچه به شخص آیتالله هاشمی رفسنجانی برمیگردد این است که نه آن روز که مخالفانِ وی را دشمن پیغمبر(ص) شمردند، بر حقیقت شخصیت او چیزی افزوده شد و نه آن روز که صلاحیت او را برای خدمتگزاری در نظامی که خود از بنیانگذاران آن بود، رد کردند، چیزی از حقیقت شخصیت او کاسته شد و نه این روزها که با مجلس یاد و بزرگداشت او نامهربانی میشود و علیه او شعار داده میشود، پرونده خدمات او در پیشگاه خداوند سبک میگردد و نه در چشم و دل مردمان دوستدار او با این حرکات خللی پدید میآید. تاریخ نمونههایی از این دست را بسی فراوان دیده است؛ چنان که امامخمینی در مقایسه دو دوره از حیات آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی فرمود:
«آقاى کاشانى از جوانى در نجف بودند و یک روحانى مبارز بودند. مبارزه با استعمار، آن وقت البته انگلستان بود مبارزه با او. در ایران هم که آمدند تمام زندگىشان صرف همین معنا شد و من از نزدیک ایشان را مىشناختم. در یک وقت وضع ایشان طورى شد که وقتى که از منزل مىخواست حرکت کند فرض کنید بیایند به مسجد شاه، مسجد شاه مطلع مىشد، در نظر داشتند، اعلام مىشد، این طور بود وضع ایشان. بعدش دیدند که اگر یک روحانى در میدان باشد لا بد اسلام را در کار مىآورد، این حتمى است و همینطور هم بود. از این جهت شروع کردند به جوسازى. آن طور جوسازى کردند که یک سگى را عینک به آن زدند - و آن طور که من شنیدم - عینک زدند و از طرف مجلس آوردند این طرف و به اسم آیت اللَّه. و من خودم در یک مجلسى بودم که مرحوم آقاى کاشانى وارد شد در آن مجلس، مجلس روضه بود، هیچ کس پا نشد. من پا شدم و یکى از علماى تهران که الآن هم هستند و من جا دادم به ایشان- جا هم ندادند-. این جوّ را درست کرده بودند براى آقاى کاشانى که دیگر از منزلش نمىتوانست بیرون بیاید، در یک اتاقى محبوس بود در منزلش طورى که نمىتوانست بیرون بیاید.»
البته با این تفاوت که جایگاه و نقش آیتالله هاشمی در مقایسه با آیتالله کاشانی بسی برتر بود و هست و «آن» رفتارها در زمان رژیم دستنشاندهای بود که نطفه آن به دست انگلیس بسته شده بود و «این» رفتارها در زمان نظامی اسلامی است که آقای هاشمی خود از بینانگذاران آن بوده است؛ آنجا در یک مجلس ختم نیز به آقای کاشانی جا ندادند و اینجا محبوبیت هاشمی بهرغم خواست و عمل تنگنظران و تخریبگران، چنان بود و هست که نه تنها خود او پس از آن همه نامهربانی و تخریب، یک سال پیش از فوتش، نماینده اول استان تهران در مجلس خبرگان میشود، بلکه پس از درگذشت او، فرزندش نیز منتخب نخست شورای شهر تهران میگردد!
6- اما آنچه به معارضان ثابتقدم آقای هاشمی رفسنجانی بر میگردد این است که اگر نگران زنده بودن یا زنده شدن آن مرحوم هستند، مطمئن باشند این نگرانی بیجاست و ایشان حتما فوت کرده است و به هیچ وجه راهی برای زنده شدن و برگشتن ایشان وجود ندارد! و اگر بهرغم اذعان به فوت ایشان، خدایناکرده حسادت و خشم و کینه گذشته نمیگذارد آرام باشند، راه آن است که تلاش کنند خود را درمان کنند و خود و جامعه را از رذیله «حسادت و کینهجویی» خلاص کنند؛ تا نه عرض خود ببرند و نه مایه زحمت دیگران شوند و اگر منشا نگرانی آنان باور جامعه به زنده بودن «اندیشه و سلوک هاشمی رفسنجانی» است و آن را به گمان خود ناسازگار با انقلاب و نظام و مصالح جامعه یا مخالف منافع خود میدانند و در پی «تحقق» مرگ آن یا «اثبات» مرگ آنند، باید بدانند که اولا این گونه رفتارهای آنان از قضا به خوبی نشان میدهد که «هاشمی رفسنجانی همچنان زنده و پایدار است» و نیک بدانند که «این راه و روش کج آنان را به مقصد نمیرساند» و همان گونه که در گذشته، به هدف خود در از میان بردن اندیشه و سلوک هاشمی رفسنجانی به ویژه آنچه مربوط به سالهای پایانی زندگیاش بود و بهرغم همه خردههایی که میتوان بر آن گرفت و به نقد آن نشست، نتوانستند برسند، درحال و آینده نیز نخواهند توانست و «هاشمی رفسنجانی بهرغم اینکه زنده نیست، زنده است» و زنده خواهد ماند چه «خارج از دید»! بماند و چه نماند؛ که شهید مظلوم تاریخ امیرالمومنین(ع) فرمود: «العلماء باقون ما بقی الدهر»؛ چنان که کاشانی زنده ماند و چنان که پیش از او، میرزا تقیخان امیرکبیر زنده ماند و قهرمان واقعی و نه قهرمان عاریتی ایران شد، چون قهرمان ایران بود و گفتهاند «قهرمانان نمیمیرند»؛ هاشمی بهرمانی نیز قهرمانی بزرگ در جهاد و خردمندی و خیرخواهی برای ایران و صبر و سکوت بود و قهرمان خواهد ماند «و لو کره الجاهلون و الغافلون» و السّلامُ علیه یومَ وُلِدَ و یومَ ماتَ و یومَ یبْعَث حَیاً.