«امروز به پیغمبر چه بگوییم؟ بگوییم یا رسول الله بعد از تو امت خوبی نبودیم. بعد از شما راه شما را ادامه ندادیم. شما امروز میفرمودید نسبت طایفههای دیگر « َضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُوَالْمَسْکَنَهُ » آیا این کلام خداوند امروز در مورد آنهاست یا در مورد ما مسلمانان است.»
به گزارش جماران، آیت الله علوی بروجردی درباره مقام و جایگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سخنانی بیان داشته است که متن کامل این سخنان بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت محمد صلی الله علیه وآله الگویی برای رهبران جهان
وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهتنها در منطقه خودشان، بلکه در کل جهان نقش تاریخی عظیمی ایفا کردند. یعنی تاریخ جهان با حضرت محمد صلی الله علیه وآله تغییر میکند و تحولات تازه پیدا میشود، ولی آنچه در این تحولات اهمیت دارد این است که پیغمبری برانگیخته شد و خداوند این برانگیختن را منت بر مؤمنین میداند.
[لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ][۱] «به یقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [ که ] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد ، قطعاً پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.»
خداوند به ضلال آشکار تعبیر میفرماید. پیغمبر مبعوث به رسالت شد این مردم را تزکیه کرد و به این مردم ایمان را تعلیم داد و بعد رحلت فرمود. حاصل این تربیت در اینجا این است.
و حاصل این تربیت این شد از کسانی که فرهنگ جاهلی داشتند، مردمانی به وجود آورد که در راه خدا مجاهده میکردند؛ کسانی که پیش از این برای ضرری جزئی که از طرف مقابل میدیدند او را میکشتند، اینها نهتنها از مالشان برای دین و خدا میگذشتند، بلکه از جانشان هم میگذشتند. در زمان پیامبر فرهنگ خاصی در مکه رواج داشت. بازاری در مکه به نام عکاظ بود که میآمدند در آنجا جنس عرضه میکردند و شعرا شعر میخواندند. یکی از رؤسای قبائل نزد پیغمبر آمد و از ایشان پرسید این بهشتی که شما فرمودید، آیا جنگ و قتل و غارت هم در آن هست؟
پیامبر فرمودند: خیر، بهشت امن است. آن شخص گفت: پس این بهشت به درد ما نمیخورد و برگشت رفت.
چرا؟ چون در دوران جاهلیت اصلاً هیجان با همین حرب و غارت بود. آنها زندگی میکردند، کمی که اوضاعشان بد میشد، به قبیله کناری حمله میکردند. در این حمله یا کشته میشدند یا اگر غلبه میکردند، اموالشان را میگرفتند و زنهایشان را اسیر میکردند. این در جاهلیت عرب امر عادی و دائری بود. لذا در کلمات رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بعد در کلمات امام صادق علیه السلام در بحث خمس داریم که حضرت میفرمایند، درآمدی خمس دارد که از غارت به دست نیامده باشد، اما آن درآمدی که از غارت به دست بیاید اصلاً خارج از موضوع خمس و مال مردم است .
ذهنیت مردم در آن زمان با قتل و غارت خو گرفته بودد: یا باید به آنها حمله میشد یا باید حمله میکردند.
یا باید کشته میشدند یا باید میکشتند. فرهنگشان این بود. لذا از جنگ استقبال میکردند. سر مشکلات جزئی، قبیلهها به جنگ باهم برمیخواستند. متحدینشان هم باهم میجنگیدند. جنگها در جاهلیت عرب اوج میگرفت، بهطوریکه یک جنگ ۷۰ سال طول میکشید. یعنی دو سه نسل درگیر جنگ بودهاند.
پیغمبر آمد و از این مردم انسانهای دیگری ساخت. این واقعیت است. آنها در جنگها ازجانگذشتگی خودشان را در راه پیغمبر نشان دادند. آنها نشان دادند که از همه چیز برای خدا میگذرند. از مکه هم شروع شد. جوانهایی که تسلیم پیغمبر شدند و مقابل پیغمبر گردن کج میکردند.
البته جمعیت مسلمانان که زیاد شد افرادی هم از روی طمع و یا ترس آمدند به اسلام گرویدند، اما همه اینگونه نبودند. مشکل و درد ما این است که این پیغمبر از کسانی که میگفتند «لا خیر فی جنۀ لا حرب فیها» مردمی ساخت که در میدان جنگ افتاده بودند و در حال مرگ بودند. مجروح بودند و خون از بدنشان میرفت. آب و سرویسرسانی هم نبود و هرکسی مشغول کار خودش بود.
راوی میگوید آمدم عبور کردم و دنبال جنازه مثلاً پسر عموی خودم میگشتم. دیدم اینجا افتاده است و وضعش هم ناجور است و دارد میمیرد. تا نگاهش به من افتاد، گفت: آب. رفتم سریع تهیه کردم و آوردم. سرش را بلند کردم که آب را بنوشد. شخص دیگری ناله زد و گفت: برادر اگر آب داری، من هم تشنهام. این شخص گفت من نمیخورم ببر برای او. سرش را روی زمین گذاشتم و رفتم سراغ دیگری.
خواستم به او آب بدهم، یکی دیگر صدایش درآمد. تا هفت نفر این کار تکرار شد. تا برگشتم به ششمی آب بدهم دیدم مرده است. پنجمی را هم دیدم مرده، پسر عموی خودم را هم دیدم مرده است. همه از تشنگی شهید شدند، اما حاضر نشدند آبخوردن خودشان را بر دیگری مقدم ببینند. آن هم در این حال. این است تربیت پیغمبر. ایشان از همان عربهای جاهل این افراد را ساخته است. حال پرسش این است که بعد از پیغمبر چه اتفاقی افتاد و اینها کجا بودند؟
حمله اشرف افغان در اواخر دوران صفوی به اصفهان معروف است. میگویند که بعد نادر آمد و مردم افاغنه را قلعوقمع کرد. نادر کنار میدان جنگ ایستاده بود، دید جوانی خیلی خوب میجنگد. صدایش زد و گفت: تو اهل کجایی؟ جوان گفت: اهل اصفهان. نادر پرسید: تو زمانی که افغانها به اصفهان حمله کردند و جان و مال و ناموس مردم را در معرض تاخت و تاز قرار دادند کجا بودی؟ جوان جواب داد: جناب نادر من بودم، اما تو نبودی. شکلدادن به اعتقاد و شکلدادن به ایثار مردم، رهبری پیغمبر نقش داشت. این مردم همان عربهای جاهلی بودند با همان ارزشها.
پیغمبر وقتی آمد برای آنها الگو شد. نگاه به خود پیغمبر کردند. گفتار و رفتار پیغمبر آنها را راهنمایی کرد و اوج گرفتند. اما مشکل این است که بعد از پیغمبر کسانی که آمدند دیگر برای اینها در این مسیر الگو نبودند. کسانی که بعد از پیغمبر آمدند برای نشاندادن راه خدا الگو نشدند. این مردم همان مردم بودند، اما پیغمبر نبود. این مردم تغییر کردند. این مردم باید کسی بالای سرشان باشد؛ به بالادستها نگاه میکنند و از آنها میآموزند.
اعراب جاهلی از پیغمبر آموختند و شخصیتی پیدا کردند و تا سالهای سال از ثمره پیغمبر بهره بردند. اما بعد از پیغمبر همه چیز درست بود، قرآن بود، اما پیغمبر نبود. ابن ابی الحدید معتزلی نقل میکند که همراه خلیفه دوم سفری به دمشق رفتیم. آنجا خلیفه رو کرد به ابنعباس و گفت: ابنعباس، این پسرعمویت هنوز در فکر خلافت است (حضرت علیعلیه السلام را میگفت)؟ ابنعباس ناراحت شد و پرسید مگر علی از تو چه چیز کمتر دارد؟ چرا در فکر خلافت نباشد؟ خلیفه گفت: نه این را نمیخواهم بگویم. هنوز علی ابن ابی طالب فکر میکند که میتواند بر این مردم خلافت کند؟
این ماجرا را ابن ابی الحدید نقل میکند و سندش هم معتبر است. حال منظورش از نقل این ماجرا چیست؟
میخواهد بگوید وقتی فاصله بین رهبری پیغمبر و خلیفه اول و دوم پیدا شد، یعنی بعد از پیغمبر مردم با رهبری خلیفه اول و دوم تغییر کردند لذا دیگر علی ابن ابی طالب در بین مردم جایی برای حکومتکردن و رهبری ندارد. جبرئیل هم از آسمان بیاید، نمیتواند کاری کند.
۲۵ سال به شیوهای غیر از شیوه پیغمبر عمل شد و ۲۵ سال کسانی مغایر پیغمبر بر مردم مسلط بودند. حالا من با اینها چه کنم؟ همه خلافتها نصب بود، یعنی در زمان پیغمبر غلط و خلاف بود و نمیشد خلیفه را نصب کرد. اما پس از پیغمبر خلیفه دوم منصوب خلیفه بود و خلیفه دوم تعیین خلیفه سوم را به شورا واگذار کرد. اما درباره امیرالمؤمنین مردم ریختند در خانه ایشان و با هیاهو بیرون آوردنشان و گفتند دیگر بس است و باید برای خلافت بیایی.
مردم حضرت علی را آوردند، پنج سال هم ایشان خلیفه بود. در این پنج سال چه اتفاقاتی افتاد. این مردم، مردم زمان پیغمبر نبودند. این مردم برخلاف روش پیغمبر تربیت شده بودند و لذا مسلمانها این زمینه را دارند که در هر زمانی اگر حرکت صحیح، رهبر آنها باشد، آن هم رهبرانی که در یک مسیر درست حرکت میکنند و همه پشت سر هم رهبری را به دست میگیرند، این رهبری نتیجه میدهد. اما اگر خللی وارد شود، آن اثر تربیتی سوء کار خودش را میکند و کار به جایی میرسد که عاقبت شخصی مثل زبیر نتیجه آن تربیت سوء است.
انصاف خصلت خوبی است و امیرالمؤمنین هم آدم منصفی است. انصاف این است که آدم در دشمنش هم صفات مثبت او را ببیند. ما عادت کردهایم اگر با یکی بد شدیم، دیگر به او فحش و ناسزا و… میدهیم.
علی علیه السلام اینگونه نبود. زبیر مشغول جنگ با علی علیه السلام بود. طلحه چند بار رفت سراغش که با او صحبت کند و حدیث بگوید، اما فایدهای نداشت. زبیر کسی بود که در تمام جنگها همراه پیغمبر بوده است و وقتی بعد از پیغمبرصلی الله علیه و آله به خانه حضرت زهراسلام الله علیها حمله میکنند، با شمشیر بیرون میآید و دفاع میکند. او در دورههای مختلف طرفدار علی ابن ابی طالب است. در شورای عثمانی به علی ابن ابی طالب رأی میدهد. بعد این زبیر با علی ابن ابی طالب میجنگد.
امیرالمؤنین زبیر را دید که علیه او میجنگد. زبیر گفت من اشتباه کردم و از جنگ کنار کشید و رفت. پسرش، عبدالله، خیلی او را شماطت کرد، اما زبیر کنار رفت.
زبیر رفت کنار چشمهای نشست. کسی او را دید که آنجا نشسته است، گفت دشمن علی ابن ابی طالبی؟
سر زبیر را برید و شمشیرش و سرش را خدمت امیرالمؤمنین آورد. علی ابن ابی طالب تا چشمش به این شمشیر و این سر افتاد، شروع به گریهکردن کرد. شمشیر را جلوی چشمش گرفته بود و مدام بالا و پایین میآورد و میگفت این شمشیر چقدر همّ و غم از چهره پیغمبر زدوده است. زبیر دشمن است، اما علی علیه السلام خوشحالی نکرد، گریه کرد. آنچه باعث شد که زبیر به این سو کشش پیدا کند، جز تربیت غلط رهبران نبود.
پیغمبر روزی وارد مسجد مدینه شد و دید عبدالرحمن ابن عوف، که از بزرگان مکه بود، بدون لباس و برهنه پارچهای به خودش بسته است. پیغمبر گفت: عبدالرحمن تو اینجا چکار میکنی؟
گفت: من مسلمان شدم. در مکه من را تهدید و غارت کردند. من هم فرار کردم و به مکه پناه آوردم. فقط همین پارچه را دارم که بستهام دور کمرم تا عورتم را بپوشاند. پیغمبر خیلی ناراحت شد، سفارشش را کرد.
این عبدالرحمن که از قبیلهاش این گونه جدا میشود کارش بعدها اوج میگیرد. میگویند بعد از مردنش انبار طلایش را با تبر میشکستند، اما این عبدالرحمن ابن عوف بعد از پیغمبر چه شد که این گونه به ثروت می رسد؟ نقش او را ببینید که چه کرده است ؟
مشکل این است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این مردم را هدایت کرد. این رهبری اگر به همان صورت میماند و ادامه پیدا میکرد آنچه پیغمبر آورده بود امتداد مییافت، خیلی قضایا عوض میشد. امروز بعد از گذشت ۱۴۴۰ سال از هجرت، خدمت رسول اکرم عرض کنیم: یا رسول الله، امت شما در روزگار خوبی نیست، ما بعد از شما در موقعیت خوبی نیستیم. قدر نعمت وجود شما و دین شما را بهخوبی درنیافتیم. ما امروز مدام باهم میجنگیم. چه بر سر زنهای مسلمان میآورند. اینها مگر نوامیس اسلام نیستند. در گوشهوکنار دنیا چه بر سرشان میآورند، آنهایی که پول و امکانات دارند، مدام برای خریدن بمب هزینه میکنند تا آنها را بر سر مسلمانان بریزند. در یمن با مسلمانان چه میکنند؟
امروز به پیغمبر چه بگوییم؟ بگوییم یا رسول الله بعد از تو امت خوبی نبودیم. بعد از شما راه شما را ادامه ندادیم. شما امروز میفرمودید نسبت طایفههای دیگر « َضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُوَالْمَسْکَنَهُ » آیا این کلام خداوند امروز در مورد آنهاست یا در مورد ما مسلمانان است.
آیا منافع دشمنان اسلام هر گونه اقتضا کند خیلی از این مسلمانان را به هر سمتی که بخواهند نمیچرخاند؟ این واقعیت نیست! بعد از گذشت این همه سال ما در برابر پیغمبر شرمندهایم و باید سرمان را پایین بیاندازیم.
عذر تقصیر به پیشگاه پیغمبر داریم. ما چگونه تعالیم ایشان را عرضه کردیم؟
وسلام علیکم و رحمه الله و برکاته