شما برای اینکه بدانید امام طرفدار چپ ها بود یا راست ها باید بروید و منشور برادری را بخوانید. امام در منشور برادری آمد و مانیفست فکری اش را مطرح کرد. ایشان گفت که هر دو جناح از اسلام آمریکایی بیزارند یعنی سند داد. امام در این مانیفست اولا جریانی را که متهم به اسلام سرمایه داری بود، تبرئه کرد. امام گفت من فقط از یک چیز می ترسم و آن هوای نفس است که ممکن است هر دوجناح گرفتار آن شوند.
به گزارش جماران، ایرنا نوشت:
روزنامه رسالت را شاید بتوان قدیمی ترین مطبوعه اصولگرایان سنتی دانست. مطبوعه ای که از بدو تولد دل در اندیشه های راست داشت: دفاع از سنت و اقتصاد بازار آزاد.
رسالت با انتقاد از چپ های اسلامی آغاز کرد که دولت چهارم جمهوری اسلامی را طی سالهای 64-68
تقریبا قبضه کرده بودند. این روزنامه به سرعت جای ویژه ای در بخش هایی از نهاد روحانیت، بازار سنتی و حتی جبهه های جنگ پیدا کرد. رسالت به زودی به بزرگترین منتقد دولت میر حسین موسوی تبدیل شد. حتی گفته می شود برای مدتی از توزیع آن در جبهه های جنگ برای آنچه ضربه به روحیه رزمندگان نامیده می شد جلوگیری به عمل آمد. شاید بهتر باشد بقیه داستان رسالت از زبان یکی از اشخاصی که از بدو تولد در این روزنامه حضور داشته، قلم زده و برای تقریبا دو دهه سردبیر آن بوده است، شنیده شود.
مشروح مصاحبه ایرنا با انبارلویی در پی می آید:
آقای انبارلویی را بیشتر با روزنامه رسالت می شناسند. جنابعالی بعد از آقای احمدتوکلی دومین سردبیر این روزنامه بودید. از بدو تشکیل در این روزنامه حضور داشتید؟
بله.
خب. از رسالت بگویید. چطور تاسیس شد؟
بعد از پایان فتنه ابوالحسن بنی صدر و پیروزی های نظامی ایران در جبهه های جنگ؛ دولتی پیرو خط امام تشکیل شد و نیروهای انقلابی مجلس را نیز در دست گرفتند.
افرادی که علیه لیبرالیزم و منافقین موضع گیری می کردند بدنه دولت مهندس موسوی را تشکیل دادند، اما دیری نپایید که درون همین دولت هم شکافی فکری و ایدئولوژیک رخ داد. دولتی ها به دو نحله فکری تقسیم شدند: آنهایی که خود را طرفدار مستضعفین می دانستند و آنانی که حامی فقه اسلامی بودند.
این اختلافات به ویژه در مسائل اقتصادی به نقطه ای رسید که آقای مهندس موسوی دیگر نتوانست با بخشی از دولت کار کند و عده ای را از کابینه اخراج کرد. اخراجی های دولت مهندس موسوی همان هایی بودند که ما نام « انجمن اسلامی دولت» را رویشان گذاشته بودیم که در راس آنها آقایان علی اکبرناطق نوری، علی اکبرپرورش، سیدمرتضی نبوی و احمدتوکلی بودند. این اتفاق در سال1364 به وقوع پیوست. 19 دی ماه همان سال روزنامه رسالت حیات خود را شروع کرد.
19 دی به خاطر سالگرد شروع نهضت امام خمینی(ره) انتخاب شد؟
بله. جریان موسوم به انجمن اسلامی دولت؛ با جریان دیگری در حوزه علمیه قم پیوند داشت و از آنجا تغذیه فکری می شد. از این رو تشخیص داد که از قوه مجریه بیرون بیاید و راجع به ماهیت و فلسفه وجودی خود روشنگری کند.
برای همین به این فکر رسیدند که ارگانی را تاسیس کنند که بیانگر دیدگاههایشان باشد. بحث های زیادی بین آنها صورت گرفت که چگونه اعلام موجودیت کنند.
سرانجام 4 فقیه حوزه علمیه قم شامل آیات آذری قمی، راستی کاشانی، خزعلی و شرعی که همگی از روحانیون برجسته قم بودند و برای مثال حتی آقای راستی کاشانی رییس وقت شورای سیاستگذاری حوزه علیمه قم بود به طور مشترک اطلاعیه ای را منتشر و در سراسر کشور پخش کردند که در آن چرایی و خط مشی روزنامه رسالت بیان شده بود.
هیچ کدام از این حضرات هم دیگر در قید حیات نیستند؟
بله همگی فوت کرده اند. در واقع در این بیانیه مرام نامه و اساسنامه یک حزب تازه تاسیس روشن شده بود. این مرامنامه ده ماده داشت و الان هم در سایت روزنامه رسالت موجود است.
برای نمونه در ماده اول آن گفته شده که ما برای حاکمیت کامل موازین شرعی امام خمینی در کلیه شئونات کشور تلاش خواهیم کرد. ماده دوم به بالا بردن آگاهی مردم و انعکاس درست و صادقانه اخبار داخلی و خارجی اشاره داشت. ارائه ارزش های والای انقلاب، کشف و پروش استعدادهای الهی در جامعه، تلاش در جهت تحکیم وحدت در جامعه، کوشش برای اسقرار عدل در جامعه و حمایت از محرومین و مستضعفین به ترتیب مواد سوم تا ششم مرامنامه بودند. حفظ و حراست از میراث انقلاب و استقلال و آزادی کشور، تلاش برای حضور مردم در صحنه های انقلاب، تبلیغ و ترویج معارف اسلامی موارد هفتم تا نهم را تشکیل می دادند. ماده دهم نیز طرفداری از حق و عدم طرفداری از هیچ حزب و ارگان خاص و در عین حال دفاع از تمامی احزاب و گروههای حامی انقلاب اسلامی بود.
منظورتان از اینکه طرفدار هیچ حزب و ارگانی نیستید چه احزابی بودند؟
هر چند مدتی پیش از آن موقع حزب جمهوری اسلامی منحل شده بود اما احزاب زیادی فعال بودند برای نمونه حزب موتلفه اسلامی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی.
چون می گفتند رسالت مربوط به حزب موتلفه است ما اعلام کردیم که نه چنین نیست و ما حزبی مستقل هستیم.
آقای توکلی یک گروه فکری بسیار فعالی در حوزه اقتصاد داشت که به تدریج تبدیل به اتاق فکر کسانی شد که گفتمان رسالت را پذیرفته بودند. طولی نکشید که متوجه شدیم رسالت دارد در قامت یک حزب سیاسی در کشور جا می افتد. چون حزب جمهوری اسلامی منحل و بسیاری از کادرهای اصلی آن به رسالت منتقل شده بودند. ولی به جای فقهای حقوقی حزب جمهوری اسلامی یعنی آقایان خامنه ای و هاشمی که سمت حقوقی داشتند و رییس جمهور و رییس مجلس وقت بودند؛ این بار چهار فقیه حقیقی یعنی آقایان آذری قمی، راستی کاشانی، شرعی و خزعلی در روزنامه رسالت در راس کار نشسته بودند.
آیت الله خامنه ای و آیت الله هاشمی آن موقع فقیه بودند؟
بله. چون فقیه بودند توانسته بودند عضو مجلس خبرگان شوند. همان ابتدای کار نخستین دیدار دست اندرکاران رسالت با آقای خامنه ای رییس جمهور وقت بود. مصاحبه ای هم با ایشان انجام دادیم.
ایشان در آن مصاحبه چه گفتند؟
در آن جلسه آقایان آذری قمی و مرتضی نبوی درباره رسالت صحبت کردند. آقای خامنه ای هم دیدگاه مثبتی نسبت به مجموعه داشت. مثلا سفارش کرده بودند که روزنامه باید تریبون محرومین و مستضعفین باشد و هر روز هم سرمقاله داشته باشد.
دلیل تاکیدشان روی داشتن سرمقاله روزانه را می دانید؟
تاکید ایشان این بود که روزنامه باید حرفی برای مردم داشته باشد. یعنی وقتی مردم روزنامه را باز می کنند ببینند عده ای متفکر آنجا جمع شده اند و طبعا حرف این متفکران در سرمقاله خواهد آمد.
به همین دلیل هر روز یکی از آقایان سرمقاله می نوشتند. سرمقاله های تئوریک و نظری را آقایان راستی و آذری می نوشتند. اقتصادی ها توسط آقای توکلی نگاشته می شد. آقای نبوی درباره سیاست داخلی سرمقاله می نوشت. سرمقاله های آقایان خزعلی و شرعی هم درباره فرهنگ و دفاع مقدس بود.
مدیرمسوول هم همچنان آقای آذری قمی بود؟
بله. اولین صاحب امتیاز و مدیرمسوول ایشان بودند. سردبیر هم آقای نبوی بود. اما چون مدیرمسوول باید برای شکایات علیه روزنامه خود به دادگاه برود و چنین چیزی در شان آیت الله آذری قمی نبود ایشان صاحب امتیاز ماند و آقای نبوی مدیرمسوولی را بر عهده گرفت. آقای پرورش هم سردبیر شد. مدتها بعد آقای سرافراز سردبیر شد. از سال 76 به بعد که آقای سرافراز به صدا و سیما رفت و شبکه پرس تی وی را راه انداخت من به سردبیر شدم. تا سال 96 هم سردبیری ام ادامه داشت.
سال 64 سال متمایز کننده ای بود. جریان رای منفی 99 نفر نماینده مجلس به نخست وزیری مهندس موسوی چه بود؟
دوره اول رییس جمهوری آقای خامنه ای تمام شده بود و ایشان می خواست برای بار دوم نامزد شود. برای همین پیش امام رفتند و شرط گذاشتند یا دیگر آقای موسوی نخست وزیر نباشد یا امام اجازه دهند که ایشان برای بار دوم نامزد ریاست جمهوری نشوند. چون اختلافات ایشان با مهندس موسوی زیاد بود و آقای موسوی از نظر گرایش سیاسی در نقطه مقابل آقای خامنه ای قرار داشت. امام پیشنهاد آقای خامنه ای را پذیرفت و گفت شما نامزد انتخابات ریاست جمهوری شوید.
انتخابات برگزار و ایشان دومرتبه رییس جمهور شد. حال کشمکشی بین احزاب و نیروهای سیاسی برپا شده بود که نخست وزیر چه کسی باشد.
برخی نظرشان روی آقای ولایتی بود و بعضی میرسلیم و عده ای هم آقای زواره ای را مناسب می دانستند. اما این بحث ها به نتیجه نرسید. در این جدال عده ای از نمایندگان مجلس هم نامه ای به امام نوشتند به این مضمون که « اگر در شرایط فعلی مهندس موسوی دوباره نخست وزیر نشود به جبهه های جنگ لطمه وارد می شود» بعضی از فرماندهان نظامی هم نامه ای به امام نوشتند که الان باید تصویری از ثبات نظامی در کشور وجود داشته باشد و تغییر نخست وزیر درست نیست.
چهره های شاخص این نمایندگان چه کسانی بودند؟
آقایان هاشمی رفسنجانی، مهدی کروبی، هادی غفاری و موسوی خویینی ها.
نظامیان چه؟
آقای محسن رضایی و بعضی دیگر.
واکنش امام چه بود؟
ایشان گفتند من هم همین نظر را دارم، اما نمایندگان مجلس خودشان باید تصمیم بگیرند. آقای خامنه ای از سویی تمایلی به معرفی مهندس موسوی نداشت و از طرفی نمی خواست مقابل نظر امام بایستد. ایشان در واقع ناچار شد موسوی را به مجلس معرفی کند. بنابراین 99 نفر از نمایندگان به آقای میرحسین رای ندادند. غوغایی در کشور راه افتاد که این ها امام را قبول ندارند.
آن موقع انتظار جامعه این بود که وقتی امام نظری را می دهند نباید مخالفتی با حرف ایشان شود. اما واقعا نظر امام این نبود. ایشان گفته بودند نظر من روی آقای موسوی است، اما مجلس باید کار خود را بکند. چرا که اگر قرار بود همه نظر موافق نظر امام بدهند که مجلس بی معنا می شد.
نتیجه فکری این رای منفی 99 نفره چه شد؟
از دل این اتفاق یک نظریه ای بیرون آمد. این را دقت کنید خیلی مهم است. که وقتی امام نظری را می دهند آن نظر باید مطاع باشد یا خیر؟
آنجا آمدند گفتند که امام یک نظر ارشادی دارد یک نظر ولایی.
این را آقای آذری قمی مطرح کرد؟
بله. تقریبا همه این را قبول کردند. مثال زدند. مثلا جنگ خندق است. رسول الله(ص) مشورت کرد هر کس پیشنهادی داد تا یکی فکر کشیدن خندق را طرح کرد. پیامبر نظر مخالف داشت اما به ایده یکی از این اشخاص عمل کرد. اینجا گفته می شود پیامبر در مسند نظر نشسته است نه حکم و اینجا نظرشان ارشادی است.
اما بحث حکم ولی فرق دارد. حکم حکومتی لازم الاطاعه است. حکم حکومتی که صادر شد احدی نمی تواند علیه آن اقدام کند. نه تنها نمایندگان مجلس که حتی مراجع تقلید هم نمی توانند ضد آن کاری کنند. مانند حکم میرزای شیرازی راجع به تحریم تنباکو. عمل به آن بر تمام مردم و مجتهدین واجب است. یعنی در شرایط عادی دلیلی ندارد یک مرجع از مرجعی دیگر اطاعات کند، اما وقتی یک مجتهد اعظم حکمی را صادر کرد آن حکم لازم الاطاعه است.
اما بحث حکم ولی فقیه فرق دارد. حکم حکومتی لازم الاطاعه است. حکم حکومتی که صادر شد احدی نمی تواند علیه آن اقدام کند. نه تنها نمایندگان مجلس که حتی مراجع تقلید هم نمی توانند ضد آن کاری کنند. مانند حکم میرزای شیرازی راجع به تحریم تنباکو. عمل به آن بر تمام مردم و مجتهدین واجب است. یعنی در شرایط عادی دلیلی ندارد یک مرجع از مرجعی دیگر اطاعات کند اما وقتی یک مجتهد اعظم حکمی را صادر کرد آن حکم لازم الاطاعه است
و به همین خاطر آقای آذری قمی در جلسه رای گیری حرف هایی را زد که با واکنش تند آقای هاشمی رییس وقت مجلس روبرو شد؟
من یادم نمی آید.
یکی از مطبوعات نوشته است آذری قمی در جلسه رأی اعتماد به دوره دوم نخستوزیری میرحسین موسوی در نطق مخالف خود؛ دستورات ولی فقیه را به احکام ارشادی و مولوی تقسیم کرد و نظر امام در رابطه با مجلس را ارشادی دانست. سخنان آذری قمی با واکنش شدید بسیاری از نمایندگان مواجه شد و حتی هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس گفت:«شما کل انقلاب را زیر سؤال بردید… من از طرف کل انقلاب صحبت میکنم.»
بله. غیر از این خود روزنامه رسالت هم این بحث نظر ارشادی و نظر ولایی را تئوریزه کرد. ولی در مورد مجلس هم طبیعی است وقتی بحثی مطرح می شود موافق و مخالف صحبت می کنند و آقای آذری هم آنجا مخالف بوده است.
ما یک نظام دموکراتیک داریم. دموکراسی هم در مجلس تحقق پیدا می کند. بالطبع در مجلس هم موافق و مخالف داریم. اگر قرار باشد دستوری از بیرون مجلس بیاید و بگوید مجلس فلان کند که اصل وجود پارلمان بی معنا می شود. سال 64 که موضوع نخست وزیری مجدد آقای موسوی در مجلس مطرح شد ما می خواستیم دموکراسی حکومت خود را به جهانیان نشان دهیم. دنیا هم مشاهده کرد که ما دموکراسی داریم که در آن امام به عنوان عالی ترین شخص کشور نظر می دهد، این نظر به چالش کشیده می شود و نظر امام رد نمی شود، اما در نهایت کلیت مجلس باز نظر ایشان را می پذیرد و نظر امام حاکم می شود.
فردای آن روز رای گیری برای نخست وزیری مجدد مهندس موسوی، نمانیدگان مجلس برای کسب نظر امام به جماران رفتند.
امام ابتدا از مجلس تشکر کردند و بعد صحبتهایی کردند که مضمونش این است: من یک چیزی می خواهم به شما بگویم. حالا آقای نخست وزیر رای آورد، اما آنهایی که به ایشان رای موافق دادند آیا می خواهند همه سیئات او را نادیده بگیرند و و هیچ نقدی نداشته باشند. آنهایی هم که رای ندادند می خواهند بیایند و مثلا از ایشان بهانه گیری کنند. وقتی دولت مستقر شد باید همه بیاییم و از دولت حمایت و دفاع کنیم ضمن اینکه نقد خود را هم داشته باشیم.
امام اینطور اوضاع را جمع کرد. دنیا هم مشاهده کرد که ما دموکراسی داریم که در آن امام به عنوان عالی ترین شخص کشور نظر می دهد، این نظر به چالش کشیده می شود و نظر امام رد نمی شود، اما در نهایت کلیت مجلس باز نظر ایشان را می پذیرد و نظر امام حاکم می شود.
اما دموکراسی ما صوری نیست برخلاف دموکراسی زمان شاه که صوری بود. فرمانی از دربار می آمد و مجلس اطاعت می کرد و اصلا مخالف نداشت.
اما امام آمد و به آقای خامنه ای گفت که نظر من این است، اما شما بر اساس نظر خودتان عمل کنید. آن زمان نظرم این بود که شما هر که را می خواهید معرفی کنید اما الان نظرم تغییر کرده است ولی شما می توانید به نظر خودتان عمل کنید. آقای خامنه ای در مجموع دید نمی تواند به نظر خود عمل کند وقتی امام نظر می دهد نمی تواند. مگر اینکه این نظر را بدهد و برود مجلس، مجلس آن را رد کند چون امام نظر نهایی را منوط به تصویب مجلس واگذاشته بود وگرنه مجلس این را از دستور کار خود خارج می کرد و می گفت نظر امام در شرایط فوق العاده جنگ فلان است و نیازی به مصوبه صوری نبود.
اما این مصوبه صوری نبود بلکه حقیقی بود. یعنی مخالفین حرف های خود را زدند که آقای هاشمی هم عصبانی شد ولی در نهایت نظر مجلس بر ادامه کار آقای موسوی بود. ولی نتیجه اش این بود که ما تقریبا از این بحران و پیچ مهم اختلاف سیاسی به سلامت عبور کردیم. اما وقتی جلو رفتیم دولت پایه های اقتصادی را طراحی کرد که ویرانگر بود و بعد از گذشت بیش از سه دهه همچنان گرفتار آن هستیم.
چطور؟
امام می گفت شما اقتصاد را مردمی کنید و دولت در اقتصاد دخالت و تصدی گری نکند. اما مهندس موسوی در دو دوره ای که بود - چون آن موقع سوسیالسیم درجهان به عنوان راه حلی عادلانه مطرح بود- این روش های سوسیالیسم را طوری تنظیم کرد که همین الان که من با شما صحبت می کنم و در شش برنامه اجرا شده توسعه؛ تصدی گری دولت در اقتصاد نقد شده باز همچنان هشتاد درصد اقتصاد کشور دست دولت است.
اختلاف آیت الله خامنه ای و مهندس موسوی بیشتر سر مسائل اقتصادی بود؟
یکی از این اختلافات اقتصادی بود.
موضوع را تشریح می کنید؟ موضع روزنامه رسالت را هم در این باره بفرمایید؟
ببینید طبق دیدگاه ما نه تنها اقتصاد، بلکه هم شئونات سیاسی و فرهنگی هم باید تابع موازین اسلامی باشد. چرا که نظاممان جمهوری اسلامی است و این جمهوریت؛ اسلامیت را قبول کرده است. یعنی تمام روش های اداره حکومت باید مبتنی بر اسلام باشد. یعنی جمهوریت ما باید مبتنی بر فتوا، حکم و یا یک امر مستند اسلامی یا یک تئوری اسلامی باشد. آن چه نظام ما را از دیگر نظام ها متمایز می کند این است که سایر نظام ها محصول تفکر خود افراد هستند و بر اساس آزمون و خطا شکل گرفته اند. اما نظام ما این طور نیست. ما قرآن و روایت را توسط متخصصین اسلامی تفسیر و روش های اسلامی برای اداره شئون مختلف حکومت توسط این فقها تدوین می شود. یعنی الگوها و چارچوب های عملی ما را باید اسلام وضع کند.
اما ما آنچه در مجلس و دولت وقت می دیدیم این نبود. مثلا در راس دولت دیدگاه فردی حاکم بود به نام آقای بهزاد نبوی. بهزاد نبوی سیاست های دولت را تعیین می کرد. ایشان هیچ اطلاعی از اسلام نداشت و هیچ ادعایی هم در اسلام نداشت اما او تئورسین دولت آقای موسوی بود و همه از او اطاعت می کردند.
ما به عنوان راه حل های موقتی شرایط جنگ روش هایی مانند کوپونیسم را نفی نمی کردیم، البته اولین اختلافات به « بندج» تقسیم اراضی فئودالها برمی گشت.
چطور؟
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد بسیاری از زمین های کشاورزی دست فئودالها بود. بند ج در قانون ایجاد کردند که تمامی این زمین ها باید مصادره و به کشاورزان واگذار شود. زمین های بزرگ را خرد کردند و به کشاورزها دادند. کشاورزان هم زمین ها را فروختند و کشاورزی ما بعد از اصلاحات ارضی زمان شاه سقوط کرد. مشخص شد تدبیر درستی نبوده است.
مراجع تقلید در برخی نقاط کشور علیه این سیاست قدعلم کردند و گفتند درست است که شخص زمین های زیادی داشته است اما با کشاورزان کار کرده است. اما طبق بند ج از یک حد معینی هم نمی گذاشتند بیشتر زمین داشته باشد و آن را مصادره می کردند. این معروف شد به بند ج این قانون. این یک دیدگاه سوسیالستی بود که از دلش دیدگاه اسلامی بیرون نمی آمد.
آن وقت بر سر این موضوع رجال سیاسی کشور تقریبا به دو دسته تقسیم شدند: آنهایی که موافق بند ج بودند و می گفتند طرفدار محرومین و مستضعفین هستند و گروهی که مخالف این بند بودند و به سرمایه دار بودن متهم شدند.
در صورتی که منشا دیدگاههای دسته دوم فقهی و اسلامی بود. اختلافات تقریبا از آنجا شروع شد. این اختلافات سپس به سمت روش های اداره اقتصاد کشور در شرایط جنگ ادامه پیدا کرد.
آن طرف آقای بهزاد نبوی بود و این سو آقای احمدتوکلی. آقای توکلی به سبب ارتباط نزدیکی که با حوزه علمیه و مراجع داشت حرف های حوزه را تئوریزه می کرد. البته این دو طیف ابتدا جلساتی با یکدیگر داشتند ولی نتوانستند به توافق برسند و جدا شدند و دو خط فکری متفاوت به وجود آمد.
در انتخابات مجلس سوم امام نظری را مطرح کرد مبنی بر وجود دو نوع اسلام: اسلام آمریکایی یا سرمایه داری و اسلام ناب محمدی.
مردم انطباق این سخنان را به آن سو گرفتند و جریان کروبی و هاشمی به عنوان جریان اسلام ناب محمدی شناخته شد و مجلس دست روحانیون مبارز افتاد. یعنی جریان ما شد اسلام آمریکایی و جریان آنها شد اسلام ناب محمدی.
آیت الله مهدوی کنی نزد امام رفت و گفت: آقا نزد مردم ما شدیم اسلام آمریکایی و آنها اسلام ناب محمدی. شما آخر چیزی بگویید.
وضع طوری شده بود که وقتی رجالی چون آیت الله یزدی در جایی سخنرانی می کرد، عده ای بلند می شدند و شعار« مرگ بر اسلام آمریکایی» سر می دادند.
فردای آن روز که اوج این قضیه بود امام به آیت الله یزدی و یکی دو نفر دیگر که از سوی رقیب به عنوان مصداق اسلام آمریکایی معرفی شده بودند حکم انتصاب به عنوان اعضای شورای نگهبان را داد.
چون این احکام مشروعیتش را از امام می گرفت، مردم و سیاسیون گیج شده بودند که ماجرا چیست که امام از یک طرف این افراد را مصداق اسلام آمریکایی می داند و از سوی دیگر به آنها حکمی می دهد که قوانین مجلس را با احکام اسلام تطبیق دهند. در اوج این مسائل بود که یک نامه ای را آقای محمد علی انصاری که در بیت امام و تریبون دار ایشان بود خطاب به امام نوشت که این چی است که از یک سو می فرمایید اسلام آمریکایی و از طرف دیگر اسلام ناب محمدی.
امام پاسخی به این نامه دادند که بعدها به «منشور برادری» شهرت یافت. در آنجا مانیفست خود را گفتند.
در این گیر و دار و حوالی انتخابات مجلس سوم، مجمع روحانیون مبارز به رهبری کروبی از روحانیت مبارز جدا شد. موسوی خویینی ها، امامی جمارانی، کروبی، انصاری، سیدحمید روحانی بیانیه ای دادند که ما از جامعه روحانیت مبارز جدا می شویم و ما مصداق اسلام ناب محمدی هستیم و اینها نیستند.
از امام هم نظر خواست. امام هم گفت شما اصلا از هم جدا شوید. این هم تاییدی بود بر حزب ایشان.
روحانیون مبارز هم رفت و دکان و دستگاهی ساخت و به عنوان حزب اعلام موجودیت کرد. در مرام نامه خود هم خیلی قرص و محکم علیه آمریکا و سرمایه داری نوشته بودند. وقتی از امام اذن جدایی از جامعه روحانیت مبارز خواستند و امام هم اجازه دادند که بله جدا شوید.
به همین دلیل مردم دیگر فهمیدند که منظور امام تایید این جریان است. به همین دلیل مردم به لیست مجمع روحانیون مبارز در سومین انتخابات مجلس رای دادند و پارلمان سوم کامل دست این ها افتاد.
یعنی امام واقعا طرفدار مجمع روحانیون مبارز بود؟
خیر. امام آمد و تئوری را مطرح کرد به نام اسلام ناب محمدی و ضدسرمایه داری. مسوولین وقت بیشتر از این تئوری دفاع کردند و عناصر جامعه روحانیت مبارز مانند آقای مهدوی کنی به اندازه جناح چپ از این تئوری دفاع نکردند.
مثلا وقتی امام نظریه «ولایت مطلقه فقیه» را اعلام کرد آنها که «دفترتحکیم وحدت» را در اختیار داشت مقابل دفتر امام در جماران جمع شدند و به نفع ولایت مطلقه فقیه شعار دهند.
چه سالی؟
تقریبا 67 . اوج نظریات امام تئوری ولایت مطلقه فقیه بود.
تجمع تحکیم مقابل جماران برگزار شد؟
بله. تحکیم آمد و جلوی جماران راهپیمایی کرد که آقا باید ولایت مطلقه باشد. البته امام این ها را می شناخت. ولی وقتی بحث ولایت مطلقه فقیه از سوی امام مطرح شد منظور امام که فقط خودشان نبود بلکه ولی فقیه بعدی هم بود. یعنی همان هایی که امام پیش بینی کرد یک روز در برابر ولایت مطلقه فقیه بایستند در مقابل دفتر ایشان شعار دفاع از ولایت مطلقه فقیه سرمی دادند. شما شاهد بودید که همین افراد در فتنه های 18 تیر 78 و 88 علیه ولایت مطلقه فقیه شعار دادند و اعلام جنگ کردند. مگر آمریکا و انگلیس از این دو فتنه حمایت نکرد؟
اینها به امام نامه نوشتند که ما می خواهیم مصداق اسلام ضد امریکایی و اسلام ناب محمدی باشیم و به این دلیل از روحانیت مبارز جدا می شویم. الان بیانیه اش هم هست. آقای کروبی و 17 یا 18 روحانی دیگر این بیانیه را نوشتند. امام در واقع داشت در تاریخ ثبت می کرد که همین هایی که امروز داعیه دفاع از ولایت مطلقه فقیه را دارند و دم از ضدیت با اسلام آمریکایی می زنند اسلامشان آمریکایی است و این ها آدم های قالتاقی هستند.
اینکه امام بیشتر طرف جناح چپ بود چقدر صحت دارد؟
همین است دیگر. اینها اسنادش هستند.
شما گفتید امام مهر تایید زد که اینها بعدا مقابل اسلام می ایستند؟
امام فهم و درک دقیقی از آرایش نیروها و گرایش هایشان داشت. آنهایی که احتمال می داد در برابر انقلاب بایستند و به سمت امریکا بروند را مجهز به تئوری ای می کرد که در تاریخ ثبت شود که اینها این را دارند می گویند. امام بعد از خودش را هم می دید و به اصطلاح داشت از اینها اعتراف می گرفت.
یعنی امام واقعا طرفدار مجمع روحانیون مبارز بود؟
خیر. امام آمد و تئوری را مطرح کرد به نام اسلام ناب محمدی که یک نظریه ضدسرمایه داری بود. مسوولین وقت بیشتر از این تئوری دفاع کردند و عناصر جامعه روحانیت مبارز مانند آقای مهدوی کنی به اندازه جناح چپ از این تئوری دفاع نکردند.
مثلا وقتی امام نظریه « ولایت مطلقه فقیه» را اعلام کرد مجمع روحانیون مبارز که «دفترتحکیم وحدت» را در اختیار داشت دانشجویان تحکیم را فرستاد بروند مقابل دفتر امام در جماران و به نفع ولایت مطلقه فقیه شعار دهند.
چه سالی؟
تقریبا 67 . اوج نظریات امام تئوری ولایت مطلقه فقیه بود.
تجمع تحکیم مقابل جماران برگزار شد؟
بله. تحکیم آمد و جلوی جماران راهپیمایی کرد که آقا باید ولایت مطلقه باشد. یعنی همان هایی که امام پیش بینی کرد یک روز در برابر ولایت مطلقه فقیه بایستند در مقابل دفتر ایشان شعار دفاع از ولایت مطلقه فقیه سرمی دادند.
چطور؟
شما شاهد بودید که همین افراد در فتنه های 18 تیر 78 و 88 علیه ولایت مطلقه فقیه شعار دادند. مگر آمریکا و انگلیس از این دو فتنه حمایت نکرد؟ امام در واقع داشت در تاریخ ثبت می کررد که همین هایی که امروز داعیه دفاع از ولایت مطلقه فقیه را دارند و دم از ضدیت با اسلام آمریکایی می زنند اسلامشان آمریکایی است.
اینها به امام نامه نوشتند که ما می خواهیم مصداق اسلام ضد امریکایی و اسلام ناب محمدی باشیم و به این دلیل از روحانیت مبارز جدا می شویم. الان بیانیه اش هم هست. اقای کروبی و 17 یا 18 روحانی دیگر این بیانیه را نوشتند.
اینکه امام بیشتر طرف جناح چپ بود چقدر صحت دارد؟
همین است دیگر. اینها اسنادش هستند.
شما گفتید امام مهر تایید زد که اینها بعدا مقابل اسلام می ایستند؟
امام فهم و درک دقیقی از آرایش نیروها و گرایش هایشان داشت. آنهایی که احتمال می داد در برابر انقلاب بایستند و به سمت امریکا بروند را مجهز به تئوری ای می کرد که در تاریخ ثبت شود که بشودکه اینها این را دارند می گویند. امام بعد از خودش را هم می دید و به اصطلاح داشت از اینها اعتراف می گرفت.
امام طرفدار چپ ها بود؟
شما برای اینکه بدانید امام طرفدار چپ ها بود یا راست ها باید بروید و منشور برادری را بخوانید. امام در منشور برادری آمد و مانیفست فکری اش را مطرح کرد. ایشان گفت که هر دو جناح از اسلام آمریکایی بیزارند یعنی سند داد. امام در این مانیفست اولا جریانی را که متهم به اسلام سرمایه داری بود، تبرئه کرد. امام گفت من فقط از یک چیز می ترسم و آن هوای نفس است که ممکن است هر دوجناح گرفتار آن شوند.
اما هوای نفس یعنی چه یعنی اینکه شما امروز می گویید امام حسین(ع) و فردا روز می روید سر ایشان را می برید.
مگر شمر از کجا آمده بود؟ شمر یکی از فرماندهان لشکر حضرت علی(ع) در جنگ صفین بود اما این شخص آمد و در کربلا روی سینه پسر حضرت علی(ع) نشست و سر ایشان را از تن جدا کرد. شمر از روم و اروپا نیامده بود. بلکه شیعه علی(ع) بود.
امام خمینی هم آمد و عقاید خود را مطرح کرد. امام در منشور برادری عقیده خودش را مطرح کرد. این هایی که آمدند و خودشان را مصداق اسلام ناب محمدی معرفی کردند، در تاریخ ثبت کرد.
اما ثبتشان کجا بود؟ شما مرامنامه حزب مجمع روحانیون مبارز را بخوانید و مرامنامه حزب اعتمادملی آقای کروبی که از دل همین مجمع بیرون آمد را بخوانید و ببینید این دو چقدر از هم فاصله دارد؟
ما الان اگر بخواهیم با آقای کروبی احتجاج کنیم می گوییم مگر شما مخالف اسلام آمریکایی نبودی پس چرا الان رادیو آمریکا و بی بی سی شما را روی سرشان می گذارند و حلوا حلوا می کنند؟ اسلام آمریکایی چیست؟ همان که آمریکایی ها ستایشش می کنند. مگر در سال 88 فتنه گران علیه اصل ولایت فقیه شعار نمی دادند؟ آقای کروبی چرا دو دهه پیش می گفتی من طرفدار ولایت مطلقه فقیه هستم و 88 علیه آن راهپیمایی راه انداختی؟
چه سالی؟
اواخر جنگ بود. آقای آذری قمی چند اثر بحث برانگیر در رسالت مطرح کرد. نخست تببین تئوری ولایت مطلقه فقیه. چون به این تئوری خیلی حمله می شد. ایشان آمد سرمقاله هایی را در رسالت نوشت که مبانی قرآنی و روایی ولایت مطلقه فقیه را بیان کرد. این سرمقاله ها به صورت سه جلد کتاب منتشر شد که کار ویراستاری آن را آقای پرورش انجام داد.
نکته دوم نقد بیانیه نهضت آزادی در رابطه با جنگ بود. آقای آذری قمی آمد و مبانی تئوریک جنگ را از نظر اسلام توضیح داد. این دو کار دقیقا مخالف نهضت آزادی بود. نهضت آزادی پرچم صلح را بردوش می کشید در حالی که امام به شدت با این وضعیت مخالف بود.؟ آقای آذری قمی هم مخالف صلح بود.
پس از نظر جنابعالی اینکه امام پس از فتح خرمشهر مخالف ادامه جنگ بود صحت ندارد؟
خیر. صحت ندارد.
اما شایعه ای وجود داشت که پس از فتح خرمشهر گروهی از رزمندگان اسلام درباره صحت نماز خود به شک افتاده بودند. به این ترتیب که وقتی ایران وارد خاک عراق می شود نماز در خاک این کشور چه حکمی دارد؟ می گویند امام سر این قضیه در ادامه جنگ تردید داشتند. این ماجرا چقدر صحت دارد؟
امام از اول پشت قضیه را می دید. من دو سه صحنه از شورایعالی دفاع که امام در آن حضور داشتند را می گویم.
در مورد پخش نشدن روزنامه رسالت در پشت جبهه ها چه؟ ماجرا صحت دارد؟
ما هیچ جا در صحیفه امام چنین چیزی را ندیده ایم که ایشان چنین دستوری داده باشد. رسالت هیچ وقت به جبهه نمی رفت.
بحث ها و نقدهایی که ما در رسالت مطرح می کردیم هم ارتباطی به رزمندگان نداشت. ما در جامعه نخبگان دیدگاه هایی در نقد دولت داشتیم و اصلا نیازی نبود که این مباحث در جبهه ها مطرح شود. اما یک مرتبه را به یاد دارم که آقای آذری قمی سرمقاله ای را علیه آقای هاشمی نوشت که امام نهیبی به روزنامه رسالت زد. آن موقع آقای موسوی خویینی ها دادستان کل کشوربود و می خواست رسالت را به تعطیل کند، اما امام اجازه نداد.
از خاطره ای از جلسه شورایعالی دفاع صحبت کردید. مگر در آن جلسات حضور داشتید؟
خیر. آقای پرورش که عضو شورایعالی دفاع بود برای من تعریف می کرد.
می شود آن خاطره را بفرمایید.
آقای پرورش می گفت یکی از دستورجلسات شورایعالی امنیت ملی(جماران: شورایعالی دفاع صحیح است) این بود که ناوگان آمریکا دارد وارد جنگ می شود و ماهیت جنگ دارد تغییر پیدا می کند. چه باید کنیم؟
امام همان اول جلسه گفت: دو تا موشک بزنید به این ناو.
اما هیچ کس اعتنا نکرد و بحث ادامه پیدا کرد.
اواسط جلسه امام دوباره گفت: می گویم دو تا موشک به این ناو بزنید.
جلسه تمام شد. همه رفتند ولی امام به آقای خامنه ای گفت شما بایستید.
امام به آقای خامنه ای گفت: چیزی را که من گفتم همه مخالف بودند. اما اگر شما این ناو را نزنید یک روز پشیمان می شوید. دو تا موشک اگر بزنید آنها فرار می کنند.
این یکی از خاطرات آقای پرورش بود که شخصا برای خود من تعریف کرد.
وقتی به عملیات های آخر جنگ رسیدیم- می دانید که بسیاری از شهدای ما برای این عملیات های آخر بود- عراق از سلاح شیمیایی استفاده کرد.
آقای هاشمی آمد پیش امام و گفت: ما دیگر نمی توانیم جنگ را ادامه دهیم.
امام گفت: یعنی چه که نمی توانید جنگ را ادامه دهید؟!
هاشمی گفت: اگر ادامه دهیم عراقی ها از قصر شیرین وارد کشور می شوند و ما هیچ دفاعی نمی توانیم بکنیم.
می دانید که آن موقع ایران سربازانی را از ارتش عراق دستگیر کرده بود که در ظاهر عراقی بودند ولی از بیش از 15 کشور دیگر بودند.
از کجا بودند؟
از 15 کشور بودند. اردنی، سودانی و غیره.
از اسرائیل هم بودند؟
انبارلویی: خیر.
آن جلسه امام و آقای هاشمی به کجا کشید؟
امام گفت: بایستید.
هاشمی گفت: ممکن است ارتش عراق تا کرج پیشروی کند.
امام گفت: بایستید.
هاشمی گفت: ممکن است تا میدان آزادی تهران هم جلو بیایند.
امام دید این ها نمی خواهند بجنگند. وقتی به این نتیجه رسید، گفت پس صلح را می پذیریم.
آن موقع یک نامه آقای میرحسین موسوی به امام نوشتند و یک نامه آقای محسن رضایی. آقای موسوی گفت ما دیگر ذخیره ای نداریم پول و تجهیزات هم نیست. محسن رضایی هم حرف هایی درباره کمبود ادوات نظامی زد. نامه آقای رضایی در مقعطی فاش شد. امام هم وقتی این دو نامه را دید به این نتیجه رسید که این ها نمی خواهند بجنگند و قطعنامه را پذیرفت.
امام در اوج جنگ تیمی را در وزارت خارجه تجهیز کرده بود که می رفتند و با سازمان ملل راجع به قطعنامه ای که باید پذیرفته شود مذاکره می کردند. معمار قطعنامه 598 هم آقای محمدجوادلاریجانی بود. شما این قطعنامه را بخوانید همه اش به نفع ایران است. یعنی ما می گوییم که باید آغازگر جنگ مشخص شود و غرامت دهد.
این قطعنامه چیزی نبود که به ضرر ما باشد. ما وقتی قطعنامه را پذیرفتیم که در ضعف بودیم و با پذیرفتن آن دیگر چیزی را از دست نمی دادیم.
معنای پذیرش قطعنامه این بود که عراق بایستی به پشت مرزهای خود برگردد. ولی وقتی ما قطعنامه را قبول کردیم یک دفعه منافقین حمله کردند.
اینکه آقای هاشمی می گفت اگر عراق به ما حمله کند نمی توانیم دفاع کنیم حرف بی ربطی بود.
حمله منافقین بعد از پذیرش قطعنامه شروع شد. منافقین به مدت یک هفته از خاک عراق وارد ایران شدند و شعار تسخیر تهران را دادند. گفتند ایران در موضع ضعف است و از این حرف ها. ارتش عراق از اینها پشتیبانی توپخانه ای و هوایی هم کرد. ولی با کلی تلفات شکست خوردند و به عراق برگشتند.
آن چیزی که شما درباره نماز گفتید من هم شنیده ام. بحث ورود ایران به خاک عراق.
فقط هم مربوط به نماز نبود. امام گفته بود تا موقعی که ما داریم از خاکمان دفاع می کنیم این از نظر جهانی هم کار مشروعی است. اما وقتی وارد خاک آنها شویم ما متجاوز می شویم. اما عده دیگری می گفتند این که عراق هنوز بخش هایی از خاک ایران را در دست دارد و ما نیز باید متقابلا بخش هایی از خاک عراق را بگیریم.
چه کسانی می گفتند باید خاک عراق را بگیریم؟
همان هایی که می گفتند باید با عراق صلح کنیم. نظرشان این بود که باید برویم داخل خاک عراق. امام تقریبا چنین نظری نداشت.
اما تصمیمات جنگ در شورایعالی دفاع گرفته می شد و امام هم نظر می داد. این طور نبود که امام هر نظری داشته باشد به تصویب اعضا برسد. بلکه نظرات ایشان هم به رای گذاشته می شد.
یعنی امام در این شورا فقط یک رای داشت؟
ایشان برخی اوقات حکم حکومتی می داد که وضع فرق می کرد. اما برخی اوقات نظر می داد. در جلسات شورایعالی دفاع امام نظرش را می گفت. قرار هم نبود هر چه ایشان می گوید پذیرفته شود، چرا که در آن صورت دیگر شورا معنایی نداشت.
اعضای این شورا چه کسانی بودند؟
دو نفر از فرماندهان نظامی وقت. دو نماینده هم امام داشت که آن اوایل خود آقای خامنه ای بود. بعد که ایشان رییس جمهور شد آقای مصطفی چمران نماینده امام شد.
بعد از سقوط بنی صدر امام در جلسه شورایعالی دفاع مساله رفع حصر آبادان را مطرح کرد و گفت بروید و این کار را عملی کنید.
همه فرماندهان نظامی هم این را پذیرفتند چون می دانستند نقطه شروع فتوحات ما رفع حصر آبادان خواهد بود. دیدیم که زنجیره موفقیت های ما هم بعد از آن شروع شد.
ببینید اراده امام این بود که اگر جنگ 20 سال هم طول بکشد ما آن را ادامه دهیم. من در تفسیر جنگ نظری دارم. بازی طناب کشی را حتما انجام داده اید. وقتی دو طرف با قدرت در حال کشیدن طناب هستند و یکی از دو طرف ناگهان طناب را رها کند چه اتفاقی می افتد؟ طرف مقابل نقش بر زمین می شود.
امام دید که همه متفق القول می گویند ایران جنگ طلب است و عراق صلح طلب و ایران دارد بیخود اصرار بر خونریزی می کند. جوامع مختلف هم به ایران اصرار می کنند که جنگ را تمام کند و نمی کند. امام یک دفعه این طناب را رها کرد. اگر ما صلح را قبول نمی کردیم چه رخ می داد؟ هر دو طرف طناب روی هم می افتادند و خطر جدی بود.
این طناب که رها شد عراق افتاد به جان کویت. بعد هم می خواست به عربستان حمله کند. جنگ اول خلیج فارس رخ داد. یعنی وقتی خداوند اخلاص امام را دید که هم در جنگ ثابت قدم است و هم وقتی شورایعالی دفاع می گوید صلح کنید نظر آنها را می پذیرد.
در جنگ صفین حضرت علی(ع) چرا صلح را پذیرفت؟ برای اینکه فرماندهانش گفتند بپذیرید. حضرت هم به مالک اشتر پیام داد که برگردد و ایشان پذیرفت.
امام خمینی هم برای همین قطعنامه را پذیرفت و کسی هم که آن بالا نشسته و کار او را دید یعنی خداوند به تصمیم او برکت داد. چون تصمیم امام تابع امیال جاه طلبانه خود نبود. خدا به این تصمیم امام برکت داد و ما صلح با عراق را قبول کردیم.
اگر ما به خاک عراق ورود پیدا می کردیم ارتش عراق در خاک خودش وجب به وجب با ما می جنگید. کما اینکه با آمریکایی ها جنگیدند. آمریکا بعدا آمد تمام فرماندهان حزب بعث را خرید و صدام را تنها گذاشت. از اول که این طور نبود. صدام یک پدیده آمریکایی یا اسرائیلی که نبود. ریشه او در سوسیالیسم و مربوط به شوروی بود و ناسیونالیسم عربی. و ادعای ارضی نسبت به ایران داشت.
پس به نظر شما پذیرش قطعنامه 598 کار خوبی بود؟
بله. امام از این سو بر جنگ تاکید می کرد ولی مذاکرات صلح و کارشناسانه دیپلمات های ایرانی را تعطیل نکرد و به آنها گفت شما کار خودتان را انجام دهید.
گاهی وقت ها شاهد این بودیم که امام یک حرف می زد و رییس جمهور یک حرف دیگر. امام هم خطاب به رییس جمهور می گفت من به عنوان رهبر نظام ماموریتی دارم و شما هم به عنوان دولت ماموریتی دیگر و نمی شود که وزارت خارجه را تعطیل کرد. وزارت خارجه راجع به کم و کیف صلح گفت و گو کند.
ما از اول هم می گفتیم وقتی رهبران جهان و در راس آنها آقای یاسرعرفات به تهران آمد و پیشنهاد صلح داد، امام گفت: اول همه نیروهای عراق از خاک ایران بیرون بروند و مشخص شود چه کسی متجاوز است بعد بحث صلح را مطرح کنیم. امام می گفت وقتی نیروی دشمن در خاک من است من نمی توانم صلح را بپذیرم. یعنی امام باب مذاکره و صلح را نبست.
اینکه گفته شد سران عرب به ایران پیشنهاد پرداخت غرامت جنگ تا پس از فتح خرمشهر را داده اند چه؟ صحت دارد؟
انبارلویی: خیر. این طور نبود. امام گفت آنها خیلی حرف می زنند ولی عمل نمی کنند. امام گفت عراق ابتدا باید خاک ایران را ترک کند اما سران عرب نپذیرفتند. آنها اصلا کاره ای نبودند و تضمینی هم برای انجام وعده هاشان نبود.
یعنی صدام نظر ایران را نمی پذیرفت؟
اگر می پذیرفت که صلح برقرار می شد. صدام حدود 1200 کیلومتر از خاک کشور ما را اشغال کرده بود. بخش عظیمی از شهرهای جنوبی ما در اشغال صدام بود.